۱۷ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۴:۵۲
کد خبر: ۶۷۷۶۴۰
برخلاف تصویر نمایی غلط یدو از مادران دفاع مقدس؛

من مادر واقعی جبهه‌ها هستم!

من مادر واقعی جبهه‌ها هستم!
«عصمت احمدیان» مادر دو شهید و یک جانباز دفاع مقدس است که سالها با یک وانت به جبهه‌های جنگ رفت و آمده داشته و همه زندگی‌اش را وقف جهاد کرده‌است.
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، بی‌شک زنان نقش قابل دفاعی در هشت سال بین ایران و عراق ایفا کرده‏‌اند. به جزء آماده کردن پسران و همسرانشان برای دفاع از کشور، آن‏‌ها در پشتیبانی و خدمت‏‌رسانی به جبهه‌‏های حق علیه باطل هم نقش به سزایی داشتند. بعضی از مادران، اما پا را از این هم فراتر گذاشتند و همه داشته‏‌هایشان را برای دفاع از به میان گذاشتند. «عصمت احمدیان» یکی از آن زنان است. کسی که هنوز به دهه چهل زندگی‏‌اش نرسیده بود که هر دو فرزندش به شهادت می‏‌رسند. خود او هم در جبهه و برای حضور در جنگ پیش‌قدم می‎شود و برای همه پسران رزمنده مادری می‏‌کند. به خاطر همین هم همه به او «مادر جبهه‏‌ها» می‎گفتند.

 داستان احمدیان مانند بسیاری از مردم از زمان انقلاب و با شرکت در تظاهرات شروع شد. بعد از انقلاب که بسیج همگانی حکم می‏‌کرد تا تمامی مردم در کنار انقلاب باشند و همگام با قدم‎های جمهوری اسلامی، قدم بردارند، او هم انقلابی عمل می‌‏کند. در شرایطی که کشور نیاز به ساماندهی و همراهی داشت، او با انقلابیون برای ساختن شهرش، اهواز، همراه شد. احمدیان می‏‌گوید: «قبل از انقلاب، من یک وانت داشتم. در اوایل انقلاب در بنیاد مسکن اهواز کار‌های پشتیبانی را انجام می‌‏دادم. تمام‌کار‌هایی را که برای بهسازی و خانه‏‌سازی لازم بود، انجام می‌‏دادم. وسایلی را که لازم بود، با وانتم منتقل می‏‌کردم.» جنگ که در شهریورماه ۵۹ شروع شد، چهره شهر و حرکت انقلابی احمدیان هم‌شکل دیگری گرفت. جنگ که شروع شد او از بنیاد مسکن بیرون می‌‏آید و برای خدمت به جبهه اقدام می‏‌کند. کاری که در بنیاد مسکن انجام می‏‌داده است، حالا به شکل و شمایل دیگری در جبهه به عهده می‏‌گیرد.
 

اسماعیل و ابراهیم را قربانی کردم

 بعد از شروع جنگ تحمیلی، احمدیان هم مانند خیلی از مادران ایرانی، فرزندانش را برای دفاع به جبهه می‏‌فرستد. اسماعیل پسر بزرگ‌تر، متولد سال ۴۱ و ابراهیم هم متولد سال ۴۳ است. اولین فرزندی که به شهادت می‌‏رسد، ابراهیم است. او درباره شهادت ابراهیم می‌‏گوید: «در عملیات طریق‌القدس در سال ۱۳۶۰، ابراهیم به شهادت رسید. روز آخری که ابراهیم برای مرخصی آمده بود، از من قرآنی بزرگ خواست که در جبهه بتواند تلاوت کند. وقتی دخترم قرآن را آورد من جلوی قرآن قیام کردم و گفتم: «خدایا چیزی به جز این دو جگرگوشه ندارم که درراه تو هدیه دهم.» بعدازاین دعا، همیشه دعا می‏‌کردم: «خدایا تو این دو هدیه را به من ببخش.» ابراهیم گفت: «این بار هم بگو خدایا من این بچه‌ها را به تو هدیه می‌دهم، ولی تو آن‌ها را به من ببخش.» آن روز، اما نتوانستم این را بگویم. به ابراهیم گفتم: «نه من تسلیم امر خدا هستم.» بعدازاین که این را گفتم، ابراهیم بغلم کرد و مرا بوسید و گفت: «آخرش رضایت دادی شهید شوم.» همان‌طور که پیش‌بینی کرده بودم، به شهادت رسید.» پیکر شهید ابراهیم فرجوانی را با بدنی بی‌سر، برای مادرش به ارمغان آوردند.

اسماعیل پسر بزرگ‌تر هم داستانی عجیب‏تر از برادرش ابراهیم دارد. احمدیان می‏‌گوید: «حاج اسماعیل، ۸ بار در جبهه مجروح شد. دست راست، پای چپ و شیمیایی شدن از جراحات او بودند. در سال ۶۵، در عملیات کربلای چهار، اسماعیل به شهادت رسید.»، اما سال‏‌ها طول کشید تا مادر به پیکر فرزند شهیدش برسد: «پیکر اسماعیل مفقود بود. بعد از ۱۸ سال، پیکرش از آن‌طرف آب‏‌های اروند پیدا شد.»

مادر دو شهید تأکید می‏‌کند: «من یک مادرم و بچه‌‏هایم را دوست دارم، اما هر دو را به دست بی‌‏بی سپرم. وقتی اسماعیل و ابراهیم را به دنیا می‌‏آوردم نمی‏‌دانستم که قرار است، هر دو قربانی شوند.»

ابراهیم و اسماعیل تنها فرزندان احمدیان نبودند که به مقام شهادت رسیدند، دختر مادر شهید، هم جانباز شده است: «در بمباران مسجد جوادالائمه اهواز دختر ۱۳ ساله‎ام نسرین، زمانی که در حال فعالیت در پشت جبهه بود، مجروح ‏شد. حالا دخترم جانباز ۸۵ درصد است.» همه این‎ها، اما باعث نشد که مادر دو شهید و یک جانباز، عقب‏‌نشینی کند. او در تمام هشت سال دفاع مقدس، مادرانه ایثار کرد.
 

موش‌ها گربه‌‏ها را خوردند

در زمانی که بسیاری از شهر‌های جنوبی خالی از مردان بود، احمدیان برای حمایت از مردها، یکی از انبار‌های ریسندگی که به خاطر جنگ تعطیل‌شده بود را تجهیز می‏‌کند تا مایحتاج جبهه از مواد خوراکی گرفته تا مهمات و اسلحه را با ماشینش به منطقه برساند. احمدیان به جز ساماندهی زنان برای تأمین مایحتاج جبهه، وظیفه رساندن آذوقه به جبهه را هم داشته است.

او در جواب این‌که چرا مانند خانم‌های دیگر پشت جبهه ننشسته و دست‌به‌فرمان و پا به کلاچ، راهی جبهه‏‌ها شده، می‏‌گوید: «تصمیم گرفتم یکی از ستاد‌های پشتیبانی را به عهده بگیرم، چراکه پسرانم در جنگ مشغول دفاع از کشورم بودند. من هم باید کاری انجام می‌‏دادم. رانندگی کردن و وانت داشتنم فرصتی بود تا بتوانم به جبهه هم رفت‌وآمد داشته باشم.»

او از همان ابتدا، تصمیم می‌‏گیرد که برای همه فرزندانی که در جبهه دارد، مادری کند: «چند تا از منازل همسایه‎ها را برای پخت غذای موردنیاز جبهه آماده کردم. هرروز غذا‌های بسته‌بندی‌شده، عدسی، آش، حلیم و باقالای پخته را در ماشین می‎گذاشتم و تنها به سنگر‌ها می‏‌بردم. از اهواز تا حمیدیه را گاهی در کل روز می‏‌راندم.»

به جز بردن مهمات و غذای بسته‌بندی‌شده، در بسیاری از موارد، او زنان و بچه‏‌هایی را که در شهر‌های جنگ‌زده مانده بودند، به شهر‌های امن منتقل می‌‏کرد: «هرکجا که لازم بود و به ما نیاز داشتند، ما حضور داشتیم و خدمت‌‏رسانی می‏‌کردیم. گاهی حتی در طول شبانه‎روز هم کار می‏‌کردیم.» تمام رزمنده‎ها او را دوست داشتند. او توضیح می‏‌دهد: «در بین راه، رزمنده‏‌ها که من را می‌‏دیدند، ماشین را نگه می‌‏داشتند و به من تعظیم می‏‌کردند. بچه‏‌ها در خط مقدم من را مادر صدا می‌‏زدند و هر وقت برایشان مهمات و مواد خوراکی می‌‏بردم، دورم جمع می‌‏شدند و می‏‌پرسیدند: مادر این بار برای ما چه آورده‌‏ای؟»

از همان زمان بود که احمدیان در روزنامه‏‌ها «مادر جبهه‏‌ها» لقب گرفت. غذای خانگی بردن برای رزمنده‌‏ها تنها کار او نبود، او توضیح می‌‏دهد: «شاید نصف کار‌های تأمین لباس رزمندگان، از طراحی، تأمین پارچه و دوخت را به دوش داشتیم.»

احمدیان داستان جالبی هم برای یکی از مادرانه‏‌هایش دارد. زمانی که اسماعیل برای مرخصی به‌پیش مادر می‌‏رود و او با صحنه عجیبی روبه‌‏رو می‌‏شود: «دیدم که یکی از انگشتان اسماعیلم نیست. گفتم: «مادر خمپاره صدام چه طور به انگشت تو اصابت کرد؟» او هم گفت: «این کار موش‏‌های صحراست. آن‏‌ها انگشت مرا خورده‌‏اند.» من هم تصمیم گرفتم که حساب موش‎ها را برسم.» او چندین گربه می‌‏گیرد و برای این‌که موش‌های صحرا را بکشد، گربه‏‌ها را به جبهه می‏‌برد: «گربه‎ها را به بچه‏‌هایم در جبهه دادم و گفتم که این گربه‏‌ها دخل موش‎ها را می‌‏آورند. دفعه بعد که به جبهه رفتم، بچه‌‏ها گفتند: مادر جان موش‌ها گربه‌‏هایت را هم خوردند.»
 

هنوز هم در خط اول جبهه‏

 احمدیان می‌‏گوید: «آنچه در ۸ سال دفاع مقدس اتفاق افتاد را نمی‌توان تفسیر کرد. در تاریخ کشورمان هیچ‌وقت دولت و ملت آن‌قدر به هم نزدیک نشده بودند. در خیلی از مواقع ملت از دولت هم جلوتر بود.»

مادر جبهه‌‏ها درباره حضور زنان در کار‌های پشتیبانی و حضور خودش در جبهه، می‎گوید: «درراه دین خدمت کردن، یک نیروی مضاعفی به بچه‎ها می‌‏داد، اگر کسی درراه دین، فعالیت کند، جهاد کرده است. در زمانی که دنیا با ما در جنگ بود، زن و مرد در حال جهاد بودند.» او تأکید می‌کند: «اگر یک تیرانداز در خط مقدم جبهه، تیراندازی خوبی انجام می‌دهد، مطمئن باشید که ۱۶ خدمه در پشت جبهه از او حمایت می‌‏کنند. این ۱۶ خدمه، در آن زمان خانم‏‌ها بودند. خانم‌ها در زمان جنگ بزرگی کردند و در جهاد مرد‌ها شرکت کردند. این فداکاری بود که زنان تاریخ از خود نشان دادند. در تاریخ اسلام هم ما زنان زیادی را داریم که جهاد کردند، مگر مادر وهب نبود؟ مادر وهب نمونه خوبی برای این مثال است.»

مادر جبهه‏‌ها امروز هم در صف اول جبهه و در جنگ اقتصادی فعالیت می‌کند: «امروز در زمینه اقتصاد مقاومتی کار می‌کنیم. به خانم‏‌های سرپرست خانوار، بدسرپرست و بی‌‏سرپرست قالی‎بافی، گیوه‌‏بافی و گلیم‎بافی آموزش می‌‏دهیم.» او حالا برای بیش از ۳۰۰ نفر از زنان شهرش، اهواز، اشتغال‌زایی کرده است.   عصمت احمدیان، فعل ایثار را در تمام لحظات ۷۰ سالی که از خدا عمر گرفته، صرف کرده است.
 
منبع: فارس
ارسال نظرات