۲۰ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۸
کد خبر: ۵۵۴۳۵۱
خاطرات انقلاب؛

ماجرای گفتگوی مرحوم فلسفی با محمدرضا پهلوی

وقتی‌ دعاها تمام‌ شد، چون‌ من‌ روی‌ پله‌ پایین‌تر منبر رو به‌ قبله‌ ایستاده‌ بودم‌، كسی‌ اشاره‌ كرد كه‌ شاه‌ می‌خواهد با شما صحبت‌ كند. از منبر پایین‌ آمدم‌. شاه‌ دست‌ داد و با تعجب‌ گفت‌: شما چطور بدون‌ نوشته‌ این‌ قدر خوب‌ صحبت‌ كردید؟
مرحوم فلسفی

به گزارش خبرگزاری رسا، حجت‌الاسلام فلسفی در کتاب خاطرات خود درباره مبارزاتش با حزب توده می‌گوید: « سخنرانی‌هایم‌ بر ضد توده‌ای‌ها در طول‌ ماه‌ مبارك‌ رمضان‌ آن‌ سال‌ ادامه‌ یافت‌. با هر سخنرانی‌ نامه‌هایی‌ تند و تهدیدآمیز دریافت‌ می‌كردم‌. در روزهای‌ اول‌ وقتی‌ پستچی‌ به‌ منزل‌ ما می‌آمد حدود 10 الی‌ 20 پاكت‌، ولی‌ بعدها 30 تا 50 پاكت‌ به‌ ما تحویل‌ می‌داد. روی‌ بعضی‌ از پاكتها با خط‌ آبی‌ و روی‌ بعضی‌ با خط‌ قرمز نقش‌ هفت‌‌تیر و چاقو و قمه‌ كشیده‌ بودند . روی‌ بعضی‌ هم‌ با خط‌ درشت‌ نوشته‌ شده‌ بود: این‌ كاغذ بوی‌ خون‌ می‌دهد و امثال‌ این‌ها.»

 

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمدتقی فلسفی یکی مشهورترین وعاظ در تاریخ معاصر ایران است که منبرها و سخنرانی‌های وی از دوره رضا پهلوی تا دوره جمهوری اسلامی ایران فراز و نشیب‌های مهمی داشت. 

مرحوم فلسفی از منبر به عنوان ابزاری برای مبارزه استفاده می‌کرد تا جایی که در دوره هر دو پهلوی ممنوع‌المنبر شد. اما مبارزات وی با گروه‌ها و احزاب منحرف از جمله بهائیت و حزب توده  بخش عمده‌ای از فعالیت‌های وی را در بر می‌گرفت.

حجت‌الاسلام محمدتقی فلسفی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره مبارزاتش با حزب توده می‌گوید: « بخش مهمی از خاطراتم‌ مربوط‌ به‌ دوران‌ بعد از شهریور 1320 شمسی‌ و فعالیت‌های‌ احزاب‌ و گروه‌هایی‌ است‌ كه‌ پس‌ از آن‌ پدید آمدند؛ مخصوصاً  حزب‌ توده‌ و توطئه‌ كمونیستی‌ كه‌ اسلام‌ و استقلال‌  ایران‌ را تهدید می‌كرد. آنچه‌ به‌ یاد دارم‌ مربوط‌ به‌ بعد از شهریور 1320 شمسی‌ است‌ كه‌ با آمدن‌ متفقین‌، رضاخان‌ از حكومت‌ خلع‌ شد و او را به‌ جزیره‌ موریس‌ تبعید كردند.

 اوضاع‌ آشفته‌ كشور در طول‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ شرایط‌ مناسبی‌ را برای‌ گروه‌های‌ منحرف‌ و ضد دین‌ فراهم‌ آورد. آن‌ها در روزنامه‌های‌ خود، كار را به‌ جایی‌ رساندند كه‌ به‌ خدا و پیغمبر نیز علناً اسائه‌ ادب‌ می‌كردند، لذا در منابر خود، ضمن‌ صحبت‌هایم‌ درباره‌‌ مسائل‌ و مشكلات‌ مملكت‌، صریحاً به‌ موضوع‌ توهین‌ به‌ مقدسات‌ مذهبی‌ در بعضی‌ از جراید می‌پرداختم‌ و آن‌ را محكوم‌ می‌نمودم‌.

 در آن‌ موقع‌ كه‌ شوروی‌  با اسلحه‌ امریكایی‌ و با كمك‌ متفقین‌ ، آلمان‌ نازی‌  را از پای‌ درآورده‌ بود، چون‌ نمی‌خواست‌ در مقابل‌ سلطه‌  امریكا  و انگلستان در  ایران‌ علناً اقدام‌ كند، لذا درصدد برآمد با تأسیس‌ و تقویت‌  حزب‌ توده‌، به‌ طور غیر مستقیم‌ تصمیم‌ خود را در رقابت‌ با آن‌ها بر سر تصاحب‌  ایران‌، به‌ مرحله‌ اجرا درآورد.

 حزب‌ توده‌ در آغاز تأسیس‌ خود در  ایران‌ گردانندگانی‌ مطلع‌ داشت‌، اما بقیه‌ مردم‌ از راز مطلب‌ اطلاعی‌ نداشتند. فعالین حزب‌ توده‌ در  تهران‌ به‌ كوره‌پزخانه‌ها می‌رفتند و كارگرهای‌ خشت‌ مال‌ و كوره‌پز را تحریك‌ می‌كردند و در مقابل‌ كمك‌ ناچیزی‌ كه‌ به‌ آن‌ها می‌كردند، آن‌ها را با خود همراه‌ می‌نمودند تا در یك‌ روز معین‌ میتینگ‌ دهند و تظاهرات‌ و راهپیمایی‌ برپاكنند.

 به‌ یاد دارم‌ كه‌ آن‌ها در راهپیمایی‌ها اغلب‌ از خیابان‌ ری‌  كه‌ منزل‌ ما در آن‌جا بود عبور می‌كردند و شعارهایی‌ كه‌ مناسب‌ با اهدافشان‌ بود سر می‌دادند. آن‌ بیچاره‌ها اصلاً نمی‌فهمیدند كه‌ مطلب‌ از چه‌ قراری‌ است‌. وقتی‌ می‌گفتند مرگ‌ بر ارتجاع‌، خیال‌ می‌كردند ارتجاع‌ آدم‌ درشت‌ و بزرگی‌ است‌. بعضی‌ از آن‌ها می‌گفتند این‌ ارتجاع‌ كجاست‌ كه‌ او را بیاوریم‌ توی‌ این‌ میدان‌ و مقابل‌ مردم‌ قطعه‌ قطعه‌ كنیم‌ و این‌ قدر فریاد مرگ‌ بر ارتجاع‌ نزنیم‌!

 

*** توهین به مراجع تقلید توسط حزب توده ***

 در هر حال‌ این‌ها قدم‌ به‌ قدم‌ پیشروی‌ می‌كردند و افرادی‌ هم‌ كه‌ جذب‌ می‌كردند روز به‌ روز بیشتر می‌شدند. كار به‌ آن‌جا رسید كه‌ در تابستان‌ 1325 شمسی‌، موقعی‌ كه‌ آیت‌الله اصفهانی‌ تصمیم‌ گرفتند به‌  ایران‌ مسافرت‌ کنند، یكی‌ از روزنامه‌های‌ وابسته‌ به‌ توده‌ای‌ها در مقاله‌ای‌ توهین‌آمیز نوشت‌ كه‌ دولت‌  انگلیس‌ برای‌ ضربه‌ زدن‌ به‌ افراد آزادیخواه‌ و مترقی‌ می‌خواهد آیت‌الله اصفهانی‌ را به‌  ایران‌ بیاورد تا علیه‌ آن‌ها شورش‌ راه‌ بیاندازد! 

حتی‌ هشدار داد كه‌ اگر این‌ مسافرت‌ صورت‌ گیرد چنین‌ و چنان‌ خواهد شد. خلاصه‌ شرایط‌ طوری‌ شد كه‌  آیت‌الله اصفهانی‌ از مسافرت‌ به‌  ایران‌ منصرف‌ شدند و به‌ لبنان‌ رفتند. در یكی‌ از مجالس‌ ترحیم‌ آن‌ مرحوم‌ در منبر به‌ این‌ اسائه‌ ادب‌ اشاره‌ كردم‌ كه‌ بعداً مدیر روزنامه‌ «كانون‌»  نامه‌ای‌ به‌ من‌ نوشت‌ و چگونگی‌ سفر ایشان‌ را به‌  لبنان‌ شرح‌ داد.

 توهین‌ گستاخانه‌ به‌ مقام‌ مرجعیت‌ شیعه‌ و ایشان‌ را مأمور  انگلیس‌ معرفی‌ كردن‌ و به‌ تمسخر گرفتن‌ اعتقادات‌ مذهبی‌ مردم‌ مسلمان‌، مؤید این‌ نكته‌ بود كه‌ گروه‌های‌ منحرف‌، به‌ ویژه‌  حزب‌ توده‌ خود را در موضع‌ قدرت‌ احساس‌ می‌كردند.

 حزب‌ توده‌ برای‌ تأمین‌ منظور نهایی‌ خود، راهپیمایی‌ بزرگی‌ را در نظر گرفته‌ بود و زمینه‌اش‌ را آماده‌ می‌كرد. آن‌ مسأله‌ به‌ قدری‌ اهمیت‌ داشت‌ كه‌ واقعاً برای‌ همه‌ مردم‌ مسلمان‌  ایران‌ نگران‌‌كننده‌ شده‌ بود.

 

  *** ماجرای گفتگوی مرحوم فلسفی با محمدرضا پهلوی ***

 آزاد شدن‌  آذربایجان‌ تمام‌ ملت‌  ایران‌ را غرق‌ در شادی‌ و مسرت‌ كرد.  وزارت‌ جنگ‌ مجلس‌ ترحیمی‌ برای‌ شهدای‌ واقعه‌  آذربایجان‌ در مدرسه‌ سپهسالار (شهید مطهری‌) تشكیل‌ داد و مرا برای‌ سخنرانی‌ دعوت‌ كرد. شبستان‌ بزرگ‌ مسجد مملو از افراد نظامی‌ و افسران‌ از سرهنگ‌ به‌ بالا بود و همه‌ روی‌ صندلی‌ نشسته‌ بودند. یادم‌ هست‌ كه‌ قوام‌السلطنه‌ كنار در شبستان‌ مسجد، روی‌ صندلی‌ نشسته‌ بود. هوا قدری‌ سرد بود. قوام‌السلطنه‌ دید طاقت‌ امواج‌ هوا را ندارد، كسی‌ را صدا زد كه‌ یك‌ صندلی‌ داخل‌ مسجد نزدیك‌ منبر بگذارند تا روی‌ آن‌ بنشیند. 

آقایان‌ علما هم‌ آمده‌ بودند. برای‌ آنان‌ هم‌ پای‌ دیوار رو به‌ روی‌ در ورودی‌ شبستان‌، تخت‌ گذارده‌ و روی‌ آن‌ را با قالیچه‌ و پتو فرش‌ كرده‌ بودند. مرحوم‌ سیدمحمد بهبهانی‌ ، آقاشیخ‌بهاءالدین‌ نوری‌، حاج‌ میرزا عبدالله سعید تهرانی‌ از جمله‌ علمای‌ حاضر در مجلس‌ بودند. وقتی‌ كسی‌ از در وارد می‌شد از رو به‌ رو تمام‌ روحانیون‌ و علما را می‌دید.

 قوام‌السلطنه‌ نزدیك‌ علما آمد و كنار منبر روی‌ صندلی‌ نشست‌. ناگهان‌ بر خلاف‌ انتظار، شاه‌ وارد شبستان‌ مسجد شد. افسرها همه‌ از جا بلند شدند، آقایان‌ اهل‌ علم‌ هم‌ احترام‌ كردند. شاه‌  آمد و بالای‌ دست‌ قوام‌السلطنه‌ نشست‌، بنابراین‌ دو صندلی‌ نزدیك‌ منبر بود كه‌ روی‌ یكی‌ شاه‌ و روی‌ دیگری‌  قوام‌السلطنه‌ نشسته‌ بود. در چنین‌ مجلسی‌ منبر رفتم‌ و درباره‌ چند موضوع‌ بحث‌ كردم‌ البته‌ همه‌ مطالب‌ منبر به‌ خاطرم‌ نیست‌، ولی‌ اجمالاً روی‌ چند موضوع‌ مثل‌ ایران‌ و استقلال‌،  ایران‌ و اسلام‌ و روحانیت‌،  ایران‌ و آذربایجان‌ با ایمان‌ و مسلمان‌،  ایران‌ و شاه‌  و حكومت‌ و  ایران‌ و  ارتش‌ صحبت‌ كردم‌. در پایان‌ سخنان‌ هم‌ گفتم‌ برای‌ شكرگزاری‌ از این‌ نعمتی‌ كه‌ خدا به‌  ایران‌ مرحمت‌ كرده‌، همه‌ از جا بلند شوید و رو به‌ قبله‌ مقابل‌ كعبه‌ خداوند بایستید تا من‌ دعا كنم‌ و شما آمین‌ بگویید.

 آقا شیخ‌بهاءالدین‌ نوری‌ كه‌ پهلوی‌ آقای‌ بهبهانی‌  نشسته‌ بود، گفت‌ یا الله! و با این‌ یا الله او همه‌ روحانیون‌ بلند شدند. آقای‌ بهبهانی‌  پیرمرد رو به‌ قبله‌ ایستاد و دیگران‌ پشت‌ سر آنان‌ و آن‌هایی‌ هم‌ كه‌ پشت‌ به‌ قبله‌ بودند رو به‌ قبله‌ ایستادند. شاه‌ و قوام‌السلطنه‌  هم‌ ایستادند. عبارت‌ دعاها یادم‌ نیست‌، ولی‌ مضمون‌ آن‌ آرزوی‌ عزّ اسلام‌ و مسلمین‌، استقلال‌ مملكت‌، قطع‌ ایادی‌ اجانب‌، نابودی‌ عناصر اخلال‌گر، شكرگزاری‌ برای‌ نجات‌ آذربایجان‌ و امثال‌ اینها بود. همه‌ حضار هم‌ آمین‌ گفتند.

 وقتی‌ دعاها تمام‌ شد، چون‌ من‌ روی‌ پله‌ پایین‌تر منبر رو به‌ قبله‌ ایستاده‌ بودم‌، كسی‌ اشاره‌ كرد كه‌ شاه‌  می‌خواهد با شما صحبت‌ كند. از منبر پایین‌ آمدم‌.  شاه‌ دست‌ داد و با تعجب‌ گفت‌: شما چطور بدون‌ نوشته‌ این‌ قدر خوب‌ صحبت‌ كردید؟ گفتم‌: این‌ نتیجه‌ مكتب‌ حضرت‌ حسین‌  بن‌ علی‌ علیه‌السلام‌ است‌. پرسید: شما «نوچه‌» هم‌ دارید؟! پرسیدم‌: یعنی‌ افرادی‌ كه‌ من‌ تربیت‌ كرده‌ باشم‌؟ گفت‌: بله‌. گفتم‌: البته‌ بسیارند آقایانی‌ كه‌ در این‌ مسیر حركت‌ می‌كنند و بحمدالله فعالیت‌ این‌ مكتب‌ مقدس‌ ادامه‌ دارد.

 

***پخش سخنرانی‌ها در رادیو سراسری ***

 من‌ چون‌ می‌دیدم‌  حزب‌ توده‌ گذشته‌ از اینكه‌ یك‌ حزب‌ سیاسی‌ آشكارا طرفدار بیگانه‌ ـ روسیه‌ شوروی‌  ـ است‌، صریحاً در مقابل‌ اسلام‌ و خدا هم‌ ایستاده‌ و به‌ زعم‌ باطل‌ خویش‌ تعالیم‌ الهی‌ را می‌كوبد، لذا با بعضی‌ از علما كه‌ مطلع‌ و بصیر بودند مشورت‌ كردم‌ كه‌ چگونه‌ ماهیت‌ واقعی‌ آنان‌ را كه‌ ضدیت‌ با خدا و تعالیم‌ الهی‌ است‌، افشا نمایم‌. از این‌ رو تصمیم‌ گرفتم‌ كه‌ در سخنرانی‌هایم‌ مقابله‌ با مسلك‌ و مرام‌ كمونیستی‌ را دنبال‌ كنم‌. هر چند كار مهمی‌ بود و خطرات‌ زیادی‌ داشت‌، ولی‌ چون‌ مسأله‌ای‌ بسیار اساسی‌ بود، توطین‌ نفس‌ كردم‌ و برای‌ اینكه‌ از حریم‌ مقدس‌ اسلام‌ دفاع‌ شود، خود را برای‌ این‌ كار مهیا ساختم‌.

 به‌ دنبال‌ ایراد سخنرانی‌ در اجتماع‌ مردم‌ در  میدان‌ سپه‌  به‌ مناسبت‌ وفات‌ مرحوم‌ آیت‌الله‌العظمی‌ اصفهانی‌  و مجالس‌ ترحیم‌ ایشان‌، دولت‌ هم‌ متوجه‌ شد كه‌ سخنان‌ من‌ در تضعیف‌  حزب‌ توده‌ مؤثر است‌، لذا چند بار از طرف‌ رادیو به‌ من‌ مراجعه‌ كردند و گفتند موافقت‌ كنید كه‌ به‌ استودیوی‌ رادیو بیایید و در آن‌جا سخنرانی‌ كنید تا مانند سخنرانی‌های‌ آقای‌ راشد برای‌ عموم‌ پخش‌ شود. در پاسخ‌ گفتم‌: سخن‌ گفتن‌ من‌ هنگامی‌ مؤثر واقع‌ می‌شود كه‌ شنوندگان‌ را ببینم‌ و مستقیماً با آنان‌ سخن‌ بگویم‌. در اتاق‌ خلوت‌ و یكه‌ و تنها برای‌ مخاطبان‌ فرضی‌ نمی‌توانم‌ آن‌ طور نافذ و مؤثر صحبت‌ كنم‌؛ اگر می‌خواهید سخنان‌ من‌ به‌ گوش‌ همه‌ ملت‌  ایران‌ برسد باید میكرفون‌ رادیو را در مسجد بیاورید تا من‌ با حضور مردم‌ و به‌ طور زنده‌، بحث‌هایی‌ را كه‌ با مستمعین‌ حاضر در مسجد در میان‌ می‌گذارم‌ به‌ سمع‌ تمام‌ ملت‌  ایران‌ برسانم‌.

 آن‌ها اظهار می‌داشتند كه‌ دستگاه‌ فرستنده‌ سیار در  ایران‌ وجود ندارد و پخش‌ مستقیم‌ سخنرانی‌ از مسجد امكان‌پذیر نیست‌. من‌ هم‌ همواره‌ همان‌ پاسخ‌ را تكرار می‌كردم‌. تا اینكه‌ بالاخره‌ بعد از یكی‌ دو سال‌، مسئول‌ امور تأسیساتی‌  مسجد شاه‌ (امام‌ خمینی‌) و متخصصین‌ فنی‌ رادیو به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند كه‌ می‌توانند با استفاده‌ از رشته‌ سیم‌ دو خط‌ تلفن‌، پخش‌ مستقیم‌ سخنرانی‌ را از  مسجد شاه‌ ممكن‌ سازند. بدین‌ شكل‌ كه‌ با نصب‌ یك‌ میكروفون‌ در داخل‌ مسجد  و استفاده‌ از دستگاه‌ تقویت‌ صوت‌، صدای‌ تقویت‌ شده‌ را از طریق‌ یك‌ رشته‌ سیم‌ تلفن‌ به‌ مركز تلفن‌ واقع‌ در خیابان‌ اكباتان‌ منتقل‌ نمایند و از آن‌جا با استفاده‌ از رشته‌ سیم‌ یك‌ خط‌ تلفن‌ دیگر كه‌ به‌ محل‌ فرستنده‌ رادیو در نزدیكی‌ سید خندان‌  متصل‌ می‌گردید، صدا را در محل‌ فرستنده‌ دریافت‌ كنند.

 موافقتم‌ با پخش‌ سخنرانی‌های‌  مسجد از رادیو به‌ این‌ دلیل‌ بود كه‌ در آن‌ شرایط‌، آگاهی‌ مذهبی‌ مردم‌ متناسب‌ با تحولات‌ اجتماعی‌ معاصر دنیا رشد نیافته‌ بود و یك‌ نوع‌ خلأ تبلیغات‌ دینی‌ در مملكت‌ احساس‌ می‌شد. به‌ علاوه‌، این‌ كمبود نمی‌توانست‌ آن‌ طور كه‌ باید و شاید، توسط‌ سایر خطباء و اهل‌ منبر جبران‌ شود. رادیو وسیله‌ مؤثری‌ بود كه‌ می‌توانست‌ برای‌ این‌ منظور مورد استفاده‌ قرار گیرد؛ خصوصاً در آن‌ زمان‌ كه‌  حزب‌ توده‌ عملاً در مقابل‌ اسلام‌ و روحانیت‌ صف‌آرایی‌ نموده‌ بود و بالطبع‌ بالا بردن‌ سطح‌ آگاهی‌ مردم‌ در خصوص‌ مرام‌ و اهداف‌ آن‌ها، مهمترین‌ موضوع‌ سخنرانی‌ و تبلیغ‌ دینی‌ محسوب‌ می‌شد.

 البته‌ یكی‌ دو سال‌ قبل‌ از پخش‌ سخنرانی‌هایم‌ از رادیو، كم‌ و بیش‌ علیه‌ مرام‌ كمونیستی‌ موضوعاتی‌ را در منابر مطرح‌ می‌كردم‌. احساس‌ تكلیف‌ شرعی‌ مرا وادار كرد كه‌ در این‌ مسیر حركت‌ كنم‌ و خطرات‌ و تهمت‌های‌ ناشی‌ از این‌ مبارزه‌ را بپذیرم‌.

 بر خلاف‌ آنچه‌ از طرف‌ بعضی‌ گفته‌ شده‌ است‌، من‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ برنامه‌ سخنرانی‌ هفتگی‌ در رادیو نداشته‌ام‌  و پخش‌ سخنرانی‌هایم‌ از رادیو در ماه‌ رمضان‌ و بعضاً در دهه‌ اول‌ ماه‌ محرم‌ از محل‌  مسجد و در جمع‌ مردم‌ بوده‌ است‌. همچنین‌ در همان‌ ایام‌ چند سخنرانی‌ هم‌ به‌ مناسبتهای‌ مذهبی‌، در جمع‌ افرادی‌ در محل‌ رادیوی‌  نیروی‌ هوایی‌ داشتم‌ كه‌ از همین‌ رادیو نیز پخش‌ گردید. بنابراین‌ اولین‌ سال‌ پخش‌ سخنرانی‌های‌ مسجد شاه‌ (امام‌ خمینی‌) از رادیو در رمضان‌  1327 شمسی‌ صورت‌ گرفت‌   و آخرین‌ آن‌ هم‌ برای‌ مبارزه‌ علیه‌ بهائی‌ها در رمضان‌ 1334 شمسی‌ بود كه‌ شرح‌ آن‌ بعداً خواهد آمد.

 

*** تهدید به قتل توسط حزب توده ***

 سخنرانی‌هایم‌ بر ضد توده‌ای‌ها در طول‌ ماه‌ مبارك‌ رمضان‌ آن‌ سال‌ ادامه‌ یافت‌. با هر سخنرانی‌ نامه‌هایی‌ تند و تهدیدآمیز دریافت‌ می‌كردم‌. در روزهای‌ اول‌ وقتی‌ پستچی‌ به‌ منزل‌ ما می‌آمد حدود 10 الی‌ 20 پاكت‌، ولی‌ بعدها 30 تا 50 پاكت‌ به‌ ما تحویل‌ می‌داد. روی‌ بعضی‌ از پاكتها با خط‌ آبی‌ و روی‌ بعضی‌ با خط‌ قرمز نقش‌ هفت‌‌تیر و چاقو و قمه‌ كشیده‌ بودند . روی‌ بعضی‌ هم‌ با خط‌ درشت‌ نوشته‌ شده‌ بود: این‌ كاغذ بوی‌ خون‌ می‌دهد و امثال‌ این‌ها.

 من‌ گاهی‌ بعضی‌ از این‌ نامه‌ها را می‌خواندم‌، ولی‌ بعد دیدم‌ كه‌ اتلاف‌ عمر است‌، لذا نخوانده‌ آنها را لوله‌ می‌كردم‌ و داخل‌ سوراخ‌ چاه‌ فاضلاب‌ می‌انداختم‌. روزی‌ پس‌ از پایان‌ سخنرانی‌ مستقیم‌ من‌ از رادیو و در حالی‌ كه‌ بلندگوی‌  مسجد روشن‌ بود، گفتم‌: هر روز به‌ من‌ نامه‌ می‌نویسند و عكس‌ قمه‌ و قداره‌ می‌كشند و می‌نویسند این‌ كاغذ بوی‌ خون‌ می‌دهد، ولی‌ من‌ هرچه‌ بو كردم‌ بوی‌ خونی‌ استشمام‌ نكردم‌! زحمت‌ نكشید كاغذها را حرام‌ نكنید و عمر خودتان‌ را هدر ندهید! من‌ به‌ شما بگویم‌، پست‌ نامه‌ها را می‌آورد، اما من‌ آن‌ها را لوله‌ می‌كنم‌ و در سوراخ‌ چاه‌ آب‌ باران‌ می‌اندازم‌!! بنابراین‌ هرگز، آنها را نمی‌خوانم‌، بی‌جهت‌ زحمت‌ نكشید!.

 بعد از آن‌، نامه‌ها به‌ تدریج‌ كم‌ شد تا جایی‌ كه‌ به‌ كلی‌ قطع‌ گردید، اما بعد آنها تصمیم‌ گرفتند كه‌ مجلس‌ سخنرانی‌ را بهم‌ بزنند و آن‌ را به‌ عنوان‌ مخالفت‌ افكار عمومی‌ با سخنرانی‌های‌ من‌ جلوه‌ دهند.»

  

ارسال نظرات