۱۵ مهر ۱۳۹۵ - ۱۳:۴۷
کد خبر: ۴۵۳۹۶۰
استاد حوزه علمیه قم مطرح کرد:

اگر اباعبدالله حسین(ع) نبود، شیطان همه را با خود به جهنم می‌برد

حجت الاسلام طائب قوی‌ترین حرکت برای نجات انسان‌ها را قیام اباعبدالله حسین(ع) دانست و گفت: اگر اباعبدالله حسین(ع) نبود، شیطان همه را با خود به جهنم برده بود.
طائب طائب

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت الاسلام و المسلمین مهدی طائب در مراسم سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت امام حسین(ع) که در حسینیه شهدای زنجان برگزار شد، به تحلیل ماجرای کربلا و علت وقوع چنین فاجعه ای از سوی امت پیامبر(ص) پرداخت که مشروح آن در ادامه می آید.

اعتراض فرشته ها به فساد انسان بر روی زمین

سوالی که ما در جلسات گذشته مطرح کردیم این بود که چه اتفاقی افتاد که بعد از گذشت تقریبا پنجاه سال از وفات پیامبر(ص)، کار امت ایشان به جایی رسید که فرزند پیامبرشان را به فجیع‌ترین شکل ممکن به شهادت برسانند و خانواده ایشان را هم به اسارت ببرند؟ ما قبل از پاسخ به این سوال، باید این مسئله را بررسی کنیم که پیامبر(ص) چه اقداماتی را برای اصلاح جامعه مدینه در زمان حیات خود انحام داد. چون پیامبر(ص) در یک جامعه سالم مبعوث نشد. پیامبر در یک جامعه‌ای مبعوث شد که هر نوع فساد و انحرافی را در خود داشت. سوال این است که پیامبر(ص) چه اقدامات اصلاح‌گرایانه‌ای را در آن جامعه انجام داد؟

نکته‌ای که مقدمتا باید به آن اشاره شود این است که قدرت و قابلیت بسیار زیادی در درون انسان وجود دارد. امیرالمومنین(ع) فرمود: «أتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر.» حضرت در این عبارت خطاب به انسان فرمود که آیا فکر می‌کنی که همین جسم هستی؟ در حالی که عالم بزرگتر در درونت وجود دارد.

این عالم اکبر که امیرالمومنین(ع) به آن اشاره می‌کند، در برابر عالم کبیر است. عالم کبیر همه خلقت، منهای انسان را اعم از ملائکه و ستارگان و سیارات و غیره را در بر می‌گیرد. حضرت در این عبارت فرمود در درون انسان، عالمی بزرگتر از همه عالم کبیر وجود دارد. از این عبارت می‌توان به استعداد و قابلیت انسان پی برد. منتها استفاده از این توانایی به این مسئله بستگی دارد که انسان از این توانایی در چه مسیری استفاده می‌کند. پیامبر(ص) توانست با همین قدرت، مردمی را که تا قبل از آن، در عبودیت شیطان بودند را به عبودیت پروردگار متعال دربیاورد.

اولین داستانی که خدای متعال در قرآن نقل می‌کند، داستان خلق آدم است و این داستان برای همه انبیای گذشته هم گفته شده است. علت اینکه خدای متعال این داستان را برای همه انبیا بیان کرده این است که انسان بداند کار از کجا شروع شده و اینکه بداند چه زمانی کار خراب شده و چه زمانی کار درست می‌شود.

خدای متعال در زمانی که خواست انسان را بیافریند، به فرشتگان خطاب کرد که من قصد دارم در زمین، جانشینی قرار بدهم. ملائکه به پروردگار عرض کردند که آیا قصد داری که در زمین کسی را قرار بدهی که افساد فی‌الارض و خونریزی می‌کند؟ سوالی که اینجا به ذهن می‌رسد این است که فرشتگان از چه طریقی درباره این خلق جدید، علم داشتند؟

فرشتگان قبل از خلق آدم(ع) عملکرد انسان را ندیده بودند. چون تا قبل از خلقت آدم(ع)، انسانی در زمین وجود نداشت. شما خودتان روی این مسئله که فرشتگان از کجا به مفسد فی الارض و خونریز بودن انسان، پی بردند، فکر کنید. ولی اجمالا این مطلب را بدانید که فرشتگان در تشخیص خود اشتباه نکرده بودند. بلکه می‌توان گفت که همه ما انسان‌ها در حال حاضر مفسد فی الارض هستیم. ولی اگر امام معصوم(ع) باشد، می‌شود که ما دیگر مفسد فی‌الرض نباشیم. افساد فی الرض به معنای خراب کردن زمین است به عنوان مثال در زمان کنونی مسئله‌ای تحت عنوان تخریب محیط زیست مطرح شده است و این تخریب به گرم شدن کره زمین و تغییرات آب و هوایی منجر شده است و این کار هم توسط خود انسان‌ها به وقوع پیوسته است. این مسئله خود یکی از مصادیق افساد فی الارض است.

پس فرشتگان درباره افساد فی‌الارض انسان‌ها درست گفتند. از طرف دیگر انسان خونریز هم هست. در حال حاضر شما می‌بینید که این جلاد‌ها در سوریه و یمن چه می‌کنند. بنابراین حرف فرشتگان درباره انسان، صحیح بود. ولی خدای متعال در جواب ملائکه فرمود: «قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» بعد در آیه بعدی خدای متعال فرمود: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقينَ»(بقره/31) خدای متعال همه اسماء را به آدم آموخت و سپس از فرشتگان درباره این اسماء سوال کرد. فرشتگان هم از این مسئله اظهار ناتوانی کردند و گفتند: «قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَکيمُ»(بقره/32) در آیه بعدی خدای متعال فرمود: «قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»(بقره/33)؛ سپس خدای متعال به آدم خطاب کرد که این اسماء را به فرشتگان تعلیم بدهد و فرشتگان فهمیدند که این خلق جدید باعث رشد و تکامل آنها هم می‌شود.

انسان‌هایی که ملاک آنها در زندگی مادیات است، تفکر شیطانی دارند

بعد از اینکه فرشتگان به حکمت خلق آدم پی بردند، خدای متعال به آنها فرمان سجده به او را صادر کرد و فرمود: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبي‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرينَ»(بقره/34) زمانی که خدای متعال فرمان سجده را صادر کرد، همه به جز ابلیس سجده کردند. خدای متعال به ابلیس فرمود که چه چیز مانع سجده تو شد؟ ابلیس هم به خدای متعال عرض کرد که تو مرا از آتش خلق کردی، ولی او را از خاک خلق کردی و هرگز موجود عالی نباید در برابر موجود دانی سجده کند.

این در حالی است که استدلال ابلیس، استدلال باطلی است؛ چون جسم انسان از خاک و جسم شیطان از آتش تشکیل شده است، ولی روح آنها اساسا مادی نیست. خدای متعال پس از آنکه از روح خود بر آدم می‌دمد، دستور به سجده بر او می‌دهد. اما شیطان در اینجا ملاک برتری را ماده بیان می‌کند. از اینجا می‌توان استفاده کرد که انسان‌هایی که ملاک آنها در زندگی مادیات است هم تفکر شیطانی دارند و این همان چیزی است که باعث حادثه عاشورا شد؛ یعنی ملاک‌های مردم در آن زمان، ملاک‌های مادی بود.

وقتی که شیطان از سجده به آدم استنکاف کرد، خدای متعال او را از مقام قرب طرد کرده و به او جهنم فرستاد. شیطان در این لحظه همه اعمال و عبادات گذشته خود را از دست رفته دید. شیطان از جمله ملائکه مقرب بود. در روایت درباره نماز شیطان وارد شده است که دو رکعت نماز شیطان در آسمان، هفت‌هزار سال به طول کشید. شیطان از خدای متعال خواست که در ازای این عبادات به او پاداشی عطا کند. خدای متعال به او فرمود که تو در مقاب قرب الهی جایی نداری، ولی از دنیا هر آنچه بخواهی به تو داده می‌شود. از اینجا می‌توان استفاده کرد که هیچ انسانی نباید از اینکه درهای دنیا به روی او باز می‌شود، خوشحال و مغرور شود. اولین چیزی که شیطان از خدای متعال طلب کرد این بود که تا روز قیامت به او مهلت بدهد. خدای متعال هم به او فرمود: «قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ. إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»(حجر/37،38)

خواسته دوم شیطان از خدای متعال این بود که اجازه داشته باشد از ابزارهای دنیا استفاده کند. خدای متعال هم جازه این کار را به او داد. خدای متعال در قرآن کریم فرمود: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»(ذاریات/56) عبد کسی است که از خود اراده و خواهشی دارد، ولی اراده و خواهش مولای خود را بر اراده و خواهش خود، مقدم می‌داند.

خدای متعال به انسان اراده‌ای داده است تا به وسیله آن اراده با ازادی تصمیم بگیرد. از طرف دیگر خدای متعال برای زندگی انسان، برنامه‌ای به نام دین تعیین کرده است. تنها کسی عبد خداست که اراده خدا را بر اراده خود ترجیح بدهد و در چارچوب تعین شده پروردگار حرکت کند؛ ولی اگر کسی اراده خود را بر اراده خدای متعال ترجیح بدهد، دیگر بنده نیست.

نقل شده است که امام صادق(ع) در مسیری حرکت می‌کرد که صدای موسیقی را از خانه‌ای شنید. در همین زمان خدمتکار خانه بیرون آمد. امام صادق(ع) به غلام فرمود که صاحب این خانه عبد است و یا آزاد؟ خدمتکار با تعجب به حضرت پاسخ داد: معلوم است که صاحب این خانه آزاد است. حضرت هم به او فرمود: معلوم است که آزاد است و اگر عبد بود چنین کارهایی را انجام نمی‌داد! حضرت این مطلب را گفت و از جلوی خانه شخص عبور کرد. صاحب خانه که نام او بشر بود به غلام گفت که با چه کسی گفتگو می‌کردی؟ غلام هم گفت که شخصی بود که از من سوال کرد که صاحب خانه آزاد است یا بنده؟ من هم به او پاسخ دادم که صاحب خانه آزاد است و او هم پاسخ داد: اگر بنده بود، مرتکب چنین کارهایی نمی‌شد. بُشر به محض شنیدن این سخن گفت که به خدا قسم من بنده هستم و به سرعت با پای برهنه به دنبال حضرت در کوچه به راه افتاد و به حضرت عرض کرد که من بنده هستم. گفته می‌شود که بشر بعد از این حادثه تا پایان عمر همیشه با پای برهنه حرکت می‌کرد و به همین خاطر به بشر حافی ملقب شد. خدای متعال هدف از خلقت را عبودیت اعلام کرده است. شیطان هم در همان روز اول گفت: «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ»(ص/82) خدای متعال هم به او فرمود: من هم جهنم را از تو و پیروانت پر خواهم کرد. 

اگر عبودیت تحقق پیدا کند، انسان صفات خدایی پیدا می‌کند

شیطان دشمن قسم خورده ما است. چون جلوی خدا قسم خورد و گفت قسم به عزتت، همه را گمراه می‌کنم. یعنی کاری می‌کنم که انسان‌ها بنده تو نباشند؛ «إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»(ص/83)، مگر آن‌هایی که تو خودت آنها را هدایت کنی.

پس در این عالم  دو مسیر وجود دارد؛ مسیر بهشت و بندگی خدا و دیگری مسیر جهنم و بندگی شیطان. مسیر سومی وجود ندارد. این مطلب را بدانید که شیطان قبل از ما به زمین آمد. در مسائل نظامی می‌گویند هر گروهی زودتر به صحنه نبرد بیاید، صحنه را آرایش می‌دهد و برد با اوست. برد همیشه با کسی است که اول وارد شود. ابتدا شیطان به زمین آمد و به خدا گفت من می‌روم و همه انسان‌ها را اغوا می‌کنم. گفت زمین را  به صورتی برای انسان می‌آرایم که نتواند سربلند از آن بیرون بیاید.

خدای متعال بعد از خلق آدم، ابتدا او را در باغی جای داد. ویژگی این باغ این بود که در آن نیازی به لباس و کشت و کار نبود و هوا هم همیشه در آن معتدل بود و همه چیز هم در آن آزاد بود. اما خدای متعال به آدم گفت که تنها یک درخت در اینجا وجود دارد که نباید از آن بخوری و اگر از آن درخت بخوری، تو را از اینجا بیرون می‌کنم. ما عبودیت را تعریف کردیم. عبودیت یعنی شما به اراده خدا عمل کنید. خدای متعال به آدم گفت در این بهشت هر کاری اراده کنی، آزاد هستی. ولی من هم یک اراده دارم و آن این است که از این درخت نباید بخوری. یعنی در این باغ یک چراغ قرمز بیشتر نیست. پس آدم اگر همین یک چراغ قرمز را رعایت کند، به کمال می‌رسد و بهشتی می‌شود. از این طرف شیطان هم قسم خورده است که آدم در مسیر بهشت قرار نگیرد.

شیطان باید کاری کند که آدم از این درخت بخورد. چون اگر آدم از این درخت بخورد، از عبودیت افتاده است. شیطان در اینجا باید کاری کند که خوردن از این درخت برای آدم، تبدیل به یک ارزش شود. شیطان از آدم سوال کرد که تو در این باغ به دنبال چه هستی؟ حضرت آدم پاسخ داد که من به دنبال کمال هستم. گفت کمالت در چه چیزی هست؟ گفت در عبودیت حق. گفت اگر تو در عبودیت حق جلو بروی به چه چیزی می‌رسی؟ گفت به خدا. گفت چه قدر طول می‌کشد؟ گفت خدا می‌داند. گفت خیلی زمان می‌برد؟ گفت بله. کار به اینجا کشید، شیطان به آدم گفت: در این باغ میوه‌ای هست که اگر از آن بخوری در یک لحظه به آن خواهی رسید.

این مسئله را بدانید که اگر عبودیت تحقق پیدا کند، انسان صفات خدایی پیدا می‌کند. در این صورت آن قدرت حاصل می‌شود. یک مرتاضی در زمان مرحوم علامه طباطبایی به قم می‌آید. او در انسان‌ها تصرف می‌کرده و اراده آن‌ها را می‌گرفته است. مردم تسخیر او می‌شدند و دیگر هیچ حرکتی نمی‌توانستند بکنند. این مرتاض همه را مانند چوب می‌کرده و بعد با چشمش آنها را از زمین بلند می‌کرده و در هوا معلق نگه می‌داشته است. تعدادی از علمای آن زمان جلسه‌ای می‌گذارند تا او را آزمایش کنند. یکی از افراد حاضر در جلسه، مرحوم سید مهدی روحانی بود. افراد حاضر در جلسه یک سینی می‌گذارند و به آقای سید مهدی می‌گویند که درون آن بنشیند. شخص مرتاض تصرف می‌کند و ایشان را با سینی بلند می‌کند. ایشان می‌گفت من هر چه تلاش کردم که تکان بخورم نمی‌شد. این جریان سر و صدای زیادی به پا کرد.

چرا امام حسین(ع) در کربلا آنگونه شهید شد؟

به مرحوم علامه طباطبایی خبر دادند که چنین موردی اتفاق افتاده است. ایشان گفتند که این مطلب مهمی نیست. چون اگر کسی با نفسش مبارزه کند، قدرت واقعیش کشف می‌شود. او مبارزه با نفس کرده است. گفتند ما در مقابل او عاجز شده‌ایم. فرمود اشکالی ندارد. به او بگوید بیاید و در من تصرف کند. مردم هم او را نزد ایشان آوردند. مرحوم علامه تکیه نمی‌داد. کنار دیوار می‌نشست، ولی تکیه نمی‌داد. صاف می‌نشست. ایشان مشغول مطالعه بود و شخص مرتاض آمد و نشست. این شخص مرتاض هر کسی را تا به آن زمان در یک نگاه تصرف می‌کرد، ولی برای ایشان خیلی زحمت می‌کشد. می‌گویند حدود یک ساعت درگیر بود، ولی موفق به تسخیر علامه نشد. بعد خود مرتاض گفت که من تا چشم او(علامه) را تصرف می‌کنم، ولی وقتی به چشمش می‌رسم، او در من تصرف می‌کند، به صورتی که نزدیک است که من بمیرم. همه این‌ها چه قدر طول می‌کشیده است؟ گفتند علامه همین طور مشغول مطالعه بود و ما می‌دیدیم که گاهی علامه یک نگاه به او می‌کند و دوباره شروع به نوشتن می‌کند. یعنی مجموعه زمان این که او را به حد کشتن می‌انداخت به ثانیه هم نمی‌کشید. مرحوم علامه لبخندی می‌زند و می‌گوید به او رحم کردم، وگرنه او را می‌کشتم.

در حدیث قدسی وارد شده است: «عبدي أطعني أجعلك مثلي، أنا حيّ لا اموت اجعلك حيّا لا تموت، أنا غنيّ لا أفتقر أجعلك غنيّا لا تفتقر، أنا مهما أشاء يكون أجعلك مهما تشاء يكون.» خدای متعال در این حدیث قدسی می‌فرماید: بنده‏ من، مرا اطاعت كن تا تو را مثل خود سازم. من زنده ای هستم که نمى‏ ميرم تو را هم زنده ای قرار دهم که نمیری. من دارایی هستم که فقير نمى‏ شوم تو هم چنان سازم که فقیر نگردی. من هر چه را اراده كنم مى‏ شود تو را هم چنان قرار دهم که هر چه اراده کنی بشود. امر خدای متعال اینگونه است که اگر بخواهد چیزی را خلق کند تا اراده کند موجود باش، موجود می‌شود.

ممکن است این سؤال در ذهنتان مطرح شود که چرا امام حسین(ع) در کربلا آنگونه شهید شد؟ جوابش این است که اگر در این عالم شما مخالفت با هوای نفس کردید، به مقام قدرت می‌رسید. منتهی گاهی شما در عبودیت حق با هوای نفس خود برای رضای خدا مخالفت می‌کنید و به مقام قدرت می‌رسید، اما در مقام قدرت به مقام حکمت هم می‌رسید. یعنی می‌فهمید در این عالم چه خبر است. وقتی به مقام حکمت رسیدید، متوجه می‌شوید که همه چیز سر جایش است. یعنی مثلا اقتضای حکمت الهی در اینجا این است که حسین بن علی(ع) با لب تشنه شهید شود. الآن حکمت این گونه است که علی اصغر این گونه شهید شود که اگر این گونه شهید شود در طول تاریخ، این اثر را می‌گذارد و این انسان‌ها به جای این که جهنمی شوند، بهشتی می‌شوند. اما اگر امام حسین(ع) با قدرتی که از مقام قرب الهی کسب کرده است، آب تهیه کند و علی اصغر را نجات دهد، انسان‌های زیادی در طول تاریخ نجات پیدا نمی‌کنند. به همین خاطر امام حسین(ع) دست به هیچ چیز نمی‌زند. اما اگر شما از غیر از مسیر الهی وارد بشوید، به مقام قدرت می‌رسید، ولی به مقام حکمت نمی‌رسید. یعنی نمی‌دانید این عالم چه خبر است. لذا تصرف می‌کنید.

اگر با مشکلی در زندگی مواجه شدید، به این کسانی که اهل رمل و جفر و استرلاب هستند مراجعه نکنید. این افراد ممکن است کارتان را راه بیاندازد، اما چون در مقام حکمت قرار ندارند، نمی‌فهمند که اگر کار شما به این شکل راه افتاد، ده سال دیگر اوضاع شما بدتر می‌شود. این کسانی که از طریق عبودیت به مقام می‌رسند، در مقام قدرت و حکمت قرار می‌گیرند. وقتی در مقام حکمت است، اثر نمی‌گذارد و کاری نمی‌کند.

به هر حال شیطان، آدم را فریب داد و به او القاء کرد که اگر از این درخت بخورد به مقام اسماء و صفات الهی می‌رسد. یعنی به او القاء کرد که اگر از این درخت بخوری، ابدی می‌شوی. از این به بعد شروع به وسوسه کرد و پشت سر هم استدلال آورد.

کار به جایی رسید که آدم به شیطان گفت تو قسم خوردی که من را گمراه می‌کنی. پس تو نمی‌توانی برای من نصیحتی داشته باشی. شیطان گفت چه کسی را قبول داری؟ گفت من خدا را قبول دارم. شیطان هم گفت که به همان خدا قسم الآن راست می‌گویم و از ناصحین تو هستم. یعنی این حرفم را گوش کن و بقیه حرف‌هایم را گوش نکن. آدم هم تا آن زمان نمی‌دانست که کسی بتواند به خدا هم قسم دروغ بخورد؟ به محض این که او قسم خورد، آدم هم از این درخت خورد و ناگهان آدم دید که اوضاع عوض شده است. چون تا قبل از آن نیازی به لباس نداشت. ولی بعد از خوردن از این درخت، عورت او آشکار شد و مجبور شد که از برگ‌ها برای خودش پوششی درست کرد.

بعد از اینکه آدم از درخت ممنوعه تناول کرد، از طرف خدای متعال خطاب آمد که‌ از این باغ خارج شود و به زمین هبوط کند. خدای متعال به او فرمود که این کتاب را بگیر که در آن مقررات و چراغ‌قرمزهای زمین نوشته شده است. در این باغ، آدم یک چراغ قرمز بیشتر نداشت. ولی وقتی آدم به کتاب شریعتی که به او داده شده بود نگاه کرد، متوجه شد که چراغ قرمز‌ها از یکی به هزاران عدد تبدیل شده است.

ممکن است اشکالی به ذهنتان برسد که ما چه گناهی داریم؟ آدم این کار را انجام داد. جواب این است که همه ما در بهشت هستیم. همه در بهشت زندگی می‌کنیم. همه هم با همان اولین معصیت از بهشت بیرون می‌آییم. اولین گناه را نکنید تا از بهشت خارج نشوید. ما همه آن اولین گناه را انجام می‌دهیم و در نتیجه از بهشت بیرون می‌آییم. فرزند یکی از علمای بزرگ در قبل از انقلاب می‌خواست به خارج از کشور برود، ولی آن عالم راضی نبود. بالاخره از فرزندش قولی گرفت و بعد راضی به رفتن شد. گفت قول بده که اولین گناه را انجام ندهی، بعد هر کاری خواستی بکن. گفت قول می‌دهم اولین گناه را انجام ندهم. این شخص به خارج رفت و سالم هم برگشت. گفت هر گناهی که می‌خواستم انجام دهم، اولی بود. ما همه با اولین گناه از بهشت بیرون می‌آییم.

اگر اباعبدالله حسین(ع) نبود، شیطان همه را با خود به جهنم برده بود

پیامبر اکرم(ص) وقتی مبعوث شد، مردم را از عبودیت شیطان درآورد و به عبودیت خدا وارد کرد. سوال این است که پیامبر(ص) چگونه این کار را انجام داد؟ پیامبر دو مطلب را به مردم تعلیکم داد. یک: این عالم خدا دارد و تو رها نیستی. دو: روز قیامت و حساب‌کشی وجود دارد. یعنی تو مسافری و اینجا هم یک سفرگاه است. اینجا آمده‌ای جنس جمع کنی و به آنجا ببری. آنجا وارد شوی باید حساب پس دهی. مهم این است که بشر می‌فهمد مسافر است. وقتی فهمید مسافر است، حواسش را جمع می‌کند. شما اگر بخواهید به مسافرت بروید، یک ساک دستی با خود می‌برید. مادر شما تلاش می‌کند و وسیله می‌گذارد. به مادر اصرار می‌کنید که سفرم زیاد طول نمی‌کشد؛ چون می‌دانی که مسافری. پیامبر اکرم(ص) اولین کاری که در مورد تعلیم و تربیت می‌کرد این بود که برای همه تفهیم کند که همه در این دنیا مسافر هستند. آیا آن کسی که یقین کند در این عالم مسافر است، یک خانه درست می‌کند که چهل اتاق داشته باشد؟ دنبال خانه ده هزار متری است؟ کسی که یقین دارد مسافر است، خانه را برای این درست می‌کند که شب در آن بخوابد. پیامبر اکرم(ص) برای مردم ثابت کرده بود که همه مسافر هستند و روز قیامت باید جواب اعمال خود را بدهند.

پس اولین مسئله‌ای که پیامبر اکرم(ص) در مدینه ایجاد کرده و باعث شده بود که یک مدینه فاضله ایجاد شود، این بود که مردم فهمیده بودند که مسافر هستند و باید در آخرت جواب بدهند. در نتیجه این نگاه، نوعی از زندگی شکل گرفته بود که در آن دعوا و درگیری نبود. کسی که بداند مسافر است و در آخرت از او جواب می‌گیرند، کوچکترین ظلمی به دیگری نمی‌کند.

اگر اباعبدالله حسین(ع) نبود، شیطان همه را با خود به جهنم برده بود. قوی‌ترین حرکت برای نجات انسان‌ها را اباعبدالله حسین(ع) در کربلا ایجاد کرد.

975/502/ر

ارسال نظرات