۲۲ آبان ۱۳۹۸ - ۱۷:۰۵
کد خبر: ۶۲۶۹۰۰
خاطرات تبلیغی‌مان را به اشتراک بگذاریم(13)

از مهران ایران به کاظمین عراق

از مهران ایران به کاظمین عراق
سال پیش در یک حسینیه دنج اتراق کردیم و امسال هم به سختی گشتیم و عاقبت توانستیم پیدایش کنیم. خالی خالی بود.

باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا، علی بهاری

مانند بسیاری از مسافران ایرانی، بعد از رسیدن به مهران، به دنبال جایی برای پارک ماشین‌مان بودیم. جوانان مهرانی کل شهر را به پارکنیگی بزرگ تبدیل کرده بودند و هر محله برای خودش صاحب داشت! باید کرایه پارک ماشینت در آن محل را به جوان بزرگ که سردسته پارک‌بانان آن‌جا بود پرداخت می‌کردی. البته چه بسا جای گلایه هم نباشد؛ بندگان خدا در این چند وقت، همه زندگی و کسب و کار‌شان مختل می‌شود و چند هزار تومان کاسبی پارکنیگی از زائران حسینی جای دوری نمی‌رود!

آخر با یکی از پارک‌بان‌ها سر قیمت و امنیت به توافق رسیدیم. دختر کوچک و زیبایی داشت. اسمش را پرسیدم. جواب داد: «امّ‌البنین» معلوم است هیولای مدرنیسم تهرانی هنوز ایلام را کامل نبلعیده. خدا را شکر! به سمت اتوبوس‌های حمل زائر راه افتادیم.

نفری پنج هزار تومان به کمک راننده دادیم و پیاده شدیم. (پارسال همین مسیر را بچه‌ها سه هزار تومان داده بودند. به هر حال شیب ملایم تورم، تنها گوشت و مرغ و برنج را متاثر نمی‌کند!) دیدیم امسال هیچ خبری از موکب‌های فراوان و وفور خدمات و ... نیست. ظاهرا زود آمده بودیم. شبیه همان که از هول حلیم توی دیگ افتاد. به هر تقدیر تصمیم خودمان بود و بعد از گذر از چند صف طولانی و ایست بازرسی وارد خاک عراق شدیم.

خاطره قُصَیر

پارسال بعد از ورود به خاک عراق با راننده ونی که «قُصیر» نام داشت سر کرایه به توافق رسیدیم. قصیر جوانی سبزه و بانمک بود و بعد از توافق اقتصادی به ما گفت: «ده دقیقه صبر کنید تا با چند مسافر برگردم» ده دقیقه‌اش شد یک ربع، بیست دقیقه، نیم ساعت، یک ساعت. هر چه به رفیقش می‌گفتیم به قصیر بگو ما داریم می‌رویم او قسم و آیه می‌خورد که پنج دقیقه دیگر می‌آید. ولی پنج دقیقه در فرهنگ عراقی با پنج دقیقه ایرانی زمین تا آسمان تفاوت دارد. مثلا در پنج دقیقه ایرانی نهایتا شما بتوانید یک دستشویی بروید و تجدید وضویی کنید. اما در پنج دقیقه عراقی می‌توان کارهایی از قبیل خواندن هفده رکعت نماز یومیه به اضافه نوافل، خوردن سه وعده غذایی روزانه، تعمیر ماشین، اصلاح سر و صورت، رفتن به باشگاه و انجام ورزش روزانه و ده‌ها کار دیگر را انجام داد و در نهایت هم دو دقیقه وقت اضافه آورد. خلاصه بدعهدی قصیر باعث شده بود رهایش کنیم و به سراغ علی (یا همان علّاوی خودشان) برویم!

امسال اما خاطره و تجربه تلخ بدعهدی قصیر و قصیری‌ها را داشتیم. از این رو با راننده‌ها بدبینانه تعامل می‌کردیم. آخر سر با «باسم» به تفاهم رسیدیم و او هم قول داد ده دقیقه دیگر مسافر پیدا کند و برگردد. ده دقیقه‌اش خیلی با ایرانی‌ها تفاوتی نداشت. نهایتا بیست دقیقه بیشتر بود. در این فاصله با پیرمرد بغدادی‌ای که از ایران به خانه‌اش برمی‌گشت و هم‌سفرمان بود هم‌صحبت شدیم. فصیح صحبت می‌کردیم و این باعث می‌شد به ما بیشتر احترام بگذارد. (بیشتر عراقی‌ها نمی‌توانند عربی فصیح را به روانی صحبت کنند) از تظاهرات بغداد پرسیدیم و او هم به عربی فصیح و با صدایی رسا و بیانی شیوا، حق را به مردم داد و برای شادی روح صدام دعا کرد! می‌گفت: «صدام با همه بدی‌هایش، حداقل کشور را اداره می‌کرد اما این‌ها فقط به جیب خودشان فکر می‌کنند.» به تندی از گروه‌های سیاسی مختلف عراق انتقاد می‌کرد. معرکه گرفته بود و ول‌کن ماجرا نبود. گرم شنیدن خطبه پرشورش بودیم که ناگهان سر و کله باسم پیدا شد و به سوی کاظمین راه افتادیم. در طول مسیر، باسم دائما از پراید بد می‌گفت. از بی‌کیفیتی‌اش، ضعفش، ناامنی‌اش و جثه زشتش. انتظار داشت ما دفاع کنیم. همراهی‌مان را که دید دیگر چیزی نگفت و فقط به سمت کاظمین تاخت.

آواره در خیابان

اوضاع کاظمین عجیب بود. جمعیت زیادی اطراف حرم روی آسفالت کف زمین خوابیده بودند. زائران پاکستانی‌ البته به این وضع عادت داشتند. ایرانی‌ها هم عادت کرده بودند. در واقع اصلا مشکل چندانی نبود. اربعین همین است دیگر!

سال پیش در یک حسینیه دنج اتراق کردیم و امسال هم به سختی گشتیم و عاقبت توانستیم پیدایش کنیم. خالی خالی بود. این همه زائر پاکستانی آواره در کف خیابان و این همه جالی خالی در حسینیه. یک لحظه وجدانم یقه‌ام را چسبید و گفت: «علی! خجالت بکش. تو سر بر بالش به زمین بگذاری و هم‌کیشانت از اسلام‌آباد و لاهور و کراچی کف خیابان بخوابند. شرم هم چیز خوبی است.» در همان لحظه من هم یقه وجدانم را گرفتم و گفتم: «حرف رایگان نزن! من به بهداشت حساسم. فضولی موقوف!» وجدانم که این حجم از بی‌وجدانی مرا دید بی‌خیال شد و دیگر چیزی نگفت.

صبح بعد از نماز برای زیارت راهی حرم شدیم. وسط راه یک دستشویی عمومی تمیز (مفهوم دستشویی عمومی تمیز در برخی کشورهای همسایه چیزی شبیه دایره مربع یا کوسه ریش‌پهن است) پیدا کردیم و فرصت را برای تجدید وضو غنیمت شمردیم. توالت شماره دو را انتخاب کردم و وارد شدم. روی دیوارش چند فحش به هم‌پیمانان عراقی ایران از جمله نوری مالکی نوشته بود و از آن چه «دخالت‌های ایران در کشورهای منطقه» می‌خوانند انتقاد کرده و آن را مخالف استقلال سیاسی و توسعه اقتصادی دانسته بود. ادبیاتش اینقدر قوی و مستدل بود که یک لحظه احساس کردم دارم سرمقاله «الشرق الاوسط» را در لابی برج خلیفه امارات می‌خوانم اما به خودم که آمدم دیدم مشغول توالت‌خوانی در وسط کاظمینم! برایم خیلی جالب بود که لیبرال‌های عراق حتی از توالت هم برای انتقال پیام‌شان به مردم غفلت نمی‌کنند آن وقت لیبرال‌های ما اگر پنکه مسافرتی همراه‌شان نباشد سفر را لغو می‌کنند. بگذریم.

فارسی‌ندانی خادمان عراقی

بعد از زیارت در وسط صحن منتظر فرصتی بودم تا یکی از خادمان را اصطلاحا «خِفت» و چند کلمه‌ای عربی‌ام را تقویت کنم که ناگهان پیرمردی هراسان و مضطرب را دیدم که سعی می‌کرد به لهجه قمی به دو خادم جوان بفهماند ساعتش را گم کرده است. آن دو خادم هم به لهجه بغدادی می‌گفتند ما چیزی از حرف‌هایت نمی‌فهمیم. به خلاف خادمان حرم امام رضا علیه السلام که بعضا به روانی عربی حرف می‌زنند و کار زائران را راه می‌اندازند، خدام حرم پدر و پسر ایشان اصلا این گونه نیستند. این‌جا بود که احساس تکلیف کردم و وارد میدان شدم. بهش گفتم: «حاجی من عربی بلدم. بگو تا ترجمه کنم» و بنده خدا شروع کرد به صحبت: «صبح بعد از نماز رفتم زیارت. توی شلوغی ساعت از دستم وا شد و افتاد روی زمین. هر چی گشتم پیدا نکردم. دو میلیون تومن قیمتشه. هدیه دومادی پسرم بود که موقتا داده بود من دستم کنم» سعی کردم چکیده حرف‌هایش را ترجمه کنم. یکی از دو خادم ما را به سمت اتاق مفقودات (اشیای گم‌شده) راهنمایی کرد. دوباره همین توضیحات را دادم و مسئول آنجا هم ما را به اتاق بعدی مفقودات فرستاد! دو سه بار رفتم و آمدم تا عاقبت ساعت پیرمرد قمی را پس گرفتم. بنده خدا از ته قلبش چنان دعایی کرد که به نظرم تاثیرش با تمام زیارت‌های عمرم برابری می‌کند. (هر چند تا این لحظه هنوز اثری از استجابش رویت نشده است!) به هر تقدیر از امامان کاظم و جواد علیهما السلام خداحافظی کردم و به جمع دوستان در حسینیه پیوستم تا برای رفتن به سامرا آماده شویم.

/918/ی702/س

ارسال نظرات
نظرات بینندگان
ناشناس
United Arab Emirates
۲۳ آبان ۱۳۹۸ - ۱۹:۰۹
خیلی زیبا بود. مخصوصا این که:
برایم خیلی جالب بود که لیبرال‌های عراق حتی از توالت هم برای انتقال پیام‌شان به مردم غفلت نمی‌کنند آن وقت لیبرال‌های ما اگر پنکه مسافرتی همراه‌شان نباشد سفر را لغو می‌کنند.
4
0