۱۱ آبان ۱۳۹۸ - ۱۴:۰۳
کد خبر: ۶۲۵۶۱۳
سفرنامه اربعین(4)

عاشقانه‌های اربعین در سامرا

عاشقانه‌های اربعین در سامرا
هنوز نخوابیده بودیم که باران نم نمک باریدن گرفت، آنقدر خسته بودیم که با هر نمی بیدار نمی‎شدیم؛ نگاهی به گنبد کردم و گفتم: آقا جان! حالا نمی شود عاشقانه‎ها باشد برای صبح؟!

باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا، سید محیط حسینی

پنج شنبه (3آبان)

امروز روز زیارت امامان کاظمین و سامرا بود. صبح زود از منزل ابو عبدالله در نجف حرکت کردیم و با یک ماشین با قیمت خیلی مناسب راهی کاظمین شدیم.

دو برادر هم همسفر این مسیر بودند که برادر بزرگ تر برادر کوچک تر را برادر ناتنی صدا می‎زد! وقتی علت را پرسیدیم گفت می‎خواهم یادم بماند که ناتنی است؛ البته به خاطر سن بالایش برادر کوچک تر چیزی نمی‎گفت هرچند در ادامه مسیر افت قند پیدا کرد و همین برادر ناتنی به فریادش رسید. و چقدر خوب می‎شد که حداقل این طور جاها و در این مسیر آدم‌ها رسوم غلط فکری نهادینه شده‎شان را کنار بگذارند.

قبل ظهر بود که با وجود ترافیک سنگین مسیر رسیدیم بغداد و بعد از مدتی کوتاه‌تر کاظمین؛ با وجود خستگی یکسره رفتیم زیارت و بعد از زیارت در اوج خستگی رفتیم دنبال رفع گرسنگی! قرمه سبزی موکب ایرانی کنار صحن خیلی بیشتر از همیشه چسبید انگار اصلا غذای این سفر هم عطر عاشقی دارد.

با وجود اینکه عمیقا می‎خواستیم دوری هم در کاظمین بزنیم؛ اما با درک شرایط و محدودیت وقت یکسره راهی  پایانه شدیم و دوباره با جمعی تازه به سمت سامرا حرکت کردیم.

بخشی از مسیر که طی شد راننده گفت اینکه هم مزار سید محمد و هم سامرا برویم با این قیمت برایش   
سودی ندارد. من هم کم نیاورده و گفتم برگردد کاظمین! وقتی این را شنید دید راهی جز ادامه مسیر ندارد! و در ادامه زیارت مزار بی نهایت آرام بخش سید محمد بود که کل این حرف‌ها را از یادمان برد.

سامرا که رسیدیم شب شده بود و چون خیلی خسته بودیم گفتیم زیارت بماند برای فردا بعد نماز صبح! بعد از گرفتن پتو جلوی باب الغیبه صحن سامرا، همانجا که کل صحن شده بود خوابگاه جمعیتی خسته ی راه قصد خواب کردیم.

هنوز ساعتی نخوابیده بودیم که باران نم نمک باریدن گرفت ولی آنقدر خسته بودیم که با هر نمی بیدار نمی‎شدیم؛ در همان حال خواب آلوده نگاهی به گنبد کردم و گفتم: آقا جان!حالا نمی شود عاشقانه‎ها باشد صبح؟! خیلی خوابمان می آید؛ و خوابیدیم...

نزدیک نماز صبح بود که با رگبار باران بیدار شدیم، شدت باران به قدری بود که کل جمعیت مجبور شدند زیر یکی از سایه بان‎ها پناه بگیرند و بعد هم دیگر اذان شد و بالاخره خواب از سر همه پرید!

آن شب خیلی کم خوابیدیم اما هنوز هم معتقدم زیباترین بیداری عمرم بود، جمع عاشقان در صحن حرم، غربت امامان سامرا، نم نم باران و خستگی، همه عاشقانه‎‎ای تکرار ناشدنی بود که فقط پیاده روی اربعین رفته ها می دانندش و بس.../918/ی704/س

ارسال نظرات