۱۹ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۷:۳۸
کد خبر: ۶۳۸۶۹۴

جای خالی دین در روابط بین الملل

جای خالی دین در روابط بین الملل
روابط بین کشورها ذیل رشته ای نظیر روابط بین الملل تعریف می شود که به دلیل غربی بودن اصالت این رشته، توجه به عامل دین در آن مغفول مانده است.

خبرگزاری رسا - گروه بین الملل: یکی از رشته های بسیار مهم در علوم انسانی، رشته روابط بین الملل است که به دلیل داشتن ریش های غربی، متاثر از تفکرات غرب بوده و در آن تا حد زیادی نقش دین و مذهب و سایر مولفه های هویتی کنار گذاشته شده است. برای اثبات نیاز و حضور عامل دین در این رشته، تحقیقات و پژوهش های گوناگونی انجام شده است اما در مطلب حاضر در نظر داریم که با توجه به مقاله علمی پژوهشی «مذهب و نظریه روابط بین الملل: (پژوهشی) پیرامون درک متقابل» از دو پژوهشگر آمریکایی به نام های نوکت ای ساندل از دانشگاه براون آمریکا و پاتریک جیمز از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی آمریکا، به بررسی نیاز این رشته به عوامل یاد شده بپردازیم.

مقدمه

بعد از جنگ های سی ساله در اروپای قرن هفدهم میلادی و عقد عهدنامه وستفالیا، کشورهای اروپایی به این نتیجه رسیده بودند که عامل جنگ و ویرانی در مذهب و دین خلاصه می شود. اما عهدنامه وستفالیا بین سران اروپایی و تعبیر بهتر شاهزادگان اروپایی بسته شد. اروپاییان معتقد بودند که دین عامل همه جنگها و ویرانی هاست  باید دست آن را از سیاست کوتاه کرد. این مساله ظاهر قضیه بود چرا که در نظام های غربی همیشه دین از سیاست جدا بوده است چون تئوری مسیحیت، «تئوری دو شمشیر» بوده است یعنی «کار قیصر را به قیصر و کار مسیح را به مسیح» واگذار کرده است. در اروپای قرون وسطی که به دخالت کلیسا در امور کشور مشهور است نیز قدرت کلیسا مستقل از حکومت بود و در کنار هم دو رکن قدرت را تشکیل می دادند. در جنگ های سی ساله نیز شاهزادگان و قدرت های اروپایی در راستای منافع خود می جنگیدند؛ عده ای طرفدار کلیسای کاتولیک و عده ای طرفدار پروتستان بودند و منازعات در این رابطه بین شاهزادگان و فئودال ها رخ میداد اما به هر ترتیب به اسم دین نوشته شد.

با عقد عهدنامه وستفالیا، این مساله مطرح شد که دوران جدایی دین از سیاست فرا رسیده است و حاکمیت باید سرزمینی باشد. این عهدنامه سرمنشأ عرصه بین الملل مدرن شد.

صرف نظر از جنگهای انقلاب فرانسه در سال 1789 و شکست ناپلئون در سال 1815، طی دو قرن بعد از عهدنامه وستفالیا جنگ و درگیری عمده ای در اروپا رخ نداد. این دو سده و نبودن جنگ در آن، ثمره عهدنامه وستفالیا و جدایی دین از سیاست دیده می شد اما وقوع جنگ جهانی اول در سال 1914 در قلب کشورهای متمدن و دین گریز اروپایی، دیدگاه ها رو عوض کرد.

جای خالی دین در روابط بین الملل

نقاشی مرتبط با حضور اشراف زادگان اروپایی برای عقد عهدنامه وستافلیا

کانون جنگ جهانی اول در کشورهای آلمان و فرانسه بود که مظهر مدرنیته اروپایی محسوب می شدند. زمان این جنگ نیز در اوج مدرنیته اروپایی بود چرا که اروپا قرون وسطی را پشت سر گذاشته بود و بعد از انقلاب صنعتی به پیشرفتهای علمی و تکنولوژیک چشمگیری دست یافته بود. بشر اروپایی مدعی بود که با دست یافتن به تکنولوژی های مدرن و جدایی دین از سیاست، نیازی به خدا و مذهب ندارد و از این رو جایی برای وقوع هیچ نوعی از جنگ و منازعه نمی دید.

در این بحث جای بررسی دلایل وقوع جنگ جهانی اولی نیست اما با اوصاف فوق، جنگ جهانی اول در سال 1914 بین کشورهای متمدن اروپایی رخ داد و این سوال را برای اندیشمندان مطرح کرد که آیا نمی توان با این علم و دانش که توانسته تکنولوژی و مدرنیته را به وجود آورد، جهت مدیریت، شناخت و فهم علمی جنگ و پیشگیری از آن بهره برد؟ آیا نمی توان راه حل های جدی برای مهر جنگ هات یافت؟

این گونه بود که در سال 1919 یک سال بعد از پایان جنگ جهانی اول، رشته روابط بین الملل برای اولین بار در دانشگاه ابریستویث (Aberystwyth) ولز پایه گذاری شد. نکته جالب توجه این که دانش روابط بین الملل بعد از پایه گذاری نیز سیاق دین گریزی را پی گرفته و جایگاهی برای دین و مذهب چه به صورت مثبت و چه منفی در نظر نگرفت.

در مطلب حاضر به بررسی جای خالی متغیرهای فرهنگی مانند دین و قومیت در نظریات برجسته روابط بین الملل می پردازیم.

اغراق نیست اگر بگوییم که تا پایان جنگ سرد، چه در انجام تحقیقات بنیادی یا بیان رابطه بین متغیرهای فرهنگی مانند دین و قومیت از یک طرف و چه در امور بین الملل از طرف دیگر، تنها چند تن از نظریه‌پردازان در حوزه روابط بین الملل یا سیاست‌گذاران به کار در این حوزه پرداخته اند. در مقاله پیش رو بیان می کنیم که این الگو، عدالت را برای ماهیت نظریات اصلی روابط بین الملل رعایت نمی کند. هرچند که مطالعات در این رابطه ادامه داشته و در حال انباشت هستند، چگونگی کاربست دین به عنوان یک متغیر در تفکر نظریات اصلی روابط بین الملل هنوز جای کار دارد.

دو پژوهشگر آمریکایی در حوزه روابط بین الملل به نام های نوکت ای ساندل (Nukhet A. Sandal) از دانشگاه براون و پاتریک جیمز (Patrick James) از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در مقاله ای سه نظریه متداول در روابط بین الملل یعنی رئالیسم کلاسیک، رئالیسم ساختاری (نئورئالیسم) و نئولیبرالیسم را مورد بررسی قرار داده‌اند تا چگونگی ایفای نقش دین در درک از امور بین الملل در چارچوب سه نظریه یاد شده را نشان دهند. طبق استدلال آنان، بدون زیرپا گذاشتن محدودیت های نظریات و یا بدون مداخله در انسجام چارچوب فکری آن نظریات، امکان تعامل دو طرفه بین چارچوب ها و متغیرهای هویتی مانند دین وجود دارد.

این دو پژوهشگر بیان می کنند که یکی از دغدغه های اصلی در رشته روابط بین الملل، نقش دین در نظریات رایج این رشته است؛ موضوع مهمی که برای مدت ها از منظر پژوهشگران این رشته چه به صورت عمدی و یا به صورت سهوی مغفول مانده است.

آنان این سوال را مطرح می کنند: نقش دین در نظریه های روابط بین الملل و طریقه کاربست، ادغام و به کار گیری آن چگونه است؟

 فرضیه یا ایده کلی پژوهش

طبق گفته نویسندگان این پژوهش یعنی نوکت ای ساندل و پاتریک جیمز از آنجا که مجال برای بررسی نقش دین و کاربست آن در تمامی نظریات روابط بین الملل وجود ندارد، این دو پژوهشگر به بررسی این موضوع در سه نظریه پر کاربرد و اصلی در روابط بین الملل یعنی رئالیسم کلاسیک، رئالیسم ساختاری (نئورئالیسم) و نئولیبرالیسم بسنده کرده اند.

با توجه به این که بسیاری از پژوهشگران تداخل دین در نظریات روابط بین الملل را ناقض اصل دوری از جانبداری در نظریات علمی دانسته اند و دین را نیز از جمله متغیر های حاکی از جانبداری توصیف کرده اند؛ دو نویسنده در پی اثبات این نکته هستند که ورود، حضور و کاربست دین در نظریات روابط بین الملل نه تنها چارچوب های نظری این نظریات را زیر پا نمی گذارد بلکه دین بخشی از آن ها بوده و برای بیان علمی نظریات ضروری است.

از این رو فرضیه پژوهش آنان از این قرار است:

بدون زیرپا گذاشتن محدودیت های نظریات روابط بین الملل و بدون نقض چارچوب فکری آنها، امکان تعامل دو طرفه بین نظریات روابط بین الملل و متغیرهای هویتی مانند دین وجود دارد. عدم حضور دین در نظریه دانش روابط بین الملل به دلیل ماهیت نظریات این دانش نیست بلکه از ترجیحات و نظرات دانشمندان این عرصه نشأت می گیرد.

 روشی علمی پژوهش

از آن جا که در این مقاله بررسی نقش دین و کاربست آن در نظریات مهم و اصلی روابط بین الملل یعنی رئالیسم کلاسیک، رئالیسم ساختاری (نئورئالیسم) و نئولیبرالیسم بررسی شده است، این پژوهش در زمره پژوهش های نظری قرار می گیرد و نمی توان چارچوب های متداول را برای آن متصور شد. چرا که این پژوهش در واقع به دنبال پر کردن جای خالی دین در نظریات مهم و برجسته ای روابط بین الملل است.

خلاصه ای از طرح مساله

همانگونه که در بخش های سوال، فرضیه یا ایده کلی و روشی علمی پژوهش بدان اشاره شد، این مقاله به دنبال پر کردن جای خالی یکی از مهمترین و شاید اصلی ترین مغفول تاریخ دانش روابط بین الملل است. مساله ای که عدم حضور آن در صحنه دانش روابط بین الملل را می توان به کنفرانس وستفالیا در سال 1648 و از تاثیرات جنگ های مذهبی معروف به سی ساله در اروپا مربوط دانست. چرا که در آن دوره همه گرفتاری ها و مشکلات جامعه غربی (منظور اروپای قرن هفدهم و پیش از آن) به حضور دین در سیاست و حکومت نسبت داده شد. دین مانند نژاد، قومیت و جنسیت، همیشه نقشی تعیین کننده در دانش روابط بین الملل داشته اند اما مقاله حاضر بیان می کند که حتی مکتب انگلیسی به عنوان غیر خصمانه ترین نظریه روابط بین الملل، مدت های مدیدی از مساله دین به عنوان متغیری تعیین کننده به دور بوده است.

وستفالیا موجب شد که نظام سیاسی سکولار در جهان غربی جای گیرد به طوری که تا مدت ها صحبت از آن در روابط سیاسی کشورها به گونه ای خط قرمز محسوب می شد. تا این که افول دیدگاه لیبرال بعد از جنگ اول جهانی و افزایش اتکا بر قدرت نظامی و مادی در دوران جنگ سرد موجب جرقه هایی برای آغاز بارقه های تفکرات اخلاقی و دینی در روابط بین الملل گردید.

اما یکی از مسائل مهمی که ساندل و جیمز در مقاله حاضر به آن پرداخته اند این است که عدم حضور متغیر دین در نظریات روابط بین الملل بیشتر مربوط به غفلت دانشمندان این عرصه است تا ذات و ماهیت این نظریات این رشته و این که مساله دین و سایر متغیر های هویتی مانند نژاد، قومیت و جنسیت در دوران جنگ سرد، به عنوان پیامد فوری و مستقیم آن در نظر گرفته می شد. در نتیجه اندیشمندان جریان پوزیتیویستی و اصلی روابط بین الملل از ادخال چنین متغیرهایی در نظریات خود استقبال نکردند؛ حتی اگر آن متغیرها از برای تحلیل حقایق جهان از قابلیت بالایی برخوردار بودند.

اما ریشه این عدم استقبال را می توان در مجادله مهمی ریشه یابی کرد که در دهه های 50 و 60 میلادی بین طرفداران نظریات کلاسیک در برابر نظریات رفتاری جریان داشت. به گفتی جونز، پیامد از پیش تعیین نشده این مجادله این بود که مبحث دین از جریان اصلی آکادمیک کنار گذاشته شد (جونز، 2003: 371). جونز همچنین محو شدن دین از مکتب انگلیسی را در تقدیر این مکتب می دانست؛ مکتبی که به طور معمول ارتباطی با روش های رفتاری ندارد. این اندیشمند حتی پا را فراتر گذاشته و بیان می دارد که ادبیات و واژه های مسیحی از بیان مجادله رایج رد دهه های 50 و 60 میلادی جامعه بین الملل قاصر ماند و با جامعه بین الملل جایگزین شد (جونز، 2003: 372).

در حالی که تاکید مارتین وایت به عنوان فردی که بنیانگذار مکتب انگلیسی محسوب می شود، بر جامعه جهانی موضوعی محوری در این مکتب است، قصد وی برای در نظر گرفتن جدی دکترین های دینی، فرهنگی و تمدنی، مغفول مانده است (توماس، 2001: 906). مسائلی پیرامون «جنگ و دین و ایجاد نظریه های دینی در روابط بین الملل، متاسفانه در برنامه پژوهشی حال حاضر مکتب انگلیسی نادیده گرفته شده است» (توماس، 2001: 926)

سندل و جیمز در ادامه تاکید می کنند که در مجموع به حاشیه رانده شدن دین، به دلیل بی توجهی اندیشمندان حوزه نظریات روابط بین الملل است تا ذات روابط بین الملل. چرا که در نظریه تبیینی روابط بین الملل، دین می تواند در نظریات پیرامون وقایع در حال وقوع در جهان واقع، به عنوان یک متغیر به کار گرفته شود. آن ها بیان می کنند که حتی جریان های به ظاهر خیلی دور و چالش بر انگیز نظریه روابط بین الملل می توانند به یک یا چند روش دین را به کار گیرند. در واقع در جهانی که از سکولاریسمِ محض، فاصله می گیرد برای درک بهتر از سیاست داخلی، سیاست بین المللی و نیز تصمیمات در سیاست خارجی، لحاظ کردن موضوع دین ضروری است.

از این رو جیمز و ساندل در مقاله خود روش هایی که دین می تواند در دانش روابط بین الملل گنجانده شود را بررسی می کنند. آن ها همچنین نظام مند سازی نگاه به مقوله دین از دیدگاه نظریات رئالیسم کلاسیک، نئورئالیسم و نئولیبرالیسم را مورد پژوهش قرار می دهند. آن ها تاکید می کنند که در حال حاضر پژوهش هایی در این باره در حل انجام است اما در همه این پژوهش ها چگونگی الحاق و کاربست دین به جریان اصلی تفکر روابط بین الملل هنوز مورد بررسی است.

این دو حتی تاکید می کنند که جای خالی متغیرهای هویتی در نظریه روابط بین الملل محدود به دین نمی شود بلکه سایر متغیرهای هویتی را نیز در بر می گیرد. از این رو، آنان بیان می دارند که برخی از استدلال های این مقاله در مورد تعامل با دین در نظریه روابط بین الملل می تواند برای سایر متغیرهای هویتی نظیر جنسیت، نژاد و قومیت نیز معتبر باشد. اما برای جلوگیری از اطاله کلام، آنان ترجیح داده اند که بحث در مورد همپوشانی های احتمالی این متغیرها را به پژوهش های دیگر واگذار کرده و با در نظر گرفتن محدودیت های مجال، به طور خاص بر رئالیسم (گونه های کلاسیک و ساختاری) و نئولیبرالیسم تمرکز کنند.

پژوهش حاضر در بخش های مختلف به معرفی کلی هر نظریه پرداخته و با آوردن مثال هایی، تبیین می کند که دین در نظریه روابط بین الملل به طور ذاتی نقش داشته اما به طور دقیق به آن پرداخته نشده است.

برهان ها و شواهد برای اثبات فرضیه مقاله و گزارشی از استدلال های مقاله:

فرضیه ساندل و جیمز در مقاله پیش رو امکان برقراری تعاملی دو طرفه بین نظریات روابط بین الملل و متغیرهای هویتی مانند دین است که این مساله را بدون زیرپا گذاشتن محدودیت های نظریات روابط بین الملل و بدون نقض چارچوب فکری آنها امکان پذیر می دانند. آنان همچنین تاکید دارند که دین یعنی متغیری که تقریبا در مطالعات روابط بین الملل جدید الورود  است، نه تنها می تواند در نظریه روابط بین الملل وارد شود بلکه حتی نظریات موجود این رشته می توانند در صورت نیاز به تبیین تعاملات پیچیده، از آن مساله دین بهره برند.

در این مقاله بیان شد که دین بخشی از جهان موجود است و بنا بر این باید با آن به عنوان بخشی از جهان تعامل شود. یعنی دانشمندان این رشته از کاربست آن به عنوان متغیری مهم در مطالعات خود قصور کرده اند. اما کاربست دین در نظریات روابط بین الملل، مساله ای صرفا سطحی نیست و نمی توان به طور با نگاهی سطحی دین را به همه نظریات افزود؛ بلکه اندیشمندان صرفنظر از پارادایم فکری خود، باید توجه خود را به توصیف و عملیاتی کردن دین در کارهای پژوهشی معطوف سازند.

در کار پژوهشی حاضر، به علت جلوگیری از تطول مطلب، چگونگی کاربست و کاربرد دین فقط در سه نظریه مهم از جریان اصلی نظریات روابط بین الملل بررسی می شود. در این مقاله تبیین شد که بدون زیرپا گذاشتن محدودیت های نظریات و بدون مداخله در انسجام (چارچوب) فکری آنها، امکان تعامل دو طرفه بین چارچوب ها و متغیرهای هویتی مانند دین کاملا وجود دارد.

جای خالی دین در روابط بین الملل

جان مرشایمر از برجسته ترین نظریه پردازان نظریه رئالیسم در روابط بین الملل

الف) وجود و کارکرد دین در رئالیسم (کلاسیک):

نظریه رئالیسم کلاسیک برای برداشت های غیر اصلی از مفهوم دین مناسب ترین نظریه است. تمرکز بر ذات بشر، توصیف منعطف از عقلانیت، منفعت و قدرت و نیز دایره واژگان گسترده از احساسات و شناخت، اجازه به تلفیق مطالعه سیستم های اعتقادی و جهان بینی ها را می دهد، مواردی که دین بر آن ها نفوذ چشمگیری دارد.

  1. روشی که حزب باهاراتیا جاناتا در هند با آن شهروندی، منافع ملی و سیاست خارجی را توصیف کرده که بر مفهوم هیندتوا تکیه دارد، نتایج داخلی و بین المللی چشم گیری داشت که از آن جمله می توان به تغییر الگوهای اتحاد و هم پیمانی اشاره کرد.
  2. مسیحیت اوانجلیک، با تاکید بر احساسات و خودشناسی، در سراسر جهان گسترش یافت و بر دستور کار سیاسی و گفتمان رسمی بسیاری از کشورها به ویژه ایالات متحده تاثیر گذاشت.
  3. یکی دیگر از موارد ممکن برای پژوهش در تلاقی رئالیسم کلاسیک و دین، می تواند در تحلیل شخصیت سیاستمداران و چگونگی بازتاب ادراکات آنان در عرصه عمومی باشد.
  4. ایان پیسلی و تاثیر کلیسای پرسبیترینیسم آزاد بر سیاست های ایرلند شمالی می تواند به طور موثری در چارچوب نظریه رئالیسم کلاسیک مورد بررسی قرار گیرد.
  5. با در نظر گرفتن مساله قدرت و تمرکز بر تاثیر آن، دین به عنوان ابزاری برای مشروعیت نیز می تواند تحت همین چارچوب یعنی نظریه رئالیسم کلاسیک مورد بررسی قرار گیرد.
  6. نقش کلیسای اصلاحات هلند در معرفی و نیز افول آپارتاید در آفریقای جنوبی نیز شاهدی بر اهمیت نهادهای دینی در به رسمیت شناختن و یا از رسمیت انداختن نظام های سیاسی است.

کاستی این نظریه: تنها محدودیتی که در مکتب رئالیسم کلاسیک دیده می شود، مرحله نهایی آن است. انگاره ها  در مورد پدیده های فرا ملی به طور منظم و پاکیزه تحت چارچوب رئالیسم کلاسیک (که دولت ها را به عنوان مهمترین عامل بررسی می کند) قرار نمی گیرند.

جای خالی دین در روابط بین الملل

کنت والتز نظریه پرداز تئوری رئالیم ساختاری

ب) وجود و کارکرد دین در رئالیسم ساختاری (نئورئالیسم)

بی شک چالش برانگیز ترین چارچوب نظری برای پژوهش، رئالیسم ساختاری است. همیشه امکان پیدایش یک مدل «مکمل» برای سیاست خارجی وجود دارد که شامل دین به عنوان یک متغیر باشد. با این حال چنین مدلی باید بنیان مفهومی خود را با نظریه سیستم ها (system-level theory) تطبیق دهد. برای توصیف تعاملات و روابط متقابل، واژه نئورئالیسم می تواند برای تبیین ماهیت ها و وقایع زیر سیستمی یا فرا سیستمی به ویژه در مناقشات، به امانت گرفته شود. مسلما، این جنبه هویتی دین و نه کارکرد های اعتبار بخشی یا جهان بینی آن است که می تواند با چارچوب نئورئالیسم سازگار شود. رهبران سیاسی از محمود احمدی نژاد در ایران گرفته تا ژیانگ زِمین در چین، به هنگام موازنه با سایر دولت ها، دین را به عنوان بخشی از گفتمان رسمی به خدمت گرفتند. تحلیل تاثیر ایجاد این هویت و ترکیب، بر الگوهای اتحاد و رفتارهای موازنه می تواند از طریق نظریه نئورئالیسم بررسی شود. ناتوانی نسبی نئورئالیسم برای به کار گیری دین به طور ضمنی بر ناکافی بودن ابزارهای این نظریه برای مواجهه با پدیده های امروز جهان اشاره می کند. با این حال ارتباط بین دین و رئالیسم ساختاری، حتی در چارچوبی نسبتا محدود، مفاهیم پژوهشی مهمی را در بر دارد.

  1. رقابت بین شیعه و سنی در خاور میانه که به ترتیب با ایران و عربستان رهبری می شود به بهترین شکل می تواند با موازنه تهدید و دریافت هایی از تهدید تبیین شود که از یک منبع دینی نشات می گیرد.
  2. سیاست خارجی و رفتار موازنه ای دولت (جعلی) اسرائیل نمی تواند بدون در نظر گرفتن هویت یهودی این دولت بررسی شود.
  3. مناقشات قومی در شبه جزیره بالکان،
  4. ایرلند شمالی و
  5. جنوب آسیا با ریشه های دینی بسیار قوی، نمونه هایی واضح از «معمای امنیت» هستند و توصیف هر مناقشه قومی-دینی بدون استفاده از واژه رئالیسم ساختاری بسیار دشوار خواهد بود.

جای خالی دین در روابط بین الملل

نقشه کشورهای پیرو نظریه نئولیبرالیسم

ج) وجود و کارکرد دین در نئولیبرالیسم

برای بررسی نهادها/سازمان های دینی یا پدیده های فرا ملی، نئولیبرالیسم مناسب ترین چارچوبی است که چنین تحقیقاتی را در جریان اصلی نظریه روابط بین الملل ممکن می سازد. نئولیبرالیسم با تاکید بر هنجارها و رژیم ها و نیز با تمرکز بر کثرت موضوعات و توصیفات از قدرت، برای مطالعه مشروعیت (که دین را به عنوان یک متغیر مداخله گر در نظر می گیرد) و هویت سازی فراملی (که دین را هم به عنوان متغیر وابسته و هم به عنوان متغیر مستقل در نظر می گیرد) سودمند است. در میان سازمان های دینی که بر سیاست های داخلی و بین المللی تاثیر می گذارند می تواند به

  1. کلیسای کاتولیک،
  2. سازمان کنفرانس اسلامی،
  3. ان جی او هایی که در کشورهای در حال توسعه در حال کنش گری هستند و
  4. لابی گروه های قومی دینی که در قدرت های بزرگ نظام بین الملل به کنش گری می پردازند؛ اشاره کرد.
  5. در سوی دیگر روش هایی که از طریق آن ها گروه های بنیاد گرا (که شامل گروه های تروریستی شده ولی به آن ها محدود نمی شوند) مثل القاعده شرایط سیاسی را تغییر می دهند نیز می توانند از طریق نظریه و چارچوب نئولیبرال مورد بررسی قرار گیرند.
  6. با تاکید بر رقابت و همکاری بین گروه ها از منظر فراهم سازی نیازهای فیزیکی و روحی افراد، چنین ارتباطی می تواند پژوهش های تحلیلی برای بسیاری دیگر از جریان های خشونت بار را تسهیل کند.

با کدام یک از این گروه ها می توان همکاری کرد؟ هر کدام از این گروه ها چه چیزی را به «تجارت و بازار» ارائه می کنند که گروه دیگر ارائه نمی کند؟ این پرسش ها که در چارچوب نئولیبرالیسم مطرح می شود، قابلیت آن را دارد که بینش بیشتری در مورد ساز و کار های قدرت و روابط فرا ملی فراهم آورد.

جمع بندی:

در این گزارش این نتیجه حاصل شد که با وجود اصرار نظریه پردازان غربی در رشته روابط بین الملل، جای خالی دین در این رشته و نظریات متدوال و مطرح آن دیده می شود و بدون زیرپا گذاشتن محدودیت های نظریات روابط بین الملل و بدون نقض چارچوب فکری آنها، امکان تعامل دو طرفه بین نظریات روابط بین الملل و متغیرهای هویتی مانند دین وجود دارد. عدم حضور دین در نظریه دانش روابط بین الملل به دلیل ماهیت نظریات این دانش نیست بلکه از ترجیحات و نظرات دانشمندان این عرصه نشأت می گیرد.

امیر رحیمیان

ارسال نظرات