۲۲ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۷:۲۴
کد خبر: ۱۶۰۰۸۵
لحظاتی با یک کتاب؛

خدایا اگر در روی زمین خلیلی داری به من بنما

خبرگزاری رسا - خدای بزرگ دعای بنده­ای را که دوست دارد نگاه می­دارد تا با او راز گوید و از او درخواست و طلب کند و چون بنده­ای را دوست ندارد، دعایش را زود اجابت کند یا در دلش نومیدی اندازد.
تاريخ انبياء

 

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، کتاب تاریخ انبیاء شامل تاریخ پیامبران از حضرت آدم علیه السلام تا حضرت رسول خاتم صلی الله عیله و آله از سوی مؤسسه بوستان کتاب بیش از بیست و پنج بار تجدید چاپ شده است.

 

در این کتاب، تاریخ انبیاء با استفاده از منابع معتبر و به دور از خیال‏پردازى و افسانه‏سازى با قلم شیوای حجت الاسلام سید هاشم رسولی محلاتی به  رشته تحریر در آمده است.

 

در این کتاب می خوانیم:

داستان ابراهیم علیه­السّلام و عابد

ابراهیم در کوه بیت­ المقدس به دنبال چراگاهی برای گوسفندان خود می­گشت که ناگاه صدایی به گوشش خورد و سپس مردی را دید که ایستاده و نماز می­خواند (در قصص الانبیاء راوندی نامش را ماریا بن اوس ذکر کرده است).

ابراهیم بدو فرمود: ای بنده خدا! برای چه کسی نمار می­خوانی؟

-  گفت: برای خدا.

-  آیا از قوم و قلبیه تو کسی به جا مانده است؟

-  نه

-  پس از کجا غذا می­خوری؟

آن مرد به درختی اشاره کرد و گفت: تابستان از این درخت میوه می چینم و ضمن خوردن، مقداری خشک می­کنم و در زمستان از آن چه خشک کرده­ام می­خورم.

ابراهیم پرسید خانه­ات کجاست؟

آن مرد به کوهی اشاره کرد و گفت: آن­جاست.

-  ممکن است مرا همراه خودت ببری تا امشب نزد تو به سر برم؟

ـ در سر راه ما  آبی است که نمی­شود که از آن عبور کرد.

- پس چگونه از آن می­گذری؟

- من از روی آن راه می­روم.

- مرا هم با خود ببر شاید آنچه خدا به تو لطف کرده، روزی من هم بکند.

عابد دست حضرت را گرفت و هردو به راه افتادند تا بدان آب رسیدند و عابد از روی آب عبور کرد و ابراهیم نیز همراه او رفت.

وقتی به خانه آن مرد رسیدند، ابراهیم از وی پرسید: کدام یک از روزها بزرگتر است؟

عابد گفت: روز جزا که مردم از همدیگر بازخواست می­کنند.

- بیا دست به دعا برداریم و از خدا بخواهیم ما را از شرّ آن روز محافظت کند.

- به دعای من چکار داری؟ به خدا سی سال است به درگاهش دعایی کرده­ام، ولی اجابت نشده است.

- به تو بگویم چرا دعایت اجابت نشده است؟

- بگو!

-  چون خدای بزرگ دعای بنده­ای را که دوست دارد نگاه می­دارد تا با او راز گوید و از او درخواست و طلب کند و چون بنده­ای را دوست ندارد، دعایش را زود اجابت کند یا در دلش نومیدی اندازد و به دنبال این سخن فرمود: (اکنون بگو) دعایت چه بوده؟

- گله گوسفندی بر من گذشت و پسری که گیسوانی داشت، همراه آن گوسفندان بود، و ( در قصص الانبیاء است که آن پسر فرزند ابراهیم، اسحاق بود) من بدو گفتم: که ای پسر این گوسفندان کیست؟

-  گفت: از آن ابراهیم خلیل الرحمان است. من دعا کردم و گفتم: خدایا اگر در روی زمین خلیلی داری به من بنما!

ابراهیم فرمود: خدا دعایت را استجاب کرد و من همان ابراهیم خلیل الرحمان هستم.  

 

برای دریافت نسخه  الکترونیکی  این کتاب می توانید اینجا کلیک کنید./998/ن602/ق
ارسال نظرات