۲۲ آذر ۱۳۹۷ - ۱۳:۱۴
کد خبر: ۵۸۷۳۶۵
بخش چهارم؛

گفت‌و‌گو | بررسی ۳ جریان روحانیت در دوران مشروطه

پژوهشگر عرصه جریان‌شناسی گفت: لفظ «مشروطه» را هر کس یک جوری تفسیر می‌کند؛ مثل کلمه «جمهوری» است؛ می‌شود پنجاه پسوند برای آن آورد.
روحانیت در نهضت مشروطه

اشاره: جریان مشروطیت در ابتدا جریانی انقلابی و تحول خواه بود که به تدریج و به واسطه نفوذ انجمن‌های مخفی در جریان‌های روحانیت و تغییر دیدگاه و ایجاد غبار فتنه و ابهام در نظرات علمای سرشناس و اثرگذار، این جریان ملی و مذهبی به جای تغییر در حکومت، خود دستخوش تغییر و تحول منفی شد.

تحلیل و بررسی این جریان تاریخی عظیم که در پی آن اتفاقاتی با پهنه و تأثیر فراوان همچون شهادت شیخ فضل‌الله نوری و از بین رفتن تأثیر جریان مشروطیت حاصل شد، به منظور عدم تکرار نفوذ بیگانگان در جریان‌های انقلابی امروز، امری ضروری و مهم خواهد بود.

به همین منظور خبرنگار خبرگزاری رسا، در گفت‌وگوی اختصاصی خود با استاد قاسم تبریزی، مدرس تاریخ و پژوهشگر عرصه جریان‌شناسی، نهضت‌ مشروطه، جریان‌های روحانیت و انجمن‌های مخفی در این دوران را بررسی کرده است.

نوشتار زیر بخش چهارم این گفت‌و‌گو است که تقدیم خوانندگان محترم رسا می شود.

نهضت مشروطه و شرایط حاکم بر کشور

نهضت مشروطه، چهارمین نهضتی است که در ایران توسط مرجعیت و روحانیت پدید آمد. باید یک نگاهی به اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ آن دوران بکنیم:

یک، ناصرالدین‌شاه به قتل رسیده و مظفرالدین‌شاه آن قدرت ناصرالدین‌شاه را ندارد. در واقع ستمگری و ظلم و ستمی که ناصرالدین‌شاه داشت را ندارد. او مریض‌حال بود و سن بالایی هم داشت.

دوم، انتشار مطبوعات و نشریات؛ در مصر، هندوستان و اسلامبول نشریاتی با مباحثِ مختلف منتشر می‌شود.

جریاناتی هم به دنبال اهداف خودشان هستند. در اینجا جریانِ فرماسونری دیگر به صورت تشکیلات درآمده است. در همه این مدت جریان فرماسونری فعال بود، ولی به صورت مخفی فعالیت می‌کرد.

پیام مرحوم ملاعلی کنی باعث شد فراموشخانه به صورت علنی شکست بخورد و ملکم‌خان مجبور شد از ایران برود، ولی عباسقلی‌خان قزوینی مخفیانه آن را پیگیری کرد. در دوره مشروطیت «جامعه آدمیت» سیصد عضو داشت.

انجمن‌های مخفی هم با دیدگاه‌های سوسیال دموکراتیک، غرب‌گرایی، بابی‌گری، ازلی‌گری، بهایی‌گری فعالیت می‌‌کردند. مدارسِ خارجی هم به عنوان ابزار استعمار فعالیت می‌کردند. جواسیسی هم داشتیم امثال مانکجی، اردشیر جی و ادوارد بُران که در ایران فعالیت‌های علنی یا پنهانی داشتند. این‌ها جریانات معارض با اسلام و دین‌اند.

سه جریان روحانیت در دوران مشروطه

در این مرحله شاهد سه جریان در روحانیت هستیم:

یک، جریان ملامحمدکاظم خراسانی است. همچنین شخصیت‌هایی چون میرزاعبدالله مازندرانی، میرزاحسن خلیل تهرانی، به‌خصوص متفکر و اندیشمند، میرزا محمدحسین غروی نائینی، صاحب تنبیه الامه، مرحوم سید عبدالله بهبهانی و آسیدمحمد طباطبایی. این یک جریان است که باید گفت جریان اسلامی است که مرحوم آخوند دارد.

دو، جریان روحانیت سنتی؛ این جریان کاری به سیاست و به این مسائل ندارند.

سه، جریانِ مرجعیت و روحانیت مثلِ سید محمدکاظم یزدی، شیخ فضل الله نوری، میرزا حسن مجتهد تبریزی، ملا محمد آملی، میرزا علی‌اکبر مجتهد اردبیلی و ... .

این سه جریان در جامعه وجود دارد و جریانِ اول و سوم در عرصه سیاست فعال است.

در این موقعیت جامعه از مظالم و ستم حکومت به تنگ آمده است و به دنبال آزادی‌ها و تحلیل استبداد یا مبارزه با آن است. اما هر کدام از جریانات با نگاه خودشان وارد مبارزه می‌شوند: فرماسونری، بهائیت، انجمن‌های مخفی و مدارس، یک جریان استعماری و متحد هستند که هم نیرو و برنامه دارند و هم در درون حکومت نفوذ و حضور دارند.

جریان اسلامی (جریان اول و سوم روحانیت) نیز شخصیت‌های برجسته‌ای دارد که عمدتا منفرد کار می‌کنند و در زمان شروع نهضت هر کدام یک شخصیت مستقل، پایگاه و جایگاه و موقعیتی در جامعه دارند.

استبداد

حکومت ماهیتا استبدادی است و شاه به هیچ چیز ملتزم نیست؛ نه قانون، نه مردم و نه دین. دولتمردان، ظالم، ستمگر، فاسد، فاجر و... هستند. ناصرالدین‌شاه به مازندران سفر می‌کند. عده‌ای از علمای مازندران به استقبال شاه می‌آیند. شاه می‌گوید از ما چیزی بخواهید تا ما به شما بدهیم.

پیرمردی گفت اگر اعلی‌حضرت فقط یک حاکم فاسد ظالم ستمگر آدم‌کشِ قصی‌القلب بفرستد، ما را کفایت می‌کند! شاه منظورش را از این سخن پرسید. پیرمرد گفت کسانی که می‌فرستی همه این‌گونه‌اند.

هر کسی از اینجا می‌گذرد از ما درخواست‌هایی دارد؛ یکی علوفه می‌خواهد، یکی اسب، دیگری قاطر، یکی برنج می‌خواهد و.... ما گرفتار تعداد زیادی حکام ظالم، ستمگر، قاتل، فاسق و فاجر هستیم. یک نفر از این‌ها را بفرستید برای ما کفایت می‌کند!

استعمار

نفوذ استعمار در درون حاکمیت هم شکل گرفت. اگر شاه خائن و وابسته نیست، ولی دوله‌ها و سلطنه‌ها عمدتا یا به سفارت روس وابسته‌اند یا به سفارت انگلیس، کمی هم به فرانسه. البته انگلیس‌ها و روس‌ها خیلی به فرانسه میدان ندادند. آن‌ها مشغول وابسته کردن مملکت هستند و اهداف استعمار را دنبال می‌کنند. در شهر و روستا نسبت به رعیت ظلم و ستم می‌کردند. واقعا جنایات و خیانت‌های خوانین در این مملکت غیرقابل توصیف است.

یکی دو مورد نیست. سراسری بود؛ چون بین خوانین و استبداد و عوامل آن پیوند بود. برخی از این‌ها هم مثل فرمانفرما، خاندانِ قوام‌الملک شیراز، خاندان شوکت‌الملکِ شرق تهران با استعمار مرتبط بودند. چون انگلیس‌ها به قول خودشان تمامِ تخم مرغ‌هاشان را در یک سبد نمی‌گذاشتند که یک‌جا بشکند؛ بلکه از انواع و اقسام امکانات استفاده می‌کردند.

جریان سوسیال دموکرات

موضوع بعدی جریان سیوسیال دموکرات‌ها یا به تعبیر آن روز قفقازی‌هاست. آن‌ها با امپریالیسم و فئودالیسم مبارزه می‌کردند. آن‌ها در اعتقادات تشکیک و عده‌ای را جذب خودشان می‌کردند. از نظر سیاسی، مبارزه مسلحانه داشتند و بمب‌گذاری و ترور می‌کردند. از نظر اجتماعی و اخلاقی هم پایبند به هیچ چیز نبودند. مسألة قفقازی‌ها کم‌ مسأله‌ای نبود. بیشتر هم تحت مدیریت حیدرخانِ عمو اوغلی بود. او نبوغ و استعداد و مدیریت قوی‌ای داشت.

مهندس برق بود که مظفرالدین‌شاه او را از بادکوبه به ایران آورد. در اینجا تشکیلات مراکز غیبی [راه انداخت] که بعد به مراکز سوسیال دموکرات ختم شد. اینکه آن‌ها چطور با تقی‌زاده در حزب دموکرات پیوند ‌خوردند، ابهام‌هایی وجود دارد که باید بعدها به آن پرداخت. به هر صورت جریان سوسیال دموکرات فعال بود.

جریان بابی‌ها و بهایی‌ها نیز فعال بودند. شخصیت‌های عباوعمامه‌دار، ولی بابیِ ازلی نیز بودند؛ مثل یحیی دولت‌آبادی، مَلک المتکلمین و به احتمال زیاد سید جمال‌الدین واعظ اصفهانی. ما این تیپ افراد هم داشتیم که به عنوان روحانی فعالیت می‌کردند، ولی ضد دین بودند. البته ملک المتکلمین مستقیما با اردشیر جی و جریان انگلیسی مرتبط بود.

انجمن‌های مخفی

اینجا انجمن‌های مخفی داریم که تا پانصد انجمن می‌شمارند، ولی بعید است این مقدار باشد؛ بعضی‌ها صرفا اسم بوده و با اسامی مختلف فعالیت می‌کردن. طالب‌اوف از روشنفکران غرب‌گرا بود و در تفلیس زندگی می‌کرد. در ذهنِ روشنفکران، [طالب‌اوف] رهبرِ سیاسی فکری بود.

دهخدا برای طالب‌اوف به عنوان یک رهبر، نامه‌ای می‌نویسد. نامه جالبی است که تفکر دهخدا را می‌رساند. حالا با تفکر این دو کار ندارم؛ دوران را بررسی می‌کنیم. دهخدا می‌نویسد که ما در اینجا داریم انقلاب می‌کنیم و پانصد حزب و گروه در ایران اعلام موجودیت کرده‌اند.

شما بیا اینجا مدیریت کن و رهبری و پیشوایی را به عهده بگیر. طالب‌اوف هم جواب جالبی می‌دهد؛ می‌گوید کدام جانور در ایران یک‌شبه، پانصد حزب و انجمن زاییده؟! جوان! مگر می‌شود در یک دوره این همه انجمن و نهاد به وجود آمده باشد. انجمن شرایط دارد. طالب‌اوف می‌خواهد یک‌خرده درس تاریخی بدهد.

به هر صورت این انجمن‌ها عمدتا یا وابسته به فراماسونری بودند یا وابسته به غرب. بابی‌ها و ازلی‌ها نیز در برخی از آن‌ انجمن‌ها مشارکت فعال داشتند. از مدارس خارجی که بگذریم، سفارتخانه‌ها و کنسولگری‌ها فعالیت داشتند. آنها را نیز باید جزء جریانات استعماری حساب کنیم.

استعمار، جامعه را به انحطاط و ابتذال می‌کشاند

این وضعیت مردم بی‌پناه است. در متن جامعه، فقر مالی، فقر فرهنگی، فقر بهداشتی، عدم درک سیاسی [موج می‌زند]؛ یعنی وقتی استعمار می‌آید، به تدریج جامعه را به انحطاط و ابتذال و عقب‌ماندگی می‌کشاند. قحطی، مشکلات مالی، انواع و اقسام بیماری‌ها در مجموع وضعیت فضاحت‌باری بود.

در این موقعیت طبیعی است که عده‌ای روشنفکر یا روحانی به دنبال تغییر و تحول باشند. چون همه این‌ها را، از ظلم و ستم می‌بینند. شما رساله مرحوم میرزامحمدحسین غروی نائینی را که مجتهد مدرس حوزه و از شاگردان میرزا، و شاگرد و نزدیکان آخوند خراسانی است، بخوانید؛ ایشان استبداد را معضل اصلی در ایران می‌داند. فکر کنم برای فهم استبداد رساله طبایع الاستبداد مرحوم کواکبی، کتاب خیلی قوی‌ای است.

هم آقای مطهری درباره این کتاب نظر می‌داد و هم آیت الله سید محمود طالقانی. [مرحوم کواکبی می‌گوید] استبداد همان‌گونه که جامعه را به تحجر، عقب‌ماندگی، کم‌فهمی و کج‌فهمی می‌کشاند، با همان ماهیت استبدادی به دنبال راه‌حل است. آنجا می‌گوید اگر بخواهیم علم را گسترش بدهیم، با زور و استبداد می‌خواهیم مردم را عالم کنیم.

اگر می‌خواهیم اخلاق گسترش بدهیم، با استبداد می‌خواهیم اخلاق را [نهادینه کنیم]. رساله طبایع الاستبداد، نشانگر اوضاع آن زمان است. ایشان [کواکبی] از خاندان و سادات اردبیل است. اجدادش به شامات رفتند. ولی او زبان فارسی را خوب می‌داند و با فرهنگ ایران هم آشناست. این مسئله استبداد و این فقر و مشکلاتی بود که ما در جامعه داشتیم.

یعنی همه آن مشکلات را در استبداد می‌دیدند و به دنبال نسخه رهایی می‌گشتند که ناگهان مشروطه مطرح شد؟

بله؛ در ابتدا مطرح بود که ما باید یک جایی داشته باشیم که قوانین را تدوین کنند و اسم آن عدالتخانه باشد. بعضی‌ها می‌گویند کلمه مشروطه و عدالتخانه از خارج آمد. البته بستگی دارد. مثل کلمه آزادی است. بعضی کلمات، عمومی است؛ مهم این است که چه کسی بخواهد آن را تعریف، تبیین یا تدوین کند.

آزادی، برادری، برابری، مساوات، قسط، مشروطه و عدالتخانه اصل مطالبات بود که حکام تهران مثل عین‌الدوله ظلم و ستم نکنند و یک جایی باشد که جلوی این‌ها را بگیرد. لذا با این حرکت شروع و بعد تبدیل شد به مشروطه.

تفسیر متفاوت «مشروطه‌» از زبان گروه‌ها و جریان‌های مختلف

برخی می‌گویند سفیر انگلیس مشروطه را مطرح کرد، بعضی‌ها می‌گویند در آن تجمع گفته شده است. ما هر کدامِ از این‌ها را بگیریم، فکر می‌کنم جامعه را به دنبال نخودسیاه فرستادن است. مهم این است که چه کسی، چه کسانی و چه جریانی «مشروطه» را مطرح می‌کنند؟ آخوند ملا محمد کاظم خراسانی مرجع تقلید، روحانی و مدرس حوزه است؛ «مشروطه‌ای» که او می‌گوید، روی مبانی قرآن و دین می‌گوید. مشروطه‌ای که میرزامحمدحسین غروی نائینی می‌گوید، ربطی به غرب ندارد. او بر اساس قرآن و سیره و سنن  اهل بیت(ع)حرف می‌زند. او مشروطه را از شروطِ دینی گرفته است.

مروری بر رساله انصافیه از ملا حبیب الله کاشی

بعد از مرحوم نائینی، رساله انصافیه، یکی از بهترین رساله‌هایی است که ما داریم. رساله بسیار خوبی است که ملا حبیب الله کاشی آن را نوشته است. ایشان آن موقع یک روحانی و مدرس 40 ساله بود. او برادرزاده و داماد ملامحمد کاشانی است که از مراجع و علما و مدرسین بزرگ حوزه علمیه اصفهان می‌باشد.

ملامحمد کاشانی یک تقریظی هم بر این رساله نوشته است. ایشان در این رساله مشروطه را بر اساس قرآن و نهج البلاغه تعریف می‌کند. بیشتر هم نهج‌البلاغه را متن قرار می‌دهد. ایشان این رساله را در سال 1328 ق، یعنی دو‌سال‌ونیم بعد از انقلابِ مشروطه چاپ کرده است.

معلوم می‌شود رساله را یک سال بعد از مشروطه نوشته است. دوازده مطالبه جامعه را از مشروطه مطرح می‌کند. او نامه حضرت امیر به مالک اشتر را می‌آورد و قانون را بر اساس قرآن و اسلام تبیین می‌کند.

اول حاکمیت قانون را مطرح می‌کند. بعد بحث تعدیل ظلم و تأسیس عدالتخانه برای رسیدگی به خواسته‌های مردم، تا بین شاه و عامی تفاوتی نباشد. آزادی در حیطه اسلام و قرآن باشد تا جامعه بتواند به رشد و تعالی برسد. همچنین آزادی مطبوعات و آزادی انجمن‌ها را در چارچوب قرآن و دین می‌برد.

او حدود ده آسیب را برای مشروطه بیان می‌کند که باعث شد مشروطه به اهدافش نرسد. یعنی یک سال و نیم بعد از انقلاب مشروطه احساس می‌کند مشروطه به انحراف رفته و مطبوعات به دست جهال افتاده است؛ تا جایی که به جای تربیت و ایجاد اتحاد در مردم، موجب اختلاف و رویارویی جامعه شده‌اند.

- عدم تقیدِ دولتمردان به قانون؛  می‌گوید قانونی که نوشته شد دولتمردان عمل نکردند.

- تزاحم مشاغل، دولتمردان هر کدامش چند شغل داشتند و به هیچ کدام نرسیدند.

- انتقاد از پارتی‌بازی و توصیه‌هایی که در حکومت صورت می‌گرفت.

- مشکلات علمی و اقتصادی جامعه را مطرح می‌کند که ما مصرفمان بیش از تولیدمان است. می‌گوید تمامِ طلاها و نقره و دفینه‌هایمان را به خارجی دادیم، در مقابل از آن‌ها جنس بنجول گرفتیم. رساله حدود صدواندی صفحه است که من آن را خلاصه کرده‌ام.

در رابطه با رجال مشروطه، باید رسائلی را که علمای ما نوشتند دید. مجموعه رسائل مشروطه، از دکتر غلامحسین زرگرنژاد است. مقدمه و حواشی این کتاب گویاتر است. متن رساله انصافیه در آن کتاب آمده است. رساله‌ای داریم از آیت الله سید عبدالحسین لاری. 

با توجه به شرایط اجتماعی آن دوران که بیان کردید، یکی از آن‌ها عدم درک سیاسیِ مردم بود. با توجه به چنین شرایطی چگونه مردم و روشنفکران به این نتیجه می‌رسند که مشروطه را مطرح کنند؟

یک تعبیری در سیاسیون است که نمی‌شود آن را همه جا تعمیم داد. گاهی در زندگی فردی افراد نیز هست؛ می‌دانند چه نمی‌خواهند، ولی نمی‌دانند چه می‌خواهند؛ نه فقط عامه مردم، حتی خیلی از روشنفکران هم نمی‌دانستند چه می‌خواهند. گاهی مردم چنان از ظلم و ستم و تباهی به تنگ می‌آیند [که فقط به دنبال راهی هستند که از این مخصمه فرار کنند] اما نمی‌دانند بعد از آن چه می‌شود؛ اگرچه برخی گفتند ظلم و ستم قبل از مشروطه، کمتر از بعد مشروطه بود.

جریان آخوند خراسانی و جریان آسیدمحمدکاظم یزدی که شیخ فضل‌الله نوری نماینده‌اش در ایران است، مشکلات را می‌دانستند و می‌فهمیدند که چه می‌خواهند؛ ولی برخی درک صحیحی نداشتند و با همان جو جلو می‌آمدند. وقتی واعظ بالای منبر علیه این‌ها حرف می‌زند یا در حرم حضرت معصومه(س) تحصن می‌کنند یا به عنوان اعتراض مهاجرت می‌کنند، جامعه حس می‌کند که اصلا فقها و علما امنیت ندارند.

یعنی این قسمت را می‌بینند، اما این‌که چه می‌خواهند [را نمی‌دانند] و گرگ‌هایی که لباس میش به تن دارند را نمی‌توانند تشیخص بدهند؛ حتی گاهی خوب‌هایمان نتوانستند تشخیص بدهند. ما بعد از صدواندی سال داریم تحلیل می‌کنیم؛ وگرنه چه بسا اگر ما هم بودیم همان بودیم.

حرف شیخ‌الله نوری می‌زد، اما ضد او عمل می‌کرد

طلبه جوانِ سی‌و‌اندی سال بود به نام سلطان‌العلمای خراسانی.  او حرف‌های شیخ فضل الله نوری را می‌زند، اما کاملا در موضع تقی‌زاده حرکت می‌کند. آخر هم کشته می‌شود. وقتی می‌خواست از مشهد بیاید تهران، پدرش اجازه نمی‌داد و می‌گفت اوضاع ناجور است. آدم مؤمن، متدین و مقیدی است که به تهران می‌آید. او روزنامه دارد. نوشته‌هایش را که می‌خوانید، کاملا عادی است که یک روحانی این‌گونه بنویسد؛ اما در جایگاهی می‌ایستد که تقی‌زاده و  جریان فراماسونری هستند. خودش هم متوجه نیست. واقعا هم متوجه نیست. از روی عمد نیست.

غبار فتنه، مانند تیراندازی در تاریکی است

خیلی جاها فرد متوجه قضیه نیست. وقتی که فتنه می‌آید انسان‌ها جلوی چشمشان را نمی‌بینند؛ فضا غبارآلود می‌شود و دودی جلوی چشم‌ها را می‌گیرد و فرد جلوی پایش را نمی‌بیند و افراد را گم می‌کند. مثل اینکه در شب تیراندازی می‌کند نمی‌داند به چه کسی تیراندازی می‌کند. طبیعت فتنه همین‌طور است.

در جنگ روانی همین است. حجم جنگ روانی به‌قدری وسیع و گسترده است که افراد متوجه نمی‌شوند. اوایل انقلاب علیه آیت الله شهید سیدمحمد بهشتی جوی درست کردند که بعضی آدم‌های خوب قضیه را نمی‌فهمیدند. می‌گفتند بهشتی آدم خوبی است، ولی کمی قدرت‌طلب است، آدم خوبی است، ولی یک‌خرده به انحراف کشیده شده است، آدم خوبی است، ولی یک‌خرده تکبر دارد.

چون آدم‌های صادقی بودند بعد از شهادت بهشتی، از مواضعشان برگشتند. ولی کسانی که آگاهانه آن تهمت‌ها را می‌زدند، می‌دانستند چه کار دارند می‌کنند و می‌فهمیدند بهشتی کیست؟

طرفداران مشرطه با تشکیلات منسجم مجلس را به دست گرفتند

به هر حال در چنین اوضاع و احوالی وقتی مشروطه را مطرح می‌کنند آخوند خراسانی در صف اول است. در اینجا هم ما سه چهره برجسته داریم؛ سید عبدالله بهبهانی، شیخ فضل‌الله نوری و سید محمد طباطبایی. این سه نفر به عنوان رهبر بودند که منفرد عمل می‌کردند؛ اما جریان وابسته، تشکیلاتی عمل می‌کند؛ به‌طوری امر را مشتبه می‌کنند؛ آسید عبدالله و آسیدمحمد خیلی چیزها را متوجه نمی‌شدند. واقعا متوجه نمی‌شدند.

البته بعدا در برابر انتقادات و مسائل ما می‌توانیم موضوع را حل کنیم. بنابراین آن‌ها چون تشکیلاتی بودند توانستند با سرعت مجلس را بگیرند و قانون نیز تنظیم کنند. شیخ تا مجلس می‌آید؛ مجلسی که در آن ماسون‌ها و بابی‌ها و ازلی‌ها هستند. مطبوعات نیز به‌طوری علنی علیه اسلام، قرآن و ائمه اطهار(ع) می‌نویسند.

مطالب صریحِ بابی‌ها، بهایی‌ها، ازلی‌ها، غربی‌ها و ماسون‌ها علیه دین جای خود، اما در نطق‌های اول مجلس همین حرف‌ها را می‌زدند. به صراحت می‌گفتند مگر ما آمده‌ایم اینجا مسجد درست کنیم؟ آمده‌ایم معیشت مردم را درست کنیم؛ چه ربطی به دین دارد.

در این موقعیت شیخ احساس خطر کرد. نشریات را می‌خواند و آن‌ها را نقد می‌کرد. معلوم بود آن دو بزگوار (سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی) نشریات را نمی‌خواندند.

جریان وابسته در نجف هم فعال بود؛ چیزی که کمتر به آن پرداخته شده است؛ یعنی جریان فرماسونری و جریان غربی در نجف هم در برابر این قضایا فتنه‌انگیزی می‌کرد؛ تا جایی که مرحوم آسیدمحمدکاظم یزدی را تهدید به مرگ کردند. می‌خواستند به خانه‌اش حمله کنند که عشایر مدت‌ها دور خانه آسیدکاظم را محاصره می‌کنند و اجازه رفت‌وآمد به عده‌ای نمی‌دهند.

شیخ فضل‌الله با فهم عمیق، به مشروطه قید «مشروعه» اضافه می‌کند

به نام مردم علیه شیخ فضل‌الله و برخی افرادی که منتقد بودند حجم زیادی تلگراف‌ به نجف می‌زنند. تلگراف نجف خیلی‌هایش به اینجا نمی‌رسید. شیخ احساس می‌کند این‌ها که می‌گویند ما مشروطه می‌خواهیم [قصد توطئه دارند بنابراین تأکید می‌کند] قید اضافه کنید.

قید مشروعه همان قید اسلامی است. لفظ «مشروطه» را هر کس یک جوری تفسیر می‌کند؛ مثل کلمه «جمهوری» است؛ می‌شود پنجاه پسوند برای آن آورد: جمهوری دموکراتیک، جمهوری ملی، جمهوری مارکسیستی، جمهوری سوسیالیستی؛ ولی امام (ره) می‌گویند «جمهوری اسلامی» و محکم می‌ایستند که نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر.

جمهوری دموکراتیک اسلامی هم نمی‌خواهیم. در اینجا نیز قیدی که شیخ فضل‌الله زد، قید بسیار مهمی بود. گفت چرا کتاب قانون ما باید از سفارت بلژیک و فرانسه و انگلیس بیاید؟ ما قرآن داریم و خودمان قانون تدوین می‌کنیم. بعد آن را در راستای مخالف قانون مطرح کردند.

بسیاری از علما و روحانیون طرفدار شیخ فضل‌الله بودند

نکته خیلی مهم این است که در سراسر مملکت ده‌ها مجتهد، چندین مرجع و هزاران روحانی داریم که از مدافعان شیخ بودند، ولی در تاریخ اسم آن‌ها را نمی‌آورند. در تحصن حرم عبدالعظیم حسنی، هشت مجتهد مسلم، یک مرجع تقلید، حدود هفتادوچند نفر امام جماعت، سیصد طلبه و در مجموع هزار نفر شرکت می‌کنند.

ولی در تاریکی فقط یک شیخ فضل الله نوری مطرح می‌شود و مدافعین ایشان را در استان‌ها و شهرها، تهدید و منزوی می‌کنند. یکی از آن‌ها میرزا حسن مجتهد تبریزی است. او در آن طرف مرز فققاز هم مرجعیت دارد. او را به عنوان زمین‌دار تبعید می‌کنند. چون اگر آنجا باشد اجازه فعالیت به مشروطه‌خواهان نمی‌دهد. برادرش آمیزرا صادق مجتهد تبریزی نیز که در دوره رضاشاه مبارزه می‌کند، دستگیر و او را زندانی می‌کنند. او را نیز منزوی می‌کنند و مجبور می‌شود با ثقه‌الاسلام تبریزی از انجمن تبریز بیرون بیاید.

شما نامه‌های ثقة‌‌الاسلام به پسرش را مطالعه کنید و ببینید اوضاع جریان‌های ضد دینی در تبریز چگونه است. میرزاعلی‌اکبر مجتهد اردبیلی را محدود می‌کنند به اتهام اینکه او مدافع استبداد بود. علمای زیادی در خراسان داریم [که مخالف مشروطه بودند].

شگرد مشروطه‌خواهان؛ دوقطبیِ یا مشروطه یا استبداد

شگرد این‌ها این بود که یک خط وسط می‌کشند: مشروطه‌خواهان و مستبدین؛ یعنی هر کس مشروطه را قبول نداشت، مستبد است. اینکه به شیخ تهمت استبداد می‌زنند به‌خاطر همین است.

هر عالمی که در هر نقطه از ایران منتقد بود گفتند او مستبد است. به مرحوم آسیدمحمدکاظم یزدی نیز اتهام می‌زنند که طرفدار استبداد است. نمی‌گویند ما چند نوع مشروطه داریم؛ مشروطه غربی، مشروطه مشروعه و... داریم، بلکه یک خط می‌کشند: یا استبداد یا مشروطه‌خواه.

در این موقعیت ما شاهد شقاق وسیعی بین جریان روحانیت هستیم. آیت الله شهید مرتضی مطهری نیز در کتاب اسلام و مقتضیات زمان به این قضیه اشاره‌ دارد؛ که در قضیه مشروطه، در نجف برخورد اسلام و کفر بود؛ یعنی هر کس که مخالف مشروطه است کافر است. مرحوم آیت‌الله بروجردی که آن موقع در نجف بود، می‌گوید من ذائقه‌ام از حوادث مشروطه تلخ است.

مرحوم آشیخ عبدالکریم حائری، هم شاگرد آخوند بود و هم شاگرد آسید کاظم یزدی. او برای اینکه در این درگیری‌ها نباشد، از نجف به کربلا می‌رود؛ هم کفایه درس می‌دهد و هم عروه، در داخل هم همین مسئله بود. این‌ها چنین جو ناجوری ساختند./876/ت۳۰۲/س

خبرنگار: محمدمهدی زارع

ارسال نظرات