۲۰ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۲
کد خبر: ۲۴۵۸۵۷

نگاهی به کتاب شاهنشاه در کوچه دلگشا

خبرگزاری رسا ـ رمان طنز «شاهنشاه در کوچه دلگشا» که درباره وقایع تاریخ معاصر است از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
کتاب شاهنشاه در کوچه دلگشا

 

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از سوره مهر، رمان طنز «شاهنشاه در کوچه دلگشا» نوشته محمدعلی علومی که درباره وقایع تاریخ معاصر است که از سوی انتشارت سوره مهر منتشر شده است.

 

علومی درباره این اثر که به پنجمین چاپ خود رسیده، گفت: «شاهنشاه در کوچه دلگشا» درباره وقایع تاریخ معاصر ایران مانند کودتای 28 مرداد 32 و عملیات آژاکس است. در این کتاب به شاه خبر می‌دهند که انگلستان قصد کودتا دارد و می‌خواهد سلسله جدیدی را حاکم کند. شاه به سبک شاه عباس با لباس مبدل به کرمان می‌رود، آنجا یکی از مراکز قدیمی نفوذ استعمار بریتانیا و مقر پلیس جنوب بوده است، به این ترتیب یک دیکتاتور با اقشار پایین جامعه همنشین می‌شود.

 

وی ادامه داد: فضای این رمان به فراخور موضوع، آمیخته‌ای از طنز و ترس است و از رهگذر این حالت گروتسک به جهان داستان‌های کافکا نزدیک می‌شود. جایی از این رمان کلاغ به ساواک کرمان خبر می‌دهد که شاه و دوست او، «آماشاءالله ایرانمنش» علیه رژیم پهلوی صحبت می‌کرده‌اند.

 

«شاهنشاه در کوچه دلگشا» چندی پیش جایزه بخش رمان کتاب سال طنز را به خود اختصاص داده است.

 

در بخشی از این کتاب آمده:

 

 ـ از وقتی شاه غیبش زده، این یاور عوضیه هوس شاه شدن به کله‌اش زده...

 

انعکاس صدا، مثل طوطی، نتراشیده نخراشیده، در تالار می‌پیچد. عوضیه، عوضیه، هه‌هه‌هه‌...

 

صدای ظریف، لرزان و خنده‌آور پیرمردی بلند می‌شود که می‌پرسد: و اما شاهنشاه چی شدند؟

 

همان صدای کت و کلفت می‌گوید: «آن مشنگ هوس شاه‌عباس شدن داشت؛ رفت به کرمان...»

 

انعکاس نتراشیده نخراشیدة صدا در تالار می‌پیچد: کرمان، مان، ان...

‌‌

سرهنگ صولت، هاج و واج دور و برش را می‌پاید؛ دوباره زور می‌زند بلکه بتواند در برود...

 

صدای ظریف و مسخرة پیرمرد «با سرهنگ صولت چه بکنیم؟» صدای کت و کلفت گفت: «مخش عیب برداشته، علاجش پپسی...» ‌انعکاس صدا: پپسی، سی، سی...

 

ناگهان از ته تالار، بطری پپسی‌یی، در هوا جلو می‌آید و اطراف سرهنگ صولت می‌چرخد و به او از پشت ضربه می‌زند... ‌سرهنگ صولت از زور ترس، عرق کرده است و نای حرف زدن ندارد؛ صورتش عین گچ سفید شده است.

 

صدای لرزان پیرمرد در تالار می‌پیچد: «ببخشید، آن را غلط کرد.» صدای کت و کلفت می‌گوید: «نخیر... پپسی...»

 

بطری پپسی، ضربه محکمی به سرهنگ صولت می‌زند و یک دفعه همه جای تالار پر از طوطی می‌شود که جیغ و ویغ می‌کنند. خائن، ترک اجنبی‌پرست، پپسی، جاوید شاه...‌

 

بطری پپسی، باز هم سفت و سخت به سرهنگ صولت ضربه زد و به زمین افتاد.

 

سرهنگ از جا جهید و... چرتش پاره شد. مدتی منگ و مات، دور و برش را نگاه کرد و بعد که هوش و حواسش جمع و جور شد، نگاهش به زیر صندلی افتاد و بطری پپسی (همان بطری پپسی!) را دید که روی زمین افتاده بود و هنوز داشت تکان‌تکان می‌خورد. سرهنگ صولت دست به سر و صورت خود کشید و فکر کرد، یعنی چه؟ نکند دارم مخم را پاک از دست می‌دهم؟ نکند دارم پاک دیوانه می‌شوم؟ هان؟

 

بطری پپسی را برداشت و در کشو میز انداخت و درش را هم قفل کرد و بنا کرد به بشکن زدن. بعد، برای اینکه این چیزهای عجیب و غریب، مخلّ آسایشش نباشند؛ از زیر میز رادیویی کوچک با جلد مشکی، ترموس چای و قندان و دو سه فنجان بیرون آورد. رادیو را روشن کرد صدای دل‌نشین تار برخاست و اوج گرفت. سرهنگ از ترموس چای ریخت و از ته پاکت سیگار، حبه تریاکی درآورد و در چای حل کرد. قند در دهان گذاشت و چای داغ را یک‌ضرب بالا رفت. سیگار گیراند و چشم بست و هم‌پای نوای تار، در خیالات خود رفت و رفت به روزگار جوانی و کوه‌های آذربایجان...

 

جوانکی در میان کوه و کتل، حیران و سرگردان، خشکش زده بود؛ آسمان ابری و خاکستری و دلگیر... جوانک، (ام‌یک) به دست داشت و از زور ضعف، چهارستون بدنش می‌لرزید؛ ترسیده بود و کوه و دشت خاموش بود؛ خاموشِ خاموش... جوانک، خودش را به زور بالای تخته‌سنگی کشاند و به دور نگاه کرد. ستونی از کامیون‌های نظامی در آن دور دست، آهسته‌آهسته می‌گذشت... گریه‌اش گرفت، برگشت دمِ دهانة غار، جوانکی غرق خون، توی غار افتاده بود؛ نگاهش مأیوس، درمانده و پرالتماس بود... ‌بی‌رمق گفت: «صولت... ‌کمکم کن.»

 

صدای تار آن قدر اوج گرفته بود که شیشه‌های پنجرة دفتر می‌لرزید...

سرهنگ صولت چشم باز کرد؛ چشم‌‌هایش مخمور، نگاهش غمناک... خرت‌ و پرت‌های روی میز را کنار زد و به دست‌خط خودش نگاه کرد. با خط نستعلیق، روی تکه مقوای رنگی نوشته بود: «آری ‌آری، سخن عشق نشانی دارد»

 

و زیر آن ریزتر نوشته بود: تحریر شد به قلم‌الاحقر جناب سرهنگ صولت مرندی، در سالروز تولد اعلی‌حضرت همایونی

 

گفتنی است،«طنز درباره پهلوی»، «من نوکر صدامم»، «طنز در آمریکا»، «وقایع‌نگاری بن لادن»، «آذرستان»، «بم امید بر دمیدن» از آثار دیگر محمدعلی علومی است.

 

«شاهنشاه در کوچه دلگشا» تولید مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه هنری است که در 552 صفحه، تیراژ دو هزار و 500 نسخه توسط انتشارات سوره مهر به پنجمین چاپ خود رسیده است./998/د102/ق

ارسال نظرات