۰۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۹:۵۱
کد خبر: ۴۲۹۰۹۸
در نشست علمی زمینه‌ها و علل دست‌یابی امویان به قدرت بررسی شد؛

نقش خلفا در قدرت‌گیری امویان/ خلفای سه‌گانه به بنی امیه قدرت می‌دادند تا در برابر اهل‌بیت بایستند

ردپای بنی امیه در تمام تحولات نظامی جز جنگ بدر که ابوسفیان به سبب هدایت کاروان تجاری خود حضور نداشت، علیه حضرت محمد(ص) مشاهده می‌شود. حتی یکی از پسران ابوسفیان به نام حنظله در جنگ بدر کشته شده و یکی از دیگر از فرزندانش به نام عمرو به اسارت درآمد. 12 نفر از بنی امیه و همپیمانان آن‌ها در این جنگ به اسارت درآمده و چندین نفر کشته شدند.
نشست علمی بررسی عوامل به قدرت رسیدن بنی امیه نشست علمی بررسی عوامل به قدرت رسیدن بنی امیه نشست علمی بررسی عوامل به قدرت رسیدن بنی امیه نشست علمی بررسی عوامل به قدرت رسیدن بنی امیه نشست علمی بررسی عوامل به قدرت رسیدن بنی امیه نشست علمی بررسی عوامل به قدرت رسیدن بنی امیه نشست علمی بررسی عوامل به قدرت رسیدن بنی امیه

به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، نشست علمی «زمینه‌ها و علل دست‌یابی امویان به قدرت» در مؤسسه تاریخ تطبیقی برگزار شد که در این نشست دکتر محمود سامانی، پژوهشگر عرصه تاریخ به ایراد سخن پرداخت. این پژوهشگر تاریخ نخست به بررسی عوامل به قدرت رسیدن بنی‌امیه در زمان سه خلیفه و سپس قدرت گرفتن این طائفه در زمان اهل‌بیت(ع) پرداخت که در ادامه متن بخش نخست این نشست علمی را ملاحظه می‌کنید؛

 

موضوع نشست بسیار مهم است چون ما تا به امروز پیامدهای دست‌یابی امویان به قدرت را شاهد هستیم و ممکن است تا زمان ظهور حضرت حجت(عج) نیز ادامه داشته باشد. بنی‌امیه تیره‌ای هستند که تأثیرگذاری فوق‌العاده‌ای در تحولات سیاسی اجتماعی قرون نخستین اسلامی داشته‌اند. یعنی دو سلسله معروف در تاریخ اسلام از بنی‌امیه روی کار آمدند؛ یکی از این سلسله‌ها از سال 41 تا سال 132 هجری قمری روی کار آمد و تمام جهان اسلام در حقیقت در دستان امویان بود. در این زمان هنوز در جهان اسلام تجزیه به وجود نیامده بود و کانون‌های قدرت در بنی‌امیه متعدد نشده بود.

 

دوم،‌ سلسله امویان اندلس هستند که دو یا سه برابر شاخه سفیانی و مروانی بنی‌امیه توانستند در اندلس حکومت کنند؛ این‌ها قریب به سه قرن در اندلس یا اسپانیای اسلامی حکومت کردند. طبیعی است که به چه میزان در تغییرات سیاسی اجتماعی آن زمان نقش داشته‌اند. البته منظور بنده نقش مثبت نیست.

 

نکته دوم، عنادورزی بنی‌امیه با اهل‌بیت(ع) در حد اعلا بود و سعی کردند این بزرگواران را دچار مهجوریت کرده و از حقوق مسلم خودشان باز دارند. بنی امیه تمام هم و غم خودش را مصروف کرد تا حقوق مشروع اهل‌بیت(ع) را نادیده بگیرند. عملاً آن‌ها با تدابیری، خلافت را از ائمه اطهار(ع) گرفته و به خاندان خود منتقل کردند.

 

ما اگر تاریخ بنی امیه را به اجمال بدانیم، نسبت به این خاندان می‌توانیم اطلاعات کسب کرده و میزان دشمنی آن‌ها با محمد و آل محمد(ص) را بسنجیم. همچنین عوامل قبیله‌ای و نقش جاهلیت عرب با واگرایی با اهل‌بیت(ع) را بیشتر و بهتر خواهیم شناخت. کسب تجربه و عبرت‌گیری از تاریخ اسلام نیز از دیگر مسائلی است که می‌توان از عملکرد خاندان بنی امیه گرفت. برای شناخت کامل بنی امیه می‌توان به دایرة المعارف قرآن کریم، مقتل جامع سید الشهدا(ع)، دانشنامه جهان اسلام و... مراجعه کرد.

 

 

در آستانه ظهور اسلام در مکه حدود 22 تا 25 تیره وجود داشته که به جمع این‌ها قریش گفته می‌شد. قبیله قریش ترکیبی از این قبایل بود که در میان این تیره‌های متعدد، 10 تیره معروف‌تر بودند و از میان این 10 تیره نیز چند تیره بسیار مطرح بودند و در تحول حتی پیش از اسلام نقش داشته‌اند؛ عاص، بنی مخزون، بنی عدی، بنی تِیم، بنی جنینه، بنی زهره، بنی اسد، بنی هاشم و بنی امیه از تیره‌ها و طائفه‌های قریش بودند که از این میان بنی‌امیه، بنی مخزوم و بنی هاشم شاخص‌ترین‌ها بودند.

 

جد سوم نبی اکرم(ص) عبد مناف است که دو فرزند بنام عبدالشمس و هاشم داشته و نسب بنی امیه به عبدالشمس می‌رسد. یعنی در جد سوم با حضرت محمد(ص) مشترک هستند؛ هر چند عبدالشمس فرزندان زیادی داشته ولی امیه مهم‌ترین فرزند او بوده و نسل بنی امیه به امیه اکبر بن عبدالشمس می‌رسد.

 

80 تا 90 درصد مورخان می‌گویند امیه فرزند عبدالشمس است؛ لذا به برده بودن امیه اشاره نمی‌کنند، ولی 10 تا 20 درصد مورخان می‌گویند که امیة فرزند عبد الشمس نیست بلکه برده رومی بوده و نسل زیادی داشته است، به همین دلیل عملا قریشی به شمار نمی‌آید. امیرمؤمنان(ع) نیز در جنگ صفین در پاسخ نامه معاویه به این موضوع(فرزند عبدالشمس نبودن امیه) اشاره می‌کنند.

 

پیش از ظهور اسلام، بنی امیه جایگاه اجتماعی رفیعی داشته‌اند. نخست، بنی امیه منصب قیادت را بر عهده داشته‌اند. در مکه بیش از 10 منصب از زمان جد چهارم نبی اکرم(ص) وجود داشته که یکی از آن‌ها منصب قیادت بوده و این منصب را عبدالشمس و فرزندانشان تا زمان ابوسفیان به صورت موروثی در اختیار داشته‌اند. قیادت نیز به فرماندهی جنگ و فرماندهی کاروان‌های تجاری گفته می‌شود و بنی امیه قیادت جنگ و کاروان‌ها را بر عهده داشته است.

 

دوم، ثروتمندی بنی‌امیه است. یعنی عبدالشمس عامل پیمان تجاری با حبشه است. هاشم، عبدالشمس و چند نفر دیگر عامل بسته شدن پیمان‌های تجاری با شام، یمن، حبشه، ایران، روم و غسان بوده است. عبدالشمس یک تاجر بوده که فرزند او حرب و فرزند حرب یعنی ابوسفیان از تجار ثروتمند بوده است. از سوی دیگر تمام منابع وقتی داوران قریش و عرب را در عصر جاهلیت بر می‌شمارند حرب و فرزندش ابوسفیان را به عنوان داوران مطرح می‌کنند که این حاکی از جایگاه اجتماعی بنی امیه در آن عصر بوده است.

 

نکته دیگر این است که بنی امیه در طول زمان به دو تیره شاخص تقسیم شدند؛ تعدادی از آن‌ها را عیاص می‌گویند. چون در نامه‌های این‌ها «عین» و «صاد» وجود داشته و افراد زیادی نیز در اسمشان عین و صاد داشته‌اند. بنی مروان که دو سوم حکومت بنی امیه و حکومت اندلس را در اختیار داشته‌اند همه به عیاص نسب می‌برند. تیره دوم عنابس بودند که به ابوسفیان و چند نفر از فرزندان عبدالشمس اطلاق می‌شد که به شیر تشبیه شده‌اند.

 

تا زمانی که حضرت محمد(ص) به رسالت مبعوث نشده بود، روابط خصمانه میان بنی امیه و بنی هاشم وجود داشت ولی آن‌گونه که تصور می‌کنیم خیلی نمود نداشته است؛ چون به رغم به رقابت پرداختن فرزندان هاشم با عبدالشمس، عبدالمطلب و ابوطالب، بعثت حضرت محمد(ص) نقطه عطفی در جدایی و تقابل این دو جبهه می‌شود. چون تیره بنی امیه که اکنون با هویت مستقل شناخته می‌شود تقابلش با رسول‌الله(ص) فوق العاده بوده و با تیره‌های مشهور قریش مانند بنی مخزوم و... عملاً برای تقابل با اسلام، مسلمانان و پیامبر(ص) همکاری می‌کردند.

 

 

چون افزون‌بر این‌که در زمان جاهلیت میان بنی‌هاشم و بنی امیه در برخی مناصب مادی و معنوی اختلاف وجود داشته، ولی بنی امیه به بعثت حضرت محمد(ص) رشک می‌بردند و این موضوع را از دریچه تنگ قبیلگی می‌نگریستند. خیال می‌کردند با بعثت حضرت محمد(ص) جایگاه اجتماعی، سیاسی و... آن‌ها عملاً تحت شعاع قدرت بنی‌هاشم قرار گرفته است. چون جریان بعثت را این‌گونه ارزیابی می‌کردند از سر حسادت به رهبری ابوسفیان در برابر حضرت محمد(ص) قد علم کردند. نگران موقعیت آینده خود بودند.

 

البته در این موضوع دیگر تیره‌ها نیز مانند بنی امیه می‌اندیشیدند. برای نمونه ابوجهل که از قبیله بنی مخزوم بود، می‌‌گوید چه چیز ما از محمد کم است؟! اگر آن‌ها حجاج را اطعام کرده‌اند ما نیز زائران خانه خدا را اطعام کرده‌ایم. اگر آن‌ها به حجاج آب رسانده‌اند، ما نیز آب رسانده‌ایم. چرا این‌ها ادعا پیامبری می‌کنند ولی ما نکنیم. این‌ها تمام مسائل را از دریچه تنگ قبیلگی می‌نگریستند و هر چه جلوتر هم آمدیم باز این تفکر وجود داشته است.

 

در حالی که یکی از اهداف مهم نبی اکرم(ص) این بود که تمام اعراب را زیر یک پرچم جمع کند تا از تعصبات و فخرفروشی‌های جاهلی دست بردارند که موقتاً نیز ایشان موفق به این کار شدند ولی بعداً این افکار سر باز کرد و این تعصبات قبیلگی تا به امروز ادامه پیدا کرده است. حتی اکنون قضیه فلسطین به موضوع قبیلگی عرب باز می‌گردد نه به جنس عرب. اگر عرب به عرب بودن خود فکر می‌کرد، برخی از مسائل امروزی حل می‌شد. این‌ها بیشتر سنگ قبیله‌گری را به سینه می‌زنند.

 

با بعثت حضرت محمد(ص) بنی امیه نیز به همراه تیره‌های مؤثر در مکه عملاً پابه‌پای آن‌ها یا جلوتر از آن‌ها در برابر نبی اکرم(ص) قد عَلَم کردند و در جریان‌های دیپلماسی، محاصره اقتصادی، توطئه و... حضور داشتند. در حقیقت ردپای سران بنی امیه و چهره‌های شاخص آن‌ها را در تمام این حوادث به عیان می‌بینیم که به ایفای نقش پرداخته‌اند. بنی امیه جزو متعصبین و... هستند. حتی در 25 آیه قرآن از ابوسفیان صحبت شده و بسیاری از آیات قرآن بر بنی امیه و ابوسفیان تطبیق داده می‌شود.

 

در عصر مکی پیامبر(ص) جز تعداد انگشت شماری از تیره‌های بنی امیه که در تمام تیره‌های قریش نیز بوده، کسی حضرت محمد(ص) را یاری نکرد. یعنی قاطبه قبیله قریش مانند سایر قبایل در برابر نبی اکرم(ص) قد عَلَم کردند و هر توطئه‌ای که به ذهنشان خطور کرد را علیه آن حضرت(ص) پیاده کردند. البته فرد شاخصی مانند «خالد بن سعید» که از بنی امیه بود، مسلمان و از طرفداران حضرت محمد(ص) بوده است. «ام حبیبه» نیز که همسر پیامبر(ص) بوده از افراد شاخص این طائفه به شمار می‌آید. تعدادی از بنی امیه مسلمان شدند و فردی مانند خالد بن سعید بذر محبت اهل‌بیت(ع) را در بحرین بزرگ کاشت.

 

ولی با تمام این وجود بنی امیه در برابر حضرت محمد(ص) صف آرایی کرد و وقتی حضرت(ص) به مدینه هجرت کردند این عناد دو چندان شد. نخست، وقتی پیامبر(ص) به مدینه مهاجرت کردند اموال بنی جحش را بنی امیه و بنی عبدالشمس مصادره کرد. بنی جحش مسلمان شده و به مدینه مهاجرت کردند. دوم، وقتی پیامبر(ص) به مدینه هجرت کردند ابوسفیان نامه نکوهش آمیزی به برخی از انصار و بزرگان نوشت که چرا مسلمانان و حضرت محمد(ص) را پناه دادید؟ سوم، ابوسفیان نقشه ترور حضرت محمد(ص) را در سال 4 هجرت طرح کرد که ناکام نیز ماند.

 

پس از این جریان ردپای بنی امیه در تمام تحولات نظامی جز جنگ بدر که ابوسفیان به سبب هدایت کاروان تجاری خود حضور نداشته، علیه حضرت محمد(ص) مشاهده می‌شود. حتی یکی از پسران ابوسفیان به نام حنظله در جنگ بدر کشته شده و یکی از دیگر از فرزندانش به نام عمرو به اسارت درآمد. 12 نفر از بنی امیه و همپیمانان آن‌ها در این جنگ به اسارت درآمده و چندین نفر کشته شدند.

 

 

جنگ بدر نقطه عطفی در تقابل حضرت محمد(ص) با بنی امیه بوده است؛ چون تعدادی از فرزندان بنی امیه کشته شده و یا به اسارت درآمدند و در حقیقت این تیره مانند سایر تیره‌ها تحقیر شدند. لذا ابوسفیان پس از این حوادث به سبب قیادتی که داشت رهبری و فرماندهی تمام قریش را عهده‌دار شد. در جنگ احد، خندق و... ابوسفیان در رأس و به عنوان رهبر قریش به شمار می‌آمده است.

 

حتی برخی از قبایل غیر قریشی نیز به رهبری ابوسفیان به جنگ با رسول‌الله(ص) به مدینه آمدند و پس از نبرد خندق که تیرشان به سنگ خورد،‌ چاره‌ای جز مذاکره و پذیرفتن صلح حدیبیه ندیدند و حکومت پیامبر(ص) را به رسمیت شناختند. دو سال پس از این قضیه نیز مکه فتح شد.

 

بنی امیه از 23 سال دعوت حضرت محمد(ص) 21 سال همراه دیگر مشرکان قریش در برابر حضرت(ص) قد عَلَم کرده و هر تیری در تیردان خود داشتند پرتاب کردند و چیزی در چنته نداشتند که بتوانند اجرایی و عملی کنند. به همین دلیل با اکراه مسلمان شده و نفع خود را در همراهی حضرت رسول‌الله(ص) دیدند.

 

پیامبر(ص) حتی پس از فتح مکه نیز به بنی امیه امتیازهایی دادند و به عنوان طلقا آزادشان کردند. با این وجود بنی امیه دست بردار توطئه نبوده‌اند ولی راهی جز همراهی حضرت محمد(ص) نداشتند تا بتوانند در فرصت مناسب نیات شوم خود را به منصه ظهور برسانند. رسول‌الله(ص) نیز برای برخی از سران بنی امیه اموالی مانند شتر بخشید، ولی این‌ها افراد قسی القلبی بودند که به فکر توطئه‌های خود بودند تا این‌که سقیفه به وجود آمد.

 

ابوسفیان به عنوان سردمدار بنی امیه در سقیفه به سبب حضور در یمن برای جمع‌آوری خراج حضور نداشته است. دستگاه خلافت نیز تا رسیدن ابوسفیان به مدینه به بنی امیه سه امتیاز برای بستن دهانشان و حق سکوت پرداختند. وقتی ابوبکر به خلافت رسید ابوسفیان به نزد امیرمؤمنان(ع) و عباس(ع) رفت تا اعلام آمادگی و حمایت کند، ولی چون این بزرگواران می‌دانستند که ابوسفیان می‌خواهد از آب گل‌ آلود ماهی بگیرد و نمی‌خواهد بنی هاشم را یاری کند، دست رد به سینه او زدند.

 

با این وجود در این شرایط ابوسفیان طرفداران خاص خود را داشته و دستگاه خلافت نیز از این موضوع می‌ترسیده است؛ به همین دلیل دستگاه خلافت می‌گوید زکات جمع‌آوری شده از نجران به ابوسفیان بخشیده شود. همچنین دستگاه خلافت وقتی می‌خواهد فرمانده‌هان جنگی را انتخاب کند تلاش می‌کند حتی یک نفر از انصار نیز انتخاب نشود ولی با حمایت امیرمؤمنان(ع) یک نفر از فرماندهان از انصار می‌شود. با این وجود سه تن دیگر از فرماندهان از بنی امیه انتخاب می‌شوند که یکی از این افراد یزد بن ابوسفیان بوده است. به همین دلیل بخشی از قدرت سیاسی و اقتصادی خلافت به بنی امیه می‌رسد و بنی امیه با دستگاه خلافت کنار می‌آید.

 

 

همچنین عثمان خود از بنی امیه بوده که در دستگاه خلافت او، بیش از هزار نفر از بنی امیه بوده‌اند. خلیفه سوم، کاتب در خلافت ابوبکر بوده که سمت کمی نبوده است؛ چون در خلافت سه منصب مهم یعنی خلیفه، کاتب و قاضی وجود دارد. با این جایگاه عثمان، بنی امیه در بدنه خلافت قرار گرفت و پست‌های مهم به آن‌ها سپرده ‌شد و در این شرایط سکوت کرده و به توطئه‌های پنهانی خود روی آوردند.

 

در خلافت خلیفه دوم نیز منصب عثمان از کاتب بودن به قاضی شدن ارتقا یافت. خود عُمر قاضی ابوبکر بود و وقتی به خلافت رسید، قضاوت را به عثمان سپرد. از سوی دیگر یزید بن ابوسفیان به عنوان یکی از فرماندهان برجسته در فتوحات مطرح بوده و وقتی شام را فتح کرد به عنوان حاکم شام از سوی عُمر انتخاب شد. البته این فرد در أثر طاعون مرد و معاویه که در این فتوحات شرکت داشته از سوی خلیفه دوم نه تنها بر شام بلکه هر آن‌چه در شامات فتح شده به عنوان حاکم انتخاب شد.

 

معاویه در زمان عُمر شش سال و در زمان عثمان نیز 13 سال حاکم شامات بوده و در این زمان میخ خود را محکم کوبیده بوده است. معاویه در این دوران وصلت‌های زیادی با قبایل بزرگ آن‌جا داشته و قبیله کلب از عرب جنوبی از این قبایل است. یزید نیز از مادر کلبی به دنیا آمد. معاویه به عرب جنوبی اتکا کرد و عرب جنوبی نیز او را در تمام صحنه‌ها به ویژه جنگ صفین یاری کرد.

 

معاویه در منصب امارت شامات افزون‌بر این‌که مردم این منطقه را با اسلام اموی آشنا کرد و اعلام کرد که پیامبر(ص) جز ما هیچ قوم و خویشی ندارد و تمام مردم شامات جز تعداد اندکی این موضوع را پذیرفتند، ارتشی در شام و در دوران امارت خود ایجاد کرد. به همین دلیل بیشتر مردم شامات دست پروده معاویه هستند. وقتی امیرمؤمنان(ع) نیز به خلافت رسید بنیه سیاسی، نظامی، اقتصادی و... بنی امیه قوی بوده که سد راه جریان حق و اهل‌بیت(ع) شد.

 

عُمر به قدری به جریان بنی امیه بها می‌داد که نوشته‌اند: معاویه افزون‌بر امارت بر شامات، هیچ مراقبتی از سوی عُمر نیز نداشته است. عُمر سیاستی داشت که فکر می‌کرد باید همیشه با معاویه کنار بیایند چون گزینه مناسبی برای مقابله با ائمه اطهار(ع) بوده است. عُمر با توجه به این موضوع معاویه را حمایت می‌کرده است. طه‌ حسین مصری می‌نویسد: «روح بلند پروازی را عُمر در معاویه دمید و او را آماده کسب قدرت کرد.» تمام استدلال‌های معاویه نیز بعداً از عُمر بوده است.

 

عُمر سعی کرد بنی امیه را همنوای خود کرده و به سمت دستگاه خلافت گرایش دهد تا از حیله آن‌ها در امان باشد هر چند بنا بر نوشته برخی از محققان عُمر را خود بنی امیه به قتلگاه فرستادند، چون بنی امیه می‌دانستند اگر عُمر به قتل برسد با توجه به سیاست‌هایی که او اتخاذ کرده عثمان به خلافت می‌رسد و با به خلافت رسیدن عثمان نیز ما به آرزو و آمال خود می‌رسیم.

 

مغیره بن شعبه ثقفی هم پیمان عبدالشمس بوده و او بود که غلامان ایرانی و غیر ایرانی را به رغم مخالفت عُمر به مدینه آورد و به آن‌ها خط داد و آن‌‌ها عُمر را ترور کردند. به همین دلیل ما بر اساس این شواهد و قرائن می‌توانیم ردپای بنی امیه را در ترور عُمر مشاهده کنیم.

 

چه قتل عُمر را به بنی امیه نسبت بدهیم چه ندهیم، ولی خلیفه دوم بیشترین نقش را در بال و پر دادن به بنی امیه داشت و به آن‌ها قدرت داد. با این‌که از حکومت و تسلط بنی امیه بر حکومت و مردم واهمه داشت و می‌گفت چنین و چنان کنید بنی امیه بر شما مسلط خواهد شد،‌ ولی سیاستی داشت که بنی امیه را مورد حمایت قرار داد. عثمان نیز خود یکی از افراد برجسته شاخص شورای شش نفره بود. کاندید شدن عثمان در شورای شش نفره یکی از سیاست‌های عُمر بود تا بنی امیه به خلافت برسد.

 

وقتی خلافت به عثمان می‌رسد بر اساس نوشته جرج جرداق مسیحی هم شمشیر سطان و هم کلید بیت‌المال در اختیار بنی امیه قرار گرفت. یعنی قدرت نظامی و اقتصادی در اختیار بنی امیه قرار گرفت. طوری شده بود که خزانه یک خزانه شخصی به شمار می‌رفته و به بنی امیه هر چه می‌خواستند می‌داده‌اند. به همین دلیل بنیه اقتصادی قوی بنی امیه روز به روز قوی‌تر می‌شد.

 

 

عبدالرحمان بن عوف که یکی از مهم‌ترین عوامل به قدرت رسیدن عثمان بود، وقتی با عثمان به اختلاف می‌رسد خلیفه سوم به او می‌گوید شما قارون امت هستید. عبدالرحمان نیز به عثمان می‌‌گوید تو عمید بنی امیه هستی. یعنی خلافت عثمان تکیه‌گاه بنی امیه بوده و به مقابله با اهل‌بیت(ع) می‌پرداخته‌اند.

 

عثمان، معاویه را در امارت شامات ابقا کرد. به برخی از افراد بنی امیه مانند ولید بن عقبه امارت مناطق حساس مانند عراق که یکی از کانون‌های قدرت بود را اعطا کرد. «منبه» نیز هر چند اموی نبوده ولی از شاخص‌ترین چهره‌های دوستدار بنی امیه بوده که در یمن به قدرت رسید. به همین دلیل بسیاری از قدرت‌های مناطق حساس و کانون‌های قدرت به دست بنی امیه رسیده بود و روز به روز بر قدرت اقتصادی خود افزودند.

 

عثمان حتی برخی از تبعیدی‌های نبی اکرم(ص) مانند عموی خود، حَکَم و مروان بن حَکَم را از طائف به مدینه بازگرداند و مروان را داماد خود قرار داد. حتی به هر کدام از این افراد هزار درهم بخشید. حتی عبدالله بن سعد بن ابی سرح که یک فرد مرتد بوده و خونش نیز مباح به شمار می‌رفته، به عنوان کارگزار عثمان بر ایالات مصر حکمرانی می‌کرد که یکی از علل اعتراضات و شورش‌های مردم مصر نیز به حکومت رسیدن این فرد بوده است.

 

عثمان این‌گونه به بنی امیه بال و پر می‌داد و از سوی دیگر نسبت به صحابه راستین نبی اکرم(ص) سخت‌گیری می‌کرد که این خود عاملی در جری شدن بنی امیه نسبت به آن‌ها شد. بنی امیه در زمان عثمان همه کاره شدند.

 

ادامه دارد...

/993/502/ر

ارسال نظرات