۲۱ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۳:۱۳
کد خبر: ۴۴۳۳۶۱

شهداي مدافع حرم را حضرت زهرا گلچين مي‌كند

حسن رجايي‌فر دومين شهيد مدافع حرم شهرستان بابل يكي از 13 شهيد خان طومان سوريه است؛ شهيدي كه پيكرش هنوز در خاك غربت مانده است.
مدافع حرم

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، حسن رجايي‌فر دومين شهيد مدافع حرم شهرستان بابل يكي از 13 شهيد خان طومان سوريه است؛ شهيدي كه پيكرش هنوز در خاك غربت مانده و خانواده و همرزمانش منتظرند تا خبري از پيكر عزيزشان به آنها برسد. با پدر، همسر و همرزم شهيد همكلام شديم تا از شهيد بيشتر بدانيم. متني كه مي‌خوانيد حاصل همكلامي ما با خانواده شهيدحسن رجايي فراست.

اصغر رجايي‌فر، پدر شهيد
شما هم در دفاع مقدس به جبهه رفته‌ايد؟ چه خاطره‌اي از دوران كودكي شهيد داريد؟
من آن موقع بسيجي بودم. خيلي دوست داشتم به جبهه بروم اما همسرم مخالفت مي‌كرد. حسنم شش ساله بود كه يك شب ديدم پسرم در خواب خيلي مي‌خندد، به همسرم گفتم حسن براي چه مي‌خندد. گفت شايد دارد با فرشته‌ها بازي مي‌كند. تا سه شب همين طور در خواب مي‌خنديد. عاقبت بيدارش كردم و گفتم حسن جان چه خواب ديدي؟ گفت كار نداشته باش. آقا بزرگ (امام خميني) به خوابم آمده بود. عكسي كه روي ديوار بود عكس امام (ره) بود و آن عكس را درخواب ديده بود. همسرم تا موضوع خواب را شنيد گفت از فردا آزادي و مي‌تواني به جبهه بروي. من حدود 56 ماه سابقه جبهه دارم و مجروح هم شدم. يكي ديگر از خاطرات پسر شهيدم اين است كه وقتي حسن به استخدام سپاه درآمد، ديپلمه بود. يك شب خواب مي‌بيند امام خميني به او مي‌گويد برو درس بخوان و از فرداي آن پسرم روز شروع به درس خواندن كرد تا اينكه كارشناسي ارشد را گرفت.
وقتي قرار شد حسن به سوريه برود، نظرتان نسبت به اين تصميمش چه بود؟
مادرش مي‌گفت من نمي‌گذارم پسرم به سوريه برود. منتها من گفتم: پسرم من به تو ولايت دارم. والله هيچ احدي نمي‌تواند جلوي تو را بگيرد. گفتم اگر شهيد شوي خوشا به سعادتت. اگر ماندي من پيش حضرت زينب روسفيدم شما برويد حضرت زينب را كمك كنيد.

حسين رجايي‌فر، برادر شهيد
شما چند خواهر و برادر بوديد و فضاي خانوادگي شما چگونه بود كه برادرتان راه دفاع از اسلام را در پيش گرفت؟
ما 12 فرزند بوديم؛ پنج برادر و هفت خواهر كه پدرم پاسدار بازنشسته و جانباز است. از پنج پسر ما دو برادر پاسدار بوديم. حسن رجايي‌فر سومين فرزند خانواده و متولد 4/4/ 1354بود كه 17 فروردين95 به خان‌طومان سوريه به صورت داوطلبانه اعزام شد و يك بامداد جمعه17 ارديبهشت توسط تروريست‌هاي جبهه النصره به شهادت رسيد. قرار بود ماه رمضان من هم به جبهه مقاومت اسلامي در سوريه اعزام شوم كه بعد از شهادت برادرم مادرم وضعيت روحي خوبي ندارد و فعلاً اعزام نشدم.
ويژگي اخلاقي برادرتان چگونه بود كه لايق شهادت شد؟
حسن هميشه لبخند به لب داشت. در صحبت‌هايش دنبال مسائل خير بود. نگاه خير به مردم داشت و دنبال خير رساندن به ديگران بود. تا آنجايي كه از دستش برمي‌آمد به لحاظ كاري و مالي خيلي دلسوز بود و به ديگران كمك مي‌كرد. به نظر من ورود به جمع شهدا و پاسداري اسلام قسمت است. اين طور نيست كه تنها به اراده فرد باشد، بلكه خدا قسمت آدم مي‌كند كه وارد اين وادي بشود. برادرم قبلاً خواب ديده بود لباس سپاهي به تن مي‌كند  و قسمتش بود سپاهي شود. حسن به كلام الله مجيد خيلي علاقه‌مند بود و پسرش را تشويق مي‌كرد قرآن را حفظ كند. حتي يك دارالقرآن تأسيس كرد تا جوان‌ها استفاده كنند و در شوراي بسيج همه صحبت‌هايش اين بود كه جوان‌ها را دريابيد. جوان‌ها را با قرآن آشنا كنيد و. . . هر هفته در منزل محفل شبي با قرآن داشت و تأكيد خاصي به نماز يوميه و نماز شب داشت. كلاس قرآن در محل برگزار مي‌كرد و اگر يك ليسانسه را مي‌ديد كه نمي‌تواند قرآن بخواند خيلي ناراحت مي‌شد.
احتمال شهادتش را مي‌داديد؟
بار آخري كه مي‌خواست برود، قصد داشتم مانعش بشوم. گفتم حسن آقا اين دفعه نرو. به شوخي گفت اين دفعه را صحبت نكن. گفتم الان مجروحي زمان طول درمانت است. اما قبول نكرد. حسن قبل از عيد 30 روز در خان‌طومان بود كه از ناحيه كتف و سر مجروح شد و كتفش تركش خورده بود. سرش هم موج گرفته بود. سه روز در بيمارستان حلب بستري بود. تركش‌ها را در آوردند و چند روز هم در بيمارستان بقيه الله بستري بود. بعد از عيد نوروز، فروردين ماه بود كه رفت هفت تپه خوزستان تا براي راهيان نور منطقه را بازسازي كنند و تقريباً 15 روز آنجا بود. بعد دوباره به خان‌طومان اعزام شد كه اين بار به شهادت رسيد. حسن خيلي به شهدا علاقه داشت و در موردشان خيلي كنكاش مي‌كرد. قبل از اينكه شهيد شود تأكيد داشت در مراسم شهدا شركت كنيم. مي‌گفت اگر شرايط طوري نيست كه شهيد شويم و لياقت شهادت نداريم، كار شهدا را انجام دهيم و نام شهدا را زنده نگه داريم. دغدغه‌اش اين بود كه سخنان مقام رهبري را مخصوصاً در مورد جوانان عملي سازد.
اعزامشان داوطلبانه بود؟
بله، هر بار رفت داوطلبانه بود. بار آخر هم چون قبل از عيد سوريه رفته و مجروح شده بود، قرار بود از باقي همرزمانش ديرتر برود و ارديبهشت 95 اعزام شود. اما نمي‌دانم چه شد كه يك دفعه ساعت 12 شب 17 فروردين برادرزاده‌ام خبرداد كه به سوريه مي‌رود و حسن هم از فرصت استفاده كرده و داوطلبانه اسم نوشت و رفت.
نحوه شهادتشان چطور بود؟
از همرزمانش شنيدم ساعت 12 شب چند نفر از دوستانشان مجروح مي‌شوند. مسئولشان مي‌گويد: كي اينها را بر مي‌گرداند كه برادرم به اتفاق شهيد بلباسي مي‌روند تا پيكر شهدا و مجروحين را برگرداندند كه با توپ 23 خودرويشان را مي‌زنند. قبلش انگار شهيد بلباسي را كه راننده بود تك‌تيرانداز دشمن مي‌زند. برادرم از طريق بي‌سيم گفته بود كه بلباسي را تك‌تيرانداز زد. بعد هم كه اتومبيلشان را با توپ مي‌زنند. الان پيكرشان در خان‌طومان سوريه در بيابان‌ها مانده و هنوز برنگشته است.

راضيه بيگلرنيا، همسر شهيد
چه سالي با شهيد ازدواج كرديد و چند فرزند داريد؟
من سال 75 با آقاي رجايي‌فر ازدواج كردم. نسبت فاميلي داشتيم و قسمت و مقدر بود كه همسر شهيد شوم. ما سه فرزند داريم. پسر بزرگم 17 سال دارد و دخترم 13 ساله است. پسر كوچكمان هم 9 ماهه است.
با وجود سه فرزند، با رفتن همسرتان به سوريه مخالفتي نداشتيد؟
 دوري‌اش برايمان سخت بود اما مخالفتي نكردم؛ چون حسن هم با حرف‌هايش علت و انگيزه رفتنش را توضيح داد و ديدم حق با اوست. مي‌گفت اگر خود شما برويد سوريه و ببينيد چه بلايي بر سر شيعيان مي‌آورند هرگز جلوي ما را نمي‌گيريد و مخالفت نمي‌كنيد. اگر ما اينجا در حسينيه بنشينيم و بگوييم: واي زينب و‌اي زينب. . . ! اما وقت عمل كاري نكنيم كه نمي‌شود. من هم وقتي حرف‌هايش را شنيدم، پناه بردم به خدا و همان طور كه حضرت زينب (س) در حادثه عاشورا فرمودند جز زيبايي نديدم و صبر جميل خواهم كرد، من هم به ايشان اقتدا كردم.
همسرتان چه شاخصه اخلاقي داشتند كه شهادت نصيبشان شد؟
اخلاقش از همه لحاظ خوب بود. يتيم‌نواز و مهمان‌نواز و عاشق اهل بيت (ع) و قرآن بود. هميشه راجع‌به تربيت بچه‌ها مي‌گفت بچه‌هايم را قرآني تربيت كن تا براي جامعه مفيد باشند و سربار جامعه نباشند. حسن آن قدر مشتاق رفتن بود كه بار آخر ساعت12و نيم شب به او زنگ زدند و سر پنج دقيقه كيفش را آماده كرد و رفت.
گويا هنوز از پيكر شهيد خبري نشده است؟
بله، خدا خدا مي‌كنم پيكرشان را بياورند اما هنوز هيچ خبري نشده است. از حضرت زينب(س) مي‌خواهم به من و فرزندانم صبر دهد و اين شهيد را از ما قبول كند. همسرم مي‌گفت اگر شهيد شدم قوي باشيد و سرتان را بالا نگه داريد.

جانباز مدافع حرم علي فردي، همرزم شهيد
به عنوان همرزم شهيد چه خصوصيات اخلاقي‌اي‌ از ايشان سراغ داريد؟
بايد اعتراف كنم حاج حسن را تا آخرين لحظه نمي‌شناختم. بعد از اينكه به شهر خان‌طومان مأمور شد، بيشتر شناختمش و ديدم آدم بسيار ساده و پاك‌دلي است. تا آن موقع نمي‌دانستم نماز شب مي‌خواند. او در روز درگيري علاوه بر اينكه با دشمن مي‌جنگيد، به مجروحين هم رسيدگي مي‌كرد. زماني كه من مجروح شدم شهيد رجايي‌فر كولم كرد و داخل ماشين گذاشت و بوسه‌اي به صورتم زد.
به نظر شما مدافعان حرمي مثل شهيد رجايي‌فر چه چيزي در خاك غربت سوريه مي‌بينند كه اين طور داوطلبانه اعزام مي‌شوند؟
دفاع از حريم حضرت زينب(س)همه‌اش زيبايي است. بچه‌هاي حضرت زينب همه آماده هستند از حريم بي‌بي دفاع كنند. به آنهايي كه صداي ما را مي‌شنوند مي‌گويم ما مدافعان حرم حضرت زينب لحظه‌اي از بانوي مقاومت دست نمي‌كشيم. ما را بكشند و زخمي كنند لحظه‌اي از عمه جانمان دست بر نمي‌داريم. شهداي مدافع حرم را حضرت زهرا گلچين مي‌كند.
وقتي براي اولين بار وارد حرم حضرت زينب (س) شديد شهيد چه درد دلي با خانم داشت؟
 يادم است روز اول در حرم حضرت زينب اين شعر را مي‌خواندم كه: من شدم نوكر زينب/ خدا معجر زينب/ جواني را مي‌ديم/ باشد سلامت، سر زينب. . . همان روز شهيدسيد رضا طاهر را ديدم كه حرم حضرت زينب را در آغوش كشيده بود. به نظر من حسن و 13 شهيد مازندران همان جا از حضرت زينب(س) خواستند حالا كه آمدند ديگر برنگردند. حضرت هم صدايشان را شنيد و شهادتشان را امضا زد.
همان‌طور كه شما هم اشاره كرديد، گويا شهداي خان‌طومان منتظر شهادتشان بودند و از قبل به آنها الهام شده بود؟
 ما با بچه‌ها در خان‌طومان مشغول دفاع بوديم كه يكي از بزرگواران موضوعي را تعريف كرد و گفت: همسرشهيد اسماعيل خانزاده سري اول كه براي آزادسازي به خان‌طومان رفتيم خوابي ديده و به يكي از رزمندگان پيغام داده بود شهيد خانزاده اتوبوس گرفته و رزمندگان را سوار كرده است. بچه‌ها اين خواب را به شهادتشان تعبير كردند و خوشحال شدند كه اسماعيل خانزاده مي‌آيد دنبالشان. همين طور هم شد و تعدادي از آن بچه‌ها در كربلاي خان‌طومان به شهادت رسيدند.922/101/ب3

ارسال نظرات