۰۲ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۵
کد خبر: ۶۵۸۶۰۳
استاد دانشگاه لندن؛

آمریکا دیگر قهرمان دموکراسی نیست

آمریکا دیگر قهرمان دموکراسی نیست
اديب‌مقدم معتقد است دولت آمریکا به‌میزان بسیار زیادی نظامی، متعصب و غیرمنعطف شده و به صورت کاملاً حرفه‌ای هر مخالفت جدی را علیه دکترین «آمریکا اول» سرکوب می‌کند.

به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، آرشين اديب‌مقدم، استاد سياست در غرب آسيا در دانشکده مطالعات شرقي و آفريقايي در دانشگاه لندن است.

از وي دو كتاب ديگر به نام‌هاي «ايران در سياست جهاني: پژوهشي درباره جمهوري اسلامي» (Iran in World Politics: The Question of the Islamic Republic ) و «سياست بينالمللي خليج فارس: تبارشناسي فرهنگي» (The International Politics of the Persian Gulf: A Cultural Genealogy) به چاپ رسيده است. ادیب‌مقدم رئیس مرکز مطالعات ایرانی مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن است. کتاب اخیر ادیب‌مقدم که از سوی انتشارات «دانشگاه کمبریج» منتشر شد «روانشناسی ناسیونالیسم، تفکرات جهانی، تصورات ایرانی» نام دارد که در این کتاب، ادیب‌مقدم با تمرکز بر هویت ایرانی، تحقیقی ارزشمند پیرامون ریشه‌های سیاسی و روانی هویت ملی و این‌که دولت‌های غربی و شرقی اغلب به چه طریقی از آنها استفاده می‌کنند، ارائه می‌دهد. در این اثر که به برسی موارد یادشده در دوره‌های قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران می‌پردازد، تحلیل نویسنده بر پایه «روانشناسی ناسیونالیسم» به‌عنوان یکی از مفاهیم جدیدی است که از جریان‌های روانشناختی الهام می‌گیرد که در ایجاد جوامع بشری نقش دارند. ادیب‌مقدم در گفتگو با عصراندیشه از جریان دیدارش با پروفسور جان مرشایمر و نقدهایی که به او وارد کرده میگوید. وی در شرح این دیدار میگوید پروفسور جان مرشایمر با رفتاری بسیار هوشمندانه و منطقی، شعار ترویج دموکراسی را به ایده صدور مدل لیبرال ارتباط داد در حالیکه با توجه به شواهد و مدارک تاریخی و تجربی می‌توان گفت دولت‌های متوالی در آمریکا از زبان لیبرال برای ترویج دموکراسی استفاده کرده‌اند و از اصطلاح «جنگجویان راه آزادی» حمایت کرده‌اند، اما در حقیقت نه جنگ عراق در سال 2003 و نه قبل از آن جنگ افغانستان در سال 2001 باعث تسریع روند دموکراسی‌سازی نشد. متن گفتگو با پروفسور ادیب‌مقدم را در ادامه میخوانیم.

جان مرشایمر در کتابش با عنوان «توهم بزرگ: رویاهای لیبرالی و روابط بین‌الملل» معتقد است آن سیاست خارجی که آمریکا از زمان پایان جنگ جهانی دوم دنبال می‌کند، همان هژمونی لیبرال است که در نهایت به شکست خواهد انجامید. اگر واقعاً این موضوع درست است و شما با آن موافقید، چرا آمریکا پس از پایان جنگ دوم جهانی چنین سیاستی را دنبال و پیگیری می‌کند؟ چه عوامل و دلایلی باعث می‌شوند آمریکا در سیاست خارجی خود هژمونی لیبرالی را در پیش بگیرد؟

وقتی من با جان مرشایمر در دانشکده مطالعات شرقی و آفریقایی لندن در نشستی شرکت کردم، درباره مفهومی پرسیدم که در سیاست خارجی آمریکا به ایجاد هژمونی لیبرال منجر می‌شود. در این گفتگو، پروفسور مرشایمر با رفتاری بسیار هوشمندانه و منطقی، شعار ترویج دموکراسی را به ایده صدور مدل لیبرال ارتباط داد. با توجه به شواهد و مدارک تاریخی و تجربی می‌توان گفت دولت‌های متوالی در آمریکا از زبان لیبرال برای ترویج دموکراسی استفاده و از اصطلاح «جنگجویان راه آزادی» حمایت کرده‌اند، اما در حقیقت نه جنگ عراق در سال 2003 و نه قبل از آن جنگ افغانستان در سال 2001 باعث تسریع روند دموکراسی‌سازی نشد و نهادینهسازی دموکراسی در واقع از طریق تلاش‌های استراتژیک، سیستماتیک و اصیل دنبال می‌شود نه این جنگ‌ها.

در واقع لیبرالیسم مانند یک اسب تروا است که «جنگ بر سر تروریسم» را به ارمغان می‌آورد. در همین ارتباط نیز اقدامات دولت بوش در به راه انداختن جنگ بسیار فراتر از انتقام بر سر موضوع 11 سپتامبر بود و بیش از هرچیز در مسیر تحکیم هژمونی آمریکا در خلیج فارس و فراتر از این منطقه صورت گرفت. امروزه با وجود حضور آمریکا، ما مانند دوران پس از جنگ جهانی دوم شاهد طرح بازسازی مارشال به‌عنوان مثال برای عراق و یا دیگر کشورها در منطقه نیستیم و یا آمریکا تعهدی به ایجاد صلح و یا نهادسازی نظیر آن چه در اروپای غربی انجام داد، ندارد.

جنگ‌هایی که آمریکا پس از دوران جنگ سرد دنبال کرده است، رویه‌ای غیر لیبرال به شمار می‌رود و ناشی از دستورالعملی است که به سختی با مفاهیمی همچون دموکراسی، چندجانبه‌گرایی و آزادی قابل انطباق است. من به پروفسور مرشایمر گفتم دموکراسی آمریکایی خودش تبدیل به شکل جدیدی از اقتدارگرایی شده است. اعمال ممنوعیت‌ها علیه مسلمانان و متهم شدن دولت دونالد ترامپ به داشتن زبان نژادپرستانه، همگی در مجموع نمایشی از بحران جامعه مدنی و دموکراسی آمریکایی است.

مرشایمر معتقد است پیگیری سیاست خارجیِ هژمونی لیبرال بستگی به قطب‌بندی نظام بینالملل دارد و در نظام دوقطبی و چندقطبی امکان پیگیری این سنخ از سیاست خارجی وجود ندارد. بر این اساس در سیستم بعد از جنگ جهانی دوم آمریکا باید سیاست خارجی رئالیستی را دنبال کند. آیا موافق دیدگاه او هستید؟

صحبت از سیستم تک‌قطبی، صحبت از دوره‌ای بسیار کوتاه در تاریخ جهان است که همزمان با عملیات طوفان صحرا و حمله آمریکا به عراق در سال 1991 شکل گرفت. این جنگ درست در همان زمانی اتفاق افتاد که اتحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی شده بود. همچنین این جنگ از طریق قطعنامه سازمان ملل به اصطلاح «مشروع‌سازی» شد؛ به این معنی که ائتلاف آمریکا به صورت قانونی وارد عراق شده است، هرچند در واقع در جریان این رویداد تلاش شد تا نقش آمریکا به‌عنوان تنها «قدرت برتر» حفظ شود. با این حال دوران تک‌قطبی بسیار کوتاه بود و با جنگ فاجعه‌بار علیه عراق در سال 2003 خیلی زود به پایان رسید و در نهایت حرکت به سمت نظم چندقطبی فعلی را که بیشتر غیرآمریکایی است، تسهیل کرد که این شرایط به طور دقیق به این دلیل است که آمریکا مشروعیت بین‌المللی خود را از دست داده است. با این حال جنگ علیه عراق در سال 2003 از نظر سازمان ملل مشروعیت نداشت. به طور کلی، تئوری‌های کلان و اصلی روابط بین‌الملل از جمله رئالیسم و یا نئورئالیسم، از نظر عقلانی در جهان امروز در حد متوسط کارایی دارند، زیرا این تئوری‌ها قادر به درک پیچیدگی‌های سیاست‌های جهانی نیستند.

بر اساس سیستم هژمونی لیبرال، برخی سازمان‌های بین‌المللی مانند ناتو، بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و سازمان تجارت جهانی به طور کلی ملزومات و ابزارهای لازم برای حفظ سلطه طولانی‌مدت منافع آمریکا هستند. نظر شما در این ارتباط چیست؟

من در این‌جا پاسخم را به سؤال قبلی مرتبط می‌دانم. شاید به استثنای ناتو، همه این نهادها به‌طور محض زیر بیرق آمریکا و یا هیچ دولت دیگری نباشند. درست است که مؤسساتی مانند صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی و یا سازمان تجارت جهانی در مجموع مؤسساتی هستند که شکلی از سرمایه‌داری نئولیبرال را نمایش می‌دهند، اما این نهادها در عین حال در نتیجه اجماع پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفتند که بیش از هژمونی آمریکا به سمت نوعی تمرکززدایی تمایل دارند.

طی یک دهه گذشته، چین بیش از دیگران از نظر اقتصادی در این نهادها نفوذ و تأثیرگذاری داشته است. پس از دیدگاه اقتصاد سیاسی بین‌الملل، سلطه به معنای کسب قدرت مرکزی است و سرمایه‌داری خودش نیروی امپریالیستی است که هر کشوری که به سمت سیستم اقتصادی مبتنی بر بازار پیش برود، می‌تواند این موقعیت را به دست آورد، مانند چین پس از دوران دنگ شیائوپینگ. پس هر نهادی با چنین منطق و قانونی می‌تواند به سمت سلطه به پیش رود، به‌ویژه اگر این منطق توسط کشور «آ» یا «ب» نیز تکمیل شود. حتی اگر نهادی اسلامی یا کمونیست نیز باشد، باز هم کشور «آ» یا «ب» با منطق اقتصاد بازاری می‌تواند در این نهادهای اقتصادی جهانی نفوذ لازم را بدست آورد.

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور فعلی آمریکا با برخی نهادها و سازمان‌های بین‌المللی از جمله سازمان تجارت جهانی و ناتو به شدت مخالف است. آیا ما می‌توانیم ادعا کنیم که سیاست خارجی ترامپ نه هژمونی لیبرال بلکه رئالیستی است؟

این سؤال بسیار خوبی است، چون نشان می‌دهد عناوین این نهادها کارایی چندانی ندارند. در حقیقت پروفسور مرشایمر به‌عنوان یک رئالیست، باید نگاه ویژه‌ای به شاخصه‌ها و عوامل مادی در مقابل عوامل ایدئولوژیک و هنجاری داشته باشد، مانند آن‌چه در لیبرالیسم است و از نظر اقتصادی به آن سازه‌انگاری گفته می‌شود. اما سازه‌انگاری عنوانی ساده و سطحی است که قادر نیست پیچیدگی کامل سیاست جهانی را درک کند. سیاست خارجی دونالد ترامپ همان‌گونه که شما به درستی اشاره کردید، در واقع نوعی انزواگرایی است. در واقع این بسیار غیرمنطقی است اگر ما عقلانیت را تنها به توسعه منافع ملی کشور، اعتبار جهانی، دسترسی و ساخت ائتلاف و دیگر شاخصه‌هایی محدود کنیم که ترامپ آشکارا آن‌ها را به خطر انداخته است.

براساس نظرات مرشایمر، لیبرالیسم به‌عنوان یک سیستم سیاسی و لیبرالیسم به‌عنوان رویکردی در سیاست خارجی دو موضوع متفاوت است. از سوی دیگر در سیاست خارجی، امکان شکست هژمونی لیبرال وجود دارد، چون هژمونی لیبرال در مقابل ناسیونالیسم و رئالیسم قرار می‌گیرد. در حال حاضر نیز با توجه به افزایش ملی‌گرایی افراطی و احزاب دست راستی و تندرو در اروپا، آیا می‌توانیم بگوییم لیبرالیسم به پایان کار خود رسیده است؟

پروفسور مرشایمر از چند راه میان‌بر در مفهوم‌سازی لیبرالیسم استفاده می‌کند. نخست، تئوری سیاسی که از شکل مرتبط با تئوری لیبرال اولیه یا ارتدوکس به موضوعاتی مانند دموکراسی، آزادی و چندجانبه گرایی حرکت می‌کند. ریش‌سفیدان اولیه لیبرالیسم اروپایی ازجمله جان استوارت میل و دیگران براساس استانداردهای امروزی لیبرال نیستند. اگر ما بپذیریم که لیبرالیسم معاصر مرتبط با توسعه نهادها و تدوین قانون اساسی و نظارت بر حقوق شهروندی در همه جنبه‌های آزادی فردی است، پس ما در دوره‌ای خطرناک به سر می‌بریم. آزادی، دموکراسی، چندجانبه‌گرایی و برابری اجتماعی جملگی هنجارهایی هستند که از سوی جناح‌ها و گروه‌های دست‌راستی در اروپا و دیگر مناطق به شدت تهدید می‌شوند. در آمریکا دوره ریاست جمهوری ترامپ نتیجه یک فرهنگ سیاسی غیرلیبرال با زمینه‌هایی آشکار از نژادپرستی است.

من همچنین دیگر نظراتم را به پروفسور مرشایمر این‌گونه عنوان کردم: امروزه هیچ متفکری به آمریکا به‌مثابه یک مدل لیبرالیسم، دموکراسی، آزادی و... نگاه نمی‌کند. دولت آمریکا به‌میزان بسیار زیادی نظامی و به‌طور فزاینده‌ای متعصب و غیرمنعطف شده و به صورت کاملاً حرفه‌ای هر مخالفت جدی را علیه دکترین «آمریکا اول» سرکوب می‌کند. البته لیبرالیسم هرگز نمی‌تواند به پایان رسد، زیرا انسان آزاد متولد می‌شود و با همین آزادی نیز زندگی می‌کند. اما به لحاظ سیاسی و اجتماعی، این مفاهیم ازجمله آزادی انسانی، دموکراسی و چندجانبه‌گرایی به شدت در خطر قرار دارند و این مفاهیم عالی به دنبال قهرمانی جدید هستند، چون آمریکا در این حوزه با شکست روبرو شده و چین و روسیه نیز در باتلاق اقتدارگرایی فرورفته‌اند و همچنان به آزار و اذیت جوامع مدنی خود ادامه می‌دهند.

آیا بر اساس آموزه‌های مکتب رئالیسم می‌توانیم سیاست خارجی دولت کنونی آمریکا را رئالیستی دانست؟

بازهم باید به خاطر داشته باشیم که رئالیسم به‌عنوان یک تئوری روابط بین‌الملل همواره به دنبال مشروع کردن سلطه و غلبه بر دیگران است. در واقع در تئوری رئالیسم روابط بین‌الملل، قدرت مادی یعنی همه چیز. البته وقتی اهداف ظاهری و شعاری مورد نظر آمریکا را تشریح و کالبدشکافی می‌کنیم، متوجه می‌شویم در مقطعی نیز پارادایم رئالیسم در روابط بین‌الملل در واقع نوعی پاردایم آمریکامحور بوده که به‌عنوان ابزاری برای توجیه سلطه آمریکا بر نظام بین‌الملل استفاده شده است. این وضعیتِ رئالیسم به‌ویژه در جریان جنگ سرد بیشتر به چشم می‌خورد. از جمله این توجیهات غیرانسانی را در جریان دکترین غیرانسانی «نابودی قطعی طرفین» یا MAD  می‌توان مشاهده کرد که در آن زمان این شعار نابودکننده به رقابت‌های هسته‌ای دامن می‌زد و در نهایت می‌توانست به نابودی کل کره زمین منجر شود.

درک و فهم مرسوم ما از رئالیست بودن بسیار متفاوت از تئوری رئالیسم سنتی در روابط بین‌الملل است و درواقع چندان شباهتی به رئالیسم کلاسیک ندارد. رئالیست بودن به این معناست که محدودیت‌های اطراف خود را درک کنیم و آن‌ها را بپذیریم. با این توضیحات باید بگوییم دولت ترامپ درست در مقابل رویکرد رئالیستی قرار دارد. روش ترامپ روشی کامل غیررئالیستی است که در آن در مورد قدرت و توانایی آمریکا برای سلطه بر سیاست جهانی به میزان زیادی مبالغه و غلو می‌شود. البته این روش و اقدامات ترامپ دقیقاً به این دلیل است که دیگر کشورها  مثل روسیه، هند، چین و حتی قدرت‌های منطقه‌ای مانند ژاپن، ترکیه، ایران، ونزوئلا یا آفریقای جنوبی به سمت عدم تمرکز قدرت در نظام بین‌الملل  به پیش می‌روند و در واقع موقعیت هژمونی قدرت مرکزی آمریکا در نظام بین‌الملل را با چالش مواجه می‌کنند. با این حال دولت ترامپ به ندرت چنین واقعیت‌ها و حقایقی را در نظام بین‌المللی درک می‌کند.

کدام مکتب روابط بین‌الملل می‌تواند تحولات فعلی روابط بین‌الملل را به بهترین شکل توصیف و تبیین کند؟

هیچ تئوری کلان روابط بین‌الملل به تنهایی نمی‌تواند پیچیدگی‌های امروز نظام بین‌الملل را توصیف و تشریح کند. تحلیلی خوب است که بتواند انبوهی از پیچیدگی‌های سیاست جهانی را بفهمد. با این حال برخی نشانه‌ها هستند که در میانه جدال فلسفی ایده‌آلیستها و رئالیست‌ها می‌تواند به ما برای درک نظریه بهتر کمک کند. ساختار عمیق نظام بین‌الملل متشکل از هنجارها، نمادها، تصورات و دیگر اشکال فرهنگی است. طبیعتاً یک ابرساختار مادی نیز وجود دارد که نشان‌دهنده همان دی.ان.ای و هسته اصلی ایدههاست.

اما ایده بر همه این‌ها مقدم است، چون نخستین چیزی که ما با آن روبرو شدیم، کلمات است و زبان نقطه شروع هر چیزی است که ما می‌خواهیم آن را توصیف کنیم. لذا ایده که متأثر از کلمات و زبان است بر هرچیزی تقدم می‌یابد. به همین دلیل نیز هژمون‌ها و یا هر برنامه امپریالیستی بیش از هر کاری، در ابتدا همین ایده‌های عمیق و داخلی را در پرده پرنقش جهان هدف قرار می‌دهند. در واقع منافع مادی بعد از تسخیر قلب و روح به دست می‌آید. برهمین اساس است که در اسطوره لیبرالیسم، وعده دروغین و پوچ آزادی به مانند یک اسب تروا برای دولت‌های امپریالیستی بعدی عمل می‌کند. همین شعار از سوی فرانسه و بریتانیا در دوره روشنگری اروپا و برای آمریکا پس از جنگ جهانی دوم تاکنون مورد استفاده قرار گرفته است. نظریه‌پردازان دوران پسااستعماری نیز در همین ارتباط طرح‌های تحقیقی قابل توجهی را دنبال می‌کنند./1370/د101/ف


منبع: عصر اندیشه

ارسال نظرات