۰۷ آذر ۱۳۹۵ - ۱۲:۴۹
کد خبر: ۴۶۳۵۷۱
جامعه شناسی سیاسی صدر اسلام؛

از شخصیت ­پروری جریان حق تا شخصیت ­سازی جریان باطل

یکی از اقدامات پیامبر(ص) در مواجه با جبهه باطل و تقویت جبهه حق، این بود که افراد صالح و شایسته را برای افراد جامعه تبیین کنند و افراد نالایق ظاهرنما را نیز رسوا کنند تا مردم فریب آنها را نخورند.
مدینه

اشاره

رسول الله(ص) بیش از هر انسانی برای جاودانگی اسلام حساس است؛ اوست که بیشترین دغدغه را دارد تا اسلام را از هر گونه تحریف حفظ کند. در این بین طبیعی است که اسلام برای منافع برخی افراد ناخوشایند باشد. آنها از تمام تلاش خود بهره می گیرند تا با اسلام مبارزه کنند. در این بین پیامبر خدا(ص) از طرفی در صدد تبیین و ایجاد دین مبین اسلام است و از طرف دیگر باید با دشمنان اسلام مقابله کند تا اسلام تداوم یاید.

دشمنان اسلام را می­ توان در مثلث کفر، یهود و نفاق ترسیم کرد. با فتح مکه جبهه کفر در هم پیچیده شد و باقی مانده آن در جبهه نفاق ادامه حیات داد. یهود نیز پس از اینکه توسط پیامبر(ص) در خیبر شکست خورد، از مبارزه مستقیم دست برداشت. در واقع توان مبارزه مستقیم را نداشت و به جای مبارزه سخت، مبارزه نرم را برگزید. مهم­ترین محور این مبارزه، از معبر نفوذ کلید خورد که در قالب یهودیان تازه مسلمان اجرا می­ شد. این یهودیان در ظاهر مسلمان، وظیفه تحریف معنوی دین اسلام را بر عهده داشتند.

این چند نکته سریع و مختصر نشان می­ دهد پیامبر(ص) چه کار سخت و دشواری را بر عهده داشتند که باید در چند جبهه می­ جنگیدند. یکی از اقدامات پیامبر(ص) در مواجه با جبهه باطل و تقویت جبهه حق، این بود که افراد صالح و شایسته را برای افراد جامعه تبیین کنند و افراد نالایق ظاهرنما را نیز رسوا کنند تا مردم فریب آنها را نخورند.

یکی از راه­ هایی که پیامبر(ص) با توجه به جامعه آن روز برگزیدند، تبیین شخصیت­ های مطلوب بر اساس القابی بود که بیانگر ویژگی­ های آن فرد است. در واقع پیامبر(ص) بر اساس نوعی جامعه­ شناسی از جامعه عرب و آداب و رسوم آن روز، تداوم نظام سیاسی مطلوب اسلام را طراحی کرد. در واقع ایشان القابی را برای افرادی برگزید که افراد جامعه بر اساس آن القاب به سوی جانشین پیامبر(ص) رهنمون شوند.

روشنگری پیامبر(ص) در معرفی افراد صالح به دو شکل بود: 1. بیان منقبت و فضائل آنها در موقعیتی خاص؛ 2. تعیین القابی خاص که برای همیشه بر آن افراد باقی می­ ماند و اعضای جامعه آنها را به آن لقب می­ شناختند.

جامعه­ شناسی لقب­ گذاری در جامعه عربی صدر اسلام

در بیشتر فرهنگ­ ها از گذشته تا کنون، لقب­ گذاری امری رایج بوده که نشان­گر جهات سیاسی و فرهنگی ویژه ­ای است. این القاب که غالبا از طرف بزرگان و حاکمان و گاهی از طرف افکار عمومی جامعه اعطا می­ شوند، گاهی مثبت و گاهی منفی هستند ولی در هر صورت به مفاهیم اصلی و مبنایی در هر مکتب اشاره دارند. پادشاهان و حاکمان همواره برای اطرافیان خود القابی را جعل می­ کردند و دیگران در صدد بودند تا این القاب را به خود اختصاص دهند. این القاب نشانگر ترفیع درجه و جایگاه ویژه آنها در نزد حاکم بود.

 

در اسلام نیز این موضوع واقعیتی مهم است که از جهت جامعه­ شناسی فرهنگی قابل بررسی است به ویژه که اسلام در محیط و جامعه ­ای ظهور کرد که دارای نظام طبقاتی و قبیله ­ای قوی­ی بود. در اسلام نیز از همان ابتدا القاب بسیار کلیدی و مهم بودند؛ چنان که بنیان­گذار این دین الهی از طرف مردم مکه، "امین" لقب گرفته بود.

البته در اسلام یک تفاوت کلی و ماهوی در لقب ­گذاری وجود دارد و آن اینکه لقب­ گذاری­ها از طرف پیامبر(ص) و خداوند صورت می­ گیرد که بر اساس واقعیاتی از وجود و شخصیت افراد است نه اعتباریاتی که حاکمان از طرف خود آن را جعل کرده­ اند.

مهم­ترین بخش لقب­ گذاری در اسلام لقب­ هایی است که خداوند در قرآن برای مومنان و کافران برگزید. مثلا خداوند در قرآن در سوره مسد برای ابولهب القابی را ذکر می­ کند که بیانگر اعمال زشت او در مخالفت با اسلام است. در مقابل مومنینی را توصیف می­ کند که برخی انسان­ ها در زمان پیامبر(ص) آرزو داشتند همه دارایی خود را بدهند تا به چنین ال

 

قاب و اوصافی در قرآن مفتخر شوند. نمونه بارز این موضوع نزول آیه 55 سوره مائده در شأن امام علی(ع) است: انِّما وَليُّكُمْ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصلَّوهَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاهَ وَ هُمْ راكِعُونَ. چنان که سيوطي در ذيل اين آيه از «ابن عباس» نقل مي‏ كند كه علي(ع) در حال ركوع نماز بود كه سائلي تقاضای كمك كرد و آن حضرت انگشترش را به او صدقه داد و پيامبر(ص) از او پرسيد: «چه كسي اين انگشتر را به تو صدقه داد؟» که آن مرد سائل اشاره به امیرالمومنین علي(ع) كرد و گفت: «آن مرد كه در حال ركوع است» و در اين هنگام آيه «اِنِّما وَليُّكُمْ اللهُ وَ رَسُولُهُ...» نازل شد.[2]  

در این بین لقب­ هایی هم بودند که خداوند در کلامی غیر از قرآن برخی از مومنان را به آن مفتخر کرد؛ مانند "لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار" که در جنگ احزاب بر فضائل و افتخارات امام علی(ع) افزوده شد.

هدف از نقل این مقدمه مختصر این است که بدانیم القاب در جامعه صدر اسلام جایگاه ویژه­ ای داشت و ابزاری برای بیان فضائل و رذائل بود. اهمیت این موضوع وقتی بیشتر می­ شود که بدانیم در جامعه عرب افزون بر نام فرد، کنیه او نیز جایگاه مهمی در ارتقا یا نزول جایگاه اجتماعی او دارد.

در ادامه القابی را از امام علی(ع) بیان می­ کنیم که رسول الله(ص) آن القاب را به صورت اختصاصی برای امام علی (ع) قرار داده بودند تا بیانگر فضائل و برتری­ های وجود والامقام ایشان باشد و جامعه اسلامی علی بن ابیطالب را با آن اوصاف بشناسد و راه خود را بیاید؛ ولی در ادامه عده­ ای آن را برای دیگران جعل کردند تا به آن مقام و منزلت برسند. مخالفان علی(ع) زمانی که نتوانستند از نشر فضایل حضرت جلوگیری کنند، با ساختن احادیث جعلی تصمیم گرفتند که اذهان را از ایشان منصرف کنند. آنها با القای این معنا که این فضائل از مختصات علی بن ابیطالب نیست، قصد داشتند مناقب و فضائلی را که از طرف رسول خدا(ص) درباره امام علی(ع) رسیده بود، کم­ اهمیت جلوه دهند و شخصیت­ هایی را موازی حضرت مطرح کنند تا توجه مس

لمانان از امام علی(ع) منصرف شود.

البته این امر منجر به منقصت حضرت نشد؛ زیرا  روایاتی که از رسول خدا(ص) در باره حضرت علی(ع) نقل شده، بسیار فراوان است و طبق گفته ابن ابی الحدید معتزلی اسبابی که دشمنان به وسیله آن خواستند نور فضایل آن حضرت را خاموش کنند، خداوند همان را علتی برای انتشار آوازه­ اش در شرق و غرب عالم قرار داد.

1. امیرالمومنین

امیرالمؤمنین از مشهورترین القاب امام علی(ع) است که بنابر روایات به وجود شریف ایشان اختصاص دارد و حتی به سایر اهل بیت(ع) نیز اطلاق نمی­ شود.

 سید رضى فصلى از کتاب خود را درباره این قرار داده که در زمان رسول خدا(ص) على(ع) به عنوان امیرالمؤمنین خوانده مى­ شده است.[4]

مجلسى از کتاب روح النفوس در حدیثى که به جابر بن سمره مى­ رسد نقل مى­ کند که گفته است ما همیشه على بن ابى طالب را امیرالمؤمنین خطاب مى­ کردیم و رسول خدا(ص) آن را انکار نمى­ کرد بلکه با شنیدن آن متبسّم مى­ گردید.[5]

در منابع اهل سنت نیز این معنا تایید شده است. در تاريخ دمشق از انس بن مالک نقل شده که پيامبر خدا [به من] فرمود: «برايم آب وضو بياور» پس وضو گرفت و برخاست و دو رکعت نماز گزارد. سپس گفت: «اي اَنَس! نخستين کسي که از اين در داخل مي‏ شود، امير مؤمنان و پيشواي شريفانِ روسپيد و سرور مؤمنان، علي است.»[6]

2. صدیق

ابن مردويه اصفهاني[7]، فخررازي[8]، آلوسي[9]، أبو حيان[10] و جلال­ الدين سيوطي[11]، متقي هندي[12]، ابن عساکر[13]، خوارزمی[14] و مناوي[15] نقل كرده‌اند كه رسول الله(ص) فرمود:

الصديقون ثلاثة: حبيب النجار مؤمن آل ياسين و حزبيل مؤمن آل فرعون و علي بن أبي طالب الثالث و هو أفضلهم؛ صديقان سه نفر هستند: حبيب نجار، مؤمن آل ياسين، حزقيل مؤمن آل فرعون و علي بن أبي طالب(ع) كه او برتر از آنهاست.

جلال الدين سيوطي، مفسر و اديب مشهور اهل سنت در كتاب الدر المنثور(ج 5، ص 262) و نيز قندوزي حنفي در ينابيع المودة(ج 2، ص 400) همين روايت را با كمي تفاوت از كتاب تاريخ بخاري[16] نیز نقل مي‌كنند.

در برخی منابع اهل سنت روایتی از رسول الله(ص) نقل شده است که لقب صدیق در آن به ابوبکر نسبت داده شده است.[17] البته این روایات در منابع متعدد اهل سنت تضعیف یا رد شده است:

خود ابن جوزی بعد از نقل این روایت آن را رد کرده است [18]. هيثمي[19]، متقي هندي[20]، ابن حبان[21]، ابن حجر عسقلاني و شمس الدين ذهبي[22] و ابن كثير دمشقي[23] نیز این روایت را رد کرده­ اند.

3. فاروق

در روایات متعددی لقب فاروق به امام علی(ع) نسبت داده شده است. امام علی(ع) در فرازی از حدیثی طولانی که بعد از جریان ثقیفه ایراد کرده­ اند، فرمودند: من راستگوی بزرگ و فرق گذارنده بین حق و باطل هستم.[24]

در منابع اهل سنت روایات متعددی در مورد لقب فاروق در شأن امام علی(ع) بیان شده است:

  1. رسول الله(ص) می­ فرماید: و هذا هو الصدّیق الأکبر و فاروقُ هذه الأمّة[25]؛ این(علی) آن صدّیق برتر و فاروق این امت است.
  2. ابن حجر عسقلانی از ابی لیلى غفاری روایت کرده است: شنیدم رسول خدا(صلى اللَّه علیه و آله) فرمود: به زودى پس از من فتنه‏ اى بر پا خواهد شد، پس هر گاه چنین فتنه‏ اى رخ داد، ملازم و همراه على(علیه السلام) باشید. او اول کسی است که به من ایمان آورد و نخستین کسى است که در روز قیامت با من مصافحه می نماید. او صدیق اکبر و فاروق این امت و پیشوا و امیر مؤمنان است، و مال دنیا، پیشواى منافقان است.[26]

مشابه این روایت از خطیب قزوینی، محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤل، طبری در کبیر، بیهقی در سنن و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از ابن عباس، سلمان، ابوذر و حذیفه، احمدبن بکیر هیثمی در مجمع الزوائد، انس، ابی لیلی الغفاری و الحافظ ابن مردويه با اسناد از ابن عباس‏ هم وارد شده است.[27]

 عده‌ای از اهل سنت با استناد به روایاتی از پیامبر(ص)، این لقب را برای عمر ذکر کرده‌اند[28] که توسط علمای شیعه و سنی رد شده است.

ابن کثیر از علمای اهل سنت در ذیل این روایت می­ گوید: این حدیث ضعیف است و کسى که این را گفته به نحوی ناشناخته و مجهول است و خدا داناتر است.[29]

علّامه امینی در کتاب الغدیر می فرماید: این حدیث از جعلیات علی بن جمیل رقی(از راویان این حدیث)، است که طبرانى(از علمای اهل سنت) آن را آورده و گفته است: ساختگى است و على بن جمیل، جاعل و حدیث ساز است و تنها او است که این حدیث را نقل کرده‏.[30] وی سپس به اقوال تعدادی از علمای اهل سنت در این رابطه اشاره می کند.[31]

‏جمع­ بندی

بر اساس مطالب ارائه شده مشخص شد رسول خدا(ص) جهت هدایت­گری مردم، علی بن ابیطالب را به اوصافی مانند امیرالمومنین، صدیق و فاروق لقب دادند تا مردم حضرتش را با این اوصاف بشناسند و بر اساس این اوصاف با ایشان عمل کنند. این لقب­ گذاری امری شخصی و سلیقه­ ای نبود؛ بلکه در فضایی الهی و به امر خدا انجام شد. به عبارت دیگر این لقب­ گذاری امری اعتباری و صرفا شأنی نبود که حاکم جامعه آن را به فردی اعطا کند که صرف اسم و برای یافتن رسم باشد؛ بلکه بر اساس واقعیاتی از شخصیت و وجود امام علی(ع) بود که ایشان را لایق این اتصاف می­­ کرد. در واقع این لقب­ گذاری­ ها از طرف پیامبر(ص)، اِخباری بود از شأن و مقام امام علی(ع) نه راهی برای انشاء(ایجاد) آن.

شاید اتصاف انحصاری و توأمان امام علی(ع) به این اوصاف برای این بود که مردم در مهم­ترین امر جامعه بعد از پیامبر(ص) یعنی جانشینی پیامبر(ص) و اداره جامعه اسلامی به علی بن ابیطالب(ع) مراجعه کنند و هر سخنی از او را بپذیرند؛ زیرا او دروغ نمی­ گوید و جداکننده حق از باطل و امیرالمومنین است. چنین فردی کسی است که شایستگی خلافت و جانشینی پیامبر(ص) را دارد.

طبرسی از سلیم بن قیس روایت مى‏ کند: من روزى در نزد سلمان و ابوذر و مقداد حاضر بودم که ناگاه مردى از اهل کوفه آمد و در نزد آنها برای طلب ارشاد و راهنمایی نشست. سلمان به او گفت: بر تو باد به ملازمت و همراهی با کتاب خداى تعالى و على بن ابى طالب(ع)؛ زیرا که على(ع) با قرآن است و از آن جدا نمی‌شود. من گواهی می­ دهم که ما(سه نفر) از رسول خدا(ص) شنیدیم که می‌فرمود: «حق به هر سمتی که باشد، على(ع) به همان جهت است و صدیق، على است و او فاروق میان حق و باطل است.» آن مرد چون آن سخنان را شنید، گفت: پس چرا مردم ابوبکر را صدیق و عمر را فاروق مى‏ نامند؟ سلمان گفت: مردم اسمی را که برای غیر این دو نفر بود به این دو بخشیدند، همان طور که خلافت و جانشینی رسول خدا(ص) و امارت مؤمنان را به این دو نفر بخشیدند، در حالی که رسول خدا(ص) به همه ما امر کرد که به على(ع) به عنوان امیرالمؤمنین(ع) سلام کنیم.[32]

در اینجا این سوال پیش می­ آید که چه فرد یا افرادی این لقب­ گذاری را به انحراف کشیدند و در این امر چه هدفی داشتند. در این بین نیز رد پای دشمن دیرین و پنهان­ کار اسلام مشاهده می­ شود؛ یهود که به تعبیر قرآن شدیدترین دشمن اسلام است.[33] این مطلب مورد توجه و اعتراف اندیشمندان اهل سنت نیز بوده است.

محمد بن سعد در الطبقات الكبري، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق، ابن اثير در اسد الغابة و محمد بن جرير طبري در تاريخش مي‌نويسند:

قال بن شهاب بلغنا أن أهل الكتاب كانوا أول من قال لعمر الفاروق وكان المسلمون يأثرون ذلك من قولهم ولم يبلغنا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم ذكر من ذلك شيئا[34]؛ ابن شهاب گويد: اين گونه به ما رسيده است كه اهل كتاب نخستين كساني بودند كه به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آنها متأثر شدند و اين لقب را در باره عمر استعمال كردند و از پيامبر اسلام(ص) هيچ مطلبي در اين باره به ما نرسيده است.

و نيز ابن كثير دمشقي سلفي در ترجمه عمر بن الخطاب در كتاب معتبر البداية والنهاية مي‌نويسد: عمر بن الخطاب بن نفيل بن عبد العزى... أبوحفص العدوي، الملقب بالفاروق قيل لقبه بذلك أهل الكتاب[35]؛ عمر بن الخطاب... ملقب به فاروق، ‌گويند كه اهل كتاب اين لقب را به عمر دادند.

محسن محمدی

975/703/ر


[2] . تفسير الدر المنثور، ج2، ص293

[3] . ابن ابی الحدید، عبد الحمید، شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 111، کتابخانه آیت الله مرعشی، قم، 1404 ق.

[4] . سید رضى، خصائص امیر المؤمنین، ص 38.

[5] . مجلسى، بحار الانوار، ج 37، ص 329.

[6] . تاریخ دمشق، ج42، ص 303.

[7] . مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع)؛ أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني، ص 331.

[8] . تفسير الرازي، الرازي، ج 27، ص 57.

[9] . تفسير الآلوسي، الآلوسي، ج 16، ص 145.

[10] . تفسير البحر المحيط، أبي حيان الأندلسي، ج 7 ، ص 442.

[11] . الجامع الصغير، جلال الدين السيوطي، ج 2، ص 115.

[12] . كنز العمال، المتقي الهندي، ج 11، ص 601.

[13] . تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 42، ص 43، ج 42، ص 313.

[14] . المناقب، الموفق الخوارزمي، ص 310.

[15] . فيض القدير شرح الجامع الصغير، المناوي، ج 4، ص 313.

[16] . البته در نسخه‌هاي مختلف تاريخ صغير و تاريخ كبير بخاري، اين روايت نیامده است ولی علمای اهل سنت قبل از او این روایت را در آثارشان نقل کرده­اند.

[17] . الموضوعات، ابن جوزي، ج1، ص 327.

[18] . همان.

[19] . مجمع الزوائد،‌ الهيثمي،‌ ج9، ص58.

[20] . كنز العمال، ج13، ص236.

[21] . كتاب المجروحين،‌ ج2،‌ ص116.

[22] . ميزان الاعتدال، ذهبي، ج1،‌ ص540؛ لسان الميزان، ابن حجر، ج2، ص295.

[23] . البداية والنهاية، ج7،‌ ص230.

[24] . طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج، ص 73، نشر مرتضی، مشهد، 1403 ق.

[25] . مجمع الزوائد، ج2، ص102؛ المعجم الکبیر، ج6، ص269؛ الاستیعاب، ج4، ح1744؛ کنزالعمّال، ج11، ص616؛ فیض القدیر، ج4، ص472؛ تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص41؛ أسد الغابة، ج5، ص287؛ میزان الإعتدال، ج2، ص3؛ الإصابة، ج7، ص294؛ لسان المیزان، 2، ص414؛ السیرة الحلبیة، ج2، ص94؛ ینابیع المودة، ج1، ص244.

[26] . عسقلانى، ابن حجر، الإصابه فى تمییز الصحابه، محقق: عبدالموجود، عادل احمد/ معوض، على محمد، ج ۷، ص ۲۹۴.

[27] . المصدر، ج ،11 ص 612؛ و رواه محمّد بن رستم في تحفة المحبين بمناقب الخلفاء الراشدين ص 189؛ المعجم الکبیر، الطبراني ،ج 6، ص 269، حدیث 6184  مجمع الزوائد، أبي بكر الهيثمي، ج ،9 ص 109، حدیث 14597؛ خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، فصل هشتم، ص ۱۰۴ و ۱۰۵٫. همچنین ر.ک: الاستیعاف، ابن عبدالبر، ج4، ص169؛ اُسدالغابه، ج5، ص287؛ الاصابه، ج7، ص293؛ ؛مختصرتاریخ دمشق محمدبن مکرم، ج7،ص306 و ج18، ص46؛ كنز العمال، ج 11، ص 616، (طبع حلب).

[28] . ابن کثیر دمشقى، البدایه و النهایه، ج ‏۷، ص ۲۰۵ و ۲۰۶

[29] . همان، ص ۲۰۶.

[30] . امینی، عبد الحسین، الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج ۵، ص ۴۷۶.

[31] . الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج ۵، ص ۴۷۶ و ۴۷۷.

[32] . الإحتجاج على أهل اللجاج، ج ‏۱، ص ۱۵۷.

[33] .  لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ... (مائده: 82)

 

[34] . الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 3، ص 270؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 44، ص 51؛ تاريخ الطبري، الطبري، ج 3، ص 267؛ أسد الغابة، ابن الأثير، ج 4، ص 57.

[35] . البداية والنهاية، ابن كثير، ج 7، ص 150.

ارسال نظرات