۲۳ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۵:۱۴
کد خبر: ۶۷۸۰۶۷
گفتگو با همسر شهید شیرعلی محمودی؛

ماجرای قتل ناجوانمردانه پدر شهید مدافع حرم

ماجرای قتل ناجوانمردانه پدر شهید مدافع حرم
خانم محمودی در این بخش از گفتگو به پدر شهید مدافع حرم فاطمیون اشاره دارد که برای دیدن فرزند دیگرش به افغانستان می رود اما ماجرای عجیبی برای او رخ می دهد...

به گزارش خبرگزاری رسا،‌ همسر شهید حاج احمد گودرزی که از اتباع افغانستانی است، تلفن خانواده شهید شیرعلی محمودی را در اختیار ما گذاشت. وقتی برای هماهنگی زمان گفتگو تماس گرفتیم، همسر شهید محمودی از ریخت و پاش خانه‌اش در آستانه نوروز گفت و ‌خواست که قرار گفتگو را عقب بیندازیم. فرصت اندک بود و برای ‌آن روز، چند گفتگوی دیگر هم در منطقه قرچک و ورامین هماهنگ شده بود. خواهش کردیم صبح خیلی زود، مهمانشان باشیم و به اندازه یک ساعت وقتشان را بگیریم. پذیرفت و با روی گشاده و دقیق به سئوالات ما برای شناخت همسر شهیدش، پاسخ گفت. آقامحمدولی هم بوی نان داغ سنگک را پیچاند در فضای خانه و بعد از گفتگو، مهمان سفره باصفای صبحانه شدیم.

این البته پایان ماجرا نبود. خانه خانواده شهید محمودی در کوچه‌ای به نام شهید عباس حسینی بود. کنجکاو شدیم درباره این شهید هم بدانیم. خانم محمودی ما را به محضر پدر و مادر شهید حسینی در کوچه پس‌کوچه‌های ده‌خیر در ابتدای جاده ورامین برد و بیش از یک ساعت هم گفتگوی ما با آن‌ها را شنید و همراهی کرد. 

آنچه در ادامه می‌آید،‌ بخش دوم از گفتگوی ما با سرکار خانم «حوا محمودی» شیرزنی است که چند وقت بعد از شهادت همسرش از این موضوع باخبر شد و دست خالی، با چهار فرزند قد و نیم قدش به ایران آمد تا زندگی جدیدی را در کنار مزار آقاشیرعلی شروع کند...

**:  گفتید که مادر شهید شیرعلی خیلی زود به رحمت خدا رفتند.

همسر شهید: بله؛ آقاشیرعلی سه چهار سالش بود که مادرش را از دست داد. بیمار شد و به رحمت خدا رفت.

ماجرای قتل ناجوانمردانه پدر شهید مدافع حرم
خانم محمودی به همراه پسرانش،‌ میزبان ما بود؛ به ترتیب از راست، مهدی،‌ نجفعلی و محمدولی

**: در منطقه شما همه شیعه هستند؟

همسر شهید: بله؛ همه شیعه هستند و محلات سنی‌نشین نداریم...

**: از خاکسپاری شهید چقدر گذشت که به ایران آمدید؟

همسر شهید: خاکسپاری ۹ مرداد ۱۳۹۵ بود که ما ایران نبودیم. اجازه نمی دادند ما به ایران بیاییم. دو سه ماه دیگر هم صبر کردیم. یک روز رفتم پیش پسرِ برادر شوهرم و خیلی گریه کردم. گفتم شما کاری کن که بابایت راضی بشود تا ما به ایران برویم. الان شیرعلی که رفت، من این چهار بچه را چه کنم؟

**: شما که می خواستید بیایید ایران، ‌غربت اینجا برایتان بیشتر نبود؟ منظورم این است که پیش اقوام و خویشان، راحت‌تر نبودید؟

همسر شهید: من به خاطر نزدیکی به مزار شیرعلی اصرار داشتم به ایران بیایم. از خدا می‌خواستم مزار شیرعلی را ببینم و این، خوشحالم می کرد. و الا از نظر بودن در کنار فامیل،‌ آنجا راحت‌تر بودم.

**: الان پدر و مادرتان کجا هستند؟

همسر شهید: آنها در شهر هرات زندگی می کنند.

**: خواهر و برادرتان هم در کنار شما بودند؟

همسر شهید: برادر که ندارم. اما یک خواهر دارم که او هم در هرات زندگی می کند.

ماجرای قتل ناجوانمردانه پدر شهید مدافع حرم
نجفعلی علاقه زیادی به خوشنویسی داشت

**: پس کسی هم در محله از فامیل نزدیک نداشتید...

همسر شهید: فقط یکی از خاله‌هایم آنجا بودند و کس دیگری نداشتم.

**: چرا به هرات و پیش پدر و مادرتان نیامدید؟

همسر شهید: شیرعلی دوست نداشت. آنجا زمین و املاک برای خودش بود.

**: منظورم بعد از شهادت آقاشیرعلی است...

همسر شهید: بعد از آن بیشتر دنبال این بودم که به ایران بیایم و کنار مزار شیرعلی باشم. دولت ایران هم از بچه‌هایم حمایت می‌کرد و از هر نظر برایمان بهتر بود که به ایران بیاییم. من دست‌تنها نمی‌توانستم خرج چهار تا بچه را دربیاورم.

**: پس، از حمایت ایران مطمئن بودید...

همسر شهید: بله، شوهر خاله‌مان پیگیر موضوع بود و خواهرهای شوهرم هم زنگ می‌زدند و می گفتند حتما با بچه‌ها بیا ایران.

**: شما آنجا چه اموالی داشتید؟

همسر شهید: خانه داشتیم، زمین کشاورزی هم بود.

**: لازم بود که آن‌ها را بفروشید؟

همسر شهید: نفروختیم و همانطور سر جایش هست. البته دام‌ها را فروختیم و پولش را برادرهای شوهرم گرفتند و ما را دست خالی روانه ایران کردند!

**: چرا؟

همسر شهید: نمی دانم... رفتیم کابل برای گرفتن پاسپورت و آمدیم سمت هرات. دو ماه هم در خانه بابایم بودیم تا از طرف ایران ویزا بدهند. شماره پاسپورت‌ها را دادیم به ایران و از طرف کنسولگری هرات، تأیید شد و برج ۹ سال ۱۳۹۵ به ایران آمدیم. فقط هم ۶۰۰۰ افغانی توی جیبم بود. از مرز اسلام‌قلعه آمدیم مشهد و بعد از زیارت امام رضا(علیه‌السلام) آمدیم سمت تهران.

**: شکر خدا که خواهرهای شوهرتان در تهران بودند...

همسر شهید: بله. پسرِ خواهرشوهرم آمد ترمینال جنوب، دنبال ما.

**: کجا زندگی می‌کنند؟

همسر شهید: حسن‌آباد قم.

**: وضع‌شان شکر خدا خوب است؟

همسر شهید: بله، خدا را شکر. خانه‌ای که زندگی می‌کنند برای خودشان است. دو شب خانه آنها بودیم و فردایش آمدیم امامزاده عبدالله که دفتر فاطمیون بود تا مدارک را بدهیم و کارهایمان را درست کنند.

**: اولین باری که رفتید سر مزار آقاشیرعلی کِی بود؟

همسر شهید: همان اول که آمدیم، روز پنجشنبه رسیدیم به تهران؛ پسرِ خواهرشوهرم ما را به دولت‌آباد و خانه خواهرش برد. همان روز دم غروب ما را برد سر مزار.

**: چه حس و حالی داشتید؟

همسر شهید: وقتی رسیدم به مزار شیرعلی انگار تمام غم‌هایم تازه شد. انگار تازه خبر شهادت را داده بودند.

**: سنگ مزار برای شهید گذاشته بودند؟

همسر شهید: بله، ‌هم سنگ داشت و هم عکس... یک ماه با چهار تا بچه، ‌ما خانه نداشتیم. پیش خواهرشوهر و خانه خاله خودم بودیم. دو تا از خاله‌هایم هم اینجا هستند. خانه دایی مادرم هم رفتیم.

**: آنها که خوب از شما پذیرایی می‌کردند؟

همسر شهید: به هر حال من چهار تا بچه کوچک داشتم که وقتی بازی می‌کردند و شلوغ بازی درمی‌آوردند، خیلی ناراحت می‌شدم. گاهی به خودم می گفتم کاش در افغانستان گدایی می کردم اما اینجا نمی آمدم که اینطوری آواره بشوم. خانه ندارم، چه کنم؟! شکر خدا بعد از مدتی مبلغی دادند که توانستم با آن در فیروزآباد یک خانه ۵۰ متری رهن کنم و مقداری هم وسائل خانه بخرم.

**: چطور فیروزآباد را انتخاب کردید؟

همسر شهید: خانه خاله‌ام آنجا بود. می‌خواستم کنار خاله‌ام باشم. خدا را شکر چهارماه آنجا بودیم و از طرف دفتر فاطمیون، در یک مجتمع در باقرشهر به ما خانه‌ای دادند که برای سپاه بود. سه تا خانواده شهید آنجا زندگی می کردند. ما را به عنوان مستاجری بردند آنجا. چهار سال هم آنجا بودیم.

ماجرای قتل ناجوانمردانه پدر شهید مدافع حرم
گواهی شهادت شهید شیرعلی محمودی

**: اجاره هم می‌دادید؟

همسر شهید: فقط ماهی ۱۴۰هزار تومان کرایه می‌دادیم.

**: یعنی تا امسال در آنجا زندگی می کردید؟

همسر شهید: بله، شهریور ماه ۹۹ بود که توانستیم این خانه را در ده‌خیر بخریم و بیاییم اینجا. هم خودمان مقداری پول داشتیم و هم یک وام گرفتمی و سپاه سیدالشهدای شهرری هم کمکمان کرد تا بتوانیم این خانه را بخریم.

**: حقوقی هم برای شما مقرر کردند؟

همسر شهید: بله، خدا را شکر. ابتدا زیر نظر سپاه بودیم اما الان زیر نظر بنیاد شهید هستیم. شکر خدا از زندگی راضی هستم.

**: بچه ها هم همه مشغول درس هستند؟

همسر شهید: سه فرزند آخرم مشغول درس هستند اما محمدولی بی‌سواد مانده!

**: چرا؟

همسر شهید: موقعی که از افغانستان آمدیم، محمدولی ۱۲ سالش بود. شرایط ایران را بلد نبودم و یک حامی دلسوز هم نداشتیم که راهنمایی‌مان کند. سال ۹۸ یک کلاس نهضت در باقرشهر خواند اما کرونا که آمد، آن هم تعطیل شد. الان هم بی‌سواد مانده. فاطمه هم وقتی آمدیم ۱۰ سالش بود. الان هم کلاس چهارم است.

**: در افغانستان چطور؟

همسر شهید: آنجا هم کلاس می‌رفت اما هیچ چیز یاد نگرفت. در کوهستان‌های آنجا آموزش خوبی وجود نداشت. اگر دانش‌آموز دقت هم نکند، دیگر هیچ فایده‌ای ندارد. مدرسه بود و دولتی هم بود اما چیز زیادی یاد نگرفتند. محمدولی با همان یک کلاس نهضت سواد آموزی می‌تواند تا حدودی بنویسد و بخواند اما سواد درست و درمانی ندارد.

**: الان هم بچه‌ها به صورت مجازی درس می‌خوانند؟

همسر شهید: بله. شکر خدا به صورت مجازی درسشان را می خوانند.

**: شما از نظر اقامت و تابعیت وضعیتتان چطور شد؟

همسر شهید: به ما شناسنامه دادند. حدود دی ماه سال ۹۹. خانه را هم به نام هر پنج نفرمان کردند که حقی از کسی ضایع نشود.

**: شکر خدا با این که اول کار، سختی‌های زیادی کشیدید اما بعدش شرایطتان خوب شد.

همسر شهید: همان خانه پنجاه متری را که در فیروزآباد گرفتم، خیلی از مشکلاتم حل شد. چون تا حدودی مستقل شده بودم.

**: پدر و مادرتان هم آمدند ایران به شما سر بزنند؟

همسر شهید: نیامدند اما تلفنی با هم صحبت می کنیم.

**: شما هم به افغانستان نرفتید؟

همسر شهید: چرا، من ابتدای تیرماه ۹۸ به هرات رفتم تا پدر و مادر و خواهرم را ببینم. از مشهد که رفتیم، ساعت سه بعد از ظهر رسیدیم.

**: شما اصالتا هراتی هستید؟

همسر شهید: نه؛ ما اصالتا دیکندی هستیم اما پدر و مادرم آمدند هرات و آنجا خانه گرفتند. پدر و مادرم چون پسر نداشتند نمی‌توانستند در کوهستان زندگی کنند. به همین خاطر آمدند به شهر هرات. چون عمه ما هرات بود، پدرم خواست پیش خواهرش باشد.

**: پدرتان چند سالشان است؟

همسر شهید: حدودا ۵۰ سالشان است.

**: پس سنشان خیلی بالا نیست...

همسر شهید: من بچه اولشان هستم.

**: شما اگر در افغانستان می‌ماندید و دولت آنجا متوجه شهادت آقا شیرعلی می‌شد، ممکن بود شما را اذیت کند؟

همسر شهید: بله؛ یک پدر شهید در باقرشهر بود که به افغانستان رفت، زدند و او را هم شهید کردند!

**: این شهید، ‌همسر هم داشت؟

همسر شهید: نه؛ فقط مادر و پدرش بودند. مادرش الان در ایران است. پدرش هم فقط رفت که به آنجا سری بزند. پدرش می‌خواست پسر دیگرش را ببیند که شهیدش کردند. ما دیگر در افغانستان جایی نداریم. به همین خاطر دولت ایران، تابعیت به خانواده شهدا می‌دهد که از این وضعیت نجاتشان بدهد.

**: بعدا با همرزمان آقا شیرعلی صحبتی داشتید؟

همسر شهید: اصلا هیچ کدامشان را ندیدم. از وقتی که ایران آمدم خیلی می‌خواستم یکی از همرزمانش را ببینم اما نشد.

**: حتی وسائلشان یا وصیت‌نامه هم به دستتان نرسید؟

همسر شهید: هیچ چیزی به ما نرسید الا یک گوشی تلفن همراه کوچک که از طرف دفتر فاطمیون به ما دادند.

**: شما مشکل مالی داشتید که آقا شیرعلی به نیت کار آمدند ایران؟

همسر شهید: خودش از کوچکی که در ۱۲ سالگی به ایران آمده بود و چند سالی اینجا مانده بود،‌ علاقمند به زندگی در ایران بود. طوری شده بود که زیاد افغانستان را دوست نداشت.

**: علاقه داشت که به ایران برگردد...

همسر شهید: اینجا که کار می‌کرد، پولش را به افغانستان می فرستاد تا ما برای کارهای کشاورزی و دامداری کارگر بگیریم.

**: این برای زمانی بود که ریال ایرانی ارزش زیادی داشت و می‌ارزید که از ایران به افغانستان پول بفرستند... چطوری این پول به دستتان می رسید؟

همسر شهید: آقاشیرعلی به حساب بانکی من واریز می‌کرد...

*میثم رشیدی مهرآبادی

علی اصغر خواجه الدین
ارسال نظرات
نظرات بینندگان
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۲۳ فروردين ۱۴۰۰ - ۲۳:۴۳
مرگ بر امریکا..
0
0