۱۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۰
کد خبر: ۵۱۵۴۶۸
استاد حوزه علمیه قم:

تصرف رییس جمهور در مدیریت جامعه با تنفیذ رهبری مشروعیت دارد

حجت الاسلام عالم زاده نوری به جایگاه تنفیذ در ساختار نظام اسلامی اشاره کرد و گفت: ریاست جمهوری نوعی اعمال ولایت است، کسی که مدیریت یک جامعه را به عهده می‌گیرد؛ در واقع اعمال ولایت می‌کند؛ بنابراین ولایت اصالتاً و تکوینا متعلق به خداوند متعال است و در گام بعد ممکن است تشریعا به کسی واگذار کند که در عصر غیبت نایب امام زمان فقهای واجد شرایط هستند که حق ولایت دارند و این همان ولایت فقیه است.
عالم زاده نوری

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه اطلاع رسانی وسائل، بند نهم اصل یک‌صد و دهم قانون اساسی که مربوط به وظایف و اختیارات رهبری است، از امضاء حکم ریاست جمهوری پس از انتخابات مردم توسط رهبری سخن می‌گوید که از مفهوم امضاء حکم ریاست جمهوری به کلمه‌ تنفیذ یاد می‌شود و در ماده‌ 1 قانون انتخابات ریاست جمهوری مصوب 5/4/1364 مقرر می‌دارد: دوره‌ ریاست جمهوری ایران چهار سال است که آغاز دوره از تاریخ تنفیذ اعتبارنامه از سوی رهبر معظم انقلاب است؛ در همین زمینه خبرنگار سرویس سیاست پایگاه اطلاع رسانی وسائل، گفت‌وگوی تفصیلی با حجت الاسلام محمد عالم زاده نوری، استاد حوزه علمیه قم داشته است که متن تفصیلی آن ارائه می‌شود.

 

وسائل ـ تنفیذ در ساختار نظام اسلامی چه جایگاهی دارد و به معنای چیست؟

ریاست جمهوری نوعی اعمال ولایت است، کسی که مدیریت یک جامعه را به عهده می‌گیرد در واقع اعمال ولایت می‌کند و نوعی سرپرستی اراده‌های مردم و اعمال قدرت در مردم و اعمال محدودیت بر مردم  دارد، این‌ها همه مصادیق ولایت است؛ آن روی سکه‌ ولایت، اطاعت است؛ کسی که بر ما ولایت دارد ما نسبت به او وظیفه اطاعت داریم، بنابراین مفهوم ولایت با مفهوم اطاعت متضایف هستند.

بر اساس فرهنگ اسلامی ما معتقد هستیم که ولایت اصالتاً و تکوینا متعلق به خدای متعال است، یعنی آن کسی که همه وجود ما وابسته به اوست، او از خود ما به ما اولی است و می‌تواند ما را محدود کند و بر ما ولایت کند. ما هم باید از او اطاعت کنیم.

این ولایت را خدای متعال ممکن است تشریعا به کسی واگذار کند، یعنی ما اصالتاً باید تحت ولایت خدای متعال باشیم و به تبع آن، تحت ولایت کسانی که خدای متعال ولایت آن‌ها را امضاء کرده است.

خدای متعال فرمود که النبی اولی بالمؤمنین انفسهم، با این آیه شریفه ولایت خودش را به نبی اکرم هم انتقال داد، بنابراین ما موظف می‌شویم که از نبی اکرم هم تبعیت و اطاعت کنیم و تحت ولایت او باشیم، ولایت او بر ما امضاء می‌شود، پیامبر اکرم(ص) هم در روز عید غدیر اول پرسیدند که الست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟

همه گفتند بلی یا رسول الله؛ بعد فرمودند که من کنت مولاه فهذا علی مولاه، یعنی این ولایت و این اعمال نفوذ و اختیاری که من نسبت به شما دارم، این سرپرستی را من از جانب خدای متعال به امیر المؤمنین هم واگذار کردم.

بنابراین او هم حق ولایت دارد؛ همینطور از ناحیه امیرالمؤمنین به امامان بعدی منتقل شد تا به عصر غیبت می‌رسیم، در عصر غیبت حق ولایت با کیست؟ یعنی چه کسی بر مردمان ولایت دارد و می‌تواند اختیار آن‌ها را محدود کند و مردمان موظف به اطاعت و تبعیت از چه کسی هستند؟

طبق اعتقاد ما در عصر غیبت نایب امام زمان فقهای واجد شرایط هستند که حق ولایت دارند این همان ولایت فقیه است؛ امام صادق(ع) فرمودند فإنی قد جعلته علیکم حاکما، فقیهی که آن شرایط را داشته باشد بر شما حاکم قرار دادم.

این یعنی آن ولایتی که از ناحیه خدای متعال به پیامبر و از پیامبر به امیر المؤمنین و ائمه اطهار(ع) رسیده بود، آن را در عصر غیبت به فقیه جامع الشرایط واگذار کرده‌اند.

بنابراین غیر از فقیه واجد الشرایط که در امتداد پیامبر و ائمه اطهار(ع) قرار می‌گیرد، فرد دیگری در جامعه اسلامی حق ولایت و اعمال اختیار بر مردمان ندارد و مردمان هم موظف نیستند که از کسی غیر از او اطاعت کنند و اگر از کسی غیر از او اطاعت کردند، او طاغوت است و از طاغوت اطاعت کرده‌اند؛ این کلیت نگاه دینی ما به موضوع ولایت و سرپرستی اجتماعی است.

بر این اساس اگر رئیس جمهور بخواهد در صدر امور اجتماعی قرار بگیرد و اعمال اختیار کند، باید این ولایت جایی امضاء شده باشد و تأیید گرفته باشد، تا ولی فقیه با این سلسله که عرض کردم امضاء نکند و اجازه ندهد ولایت و سرپرستی او مجاز و مشروع نیست.

 

وسائل ـ تنفیذ حکم رییس جمهور جزء وظایف رهبری، صوری و تشریفاتی است یا از شمار اختیارات ایشان است و این حق را دارد که حکم رییس جمهور را تنفیذ نکند؟

نخیر؛ ابداً صوری و تشریفاتی نیست؛ حتماً یک امضای شرعی است و بدون آن تبعیت کردن از رئیس جمهوری که حکم او تنفیذ نشده است، تبعیت کردن از طاغوت است؛ این هم مضمون روایات ماست.

حتماً این حق هست که تنفیذ نکند، فرض کنید مردم به کسی رأی داده‌اند و رهبر در برابر رأی همه مردم بایستد و مطابق یک مصلحت اهمی که خودش تشخیص داده است، رأی مردم را کنار بگذارد. این کاملا امکان‌پذیر است، اما رهبر در شرایط عادی این کار را نمی‌کند.

حتی اگر فرض کنیم که مردم به رئیس جمهوری رأی داده‌اند که آن رئیس جمهور از نظر رهبر صالح نیست، رهبر این کار را در شرایط عادی نخواهد کرد، نمونه این موضوع در تاریخ انقلاب اسلامی بنی صدر است.

این فرد را امام از روز اول می‌شناخت و می‌دانست که این آدم صلاحیت قبول مسؤولیت ریاست جمهوری را ندارد؛ نشانه‌اش هم این است که در همان روز تنفیذ ریاست جمهوری بنی‌صدر حضرت امام گویا پیش‌بینی می‌کرده که این بنی‌صدر چه خواهد شد، جملات خیلی عجیب و تکان‌دهنده‌ای نسبت به بنی‌صدر دارد.

حضرت امام بلافاصله بعد از بسم الله الرحمن الرحیم فرموده‌اند:‌ من یک کلمه به آقاى بنى صدر تذکر میدهم که آن یک کلمه تذکر براى همه است: حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة.

هر مقامى که براى بشر حاصل مى‏‌شود، چه مقامهاى معنوى و چه مقام‌هاى مادى روزى گرفته خواهد شد و آن روز هم نامعلوم است. توجه داشته باشند همه کسانى که براى بشر خدمت مى‏‌کنند، کسانى که داراى مقامى هستند، داراى پستى هستند که مقام آنها را مغرور نکند.

مقام رفتنى است و انسان در حضور خداى تبارک و تعالى ماندنى است؛ من از آقاى بنى صدر مى‌‏خواهم که ما بین قبل از ریاست جمهور و بعد از ریاست جمهور در اخلاق روحى‏شان تفاوتى نباشد، تفاوت بودن دلیل بر ضعف نفس است.

این جملات نشان از آگاهی حضرت امام دارد؛ علاوه بر حضرت امام، کسانی که در آن دوره آگاهی‌هایی و شناخت‌هایی داشتند می‌دانستند که این آدم صلاحیت ندارد و احتمال خطایش خیلی بالاست.

اما با این حال چرا امام حکم ریاست جمهوری بنی‌صدر را تنفیذ می‌کند؟ زیرا امام و ولی یک جامعه قرار نیست که همه کارهای آن جامعه را انجام دهد، قرار بر این است که امام جامعه، اراده عمومی مردم و اراده جمعی انسان‌ها را هدایت کند، اگر قرار بر این بود که امام به تنهایی همه کارها را انجام دهد، امام زمان (ع) 1150 سال پیش می‌آمدند و همه چیز را اصلاح می‌کردند!

اگر قرار بر این بود اصلاً نوبت به امام زمان نمی‌رسید، پیامبر اکرم که فوتش قوی‌تر بود، او می‌آمد و با یک فوت همه جا را اصلاح می‌کرد، حتی کار به پیامبر نمی‌رسید حضرت عیسی که این دم مسیحایی را داشت، او همه جا را اصلاح می‌کرد، چه بسا کار به حضرت عیسی هم نمی‌رسید، خود خدای متعال با اراده خود و مشیت خود همه را هدایت می‌کرد و تمام می‌شد «و لو شاء لهداکم اجمعین؛ و لو شاء ربک لآمن من فی الارض کلهم جمیعا».

اما قرار بر این نیست که خدا یا اولیای خدا یا هر فرد دیگری از طریق تحمیل یا با قدرت غیبی، با فوت و دست عنایت و نظر مرحمت و گوشه چشم و یا از طرق ماورائی همه کارها را اصلاح کنند، قرار بر این است که انسان‌ها با اراده و اختیار خودشان مسیر حق را انتخاب کنند، لیقوم الناس بالقسط، مردم به قسط قیام کنند.

حتی امام معصوم باید این مردم و اراده‌های انسان‌ها را جهت‌دهی و هدایت کند و آن‌ها را راهبری کند که آن‌ها قیام به قسط کنند نه اینکه خودش به تنهایی بار را بردارد؛ امام معصوم و حتی پیامبر اکرم نمی‌آیند که بار مردم را بردارند، مردم باید حرکت کنند، منتها امام جامعه، این اراده‌های مردمی را جهت‌دهی می‌کند.

حالا اگر یک موقعی مردم اراده نکردند و مسیر حق را اراده نکردند پیامبر باید چکار کند؟ باید بیاید با همه اراده‌های مردمی مخالفت کند؟ پیامبر باید به طرق غیبی و ماورائی و خارق العاده ورق را برگرداند؟ پیامبر باید از زور و تحمیل استفاده کند و مثلاً مردمی را که چیز دیگری را اراده کرده‌اند به سمت دیگری ببرد؟

این غلط است و خلاف سنن الهی است، هم در زندگی فردی غلط است و هم در زندگی اجتماعی غلط است؛ خدای متعال همانطور که ما را صاحب اراده قرار داد در زندگی فردی خودمان و ما می‌توانیم خوب را انتخاب کنیم و می‌توانیم بد را انتخاب کنیم در زندگی اجتماعی هم خدای متعال ما را صاحب اراده قرار داده است، انسان‌ها با اراده جمعی خودشان می‌توانند خوب را اراده کنند و می‌توانند بد را اراده کنند.

حالا اگر انسان‌ها در سطح کلان اجتماعی یک بدی را اراده کردند، آن وقت رهبر بیاید جلوی این را به تنهایی بگیرد و از قدرت غیبی و ماورائی خودش یا از قدرت نظامی یا قدرت قانونی یا قدرت زور و تحمیل خودش استفاده کند؟

این مسؤولیت رهبر نیست، یعنی اینجور نمی‌شود با انسان صاحب اختیار مواجه شد، این سنت پروردگار نیست، خدای متعال انسان‌ها را آزاد آفریده است، نهایت اینکه شما بیایید در مراحل اراده او تأثیرگذاری فکری فرهنگی داشته باشید، یعنی آگاهی ‌بدهید، ایده بدهید، اراده او را هدایت کنید این درست است.

نظیر اینکه پدر نسبت به فرزندش ولایت دارد، معنی‌اش این نیست که اصلاً اجازه ندهد که او کار بدی انجام دهد، این تربیت نمی‌شود، مثلاً او را در یک فضای گلخانه‌ای ایزوله قرار بدهد که او دسترسی به هیچ خطایی نداشته باشد و امکان خطا برایش نباشد، این بچه تربیت نمی‌شود، این بچه باید امکان تجربه و خطا داشته باشد و آرام آرام خودش با اراده خودش دست از خطا بردارد.

مثلاً فرض کنید که پدری به فرزندش می‌گوید که دست به این سماور نزن می‌سوزی چند بار می‌گوید، ولی نمی‌تواند او را مجبور کند، او باید خودش بفهمد که این سماور خطرناک است، پدر چه می‌کند؟ امکان یک تجربه کنترل شده را برای او فراهم می‌کند؛ مثلاً یک سماور را نیمه‌گرم می‌کند که دست بزند مقداری بسوزد، بعد که سوخت خودش می‌فهمد که این سماور سوزاننده و خطرناک است و دفعه بعد به آن دست نمی‌زند.

نمونه ‌ای از این روش در تاریخ انقلاب اسلامی قضیه برجام است؛ رهبر معظم انقلاب با مذاکره مخالف بودند، مخالفت خودشان را از طرق مختلف هم بیان کردند، شاید ایشان ده سخنرانی یک ساعته بر علیه مذاکره با آمریکا دارد که می‌گوید که مذاکره با آمریکا نه تنها به سود ما نیست بلکه به ضرر ماست و استدلال‌های متعددی، بیش از ده گونه استدلال آورده است، برای اینکه مذاکره به نفع ما نیست؛ برای همه یقینی است که مذاکره با آمریکا مورد رضایت ایشان نبوده است.

ولی با این که شخصا موافق با مذاکره نبودند، چرا اجازه می‌دهند که این اتفاق بیافتد؟ خودشان فرمودند که چرا اجازه دادند؟ وقتی شما نمی‌فهمید و قبول نمی‌کنید من نمی‌توانم زور کنم، وقتی ملت با انتخاب خودش و از طریق انتخاب یک ریاست جمهور اراده کرده است که این اتفاق بیافتد، من اگر بخواهم با این اراده مخالفت کنم این خلاف سنت پروردگار است، این استفاده کردن از زور و تحمیل است.

من به اندازه‌ای که می‌توانستم آگاهی دهم، آگاهی دادم، در اینجا ملت باید خودش تجربه‌ای بکند، تا ظرفیتش بالا رود، این چیزی است که آقا در قضیه اجازه برجام فرمودند، گفتند که بروید این کار را انجام دهید «ظرفیت ملت بالا می‌رود»، یعنی یک مقدار می‌سوزد وقتی که سوخت می‌فهمد که آن توصیه‌هایی را که من کردم چه بود.

در واقع اینجا ما دو گزینه داریم، گزینه اول این است که رهبر از اختیار خودش استفاده کند و جلوی این داستان را بگیرد و هیچ اجازه ندهد که اتفاقی بیافتد، این نتیجه‌اش این می‌شود که ملت یا خواص ملت متوجه نمی‌شوند که این کار غلطی است و نباید این اراده را بکنند، تا مادامی که اراده قاهر رهبر بالای سر هست، این‌ها از باب اینکه هیچ کاری نمی‌توانند بکنند کاری انجام نمی‌دهند.

ولی اگر آن نبود، به صورت فنر به جای خودش برمی‌گردد چون می‌خواهد آن تجربه را داشته باشد؛ رهبر به جای اقدام به جلوگیری مستقیم که در معرض اتهام دیکتاتوری هم هست این را تبدیل به یک تجربه کنترل شده می‌کند، مانند همین سماوری که عرض کردم، دست زدن به آن قطعاً ضرری دارد ولی آنقدر ضرر نداشته باشد که نشود آن را جبران کرد.

نتیجه این می‌شود که ظرفیتش به تعبیر خود آقا بالا می‌رود و درکش از این به بعد افزایش پیدا می‌کند و بعد از این دیگر اینگونه اراده نمی‌کند؛ ماجرای بنی‌صدر هم دقیقاً همینطور بود، حضرت امام بنی‌صدر را تنفیذ کردند با اینکه نظر خودشان نبود، تنفیذ کردند، برای اینکه این ملت بفهمد که چه کسی را باید انتخاب کند.

ملتی که با صدای واحد بنی‌صدر را انتخاب کرده است کجا باید رشد کند؟ چطور باید متوجه شود؟ چطور باید ظرفیت فکری و فهمش افزایش پیدا کند و بفهمد که انتخابش غلط بوده است؟

اگر امام تنفیذ نکند اولاً متهم به دیکتاتوری می‌شود و ثانیاً آن فایده تربیتی که برایش مترتب است حاصل نمی‌شود، یعنی ظرفیت امت بالا نمی‌رود، مردم رشد نمی‌کنند. اینجا امام تنفیذ می‌کند.

بنابراین اصل بر این است که رهبر، انتخاب مردم را محترم بشمارد و تنفیذ کند؛ مگر یک مصلحت فوق العاده اهمی وجود داشته باشد که به خاطر آن جلوی این تنفیذ را بگیرد، بله حق این را هم دارد، از نظر شرعی و از نظر الهی هم حق این را دارد که بگیرد.

منتها اصل بر این نیست، یعنی این بر خلاف سنت پروردگار است که اراده‌های مردمی را سرکوب کند. امام علی ع هم تا وقتی که مردم اعراض داشتند و چیز دیگری را اراده کرده بودند به میدان نیامدند.

چون بالاخره او می‌خواهد با این مردم کار کند، نمی‌خواهد کار این مردم را انجام دهد، این دو با هم خیلی فرق می‌کند، رهبر نمی‌آید که به جای مردم کار کند و کار مردم را خودش به تنهایی انجام دهد، بلکه رهبر با این مردم می‌خواهد کاری را دنبال کند، یعنی یک حرکت جمعی انسانی می‌خواهد صورت بگیرد، نه اینکه او به جای همه انسان‌ها حرکت کند.

اگر این گونه بود امام زمان به تنهایی به جای همه حرکت می‌کرد و همه عالم را اصلاح می‌کرد، در حالی که اینطوری نیست و این خلاف سنن پروردگار است.

 

وسائل ـ تنفیذ حکم ریاست جمهوری به معنای توکیل است و رییس جمهور وکیل مردم است یا انتصاب است و رییس جمهور منصوب شده از طرف رهبر است و چه جایگاهی پیدا می کند؟

رئیس جمهور با تنفیذ رهبری به رئیس جمهور می‌شود، اسمش روی خودش هست که رئیس جمهور می‌شود، نه وکیل جمهور که مثلاً آنچه که مردم تقاضا می‌کنند را به وکالت از مردم انجام دهد؛ رئیس می‌شود یعنی مدیر، یعنی سرپرست، یعنی ولی.

 

وسائل ـ از لحاظ فقهی می‌خواهیم ببینیم که چه جایگاهی دارد؛ چون معمولاً گفته می‌شود که من وکیل مردم هستم، حالا ایشان منصوب شده از طرف رهبر است؟ رئیس یا وکیل جمهور است؟ جایگاهش از لحاظ فقهی چیست؟

جایگاهش به لحاظ فقهی جایگاه ولایت است، یعنی اینکه بالاخره باید از او تبعیت شود، یعنی حکمی که او طبق روال قانونی انجام می‌دهد، آن حکم لازم الاجراء و لازم التبعیت می‌شود و جایگاهش جایگاه ولایت است.

البته او تلاش می‌کند که نیازهای مردم را تشخیص دهد و بر اساس تشخیص نیازهای مردم یک جریان اجرایی را دنبال کند و مجری قوانین می‌شود، ولی به هر حال بعد از اینکه تنفیذ شد حکم او لازم الاجرا و لازم التبعیه می‌شود، یعنی دیگر مردم موظف هستند که از مصوبات دولت تبعیت کنند و او هم حق تصرف در جان و مال مردم را پیدا می‌کند، به خاطر این ولایت

الان دولت در مال من و شما تصرف می‌کند، مثلا از ما مالیات می‌گیرد، این تصرف در مال ما است؛ این تصرف مشروعی از نظر فقهی است؛ یا دولت در جان من و شما و در جان جوانان ما تصرف می‌کند و دو سال این‌ها را به بیگاری در سربازی می‌کشد، این تصرف در جان انسان‌هاست، این تصرف مشروعی است.

یا مثلاً در وقت من و شما تصرف می‌کند مثلا قانون راهنمایی رانندگی که قرار داده‌اند که وقت ما و اختیار ما را محدود می‌کند، این محدود کردن اختیارات احتیاج به ولایت دارد، تصرف در مال و جان انسان‌ها احتیاج به ولایت دارد و تنها در صورتی مشروع است که این تنفیذ اتفاق افتاده باشد.

 

وسائل ـ آیا اعتبار تنفیذ ریاست جمهوری تا آخر چهار سال است و هیچ گونه شرایط و قید دیگری ندارد؟

این تنفیذ از ناحیه رهبری ابتدائاً چهار ساله اتفاق می‌افتد، یعنی طبق قانون چهار سال ریاست جمهوری او را تنفیذ می‌کند، طبیعتاً اگر دور بعد هم بخواهد که رئیس جمهور شود باز نیاز به یک تنفیذ مجدد دارد.

منتها در بین این چهار سال اگر صلاحیت‌های او از بین برود و رهبر به این نتیجه برسد که دیگر شایستگی لازم را برای ادامه این ولایت و مدیریت اجتماعی ندارد می‌تواند که این تنفیذ خود را پس بگیرد، اتفاقی که برای بنی‌صدر افتاد و تجربه تلخ تاریخی برای ملت ما بود، اما ظرفیت ملت بالا رفت، متوجه شدند که انتخابشان اشتباه بوده است.

در مجلس شورای اسلامی نمایندگان ملت، این فهم عمومی و ظرفیت بالا رفته‌ی عمومی را انتقال دادند و درخواست کردند و امام هم ولایتی را که به ایشان واگذار کرده بودند از وی گرفتند، همان نیمه راه تمام شد و رفت؛ در واقع تنفیذ مقید به باقی ماندن شایستگی‌هاست.

 

وسائل ـ آیا ساختار انتخاب رییس جمهور به اصلاح نیاز ندارد؛ سیستم جایگزینی که صلاح مردم و نظام اسلامی را بیشتر تأمین کند؛ چنان که رهبری در جایی به سیستم پارلمانی اشاره داشتند؟

از نظر فقهی اشکالی ندارد، البته بنده برای مقایسه صالح نیستم، ولی از نظر فقهی و دینی آنچه مهم است تحقق غایات و مطلوب‌های دینی است، برای تحقق بخشیدن به آن صورت مطلوب دینی و شرعی، مدل‌های مختلفی ممکن است که تصور و اجرا شود، این‌ها هر کدام در واقع روش‌های تحقق آن مطلوب شرعی هستند و هیچ یک موضوعیت ندارند.

مثلاً دستور شرعی این است که مسلمانان به حج بروند، این را به صورت‌های مختلف می‌توان اجرا کرد، می‌توان پیاده، با الاغ، با هواپیما یا با ماشین و کشتی رفت و یا روش‌های دیگر؛ ولی هیچ کدام از این روش‌ها موضوعیت ندارد.

منتها در هر زمانی که ما می‌خواهیم آن دستور شرعی را اجرا کنیم متناسب با ظرفیت‌های آن زمان بهترین و کوتاه‌ترین روش را برای انجام آن دستور شرعی باید پیدا کنیم و به کار بگیریم،

آقایانی که قانون اساسی را تصویب می‌کردند به نظرشان رسید که این مدل مطلوب است که رئیس جمهور توسط مردم انتخاب شود، چون به هر حال او می‌خواهد با این مردم کار کند، او می‌خواهد کاپیتان این تیم شود و با این تیم می‌خواهد بازی کند، مردم خودشان او را قبول و انتخاب کنند، بعد آن وقت رهبر تنفیذ کند.

زمان امیر المؤمنین(ع) اینطوری نبود، برعکس بود؛ یعنی اول امیرالمؤمنین(ع) مالک اشتر را انتخاب می‌کردند، به عنوان نماینده خودشان و به عنوان والی و ولی برای مصر می‌فرستادند، بعد مردم با او بیعت می‌کردند.

زمان امیرالمؤمنین(ع) آنگونه بود، الان این طوری است؛ هیچ کدام هم موضوعیت ندارد، نه آنکه امیرالمؤمنین(ع) انجام داده است موضوعیت داشته است و نه این موضوعیت دارد.

مهم این است که ولایت آن کسی که صاحب ولایت است که در عصر امیر المؤمنین ایشان بودند و امروز ولی فقیه است؛ ولایت او جاری شود، اینکه چطور جاری شود موضوعیت ندارد، هر کسی می‌تواند مدلی پیدا کند که آن ولایت جاری شود، این قسمت خیلی مهم نیست.

فعلاً طبق قانون اساسی به این سبک اجرا می‌شود، ممکن است یک روز قانون اساسی عوض شود ولی آن مطلوب دینی باقی باشد؛ اما اینکه آیا سبک بهتری را می‌توانیم پیشنهاد کنیم که کار آمدتر باشد، این فرضش ممکن است منتها باید سازوکاری پدید بیاید.

مثلاً فرض کنید که قانون اساسی جدید نوشته شود  من الان پیشنهادی در این زمینه ندارم و فکر می‌کنم همین مدل خوب است؛ من روی این موضوع فکر نکرده‌ام؛ ولی این که ولی فقیه خودش مستقیماً کسی را رئیس جمهور کند، آن تبعاتی دارد که امروزه پذیرفته نیست.

بالاخره مردم باید تولی کنند و ولایت را بپذیرند، اگر مردم خودشان در این مسأله نقش نداشته باشند احتمال اینکه این ولایت را نپذیرند بالا می‌رود و وقتی مردم ولایت ولی فقیه را نپذیرند او دیگر نمی‌تواند ولایت کند.

مانند امیرالمؤمنین(ع) که وقتی 25 سال ولایتش را نپذیرفتند خانه نشین شد و بعد که آمدند در خانه‌اش و از او درخواست کردند ولایتش محقق شد، یعنی در خارج جاری شد، در تمام آن 25 سال حضرت علی(ع) امام بود و حق ولایت داشت ولی ولایت ایشان جاری و محقق نمی‌شد.

ولی فقیه هم همینطور است که اگر کاری کند که مردم ولایت او را نپذیرند ولو اینکه شرعاً ولایت دارد؛ اما عملاً ولایتش محقق نمی‌شود؛ مانند اینکه پدر نسبت به فرزند خودش شرعاً ولایت دارد و فرزند باید به حرف پدرش گوش کند.

اما اگر به صورت فراگیر از این ولایت استفاده کند و دائم امر و نهی کند جوان از ولایت او بیرون می‌آید، یعنی سرکش می‌شود و لجبازی می‌کند و دیگر حرف پدر را گوش نمی‌کند و آن وقت ولو اینکه پدر شرعاً ولایت دارد، اما عملاً ولایتش اجرا و محقق نمی‌شود و باید خانه نشین شود.

بنابراین اینجا یک مرز ظریفی دارد که ولی فقیه هم ولایت دارد و هم در مقام اعمال ولایت باید به گونه‌ای عمل کند که بتواند مقبولیت این ولایت مشروع الهی مقبولیتش را نگه دارد؛ این مرز ظریفی است که باید رعایت شود.

وسائل ـ خیلی ممنون از فرصتی که در اختیار پایگاه وسائل قرار دادید./۹۰۷/۱۰۲/ب2

ارسال نظرات