۱۰ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۳:۲۴
کد خبر: ۵۹۵۳۸۷

خاطرات دختران پیشتاز انقلاب از سال های مقاومت

خاطرات دختران پیشتاز انقلاب از سال های مقاومت
در انقلاب اسلامی ایران شیرزنان و شیردخترانی هستند که با وجود تمام مرارت ها و دشواری ها، هرگز دست از حمایت و پشتیبانی انقلاب برنداشته اند.

به گزارش خبرگزاری رسا، چند روز پیش کتاب معرفی شده یکی از استادان سواد رسانه ای را مطالعه می کردم، کتاب در مورد سرگذشت سربازی در میدان جنگ جهانی بود، وقتی قدری از کتاب را تورق کردم و بیشتر جلو رفتم با وجودی که سبک نگارش نویسنده بسیار پرتوصیف از مکان ها و حالت شخصیت های داستان بود، اما آدم ها را زشت و با خوی حیوانی دیدم، آدم هایی که در جریان جنگ و دفاع از کشور خود هر دم منتظر گذاشتن اسلحه روی زمین بوده تا هواهای پست نفسانی خود را جامه عمل بپوشانند، برآوردن امیال پست، اوج لحظات مرزی بود که این نویسنده مشهور و جهانی به توصیف آن در این رمان مشهور بدان پرداخته بود.

هر چند که نویسنده کتاب از شهرت جهانی قابل ملاحظه نیز برخوردار است، اما در این کتاب آن قدر زنان را به حضیض لذت های نفسانی تنزل داده بود که عطای مطالعه این کتاب را با همان بالا و پایین کردن های اولیه به لقایش بخشیدم.

زن این موجود پرمعنا در برخی از آثار ادبی غربی ها و غرب گرایان آن چنان ذلیل و پست نشان داده می شود که گویی این موجود مورد تنفر الهی بوده است.

در حالی که این سوی عالم و در جنگی که هشت سال به طول انجامید پشتوانه های معنوی و انسانی زنان و دختران این سرزمین تسلی بخش و جان مایه آرامش مردانی بود که در برابر تمام ابرقدرت ها قد علم کرده بودند.

آری این است تفاوت دو جرگه از انسان ها که عده ای آرامش خود را در اوج التهابات و زخم های جنگ در شهوت ها دنبال می کردند و آن دیگران آرامششان در سخت ترین شرایط که گلوله ها جسم که هیچ روح را هم زخم آلود می کرده است در صحیفه سجادیه و دعای کمیل می یافتند.

و همین جا است که تفاوت مکتب عاشورایی شیعه با همه مکاتب و مذاهب روشن و عیان می شود، مکتبی که سر سلسله افتخار بانوانش بانوی دو عالم صدیقه طاهره سلام الله علیها است که در کنار پدر و در شکننده ترین روزهای رسالت، ام ابیها نام می گیرد و در پشت جبهه بدر و احد پرستار روزهای سخت مجاهدان می شود و در کنار همسر، مدافع سرسخت و یک تنه ولایت حیدر شده و حتی در این پاسداری از حریم ولایت از جگرگوشه شش ماهه تا جان شیرین خود را فدا می کند.

آری این افسانه و اسطوره نیست، این اوج انسانیت است که در زنان واقعی انقلاب های ایمانی و مکتبی رخ می نماید، از انقلاب محمدی تا انقلاب خمینی، زنان و دختران واقعی خیابان انقلاب همین بانوانی هستند که با درس آموزی از مکتب فاطمی مهر باطلان بر همه نگاه های هرزه گرد و پوچ به زن در تاریخ زده اند.

در انقلاب اسلامی ایران نیز دختران و زنان واقعی خیابان انقلاب، همان شیرزنان و شیردخترانی هستند که با وجود تمام مرارت ها و دشواری هایی که در ابتدای انقلاب و در دوران دفاع مقدس با آن مواجه بوده اند هرگز دست از حمایت و پشتیبانی انقلاب برنداشته و با تمام وجود از آن پاسداری کرده اند.

در ادامه این مطلب قصد داریم تا شما را با یکی از بانوان شهرمان که در روزهای پرالتهاب انقلاب و در دوران دفاع مقدس فعالیت هایی را با دیگر بانوان انقلابی شهر داشته است آشنا کنیم و به خوبی از این واقعیت آگاه هستیم که چه در شهرستان خوانسار و در دیگر اقصا نقاط ایران اسلامی وجود این بانوان پرشمار بوده و این نمونه ای است از هزاران بانوی انقلابی که در این سرزمین حضور دارند. بانوانی چون قهرمانان دا، من زنده ام و هزاران بانوی استوار دیگر.

از درب منزل که وارد می شویم با رویی گشاده و مهربان به استقبال مان می آید، وارد اتاق که می شویم گرمای ملایم و محبت آمیز صاحبخانه به خوبی قابل احساس است.

محله ای که منزل این بانوی خوانساری در آن قرار دارد باصفا و از پنجره نسبتا بزرگ پذیرایی، باغ هایی که حالا لباس خزان روزهای آخر پاییز را به تن دارد تا تپه های اطراف خوانسار را پیش چشم بیننده به نمایش می گذارد.

بعد از کمی احوال پرسی و تعارفات معمول ما ایرانی ها و خاصه ما خوانساری ها می رویم سر اصل مطلب، از او می خواهیم تا خود را قدری معرفی کند.
****
بنده طاهره پویا هستم دارای دو فرزند پسر و یک دختر بوده و همسرم محسن جواهری از بازنشستگان سپاه هستند.
از نوع فعالیتشان در دوران انقلاب و دفاع مقدس می پرسیم؛ در جوابمان می گوید یادم است سال 62 در سال های ابتدایی دبیرستان بودم، آن قدر به پدرم اصرار کردم تا بالاخره رضایت نامه ای که برای فعالیت در بسیج بود را امضا کرد، دو روز قبل از ایام عید بود که عازم آبادان شدیم و شب عید آبادان بودیم. خاطرم است وقتی در ماشینی که ما را به منطقه می بردند سوار بودیم یکی از پاسدارهایی که مشخص بود تازه دستش مجروح شده برای توجیه درباره منطقه در ماشین حضور داشت.

آن زمان مکانی را در بسیج خواهران آبادان برای خانم هایی که برای بازدید از منطقه می آمدند آماده کرده بودند، برنامه و مراسم های خوبی هم تدارک دیده شده بود و با طلابی که از تهران آمده بودند به دیدار خانواده های شهدای آبادان می رفتیم، 13 روز آنجا بودیم.

در مدت فعالیتم در برنامه های بنیاد شهید، واحد خواهران تبلیغات سپاه و جهاد شرکت می کردم و مدتی هم در مراسم های بنیاد شهید که برای بانوان برگزار می شد مداحی می کردم.

در حین صحبت ها آلبوم تصاویر و خاطرات خود را از فعالیت هایی که در سال های ابتدای انقلاب و در کرمانشاه و خوانسار داشت، ورق می زد و یک یک تصاویر و عکس هایی که از آن دوران به جا مانده است را در قاب ذهن مان جا می داد.

همین طور که آلبوم تصاویر را ورق می زند ادامه می دهد؛ می گوید کلاس دوم دبیرستان بودم که یک روز اعلام کردند می خواهیم به دیدار خانواده شهید در روستای رحمت آباد برویم، نمی دانستم روستای رحمت آباد دقیقا کجای خوانسار است.

راه رسیدن به روستا طولانی بود و همین طور که در جاده حرکت می کردیم دلم شور می زد، چون خیلی دیر شده و خانواده نگران شده بودند، وقتی از دیدار برگشتم خانواده ام تا بیمارستان هم سراغم را گرفته بودند.

خانواده را قانع کردم که از این پس نگران دیر آمدن هایم نباشند چون این فعالیت ها شب و روز ندارد، یادش بخیر مادرم خیلی مشوق ما برای این فعالیت ها بود. روی برادرهایم برای حضور به موقع در خانه بسیار حساس بود، اما هر وقت صحبت از من و دیرآمدن هایم می شد، مادرم می گفت من به طاهره از چشم هایم بیشتر اطمینان دارم.
/1324/د101/ج

مصطفی رستمی
ارسال نظرات