۱۴ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۶:۳۷
کد خبر: ۶۱۸۸۸۹
شعر و شور(3)

زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو

زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو
من بودم و تو، نیمه شب، دروازه‎ی شام، در چشم من دردی و در چشم تو دردی.

باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا، سید محمدجواد شرافت

رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه

گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی

گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد

آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی

*

من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه

روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور

در بین جمعیت تو را گم کردم اما

با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور

*

من بودم و تو، نیمه شب، دروازه‎ی شام

در چشم من دردی و در چشم تو دردی

من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم

تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی

*

در این زمانه سرگذشت ما یکی بود

ای آشنای چشم های خسته‎ی من

زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو

خار مغیلان زد به پای خسته‎ی من

*

ای لاله من نیلوفرم، عمه بنفشه

دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی

بابا شما چیزی نپرس از گوشواره

من هم از انگشتر نمی‎گیرم سراغی

/918/پ202/س

ارسال نظرات