۲۸ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۶:۵۹
کد خبر: ۶۱۷۳۰۴
اشعار علوی (1)؛

می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام...

می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام...
دست در دست یدالله چه در سر دارد، حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد.

باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا | سیدحمیدرضا برقعی

ناگهان صومعه لرزید از آن دق‌الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند  از خواب

رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت
راهبان را همه در ورطه کابوس انداخت

قصه فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته است
نان یک عده به گمراهی مردم بسته است

ننوشتند که باران  نمی از این دریاست
یکی از خیل مریدان  محمد عیساست

لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند
«قل تعالوا...» به رخ هیچ کسی رنگ نماند

با خود آورد به هنگامه عزیزانش را
بر سر دست گرفته‌است نبی جانش را

عرش تا فرش ملائک همه زنجیره شدند
به صف آرایی آن پنج نفر خیره شدند

با طمأنینه‌ی خود راه می‌آمد آرام
دست در دست یدلله می‌آمد آرام

دست در دست یدالله چه در سر دارد؟
حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد

دیگر اصلا چه نیازی‌است به طوفان عذاب
زهره معرکه را اخم علی می‌کند  آب

می‌رود قصه ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام/918/پ202/ب1

ارسال نظرات