۰۷ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۸:۰۹
کد خبر: ۵۹۵۰۸۰

خاطرات یک دیده‌بان هرمزگانی از سال‌های حماسه

خاطرات یک دیده‌بان هرمزگانی از سال‌های حماسه
کتاب «با چشم‌هایم جنگیدم» خاطرات دیده‌بان و دیده‌ور هرمزگانی و جانباز شیمیایی مراد هنرمند را از روزهای جنگ روایت می‌کند.
به گزارش خبرگزاری رسا، کتاب «با چشم‌هایم جنگیدم: خاطرات دیده‌بان و دیده‌ور هرمزگانی جانباز شیمیایی» به همت دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری استان هرمزگان، تدوین و از سوی انتشارات سوره مهر به بازار نشر عرضه شده است. زهرا اسپید؛ نویسنده این کتاب در ذیل عناوینی همچون «آنچه باید گفت»، «بنویس نان»، «سال ۱۳۶۱ بود»، «روبروسی»، «سلطان»، «علی شیر»، «نباید شهید بشی»، «خدا خوب‌ها را انتخاب می‌کند» و «نرفتن و ماندن»، دلاوری‌های یکی از جوانان این مرز و بوم را ترسیم می‌کند.
در مقدمه کتاب آمده است: «هر خاطره برگی است از دفتر تاریخ این سرزمین. سرزمینی که مهد مهرورزی‌ها و انسانیت‌هاست. سرزمینی که جوانان غیورش، جان و مال خود را برای حفظ ارزش‌های اسلام عزیز در طبق اخلاص گذاشتند و امروز یادگار آن روزگار، خاطرات هشت سال ایثار و عشق است. در این میان حضور غیرتمندانه جوانانی که از روستا‌های دورافتاده شرق و غرب هرمزگان از دل محرومیت‌ها بیرون زدند و دل به میدان عشق سپردند، شاهدی بر این گفته است. کسانی که وجودشان دیوار محکمی شده در برابر متجاوزان. بدون تردید این خاطره ماندگار فراموش‌ناشدنی است. کتاب «با چشم‌هایم جنگیدم» خاطره یکی از همان جوانانی است که در جایی بین زمین و آسمان با چشم‌هایش جنگید».
یکی از خاطرات مراد هنرمند از عملیات والفجر ۸، اینطور روایت می‌شود: «عجب صبحی بود! غم‌انگیز و باورنکردنی. باران نم‌نم می‌بارید و باد لابه‌لای نخل‌های سوخته و شاخه‌های شکسته می‌پیچید. تعدادی از بچه‌های ما در قایق‌ها سوخته و جزغاله شده بودند. محشری برپا شده بود. اینجا و آنجا، کنار نیزار و چولان‌ها، زیر نخل‌ها، سیم‌های خاردار، در داخل قایق‌ها، شهدا را می‌دیدیم. با دیدن این صحنه‌ها در بدو حضورمان در ساحل، دلمان زیرورو شد و اشک چشم‌هایمان را گرفت. فرماندهان از قایق پیاده شدند تا وارد فاو شوند و اوضاع را از نزدیک مورد بررسی قرار دهند. قرار شد همانجا در اسکله، منتظر بازگشتشان بمانیم. با دیدن اجساد شهدا، دلخوری‌ام بابت نبودن در شب عملیات بیشتر شد. بعد از ماه‌ها انتظار و صبوری، سعادت نداشتیم همراه یکی از گردان‌ها بروم جلو. در شب عملیات بی‌نصیب از همه‌چیز یک گوشه نشستیم و تنها دعا کردیم. دردناکی ماجرا اینجا بود که در جریان طوفان دیشب، خیلی از رزمندگان را آب برده بود و خیلی از قایق‌ها از مسیر اصلی‌شان منحرف شده بودند. پیرمردی را سوار بر قایق دیدیم که هاج و واج مانده بود، می‌گفت: «دیشب که عراقیا تیراندازی کردن، تیر به قایقمون خورد. نمی‌دونم چه اتفاقی افتاد خوابم برد. آب ما رو آورده اینجا، نمی‌دونم الان کجاییم!»
نخستین چاپ کتاب «با چشم‌هایم جنگیدم: خاطرات دیده‌بان و دیده‌ور هرمزگانی جانباز شیمیایی» در ۲۰۸ صفحه با شمارگان یک‌هزار و ۲۵۰ نسخه از سوی انتشارات سوره مهر راهی بازار نشر شده است. /۹۲۵/د ۱۰۲/ش
منبع: ایبنا
ارسال نظرات