۱۴ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۱:۰۰
کد خبر: ۶۵۴۴۶۱
یادداشت؛

امتداد انقلاب

امتداد انقلاب
انقلاب اسلامی به شکل‌دهی بر جغرافیای مقاومت و آغاز دوران جدید در مناسبات جهانی تأثیر‌گذار است.
به گزارش خبرگزاری رسا، محمد‌علی صمدی طی یادداشتی در روزنامه وطن امروز نوشت: روزی که حضرت امام روح‌الله، پس از 15 سال، قدم روی باند فرودگاه مهرآباد گذاشت، حتی 5 نفر از اطرافیان ایشان اطمینان قلبی نداشتند که امام زنده به دانشگاه تهران یا بهشت زهرا خواهند رسید، چه برسد به اینکه 10 روز بعد، رژیم سیاسی ایران سرنگون شده و سکان کشور به دست انقلابیون بیفتد. در منطقه و سراسر جهان هم تصورات بهتر از این نبود. حتی اسرائیلی‌ها که به ارزیابی بعضی ماموران خود درباره سقوط قریب‌الوقوع شاه مباهات می‌کنند، بیشتر پایان کار «محمدرضا» را در نظر داشتند، نه یک تغییر کامل رژیم سیاسی را (البته همین ادعای آنها هم مانند اغلب دعاوی‌شان، شاهد و مستندی جز خودشان ندارد!). 
بهمن 57، آسیای غربی تا خرخره در مناسبات برخاسته از«جنگ سرد» فرو‌رفته بود و هیچ فرآیندی، خارج از این میدان، قابلیت ترجمه و انتقال سریع مفاهیم بنیادین خود را نداشت. حتی وقتی بیست‌و‌سوم بهمن‌ماه، خبر انهدام نظام شاهنشاهی در ایران، به قول امروز، ترند جهانی شد، باز هم هوش و حواس‌ها، از دغدغه‌های همیشگی بیرون نیامد. هرچند ملت‌های مسلمان، اعم از تمام مذاهب، از پیروزی یک پیشوای مذهبی بر دولتی متحد آمریکا و اسرائیل دچار شوری موقت شدند و حکومت‌های خود را دچار مصائبی کردند اما کمتر از 2 سال بعد، شروع جنگ ایران و عراق، اوضاع را به گونه‌ای تغییر داد که حتی آمریکا به هوس افتاد تحقیر 444 روزه خود توسط رهبر کبیر انقلاب ایران را نادیده بگیرد و با یک کیک و یک انجیل امضا شده و چند تن مهمات جنگی، سر و ته قضیه را هم بیاورد (در این مقال‌ کاری به نتیجه ماجرای مک‌فارلین ندارم). همه چیز در یک بازی با دستورات مشخص تجزیه و تحلیل می‌شد و هیچ مغز متفکر و هوش تیزی متوجه بیرون گود نبود. آمریکا دل‌خوش کرده بود به صدام که رهبر ایران را شکست دهد و مجاهدان افغان که سبیل شوروی را دود بدهند و کشورهای عربی که یا سرگرم جنگ داخلی لبنان بودند، یا حمایت از عراق در جنگ با ایران. هم شیرهای نفت باز بود، هم اسرائیل آنقدر در امن و آرامش بود که حمله کرد و دومین پایتخت یک کشور عربی را هم به تصرف خود درآورد. هیچ کس، نه برژینسکی، نه کیسینجر، نه ریگان و کارتر و نه دایناسور‌های حاکم بر شوروی، چیزی جز آنچه با دوربین رسانه‌ها قابل رویت بود را نمی‌دیدند. دوربین‌ها، پیر شدن و فرسودن پیرمرد زلزله‌ساز ایران را می‌دیدند که هفته‌ای چند بار در «حسینیه جماران» ظاهر می‌شد و از ظواهر او، کوچش را نزدیک می‌دیدند و پایان دردسرهای انقلاب ایران را هرچه دست‌یافتنی‌تر. یک هفته که مریض می‌شد و نمی‌آمد برای تکان دادن دست، همه رسانه‌های غربی ‌ساز و دهل دست می‌گرفتند که «تمام شد». هیچ کس حواسش به خارج از قاب‌های شیشه‌ای نبود. همه دیدند فردای پیروزی انقلاب اسلامی، یاسر عرفات به ایران آمد و امام خمینی را رهبر خود نامید و ایران را تنها پناهگاه ملت فلسطین معرفی کرد و تا چند سال، از پر رفت و آمدترین میهمان‌های خارجی به ایران بود. جدا شدنش از انقلابیون را هم همه دیدند اما کسی جوان دانشجوی پزشکی فلسطینی در مصر را ندید که بدون دیدن حضرت روح‌الله، کتابی نوشت به نام «امام خمینی، راه‌حل جایگزین اسلامی». بی‌سر و صدا، دنبال ایده‌هایش رفت و در چند سال، «سازمان جهاد اسلامی فلسطین» را تاسیس کرد و درست زمانی که عرفات دستش از همه جا کوتاه شده و فلسطینی‌ها در گوشه رینگ افتاده بودند، با زدن جرقه «انتفاضه اول»، ولوله‌ای در میدان جنگ با اسرائیل به راه انداخت. دکتر «فتحی‌شقاقی» برگ جدیدی را در تاریخ مبارزات ملت فلسطین باز کرد و نیروهای وفادارش که همگی محبت و پیوستگی به امام خمینی را از رهبر جوان خود آموخته بودند، چنان ضربات سنگینی بر اشغالگران وارد کردند که سرانجام جوخه‌های ترور صهیونیستی، جانش را گرفتند اما سازمان جهاد اسلامی باقی ماند و تبدیل به دومین بال مقاومت اسلامی فلسطین شد. وجود چنین سازمانی که از پیوستگی خود به انقلاب اسلامی و امام خمینی، با افتخار و مباهات یاد می‌کرد، تحولات شگفتی در تاریخ منازعات مسلمانان و اسرائیل ایجاد کرد که شاید امروز بنا به ملاحظات سیاسی و امنیتی، نتوان همه ابعاد آن را به تفصیل بیان کرد اما روزی خواهد رسید که از نتایج عشق بی‌هیاهوی فتحی‌شقاقی به امام روح‌الله، بدرستی یاد شود. 
همان ماه‌های اول پیروزی انقلاب اسلامی، صدام، دیکتاتور وقت عراق، آیت‌الله «سیدمحمدباقر صدر» از مجتهدان و اندیشمندان شیعه عراق و رهبر روحانی حزب قدرتمند «الدعوه» را با قساوت عجیبی به شهادت رساند. جز در ایران و چند منطقه شیعه‌نشین دیگر، اتفاق خاصی نیفتاد. حقیقت این بود که غالب سیاستمداران فعال منطقه‌ای، بدشان هم نیامد که صاحب جمله «در خمینی ذوب شوید، همانگونه که او در اسلام ذوب شده» از صحنه عراق حذف شد، آن هم این‌قدر کم‌هزینه. حزبش را هم قلع و قمع کردند. اینها را همه دیدند اما کسی 2 طلبه جوان لبنانی از شاگردان «صدر» و عضو «حزب» را ندید که غصه‌دار و خشمگین از ظلمی که به استادشان رفته، به زادگاه‌شان برگشتند اما درس را فراموش نکردند و ذوب شدند. 3 سال بعد، زمانی که حزب‌الله لبنان در دره بقاع تشکیل شد، سیدعباس موسوی و سیدحسن نصرالله، در میان مؤسسان آن، نمود و درخشش خاصی داشتند. تحت رهبری این 2 و یاران وفادارشان، حزب‌الله لبنان به کابوس دائمی و تنها تهدید همسایه، برای بقای اسرائیل تبدیل شد و امروز با 2 کلمه تهدید‌آمیز شاگرد امام خمینی و «سیدمحمدباقر صدر»، یک‌سوم اتباع اسرائیل به پناهگاه‌های زیرزمینی می‌خزند. 
روزهای اول جنگ ایران و عراق، همه شاهد مناسبات گرم ایران و سوریه بودند و آن را گذاشتند به پای کینه‌های حزبی «حافظ اسد» با صدام. هیچ کس فکرش را هم نمی‌کرد که رئیس‌جمهور سکولار سوریه، علاقه شخصی به رهبر انقلاب ایران داشته باشد. همه او را به عنوان سیاستمداری حسابگر و محیل می‌شناختند که به نفت ایران چشم دارد و در دورترین احتمالات هم امکان تعلق‌خاطرش به یک شخصیت مذهبی را نمی‌دادند. اما هیچ کس حواسش نبود که حافظ اسد، طی 10 سال زمامداری خود، در جبهه مواجهه با اسرائیل (جنگ 1973) و جبهه جنگ داخلی لبنان، از طرف دیگر اعراب تنها گذاشته شده و دل پرکینه‌ای از آنان داشت و اگر هم دغدغه اصلی‌اش دلار بود، با باز گذاشتن مرزهایش با عراق در سال‌های جنگ، بارانی از طلا بر کشورش می‌بارید. از سوی دیگر تجربه شیرینی از اعتماد و همراهی با یک روحانی بلندپایه شیعه در ذهن ژنرال اسد بود. نباید به کسی که تجربه همراهی و همکاری با «امام موسی صدر» را داشت، خرده بگیریم که به امام خمینی هم دست اتحاد بدهد، حتی اگر همه بگویند این اتحاد از سر کینه با صدام و به طمع نفت نیم‌بهای ایران است. گذشت زمان، نشان داد این اتحاد چه تاثیرات شگرفی در جغرافیای سیاسی آسیای غربی گذاشت و اتفاقاتی مانند گرایش‌‌های شدید فرزند ارشد حافظ اسد به تشیع، در همان زمانی که پدرش او را برای جانشینی خود آماده می‌کرد، نشان داد همه ماجرا به کینه و رقابت حزبی و کمک‌های نفتی برنمی‌گشت. هرچند قتل «باسل اسد» بسیاری از محاسبات را بر هم زد اما پیوند حزب‌الله لبنان (شاگردان «محمدباقر صدر» و امام خمینی) با سوریه (تنها همسایه عراق که در طول جنگ تحمیلی، متحد بالفعل ایران و دشمن صدام بود)، جبهه خطرناکی را علیه اسرائیل تشکیل داد که هیچ کس در جهان نمی‌توانست منکر شود که تنها تهدید جدی برای بقای اسرائیل است؛ پیوندی که حتی جنگ داخلی خانمان‌‌برانداز سوریه نه‌تنها آن را ضعیف نکرد، بلکه برخلاف همه محاسبات، رگ‌های حیات‌شان را به هم پیوند زد. 
آری! حضرت روح‌الله چنین کرد...
ارسال نظرات