۲۲ مرداد ۱۳۹۸ - ۲۲:۲۷
کد خبر: ۶۱۶۳۲۰
در نقد کتاب "ملت عشق"

کدام ملت، کدام عشق

کدام ملت، کدام عشق
داستان "ملت عشق"حتی به تصوف واقعی رحم نمی‎کند و همه را از دم تیغ می‎گذراند و آخرش برداشت سطحی خود را از آن به خورد مخاطب می‎دهد.

به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، نگاهی به بازار کتاب، واقعیت‌های قابل توجهی را برای ما آشکار می‎کند. هر چه میگذرد مخاطبان داستان و رمان بیشتر می‎شود. صدر جدول فروش کتاب‌ها با اختلاف در اختیار این نوشته‎هاست. آیا این خبر خوبی است یا این که جای نگرانی دارد؟ به نظر نمی‎رسد تا بدین جا مشکلی وجود داشته باشد. داستان‌ها مردم را سرگرم کرده و اگر خوب باشند زندگی شان را نیز بهتر می‎کنند.

آیا خواندن کتاب‌هایی که الان در صدر جدول فروش هستند این نوید را به ما می‌دهد که زیست جامعه بعد از خواندن آن‌ها رو به رشد و تعالی باشد؟

نمی‌شود نسبت به همه‌ی کتاب‌ها یک موضع واحد اتخاذ کرده و همه را با یک چوب راند. باید تک تک کتاب‌ها را از جنبه‌های مختلف مورد بررسی قرار داد. راقم سطور قصد دارد نگاهی اجمالی به کتاب ملت عشق نوشته الیف شافاک نویسنده ترک تبار انداخته و از زاویه‌ی دینی آن را مورد بررسی و نقد قرار دهد. این کتاب در ترکیه عنوان پرفروش‌ترین کتاب تاریخ را گرفته و در ایران نیز به چاپ‌های زیاد با تیراژ بالا دست یافته است و مدت هاست در بالای جدول فروش جا خشک کرده است.

کتاب، دو قصه را به صورت موازی دنبال میکند که قصه دوم در دل قصه اول رخ میدهد. قصه اول داستان زنی است که در زندگی خانوادگی اش سرافکنده شده آخرش همه چیز را میگذارد و با مردی که نویسنده داستان دوم بوده و زن ویراستار داستان اوست و از این طریق با او آشنا شده، میرود. بعد از مدتی این مرد بر اثری بیماری از دنیا می‌رود. زن تنها می‌شود، ولی به خانه‌اش باز نمی‌گردد و ترجیح می‌دهد در جایی دور، زندگی جدیدش را ادامه دهد. قصه دوم  چندین قرن قبل‌تر در مکانی متفاوت روایت شمس و مولوی و اتفاقاتی که حول وصل و مصاحبت این دو به هم دیگر اتفاق می‌افتد تا جایی که شمس کشته می‌شود را به نمایش می‎گذارد.

قالب و گفتمان روایی نوشته به این نحو است که نویسنده از یک داستان قاب استفاده کرده و داستان دیگری را در دل آن روایت می‎کند. هر بخشی از داستان از زاویه دید یکی از شخصیت‌ها روایت می‎شود. همزمان هر دو قصه پیش می‌رود و ترکیب جالبی را رقم می‌زند. توصیفات گیرا بوده و شخصیت‌ها را می‎شود تصور کرد. کتاب در فن نویسندگی از بسیاری از کتاب‌ها یک سرو گردن جلوتر است.

پس از این گزارش کوتاه از کتاب به طور کلی آن را مورد بررسی قرار می‎دهیم.

 کتاب با یک دروغ بزرگ آغاز می‎شود. اسم کتاب ملت عشق است، ولی دروغ می‌گوید هیچ عشقی در کار نیست. همه‌اش خیانت است و بی‎فکری و شیفتگی بی‎دلیل و حماقت. نام کتاب در زبان انگلیسی چهل قانون عشق است و اشاره به چهل قانون شمس دارد.

 نویسنده‌ی این کتاب در صدد بالا بردن دو چیز است؛ زن و صوفی‌گری. ولی بر عکسِ قصد نویسنده، این دو عنصر در این کتاب با خاک یکسان می‎شوند. چه برسد به عناصر دیگر مثل مرد و دستورات دینی و ... که نویسنده از روی عمد قصد  تخریبشان را داشته، که واقعاً هم موفق بوده است. نویسنده توجه نکرده که عنصر صوفی‎گری وقتی وارد داستان می‎شود که شمس حضور دارد و شمس همان نماد صوفی‎گری است و تخریب او به‎عنوان مرد همه‌ی آن چه را که الیف شافاک می‌خواست بالا ببرد زمین می‎زند.

نویسنده به هیچ‎ یک از شخصیت‌های مرد داستان رحم نمی‎کند، همه را تخریب کرده و همه را با عاقبت به شر یا نمی‎دانم چه بر سرش آمد رها می‎کند. مگر مردانی که پیرو تصوف بوده و با زن‌ها کاری نداشته باشند مثل پسر بزرگ مولوی. ولی زن‌ها را در آخر زجر کشیده، حق به جانب، عارف و ذوب شده در صوفی‌گری معرفی می‎کند. مولوی و شمس که جایگاه ویژه‌ای در بین مردم دارند را کاملاً از بین می‎برد و از عرش به فرش می‎کشد؛ و به نحوی ماهرانه بخش‌هایی از تاریخ را دست کاری می‎کند.

 کل داستان در واقع روی حماقت زن اصلی داستان پیش می‎رود. اگر او می‎توانست کمی خودش را جمع و جور کرده و به زندگی اش نشاط و روح تزریق کند داستان در همان فصل اول به پایان میرسید، ولی هر اشتباه زن، صد صفحه داستان را بیشتر می‎کند.

 کتاب آشکارا ادعای منبر اخلاق دارد و می‎خواهد چهل جرعه از آن باده‌ی عرفانی ناب را در کام عاشقان بریزد، ولی این‌ها همه در حد همین حرف باقی می ماند و شعار می‎شود. نکات کتاب بیشتر به درد این می‌خورد که در پا نوشت سالنامه‌ها و تقویم‌ها چاپ شود؛ نه این که تبدیل به کتابی به این حجم شود.

 نکته‌ی دیگر این است که داستان در بعضی جا‌ها شکاف‌هایی عمیق پررنگی دارد که، چون پر کردن این شکاف‌ها غرض نویسنده را تأمین نمی‎کرد آن‌ها را رها کرده است.

 در یک بخش از کتاب دو ترجمه متفاوت از آیه‌ای در سوره‎ی نساء از شمس می‎خوانیم که نتیجه‌ی یکی کنترل مرد بر زن و  در دیگری جایگاه والای زن فهمیده می‎شود. چندین بار به چند بطن داشتن قرآن اشاره می‎شود که البته هرچند اصل سخن درست، ولی این که چه تفسیری بطن واقعی قرآن است را، همان که خودش می‎خواهد قرار می‎دهد. این ترغیب به بطن فهمی قرآن بدون این که ملاکی برای آن وجود داشته باشد مخاطب را در دام برداشت ذوقی از قرآن می‌اندازد.

 در کلِ داستان خبری از فقه و شریعت نیست و آشکارا حرام شرعی صورت می‎گیرد حتی توسط شمس. مولوی از آن وقت که فقاهتش را کنار می‎گذارد تازه وارد رشد و تعالی می‎شود. داستان تبلیغ صوفی‎گری و رد بنیادگرایی مذهبی است. صوفی‎گری‌ای که ظاهرش از نظر فقهی همان اباحه در دین است.

 کتاب حتی به تصوف واقعی رحم نمی‎کند و همه را از دم تیغ می‎گذراند و آخرش برداشت سطحی خود را از آن به خورد مخاطب می‎دهد.

 چهل قانون عشق منبع دینی ندارد و بیشتر حاصل ذوق و زیست شمس در داستان می‎باشد که احتمالاً منبع آن نیز خود نویسنده است و استناد واقعی آن به شمس جای تردید است.

 کتاب عملاً ترویج نوعی پندار است که معتقد است دلت را صاف کن و به ندای درونت گوش کن همان را انجام بده. دین تو از درون تو سرچشمه می‌گیرد. حرف‌هایی ظاهر الصلاح و عوام فریب، ولی از ریشه پوچ و باطل.

 مطالعه این کتاب نه تنها به کسی توصیه نمی‎شود بلکه پرفروش بودن کتاب نیز زنگ خطری جدی است که احتمالاً عواقب آن کم کم نمایان خواهد شد. البته نمی‎توان منکر این قضیه شد که کتابی در این حجم که در سنت اسلامی نگاشته شده مطالب درست فراوانی هم دارد، ولی نکته‌ی درست اگر در منظومه فکری درست قرار نگیرد ضررش بیشتر از نفعش خواهد بود حتی اگر آیه‌ای از قرآن باشد.

  البته رشد فروش کتاب در اثر خلعی است که در رابطه با کتاب‌هایی با مضمون عشق و امید وجود دارد. عشقی که شعاری نبوده و یک احساس پاک را منتقل کند. کتاب الیف شافاک در دوره‌ای از فضای فرهنگی و اجتماعی  ایران منتشر می‎شود که مع الأسف همه آماده شنیدن این گونه سخنان هستند./918/ی701/س

مهدی خدایی

ارسال نظرات