۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۵:۴۵
کد خبر: ۶۵۰۲۵۹

«نان سال‌های جنگ» چه مزه‌ای دارد؟

«نان سال‌های جنگ» چه مزه‌ای دارد؟
نخستی کتاب از مجموعه تاریخ شفاهی پشتیبانی جنگ با نام «نان سال‌های جنگ» به همت انتشارات راه‌یار منتشر شد.

به گزارش گروه خبرگزاری رسا، اولین کتاب از مجموعه تاریخ شفاهی پشتیبانی جنگ به همت انتشارات راه‌یار در تیراژ دو هزار نسخه به چاپ رسیده است. «نان سال‌های جنگ»، برگرفته از خاطرات زنان روستای صدخرو واقع در ۵۵ کیلومتری غرب شهرستان سبزوار است.

مصاحبه و تحقیق درباره این خاطرات برعهده محمد اصغرزاده بوده و نگارش و تدوین کتاب را محمود شم‌آبادی انجام داده است. کتاب خواننده را با جذابیت‌های آن بخش آشنا می‌کند.

«نان سال‌های جنگ»، شرایط روستایی را ترسیم کرده که کیلومترها با خط مقدم جنگ فاصله داشته، اما ثمره تلاش‌هایش، روحیه دادن و قوت بخشیدن به رزمندگان در جای جای خط مقدم بوده است.

در ادامه بخش‌هایی از کتاب را مرور کنیم:

حماسه‌سرایان جنگ

مقدمه کتاب با نقلی از سخنرانی رهبر انقلاب در نیمه آذر ماه سال ۶۸ آغاز شده است: «اگر زنان حماسه جنگ را نمی‌سرودند و جنگ را در میان خانه‌ها یک ارزش تلقی نمی‌کردند، مردها اراده و انگیزه رفتن به میدان جنگ را پیدا نمی‌کردند.»

ادامه این کتاب در ۱۴ بخش دسته‌بندی شده است. ابتدا به بیان خاطرات روزهای کودکی زنان صدخرو پرداخته که همزمان با مسئله کشف حجاب به دستور رضاخان و نیز رواج قحطی بر اثر اشغال ایران به دست متفقین بوده است. در ادامه، روزهای انقلاب و آشنایی روستاییان با حضرت امام(ره) و قیامش روایت می‌شود. پس از این قسمت‌ها، در شش بخش به اتفاقات مختلفی که در روستا برای پشتیبانی جنگ رقم خورده می‌پردازد. پخت نان کاک که مخصوص سبزواری‌هاست، تهیه کلوچه روغنی، آماده کردن مربا و زحمت چندروزه زنان برای تهیه رشته آش از جمله تلاش‌ها برای پشتیبانی تدارکات جنگ است.

خاطرات دوخت لباس‌های مورد نیاز جبهه و تهیه لباس‌های بافتنی برای روزهای سرد رزمندگان بخش دیگری از تلاش‌های زنان صدخرو برای پشتیبانی جنگ است. پنج بخش پایانی کتاب نیز روحیه ایمانی روستاییان، به خصوص سختی‌های انتظار برای رسیدن خبر از مردان روستا به خانواده‌شان ترسیم می‌کند. یکی از بخش‌های خواندنی کتاب هم برگرفته از خاطرات نذرهای اهالی روستا برای موفقیت مجاهدان در جبهه است.

به تاریکی شب

خیرالنساء صدخروی از روزهایی که شاه دستور کشف حجاب داده بود، اینطور می‌گوید: «بچه که بودم مادرم می‌گفت برو نگاه کن اگر مامورها نیستند، برویم حمام. امنیه‌ها مسیر حمام را گز می‌کردند که اگر زنی یواشکی به حمام رفت، وقتی بیرون می‌آید چادر از سرش بکشند. زن‌ها گاهی تا شب در حمام می‌ماندند تا یکی پیدا شود امنیه‌ها را نصیحت کنند که از خر شیطان بیایند پایین»

فاطمه کمیزی هم به خاطر دستور پهلوی قلدر، از تحصیل بازمانده بود: «کلاس اول بودم که سالگرد تاج‌گذاری شاه بود. جشن گرفتند و روسری‌هایمان را برداشتند. به صف رفتیم جلوی پاسگاه. پدرم از آنجا رد می‌شد که چشمش به من افتاد. ظهر که به خانه رفتم گفت اگر بخواهند سرتان را لخت کنند، اصلا نمی‌خواهد به مدرسه بروی!»

در تاریخ روستا، سال ۱۳۲۰ شمسی که اشغال متفقین ایران را دچار قحطی کرده بود، به «سال گندم منی پنج تومان» معروف است. فاطمه رضایی‌نسب در این‌باره می‌گوید: «سال گندم منی پنج تومان، هر چیزی در خانه بود فروختیم تا از گرسنگی نمی‌ریم. مادرم جهیزیه‌اش را فروخت تا گندم بخرد. گندم ته کشید و قوت غالبمان شد نخود جوشانده. باید شکم‌مان را یک جور پر می‌کردیم.»

در آرزوی تظاهرات

کبری وهابی، اولین باری که نام امام خمینی را شنیده اینطور تعریف کرد:«خانه همسایم بودم. دستم را گرفت و برد اتاق و قسمم داد به کسی حرفی نزنم. عکسی نورانی را گرفت جلوی صورتم. گفت این آقای خمینی است. آقا قیام کرده و می‌خواهد شاه را از مملکت بیرون کند.»

زهراسادات حجازیان از روزهای مبارزه در سال ۵۷ که در سبزوار درس می‌خوانده اینطور می‌گوید: «صدای تظاهرات که می‌آمد، کلاس و مدرسه را با تکبیر می‌گذاشتیم روی سرمان. بعد از کلاس‌ها می‌زدیم بیرون. در حیاط را می‌بستند که بیرون نرویم. ولی پشت‌مان به مردمی گرم بود که پشت در مدرسه شعار می‌دادند. آخرش می‌ریختیم توی خیابان و بلندتر از قبل فریاد می‌زدیم.»

«خبر به روستا رسید که در سبزوار چند نفر شهید شده‌اند. انگیزه‌ای شد که بعد از مدتی در صدخرو هم تظاهرات کنیم. از حسینیه قدیم می‌رفتیم جاده پایین و دوباره برمی‌گشتیم سمت حسینیه.»

لیلا صدخروی هم یک از تظاهرات زنانه در روستا می‌گوید: «با زن‌های روستا دور هم جمع شدیم و اولین تظاهرات زنانه روستا به راه افتاد. هیچ مردی بین ما نبود. کمی گذشت که چشمم خورد به شوهرم که به من خیره شده بود. در دلم گفتم برسم خانه دعوایم می‌کند، اما وقتی برگشتم هیچ حرفی نزد. چند روز بعد که رفته بود تهران، وقتی برگشت برایم یک جفت گوشواره خرید بود. گفت هدیه‌ای برای حضورم در تظاهرات است.»

نان خانه، نان شب عملیات

جهاد زنان صدخروی با پخت نان برای رزمنده‌ها شروع شد و تا پایان جنگ ادامه داشت. اولین چراغ را خیرالنساء صدخروی روشن می‌کند و با تلاش‌های او و شوهرش حاج عباس، این روستا پایگاهی فعال برای پشتیبانی جنگ می‌شود. او می‌گوید: «بچه‌های جهادسازندگی به شوهرم گفته بودند برای جبهه نان می‌خواهند. وقتی به من گفت باور نکردم. بعضی‌ها با تعجب می‌پرسیدند مگر نان خانه جبهه را جواب می‌دهد. با این حال همسایه‌ها را جمع کردیم و دست‌به‌کار شدیم. از اذان صبح تا اذان مغرب کارمان همین بود. زمان عملیات یک وانت آرد خانه ما خالی می‌شد. زنان روستا می‌آمدند نوبتی پای تنور بودند. روزی سه کیسه آرد برای جبهه خمیر می‌کردیم. اوایل پخت نان مخصوص عملیات‌ها بود. کم‌کم همه‌وقتی شد.»

رقیه خالقی‌کیا، یکی از زنان روستاست که بارها پای تنور نان پخته است. از خاطراتش اینطور می‌گوید: «کارم پختن نان بود و دستمزدم تنوری پنج قِران بود. دختردایی‌ام گفت برای جبهه نان می‌گزی؟ من نه پول داشتم، نه پسری که بفرستم جبهه. از خدایم بود که بتوانم کاری بکنم. تابستان‌ها هوا خیلی گرم بود و کنار تنور انگار آتش می‌بارید. وقتی هوا داغ است، خمیر سریع ترش می‌شود. برای اینکه نان به تنور نچسبد، چندین بار دستمال خیس دور تنور می‌چسباندیم. اگر این کار را نمی‌کردیم نان می‌افتاد داخل تنور. ماه رمضان هم فقط شب‌ها نان می‌پختیم.»

صدیقه حجازیان خاطرات جالبی از تلاش‌های مردمی و مشکلات برای پشتیبانی جنگ دارد: «حق‌وحقوق یکی از همسایه‌ها را خودم می‌دادم. هم کار او راه می‌افتاد هم کار ما. با این حال چند نفری بودند که زخم زبان می‌زدند. می‌گفتند لابد حقوقی چیزی دارید که این کارها را انجام می‌دهید. هر چقدر گفتیم هر کسی شک دارد، بیاید تا حقوقش را بدهند! بیشتر زن‌های صدخروی خودشان پای کار بودند. کسی چشمی به دست دولت نداشت.»

حمیده بیگم‌حسینی از یک تجربه شیرین برای تهیه کیسه بسته‌بندی نان با همت اهالی روستا می‌گوید: «یک‌بار آن‌‍قدر نان درست کرده بودیم که بعد از نماز جماعت خانم‌ها در مسجد اعتراض کردند که جایی نداریم نگه داریم. حتی کیسه هم به این اندازه نداریم! مسجد روستا صندوقی داشت که پر بود از پرچم‌ها و پرده‌های قدیمی هیئت. آنها را از صندوق بیرون آوردند و بین مردم روستا تقسیم کردند تا بشویند و کیسه بدوزند. به اندازه یک نیسان پارچه از مسجد جمع شد و کیسه‌های زیادی پر از نان آماده کردیم.»

کلیچه‌های تنوری

به زبان اهالی صدخرو، کلوچه را کلیچه می‌گویند. خیرالنساء صدخروی از پخت کلیچه‌ها، وقتی نزدیک عید می‌شد، اینطور تعریف می‌کند: «تنور اول برای بچه‌ها بود که از کلوچه جبهه برندارند. خودم یک یا دو من آرد برای آن می‌گذاشتم. بعد که تنور جبهه پخته می‌شد، خودمان روی قاعده، در هر نایلون پنج کلوچه می‌گذاشتیم. شهید شمس‌آبادی هر وقت می‌آمد روستای ما می‌گفت هیچ‌جا نان و کلوچه‌اش مثل صدخرو نمی‌شود.»

خانم صدیقه غفاری هم می‌گوید: «بعضی وقت‌ها داخل بسته‌بندی کلوچه‌ها کاغذ دعا یا نامه می‌گذاشتیم. روی آنها نوشته بودیم «خسته نباشید. ما سنگرها را پشت جبهه حفظ می‌کنیم و پشت‌تان را خالی نمی‌کنیم. شما در جبهه می‌جنگید، ما هم پشت جبهه می‌جنگیم. همیشه با خودم فکر می‌کردم این کاغذ به دست کدام سرباز می‌رسد.»

مثل عسل

خیرالنساء خانم محور اکثر فعالیت‌های پشتیبانی جنگ روستا بوده است. درباره تهیه مربا می‌گوید: «یک بار چند روز آرد نداشتیم. از طرف جهاد سازندگی سیب می‌آوردند که مربا درست کنیم. همسایه‌ها را خبر کردم. از نرمه قندهایی که در خانه‌ها داشتیم، به جای شکر استفاده می‌کردیم. بعضی‌ها هم توانش را داشتند زعفران و گلاب می‌آوردند. چهار تا دیگ بزرگ مربا بار گذاشتیم. شهید شمس‌آبادی فرمانده گردان بود و خیلی پیش ما می‌آمد. یک بار گفت: «ننه چه مرباهایی! مثل عسل است.» می‌خندیدم و به او گفتم کارهای جبهه همه چیزش خوب می‌شود. بعضی‌ها هم نذر داشتند و خودشان در خانه مربا تهیه می‌کردند.»

مزاری پر از رشته‌های روی طناب

مزاری وسط روستای صدخرو هست که مدفن بانویی است به نام شرف‌النساء. زنان روستا به خاطر فضای مناسبش، آنجا طناب بسته بودند برای خشک کردن رشته‌ها. رقیه خالقی‌کیا می‌گوید، بعضی شب‌ها نصف زن‌های روستا داخل حسینیه خیاطی می‌کردند و نصفی دیگر هم سرشان بند درست کردن رشته بود. خشک شدن رشته‌ها دو تا سه روز طول می‌کشید.

بانو سلطان صدخروی درباره سختی‌های تهیه رشته آش می‌گوید: «همیشه با چرخ رشته درست می‌کردیم. یک بار با دست درست کردیم. رشته دستی نفس ما را گرفت. رشته‌های کلفت‌تر هم کار یک نفر نبود. همیشه یکی کارش چرخ کردن رشته‌ها بود و یکی قیچی می‌کرد. آخر کار طناب‌ها پر می‌شد از رشته‌های آشی که برای جبهه درست می‌کردیم.»

بر اساس این گزارش، علاقمندان برای تهیه این کتاب در ۱۹۲ صفحه که توسط انتشارات «راه یار» راهی بازار نشر شده است، علاوه بر کتابفروشی‌ها می‌توانند از طریق سایت Ammaryar.ir و با تخفیف ویژه، آن را تهیه کنند./998/

میثم صدیقیان
ارسال نظرات