۰۳ بهمن ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۳
کد خبر: ۷۲۸۱۸۸

تردید محمدرضا پهلوی درباره ولیعهدی پسرش

تردید محمدرضا پهلوی درباره ولیعهدی پسرش
خیلی راجع به پسرش صریح است و در واقع اینجا خیلی بی‌رحمانه می‌گوید؛ علناً می‌گوید: «من اصلاً نمی‌دانم که این [ولیعهد] واقعاً می‌تواند و دلش می‌خواهد که سلطنت بکند یا نه؟

به روایت کارگزاران رژیم پهلوی پیچیدگی مسائل در آخرین سال‌های سلطنت محمدرضا پهلوی مشکلات لاینحلی را برای شاه به وجود آورده بود. از جمله اینکه محمدرضا پهلوی به شدت در توانایی پسرش برای اداره امور تردید داشت. علاوه بر این شاه در آخرین سال‌های خود به شدت از بحران تصمیم‌گیری رنج می‌برد و دستگاه سلطنت در برابر انقلاب مردم ایران توانایی ایستایی نداشت.

محمدمهدی سمیعی که در مقاطعی ریاست بانک مرکزی و ریاست سازمان برنامه و بودجه را به عهده داشت در خاطرات خود درباره مشکلات شاه در سال‌های پایانی می‌گوید: مسئله institution-building [نهادسازی] در ذهن شاه ظاهراً بوده و لااقل در این مورد خاص فکرش بیشتر روی مسئله جانشینی بود. خیلی راجع به پسرش صریح است و در واقع اینجا خیلی بی‌رحمانه می‌گوید؛ علناً می‌گوید: «من اصلاً نمی‌دانم که این [ولیعهد] واقعاً می‌تواند و دلش می‌خواهد که سلطنت بکند یا نه؟ بنابراین ممکن است اصلاً آن شخصیت و اراده را نداشته باشد برای این کار. بنابراین باید یک امکانات و سازمان‌‌هایی وجود داشته باشد در مملکت که جانشینی به طور اتوماتیک و آرام انجام بگیرد.» [یا جای دیگری] می‌گوید: «در صورتی که ما هم نباشیم که راهنمایی و هدایت بکنیم این کارِ جانشینی بدون دردسر انجام بشود.»

 

س - جالب است که [شاه به این مساله] توجه داشت و [کاری] نمی‌کرد.

ج - داشت و نکرد. به نظرم، حالا اینها خوب گفتم که شاید مثلاً این یک خرده کاراکتر شاه را بهتر نشان بدهد.…  من حتی به او پیشنهاد کردم عوض اینکه بروم یک حزب تازه درست بکنم، چرا نمی‌گذارید در داخل حزب ایران ‌نوین ‌یک گروهی خودش را متمایز بکند، نشان بدهد که با اکثریت دستگاه حزب ایران نوین تفاوت‌‌هایی دارد. بعد یواش‌یواش آن را اجازه بدهید که بیاید بیرون انشعاب بکند و حزب جدید شما را درست بکند. 

 

[شاه] گفت: «نخیر، این کار شدنی نیست و سیستم یک حزبی را هم من هرگز قبول نخواهم کرد برای اینکه یک حزبی بالاخره منجر می‌شود به دیکتاتوری.» خودش می‌گوید، این حرفی است که خودش زده، چندین بار هم به من گفت، نه یک دفعه نه دو دفعه. مع‌ذلک همین آدم دو سال بعدش [حزب] رستاخیز را ساخت [و سیستم تک‌حزبی را ایجاد کرد].
 
[حزب] رستاخیز را هم چطوری ساخت؟ [شاه] رستاخیز را ساخت به طوری که [اعلام کرد] اولاً همه باید عضوش بشوند، هر کس نمی‌خواهد  یا خائن است یا بگذارد از مملکت برود، اصلاً سفید و سیاه بود. چطور می‌شد واقعاً یک شخصیتی، یک آدمی، به طور خصوصی وقتی که دلش را باز می‌کند برای آدم، این حرف‌ها را بزند، آن طور عمل بکند، بعد عمومی وقتی که پای اداره مملکت می‌آید وسط، این جور عمل بکند؟  This is the dilemma [این مساله غامضی است.]

شاه این سال آخر نمی‌توانست مساله‌ای را حل کند. نمی‌توانست تصمیمی بگیرد. من به جرأت می‌گویم این را. من فکر نمی‌کنم که مثلاً شاه ابا داشت از اینکه به ارتش دستور بدهد که [مخالفان را] بکوبد. حالا البته نمی‌توانم تضمین کنم. می‌گویند در سال ۴۲ هم همین‌طور بود و آقای علم  به مسئولیت خودش رفت و دستور داد به اویسی که این کارها را بکنند [و تظاهر کنندگان را سرکوب کنند]

اما اگر تا این حد مسئله [عدم خونریزی] برای [شاه] مهم بود خب یک کسی را لااقل آن موقع لت و پار می‌کرد. می‌زد تو گوش علم که تو گه خوردی. من فرمانده کل قوا هستم تو چرا رفتی؟ همچین کاری که نکرد. پس حداقل اینکه آن کار را قبول داشت و تأیید کرد. قصد حرفم این است که من باورم نمی‌آید که شاه خودداری می‌کرد از اینکه این شورش را قلع و قمع بکند. ولی نمی‌توانست تصمیم بگیرد، نمی‌توانست. 

 

حالا به علت بیماری‌اش بود -که ما نمی‌دانستیم بیمار است- یا لااقل آن ضعفی است که اغلب آبزرورها می‌گویند در کاراکترش همیشه بوده. از آقای [انتونی] پارسونز بگیر… از آقای سر دنیس رایت بگیر، دیگران که می‌گویند مثلاً این [شاه] آدمی بوده که اگر زور پشتش بود این Shah was a bully [شاه قلدر بود.] ها؟ اما اگر زور نبود هیچ کاری نمی‌توانست بکند. 

حالا قدر مسلّم این است که در این دوره [اواخر سلطنت] شاه نمی‌توانست درست تصمیم بگیرد. این یک مقدار زیادیش در اثر این مسايل لاینحلی بوده که این همین طور برای خودش درست می‌کرده. آخر یک آدم مگر چقدر می‌تواند تحمل کند؟ چندتا شخصیت می‌تواند بازی کند؟ ها؟ دموکرات باشد، آتوریتر باشد، بخواهد سازنده باشد، بخواهد ملت‌سازی بکند، تمام این کارها را در آن واحد بخواهد بکند و وقتی هم این ایده‌‌های گراندیوزِ ویژنال هم داشته باشد که بخواهد اقیانوس هند و خلیج فارس را و تمام اینجاها را هم امنیتش را حفظ بکند. 

یک استرس فوق العاده‌ای باید روی این آدم باشد به خصوص که ناخوش هم بوده. ولی قدر مسلّم این است که تردید تو ذهنش زیاد بود همیشه، مگر یک چیز‌هایی که دیگر خودش تصمیم گرفته قطعی است می‌گوید باید این کار را بکنید… 

 

منبع: خاطرات محمدمهدی سمیعی،  پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم

احسان قنبری نسب
ارسال نظرات