۲۳ آذر ۱۳۹۸ - ۱۰:۳۵
کد خبر: ۶۳۰۲۰۹

این روحانی،‌ شاه را از سلطنت خلع کرد

این روحانی،‌ شاه را از سلطنت خلع کرد
ما که به تو رأی دادیم، برای این بود که تابع ولی‌فقیه باشی. تا زمانی که تابع امام هستی، رأی ملت برقرار است وگرنه عزل هستی، یعنی به خودی خود معزول می‌شوی.

به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، از روزی که پهلوی اول فرمان داد خلع لباس شود و به مسجد و منبر نزدیک نشود، تا روزی که او بیانیه خلع پهلوی دوم از حکومت بر ایران اسلامی را نوشت، 42 سال فاصله بود. سال‌هایی که او لحظه‌ای در آن از مبارزه علیه فساد حکومت دست‌نشانده استعمار غافل نشد و در این راه، تعقیب و زندان و تبعید را به جان خرید. پاداش تمام این مبارزات و جانفشانی‌ها را هم البته تمام‌وکمال گرفت؛ با شهادت به دست منافقان کوردلی که تاب دیدن خورشیدهایی مثل او را نداشتند. امروز در سی‌وهشتمین سالگرد شهادت آیت‌الله «سید عبدالحسین دستغیب شیرازی»، سومین شهید محراب، با ما در بازخوانی برش‌هایی از زندگی او همراه شوید.

اگر خدا بخواهد، رضاخان هم سبب خیر می‌شود!

غائله کشف حجاب که در ایران به‌پا شد، عبدالحسین،‌ طلبه جوانی بود که تازه دروس سطح را در حوزه به پایان رسانده‌بود. از همان موقع،‌ لباس روحانیت به لباس مبارزه‌اش تبدیل شد و گرچه در تحصیل علم و عبادت و تهجد همیشه پیشرو بود، هیچ روزی بر او نگذشت که نسبت به آنچه در جامعه می‌گذرد، بی‌تفاوت باشد. عبدالحسینِ جوان البته قبل‌تر هم با رد کردن پیشنهاد استخدام در کادر قضایی دادگستری، به پهلوی‌ها نه گفته‌بود. اینطور بود که خیلی زود خار چشم حکومت دیکتاتورها شد. آیت‌الله عبدالحسین دستغیب خود درباره آن دوره اینطور می‌گوید: «در زمان رضاخان قلدر ملعون، ما را چند بار زندانی کردند. بعد فشار آوردند که اصلاً باید از جرگه روحانیت بیرون بروی و 24 ساعت مهلت دادند که خودم را خلع لباس کنم و مسجدی و منبری نباشم. به‌ناچار به نجف اشرف رفتم. این هم به خواست خدا، وسیله خیری شد برای استفاده از محضر بزرگان.»

سال 1314 بود که شیراز را به قصد این سفر اجباری به عراق ترک کرد. اما حضور در حوزه علمیه نجف و شاگردی در محضر بزرگانی مانند آیات عظام حاج سید محمد کاظم شیرازی، حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبایی و شیخ محمد جواد انصاری همدانی، توفیق بزرگی بود که راه طلبه جوان داستان ما را برای رسیدن به قله هموارتر کرد و به‌این‌ترتیب در سن کمتر از 30 سالگی به درجه اجتهاد رسید.

خوابی که علما برای آقاعبدالحسین دیدند

7 سال از آن کوچ اجباری می‌گذشت و عبدالحسین چنان زندگی‌اش را وقف تحصیل علم و معرفت کرده‌بود که به تنها چیزی که فکر نمی‌کرد، ترک حوزه نجف و بازگشت به شیراز بود. اما یک روز که در مجلس درس آقا شیخ محمد کاظم شیرازی نشسته‌بود، استاد گفت: «آقای دستغیب! یکی از علما خواب خوبی برای شما دیده‌است. بهتر است شما به شیراز برگردید.» شاگرد که حالا خود عالم گرانقدری شده‌بود، در برابر استادش پاسخی جز رضا و تسلیم نداشت. سال 1321 با کوله‌باری از دانش و معرفت به زادگاهش برگشت و گذر زمان نشان داد او برای ماموریتی بزرگ انتخاب شده‌است.

همین که زمزمه قیام روحانی شجاعی از قم در مجالس پیچید، معلوم شد وعده‌ای که آن مرد خدا در نجف داده‌بود، به تحقق نزدیک شده. اینطور بود که آیت‌الله دستغیب فعالیت‌های انقلابی‌اش را همزمان با نهضت امام خمینی(ره) شروع کرد. از این مقطع به بعد، سخنرانی‌های شجاعانه و آگاهی‌بخش آیت‌الله که از کنار خیانت‌های حکومت پهلوی ازجمله برگزاری جشن‌ هنر شیراز به‌سادگی نمی‌گذشت، شهر حافظ و سعدی را به یکی از کانون‌های اثرگذار انقلاب تبدیل کرد. حالا دیگر روحانی محبوب شیرازی‌ها،‌ سوژه دائمی جاسوسان و ماموران سازمان اطلاعات و امنیت رژیم شده‌بود و دستگیری،‌ حبس و تبعیدهای مکرر، سوغات این مهمان‌های ناخوانده برای او بود.

موفقیت آیت الله دستغیب در لغو جشن هنر شیراز

جشن هنر که درواقع جشن فساد پهلوی بود و هرسال در شیراز برگزار می‌شد، در سال 1357 قرار بود در فاصله 12شهریور مطابق با شب عید فطر تا 21 شهریور به اجرا درآید. اما از اوایل تابستان آن سال، علمای شیراز با محوریت آیت‌الله سید عبدالحسین دستغیب با توجه به اتفاقات تلخ و شرم آور سال گذشته،‌ به طور علنی بر روی منابر مخالفت خود را با برگزاری جشن هنر شیراز اعلام کردند. این اعتراضات که از خردادماه شروع شده و در نهایت هم به تظاهرات گسترده ماه رمضان و سرکوب خونین معترضان منجر شد، عاقبت رژیم پهلوی را به تسلیم در برابر خواسته‌های مخالفان وادار کرد. به‌این‌ترتیب سازمان جشن و هنر اعلام کرد به علت وقوع حوادث اخیر در شهرهای اصفهان و شیراز، جشن هنر شیراز و دومین جشن فرهنگ مردم اصفهان امسال برگزار نخواهد شد.

قرار است من فدایی مردم باشم

مردم، همیشه برای آیت‌الله در اولویت بودند حتی همان زمان که در میانه میدان مبارزه با رژیم بود و همه تاکید می‌کردند باید مراقب خودش باشد. سال 1341 که محمدرضا پهلوی با رفراندوم لوایح شش‌گانه، آغاز انقلاب سفید را اعلام کرد، روحانی شجاع شیرازی‌ها هم همزمان با امام خمینی(ره) عَلَم مخالفت با این حرکت فریبکارانه را بلند کرد و آنقدر علیه شاه و انقلابش روشنگری کرد که رژیم مجبور شد همزمان با سرکوب قیام 15 خرداد 1342 و دستگیری امام خمینی (ره)، شبانه به دستگیری آیت‌الله دستغیب هم اقدام کند.

موسپیدهای شیراز هنوز آن شبی که ماموران گارد ویژه از تهران برای دستگیری آیت‌الله به شیراز آمدند را فراموش نکرده‌اند. آن شب وقتی مردم از ماجرا خبردار شدند، خودشان را سپر جان روحانی محبوبشان کردند. در آن شلوغی،‌ گروهی ایشان را از داخل خانه به خانه همسایگان انتقال دادند. وقتی تلاش‌های ماموران برای پیدا کردن آیت‌الله به جایی نرسید، از روی خشم به جان مردم افتادند. کتک زدن زنان و کودکان و شکستن در و پنجره خانه مردم کافی نبود که در یک حرکت انتحاری، حدود 500 نفر از دوستداران آیت‌الله را هم دستگیر کردند. این، همان خط قرمز آیت‌الله دستغیب بود. بنابراین پیامی برای فرماندار نظامی وقت شیراز فرستاد و گفت: «اگر به خاطر دست‌یافتن به من، مردم را اینطور اذیت می‌کنید، من حاضرم خودم را معرفی کنم.» آنچه مردم شیراز حاضر بودند خود را فدا کنند تا اتفاق نیفتد، اتفاق افتاد. آیت‌الله دستغیب دستگیر و به تهران منتقل شد. زندانی شدن در زندان عشرت‌آباد تهران و سپس تبعید، پایان این ماجرا بود که البته در سال‌های بعد، باز هم تکرار شد.

تلاش‌های آیت‌الله دستغیب برای خدمت، از همان روزهای بازگشت از نجف،‌ به مردم شیراز اثبات شده‌بود،‌ وقتی که به همت او و با همکاری مردم، مسجد جامع شیراز که بیش از هزارسال قدمت داشت و در اثر بی‌توجهی‌ها به خرابه‌ای تبدیل شده‌بود، بازسازی و به مرکزی برای فعالیت‌های مذهبی و سیاسی تبدیل شد. نوسازی مدرسه علمیه حکیم و تأسیس چند مسجد و مدرسه، از دیگر خدمات ایشان بعد از بازگشت به شیراز بود.

وقتی روحانیون، شاه را از سلطنت خلع کردند

ارتباط آیت‌الله دستغیب با امام(ره)،‌ نه‌فقط یک رابطه معنوی و از راه دور، بلکه یک رابطه قوی مراد و مریدی بود تا جایی‌که بعد از تبعید امام به نجف اشرف، آیت‌الله دستغیب بارها پنهانی به عراق سفر کرد و به ملاقات امام رفت. در همین دیدارها بود که ایشان ضمن انتقال اخبار اتفاقات جامعه ایران و روند مبارزات مردم، توصیه‌ها و رهنمودهای امام برای ادامه نهضت را دریافت می‌کرد. شاید همین ارتباط نزدیک با قلب تپنده نهضت هم بود که آیت‌الله را هر روز در راه مبارزه، مصمم‌تر و شجاع‌تر می‌کرد.

اوج نقش‌آفرینی شجاعانه آیت‌الله دستغیب در جریان حرکت انقلاب مردم علیه حکومت پهلوی، بعد از درگیری خشونت‌آمیز رمضان سال 56 در شیراز رقم خورد،‌ واقعه‌ای که یک بار دیگر به تبعید ایشان منجر شد. در همین ایام ملتهب بود که از نگاه آیت‌الله،‌ کار محمدرضا پهلوی تمام شد. اینطور بود که آیت‌الله دستغیب به‌اتفاق 4 نفر از روحانیون طی اعلامیه‌ای، محمدرضا شاه را از سلطنت خلع کردند.

تا وقتی تابع ولی‌فقیه هستی، رأی ملت برقرار است، وگرنه معزولی

همانی شد که آیت‌الله در حکم خلع پهلوی دوم نوشته بود. بالاخره حکومت پهلوی سرنگون شد. نهضت به ثمر رسید و حکومت اسلامی برپا شد، مبارزه آیت‌الله اما تمام نشد. ایشان به‌عنوان نماینده شیراز در مجلس خبرگان انتخاب شد و در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی مشارکت کرد. برای مردم شیراز اما این،‌ کافی نبود. همین که در سال 1358 اولین نماز جمعه تهران برپا شد، مردم شیراز با امضای طوماری برای امام خمینی(ره)، از ایشان خواستند آیت‌الله دستغیب را به‌عنوان امام جمعه شهر شیراز منصوب کنند. امام هم به درخواست شیرازی‌ها لبیک گفتند و در حکمی به دستخط خود، آیت‌الله را به امامت جمعه شیراز منصوب کردند.

آیت‌الله حالا در جایگاه امام جمعه و عضو مجلس خبرگان، خطر جدیدی را حس می‌کرد؛ شکل‌گیری خط نفاق. اینجا هم او در خط مقدم مبارزه قرار گرفت. ریاست جمهوری بنی‌صدر،‌ یکی از مهم‌ترین مواجهه‌ها با این جریان نفاق را پیش روی آیت‌الله دستغیب گذاشت. مخالفت بنی‌صدر با اصول مسلّم اسلامی ازجمله اصل ولایت فقیه باعث شد آیت‌الله در خطبه‌های نماز جمعه ابتدا در لفافه و سپس با صراحت از او انتقاد کرده و به او هشدار دهد. آیت‌الله دستغیب جایی در این باره می‌گوید: «هنگامی که در مجلس بررسی نهایی قانون اساسی دیدم بنی‌صدر خبیث در رابطه با ولایت فقیه که اساس نظام الهی جمهوری اسلامی است، آن هتاکی‌ها را نمود، بر خود واجب دانستم به دفاع از ولایت فقیه برخیزم و مطالبی را از تریبون مجلس بیان نمایم.»

ایشان در نامه‌ای هم که برای بنی‌صدر نوشت،‌ با او اتمام حجت کرد: «ما که به تو رأی دادیم، برای این بود که تابع ولی‌فقیه باشی. تا زمانی که تابع امام هستی، رأی ملت برقرار است وگرنه عزل هستی، یعنی به خودی خود معزول می‌شوی.»

این مرد، امتحانش را پس داده؛‌ مقام و قدرت نمی‌خواهد

آیت‌الله دستغیب آن روزی که آن جملات زیبا و محبت‌آمیز را درباره روحانی محبوب آن روزها می‌گفت، انگار سال‌ها بعد را می‌دید، مقطع حساسی که قرار بود انتخاب بزرگی انجام شود. آیت‌الله دستغیب زمانی که آیت‌الله خامنه‌ای رییس جمهور بودند، درباره ایشان گفته‌بود:‌ «چیزی که بنده نسبت به این شخص بزرگ فهمیده‌ام این است که فردی است خدایی. هواپرست نیست. مقام نمی‌خواهد، قدرت نمی‌خواهد به‌دست بگیرد. امتحان خودش را پیش از پیروزی و بعد از پیروزی داده‌است. در هر پستی که بوده، امتحان خودش را داده‌است. کسی که امام جمعه تهران باشد، آن وقت در جبهه‌ها برود، در سنگرها از اسلام دفاع کند. این مرد بزرگ، مقامی برای خودش قائل نیست؛ به‌عین مثل رهبر عظیم‌الشأن. امام فرموده: به من خدمتگزار بگویید، بهتر است از اینکه رهبر بگویید. آقای خامنه‌ای هم این جوری است؛‌ مقام نمی‌خواهد، مقام بر روی او اثر نمی‌گذارد.»

 

می‌خواست میان مردم و مسئولان فاصله‌ای نباشد،‌ منافقان نگذاشتند

گاهی که اطرافیان به آیت‌الله دستغیب می‌گفتند: آقا! بیشتر مواظب خودتان باشید، می‌گفت: «شهادت، افتخار است. مگر شما حسودی‌تان می‌شود که من به مقامی برسم و افتخاری نصیبم شود؟»

و بالاخره نوبت به ایشان هم رسید. روز جمعه 20 آذر 1360 وقتی آیت‌الله به طرف محل اقامه نماز جمعه حرکت می‌کرد،‌ ناگهان درِ خانه‌ای باز شد و خانمی خارج شد و به طرف ایشان آمد. اتفاق تازه و عجیبی نبود چون معمولاً مردم جمعه‌ها در مسیر خانه آیت‌الله تا مصلی می‌آمدند و نامه‌های درخواستشان را به ایشان می‌دادند. در این مواقع،‌ آیت‌الله هم خیلی مراقب بودند پاسدارانی که اطراف ایشان هستند، مانع نزدیک شدن مردم به ایشان نشوند.

آن زن که بعدها معلوم شد اسمش «گوهر ادب آواز» است هم از این ویژگی آیت‌الله باخبر بود که با وجود مخالفت پاسدارها که ناشی از نگرانی آنها از تکرار ترورهای نافرجام گذشته بودند، و با اجازه خود آیت‌الله به چشم‌برهم‌زدنی خودش را به ایشان رساند و در یک لحظه، زمین و زمان را به هم دوخت. ساعت 11:25 دقیقه بود که کوچه‌پس‌کوچه‌های اطراف خانه آیت‌الله دستغیب زیر و رو شد. آن دختر 19 ساله که ظاهرش مثل زنان باردار بود، به شکمش مواد منفجره بسته بود و همین که به آیت‌الله نزدیک شد، ضامن را کشید و بدن خودش هم قطعه قطعه شد. او که از اعضای گروهک منافقین بود، با این حرکت انتحاری، یکی از مردان بزرگ روزگار را از ایران و ایرانیان گرفت.

داستان‌های غریب زندگی شهید آیت‌الله دستغیب اما با شهادتش تمام نشد. می‌گویند وقتی کفن ایشان را آوردند، دیدند کیسه کوچکی همراه آن است. هیچ‌کس از اعضای خانواده نمی‌دانست ماجرای آن کیسه چیست. یک هفته بعد از مراسم خاکسپاری، چندین نفر خواب مشترک عجیبی دیدند. آن‌ها خواب دیدند آیت‌الله می‌گوید: «تکه گوشت‌های من لابه‌لای دیوارها و پشت بام‌ها و بر سر درخت‌های خانه‌های مجاور باقیمانده است. آن‌ها را به من ملحق کنید!» بررسی‌ها نشان داد آن خواب‌ها،‌ رویای صادقه بوده. تکه گوشت‌ها را که جمع کردند، از خانواده آیت‌الله کیسه‌ای برای جا دادن آنها درخواست کردند. اینجا بود که خانواده به یاد آن کیسه‌ای که همراه کفن بود،‌ افتادند. معلوم شد آیت‌الله دستغیب از قبل آن کیسه را جزئی از کفن خود به حساب آورده و آماده کرده‌بود. انگار به ایشان الهام شده‌بود قرار است بدنشان ارباً اربا شود و برای جمع‌آوری تکه‌های باقیمانده از پیکرشان کیسه جداگانه لازم است...

*ماموران ساواک که دائماً فعالیت‌های آیت‌الله دستغیب را زیر نظر داشتند، گزارش‌های متعددی از سخنرانی‌های ایشان به مرکز ارسال می‌کردند، گزارش‌هایی که در موارد بسیاری، منجر به دستگیری، زندان و تبعید ایشان شد. در این مجال، به چند مورد از این گزارش‌ها اشاره می‌کنیم که موضوع برخی از آنها، به بعضی جریانات امروز تنه می‌زند.

انگار هرکس خائن‌تر است، مقامش بیشتر است!

19 آذر 1347 - گزارش «خیلی محرمانه»

آیت‌الله دستغیب در سخنرانی روز 14 آذر در مسجد جامع شیراز اظهار داشت: «هر فردی در هر لباسی که هست، باید دارای علم و عمل خوب باشد. امروز هرکس خائن‌تر است، مقامش بیشتر است. اگر کسی مقام را با علم و عمل خوب بخواهد، هیچ‌وقت خائن نمی‌شود...»

وی سپس پیرامون گرانی زمین‌های خیابان قصرالدشت صحبت کرد و گفت: «با این پول‌هایی که به زور از مردم گرفته‌شده‌است، نمی‌شود در بهشت خانه و زمین خرید. در آن دنیا با مقام و ریاست، کاری از پیش برده نمی‌شود.»

به همه ثابت کردید که مسلمانان، آتش‌زن و اخلالگر نیستند

30 آذر 1357 – گزارش «خیلی محرمانه»

نامبرده بعد از نماز مغرب و عشاء به منبر رفت و اظهار داشت: «من از راهپیمایی شما در روز تاسوعا و عاشورا سپاسگزارم زیرا به همه ثابت کردید که مسلمانان، آتش‌زن و اخلالگر نیستند. و دیدید دو روز چون دخالتی نشد، اتفاقی هم رخ نداد ولی از آن به بعد در سراسر ایران کشته‌هایی داشتیم ازجمله در قریه سعدی شهر خودمان که عده‌ای از جوانان ما توسط آنها کشته شدند. و دیدید که در مراسم حمل جنازه چه کار کردند. به روی ما آتش مسلسل گرفتند. دیگر کاری نبود که نکردند. حرمت کجا را نگه‌داشتند؟ به حرم امام رضا(ع) حمله‌ور شدند و به بیمارستان و دکتر که در تمام دنیا مورد احترام هستند، حمله نمودند. همچنین به دانشگاه‌ها و روحانیون و طلبه‌های علوم دینی تیراندازی کردند. مردم! شما فراموش نکنید که دشمن در کمین است که این نهضت را به هم بزند و به هر کاری که شده، دست می‌زند. شما باید هوشیار باشید که با دسیسه، شما مسلمانان را با غیرمسلمان روبه‌رو قرار ندهند و درگیر نشوید.»

 

می‌گویند اسلام دین گریه‌وزاری است، زهی سعادت که برای حسین (ع) گریه می‌کنیم

3 خرداد 1345

روز گذشته، مراقب مجلس سوگواری در مسجد جامع بودم. سید عبدالحسین دستغیب وقتی بعد از مجلس روضه‌خوانی به منبر رفت و پس از خواندن خطبه پیرامون خشم و غضب و اتهام و افترا، گفت:‌ «هیچ‌کس از طعن و افترا در امان نبوده. کلیه انبیا و ائمه اطهار(ع) مورد طعن و افترا قرار گرفتند. مگر به ما آخوندها نمی‌گویند مرتجع و کهنه‌پرست؟ مگر در روزنامه‌ها ننوشتند دین اسلام، دین گریه و زاری است؟ زهی سعادت که ما برای حسین(ع) گریه می‌کنیم و ضمن گریه، با خدای خود راز و نیاز می‌کنیم. ولی شما مجالس رقص و قمار و میخوارگی تشکیل می‌دهید. چند روز پیش یک نفر به من گفت که در مجله بانوان نوشته‌اند: ساره که عیال حضرت ابراهیم بود، دختر خود حضرت ابراهیم بوده! آیا مقامی هست که از این یاوه‌گویی‌ها و اتهامات بی‌مورد به پیغمبران جلوگیری نماید؟...»/882/ 102/

مریم شریفی
منبع: فارس
ارسال نظرات