۰۱ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۶:۱۶
کد خبر: ۴۲۸۱۴۰
بخش اول/ عضو هیأت علمی دانشگاه تهران در گفت‌وگو با گروه بین الملل رسا:

بررسی نقش حزب بعث در جدایی حوزه نجف از مسائل سیاسی/ نفوذی‌های کمونیسم در حوزه نجف شهید صدر را تخریب می‌کردند

عضو هیأت علمی دانشگاه تهران با تشریح تلاش‌های شهید صدر برای سازمان دهی نیروهای عراقی به منظور مقابله با حزب بعث تاکید کرد: تبدیل سیاست به یکی از محرمات در حوزه نجف از نقشه‌های حزب بعث و دارای دلایلی تاریخی است.
دکتر احمد سعدی، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران

مقاومت اسلامي عراق و نقش آن در مقابله با حزب بعث همواره مورد بحث و مناقشه پژوهشگران بوده است. از سوی دیگر نقش علمای عراق و به ویژه حوزه نجف در راهبری مجاهدان عراقی از اهمیت ویژه برخواردار است. در گفت‌وگو با دکتر احمد سعدی، عضو هیأت علی دانشگاه تهران به بحث و بررسی ریشه‌ها و پیشینه شکل گیری مقاومت اسلامی عراق پرداخته ایم:

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم
اولین جرقه‌های حضور علمای حوزه نجف در عرصه سیاسی و تلاش برای ایجاد جریان مقاومت اسلامی به چه زمانی باز می‌گردد؟

سوالی که شما مطرح کردید ریشه‌هایی دارد و بایستی این مساله را ریشه یابی کنیم تا بتوانیم به نتیجه مطلوب برسیم. در ابتدا باید دو مساله مورد بحث قرار گیرد؛ مساله اول تاریخ عراق و مساله دوم رابطه ایران وعراق است. شما اگر تاریخ عراق را مشاهده کنید شاید کمتر زمانی را بیابید که در عراق آرامش حکم فرما بوده باشد. با تشکیل دولت جدید عراق و تاسیس حکومت پادشاهی این کشور در سال 1921 میلادی، شیعیان همواره طرد شده بودند. این وضعیت تا سال 1958 میلادی ادامه پیدا کرد. با انکه انقلاب عراق به رهبری شیعیان این کشور به وقوع پیوست اما در عمل شیعیان نتوانستند هیچ بهره‌ای از این انقلاب ببرند تا آنجا که در تمامی کابینه عراق تنها چند وزیر شیعه وجود داشت. هرچند که شاید نگاه دینی و حمایت از عثمانی‌ها مدنظر شیعیان بوده نه آنکه از این انقلاب بهره‌ای ببرند. باید توجه داشت که با وجود همه ایراداتی که به دولت عثمانی وارد بود این دولت اسلامی بود اما عراقی‌های دولت انگلیس را دولت کفر می‌دانستند.

هنگامی که دولت انگلستان بعد از فروپاشی دولت عثمانی وارد عراق شد همان‌هایی که تا دیروز نان‌خور دولت عثمانی بودند، سرسپرده دولت انگلستان شدند. درحالی که شیعه با آن اصالتی که دارد این رنگارنگ بودن را نمی پذیرد. نکته دیگری نیز وجود دارد که برخی آقایان به آن اشاره نمی‌کنند اما شاید بنده به ذهنم خطور کند که تجربه سیاسی شیعیان درآن زمان تجربه نوپایی بود و آنها از این مشکلات می‌ترسیدند اما این تجربه نوپا سبب می‌شد که آنها از این فرصت نتوانند استفاده کنند.

 


منظور شما از شیعیان علماء، نخبگان و مراجع هستند؟

بله، هم علما و هم عامه مردم منظور است، یعنی شما اگر نوع خواسته‌ها را نگاه کنید، خواسته‌های بسیار عادی و ساده ای بود. برای مثال با آنکه من بتوانم بگویم که ما می خواهیم نخست وزیر از بین ما باشد چون ما اکثریت هستیم اما خواسته‌های خود را در این حد پایین بیاورم که بگویم تنها به ما آزادی برگزاری مجالس  را بدهید! خب این مطالبه کجا و آن کجا؟ تفاوت زیادی وجود دارد بین کسی که سقف خواسته ها را در نظر بگیرد با کسی که کف خواسته‌ها را مد نظر داشته باشد. این مسائل مهم هستند اما هزینه کمتری می‌شد پرداخت کرد. از سوی دیگر شاید نکته ی دیگری نیز وجود داشته باشد و آن مساله رهبری است که یکی از مشکلات موجود در آن دوران است. ممکن یک فرد بتواند مردم را به سمت جبهه و جنگ هدایت کند اما اینکه یک فرایند سیاسی را اداره کند کار هرکسی نیست.

 


لذا مراجع مثل میرزای شیرازی حکم جهاد می دادند؟

بله می دادند اما برای تداوم و مدیریتش کاری نمی‌توانستند بکنند. البته من کلی میگویم نه آنکه بخواهم شخص خاصی را نام ببرم. نکته بعدی اختلافات درونی عراق است. در آن دوران اختلافاتی بود که حتی در کتاب‌ها نیز به آن اشاره شد اما وقتی که تاریخ عراق را بررسی می کنید هیچ کس در مورد آن صحبتی نمی‌کند. به هرحال دوران پادشاهی عراق به نفع شیعیان نبود. بعد از آن در سال 1958 میلادی عبدالکریم قاسم به روی کار می آید که با شیعیان رابطه خوبی داشت. حتی برخی نقل کرده اند که مادر او شیعه بوده اما مشکلی که در عبدالکریم قاسم سبب شد علماء درمقابلش قرار بگیرند و شکافی دربین علما صورت بگیرد این بود که اطرافیان او کمونیست بودند، هرچند که خود او نیز منش سوسیالیسمی _نه اندیشه و نه بینش سوسیالیسمی_ داشت.


البته این نظره بنده است که می گویم عبدالکریم قاسم بینش یا اندیشه ی سوسیالیسم نداشت، شاید دیگران این نظر را قبول نداشته باشند یا نظر دیگری داشته باشند. اما به هر حال او انسان زجر کشیده ای بود و بیشتر با طبقات مستضعف و محروم ارتباط داشت. البته شاید درتاریخ وقتی تورقی می‌کنید، ببینید که نگاه حوزه به عبدالکریم بسیار منفی بود. بنده کاری به کسی ندارم و سعی می‌کنم حرف خودم را بزنم و صحبت دیگران را تکرار نکنم. با اینکه می گویم او اشکالاتی داشت اما هرانسانی خوبی‌ها و بدی‎‌هایی دارد. اصلا درکل تاریخ عراق شما اگر نگاه کنید دولت هایی که برسرکار آمدند _حالا غیر از دولت امیرالمومنین (ع) و امام حسن (ع)_ بنده تصورم این است که بهترین دولتی که شیعیان می توانستند از آن استفاده کنند، دولت عبدالکریم قاسم بود. خیلی با شیعه خوب بود. وی راه را برای شیعیان باز کرد تا درس بخوانند، پیشرفت کنند و یا اینکه وارد ارتش شده و درجه دار شوند؛ خصوصاً آنکه شیعیان پیش از دولت او هرگز نمی‌توانستند به چنین مناصبی برسند. او یک انقلابی در نگاه دیگران نسبت به شیعه به وجود آورد، مساله منطقه الثوره یا همان شهرک شهید صدر را عبدالکریم به وجود آورد که همگی شیعه هستند. همچنین او یک میلیون شیعه را وارد پایتخت کرد وآن بافت جمعیتی خاص بغداد را تغییر داد.

 


علما و مراجع به چه دلیلی با عبدالکریم قاسم مخالف بودند؟ تنها به خاطر اطرافیانش؟

مشکل عبدالکریم قاسم کمونیست‌ها بودند و همین‌ موضوع باعث شد علمایی مانند سید محسن حکیم علیه او جبهه بگیرند، اما با این وجود وقتی سید محسن حکیم بیمار و در بیمارستان بستری شد عبدالکریم به عیادت او رفت. یکی از مسائلی که سبب شد حوزه درمقابل وی موضع بگیرد مسئله مساوات در ارث بین زن و مرد بود.

 


عبدالکریم قاسم در میان علمای حوزه نجف حامیانی داشت یا خیر؟

علما ازین مسئله بیم داشتند که درصورت حمایت از عبدالکریم، مهر کمونیست بخورند. بنابر این ممکن است که در میان طلبه ها افرادی مدافع عبدالکریم باشند اما به هرحال کمونیست ها بسیار بد رفتار کردند مثلا در تظاهراتی که داشتند، بعضی خانوم ها این شعار را سر میدادند:" ماکو مهر بس هل شهر" یعنی دیگه ای مهریه ای درکار نیست، فقط این ماه مهریه ردو بدل می کنیم و ازین به بعد همه چی آزاد است. یعنی ارتباط آزاد باشد و نیازی به ازدواج نباشد چون یکی از مسائلی که درکمونیست مطرح می شود این است که هیچ مالکیتی درکار نیست هیچ اختصاصی برای فرد وجود ندارد. اینکه مثلا شما فرض کنید کتاب‌هایی که دربغداد و همه جا وجود داشت خدا را زیر سوال می برد.


 

جوان‌ها به این تفکرات گرایش پیدا می کردند؟

بله، بسیار زیاد. کلا کمونیست تاثیر بالایی در عراق داشت. واقعا اگر شهید صدر درعراق نبود واین جریان شهید محمدباقر صدر نبود خیلی به سختی می شد جلوی این تفکر ایستاد و خیلی ها هم بودند که کمونیست شدند. به خصوص اینکه کمونیست در عربی "شیوعی" خوانده می‌شد و چون این کلمه به شیعه نزدیک بود با این روش می آمدند و به افراد ساده می گفتند هیچ فرقی بین شیعه و شیوعی نیست پس بیایید شیوعی شوید. یا مثلا اینها مدافع کارگر و کشاورز بودند و از آن طرف شیعیان به شدت محروم بودند ازاین جهت توانستند این تاثیر را بگذارند.


 

شهید صدر برای مقابله با این جریان از چه زمانی فعالیت کرد ؟

شهید صدراز سال 1958 وارد شد.
 

 

همزمان با آقای حکیم؟

بله، البته آقای حکیم فتوایی صادر کرد که عضویت در کمونیست را حرام دانست شهید صدر مسئله فتوا را راه حل نهایی نمی دانست بلکه معتقد بود که باید در مقابل اندیشه کمونیستی با اندیشه مبارزه کرد. فتوا  برای عده ای ممکن است تاثیر گذار باشد اما کسی که به شما اعتقاد داشته باشد به فتوای شما عمل می‌کند ولی کسی که اصلا اعتقاد ندارد عمل هم نمی کند. لذا این کار راه حل اساسی نیست و باید کار فرهنگی کرد آقای سید محسن حکیم نقش به سزایی داشت چون هم فتوای ایشان مهم بود هم اینکه همکاری خوبی با شهید صدر داشتند زیرا آیت الله حکیم خیلی برای شهید صدر اهمیت قائل بودند.

 


آیا در آن زمان علمای ایران و عراق باهم برای مبارزه با تفکرات کمونیستی باهم مراوده داشتند؟

خب نمی‌توان گفت که باهم مراوده ی خاصی داشتند، چون ما یاد گرفتیم بااینکه می گوییم ما مرز را قبول نداریم اما براساس مرز کار می کنیم.

 


در آن برهه علمای ایرانی هم در نجف زندگی می کردند؟

بله اما هرکدام مشکلات خاص خودشان را داشتند اصلا نوع مشکلات هم باهم فرق داشت لذا مشکلات یکی نبود که بخواهند این علما باهم راه حل پیدا کنند. برای مثال درایران مشکل حاکمیت کمونیسم نبود حاکمیت لیبرالیسم بود که در زمان پادشاهی محمدرضا شاه بود. پس این وضعیتی که تاریخ عراق داشت عبدالسلام نیز با شیعه بسیار بد بود و اصلا حرف‌های شیعه ستیزانه می زد تااینکه بعد زمان عبدالرحمان برادرش بود که خوب بود، آرامش حاکم بود اما شیعه درکابینه ش جایی نداشت و بعد از آن نیز حزب بعث که عملکردش مشخص است. این پیشینه ای از تاریخ عراق و رابطه شیعیان با حکومت‌های مختلف بود.


 

ریشه های جهاد سیاسی در عراق به چه زمانی باز می‌گردد؟


اما در رابطه با ریشه‌های جنبش اسلامی در عراق باید تاکید داشت یکی از تهدیداتی که اسلام درعراق با آن مواجه بود همین کمونیسم و فکر کمونیستی بود. یعنی تاریخ عراق کلا با دو تهدید مواجه بود؛ تهدید اول کمونیسم و تهدید دوم حزب بعث. دردوران کمونیست چهار سال کمونیست‌ها حاکم بودند. شهید صدر نیز در همین راستا و از سال 1958 به بعد سعی کرد کار فرهنگی کند.  کتاب فلسفتنا و اقتصادنا را می بینید که در رد کمونیسم بود. جدای از آن شهید صدر در دو عرصه دیگر هم نقش آفرینی می‌کرد؛ یکی از مشکلات شیعیان این بود که درعراق تشکل نداشتند حوزه نجف نیز تشکل نداشت وبدون تشکل نمی‌توان پیش رفت جوانان شیعه در آن زمان چون تشکلی نداشتند در دو جا عضو می شدند جوانان غیرمتدین کمونیست می شدند و جوانان متدین با حزب التحریر که حزبی سنی بود کار می‌کردند یا وارد اخوان المسلمین می شدند . چون نمی‌شد بدون تشکل کار کرد لذا من افرادی را می شناسم که عضو حزب التحریر بودند اما در ادامه به حزب الدعوه پیوستند. شهید صدر این تشکل سیاسی که همان حزب الدعوه بود را کم کم ساماندهی کرد و برای حوزه هم یکی از کارهایی که ایشان و بعضی از علمای شیعه نقش داشتند، جماعت العلما بود.

 


شهید صدر ابتدا با جماعت العلما اقدامات خود را آغاز کرد؟

نه،  هردو تقریبا دریک زمان به موازات هم شکل گرفت و جماعت العلما یک تشکل علمایی که بتواند نظرات مشترکی داشته باشد از یک جهتی چون پراکندگی نظرات در نجف حاکم بود و ازجهت دیگر برای این بود که بتوانند کار فرهنگی انجام دهند. لذا شما می‌بینید همین جماعت العلما یا افرادی که با آنها سروکار داشتند بهترین نمایندگان علماء در شهرهای مختلف بودند. شخصیت‌های مهمی که شاید آن روزها جوان بودند و تا همین امروز اثار آنها و کتاب‌هایشان را می‌بینیم. نقش بزرگی در ادامه ایفا کردند،  برای مثال همین آقای آصفی، علامه فضل الله و و آقای شمس الدین از جوانان آن روز بودند وهمینطورعبدالهادی فضلی که در عربستان از دنیا رفت. برخی از آنها نماینده آقای حکیم بودند. این هم ناشی از هماهنگی خوب آیت الله حکیم با شهید صدر بود.


همین نمایندگان جماعت العلما در شهرهای مختلف اثرگذار بودند درشهرها و انقلاب به وجود آوردند. نتیجه همین هماهنگی بین سه گروه که یکی مرجعیت و یکی حزب الدعوه و دیگری جماعت العلما کتاب خانه ها را در شهرهای مختلف به اسم اقای حکیم تأسیس می کردند. در آن زمان اقای حکیم مرجع بود و از مقبولیت خاصی برخوردار بود . مکتبه الامام الحکیم یکی از کتابخانه‌هایی بود که من به یاد دارم یک بار به آنجا رفته و مطالعه کرده ام. این کتابخانه آقای حکیم تا سال 1978 میلادی ادامه یافت در حسینیه های مختلف هرشهری یک کتابخانه داشت کتابخانه‌ها بزرگ نبودند شاید هرکدام بیست کتاب داشت، مثل کتابخانه‌های امروزه نبود اما بااین حال کتاب‌ها بین جوانان دست به دست می شد. من به یاد دارم کتاب آقای فلسفی وقتی ترجمه عربی آن به نام  "الطفل بین التربیه و الوراثه" به عراق رسید، دست به دست می‌شد و مردم با قیمت‌های هنگفت کتاب را می‌خریدند.


به این ترتیب جماعت العلما رهبری فکری و علمی را به عهده داشت و از نظر فکری و اندیشه ساماندهی میکرد و حزب الدعوه جوانان را سازماندهی می کرد. همچنین مجله ای به نام الاضواء منتشر می‌شد این مجله اگر امروز آن را مشاهده کنید مشاهده می‌کنید چه شخصیت‌هایی در آن قلم می‌زدند. آقای شیخ محمدرضا مظفر هم در این قضایا نقش داشت آقای علامه عسکری نیز نقش بزرگی درتحولات آن زمان داشت. علامه عسکری نماینده آقای سید محسن حکیم در بغداد بود که ایشان هم از رهبران مؤسس حزب الدعوه بود و هم با جماعت العلماء درارتباط بود. خود ایشان دانشکده اصول دین را در دهه 60 میلادی تاسیس کرد و این اتفاق زمانی افتاد که به شیعه ها در آن زمان هیچ گونه فضایی داده نمی‌شد. ایشان این بچه های متدین را جذب  می‌کرد و به آنها مدرک اعطا می‌کرد که در نتیجه شخصیت هایی را در دانشکده اش تربیت کرد. بسیاری از جوانانی که بعدا توانستند تاثیر بگذارند فارغ التحصیل دانشکده علامه عسکری بودند.

 


پس علاوه بر اقدامات سیاسی، تلاش فرهنگی و عقیدتی بالایی صورت گرفته بود؟

بله، خود آقای شیخ محمدرضا مظفر، نویسنده کتاب المنطق نیز دانشکده  فقه را تاسیس کرد و علمای نخبه را تربیت کرد که دکتر احمد وائلی از بزرگترین سخنوران دنیای عرب و خود آقای آصفی نیز خروجی دوره اول آن دانشکده هستند. ایشان نیز توانست نسلی طلایی و کادر فکری بی نظیری را تربیت کند تا اینکه حزب بعث سرکار آمد و شروع به سرکوب آنها کرد. سال 1970 میلادی اولین برخورد سخت حزب بعث با متدین بود تعداد زیادی ازین شیعیان را زندانی کردند و برخی دیگر را به شهادت رساندند. یکی از آنها شهید عبدالصاحب دخیل بود که شخصیت بی نظیری در تاریخ مبارزاتی عراق است. خود مسئول کل امنیت عراق که آن زمان ناظم اگزار نام داشت این شهید را شکنجه می کرد و میخواست از او اعتراف بگیرد اما شهید ناظم به او گفته بود که تمام اسرار حزب الدعوه در سینه  من است، اگر مرد هستی یکی از این اسرار را از سینه من بیرون بکش! نقل کرده کرده اند دست‌ها و پاهایش را برید اما لب نگشود درآخر او را توی اسید انداخت و به شهادت رساند. سال 1974 میلادی حزب بعث شروع کرد به دستگیری متدینین، چه معمم چه غیر معمم و پنج نفر را به شهادت رساند. در آن زمان  تقریبا شخص اول آنها شیخ عارف بصری بود. حزب الدعوه نیز پس از این مقطع شروع به سازماندهی نظامی نیروها کرد.

 


دراین برهه از حوزه نجف هیچ خبری نیست؟

یکی ازکارهایی که شهید صدر کرد همین مسئله ارتباط حوزه با دانشگاه و ارتباط حوزه با مردم بود. در حقیقت یک توطئه ای بود که می خواست حوزه را از مردم جدا کند و یک شکاف ایجادکند این برنامه از سال 1921 میلاد آغاز شد وقتی که مراجع را از نجف اخراج کرده به ایران و عربستان تبعید کردند و زمانی که این افراد میخواستند به نجف برگردند از آنها تعهدی می گرفتند مبنی براینکه هیچ گاه در مسائل سیاسی دخالت نکنند. علمایی که این تعهد را پذیرفتند گمان میکردند که می‌شود بعدا به مسائل سیاسی پرداخت اما اگر حوزه ی نجف از علما خالی شود یعنی مرکز اول حوزه ازبین خواهد رفت. شاید همین مسئله باعث شد نتوانند در ایران بمانند و در نتیجه به نجف بازگشتند. لذا سیاست در حوزه نجف از محرمات شد و خلاصه این ستون پنجم یا همان ستونی که اربابانش علما را اخراج کرد جنگ روانی را به راه انداختند و علمایی که در سیاست نقش آفرینی می‌کردند را فاسق عنوان می‌کردند.

 


برای مثال چه اقداماتی انجام می‌دادند؟

مثلا شایعه ای به راه می انداختند و او را متهم به انجام برخی اعمال ناشایست می‌کردند؛ می‌دانید که خیلی سخت است دریک جامعه محدود اینچنین شایعاتی پخش شود. به همین دلیل در آن دوره اگر می‌خواستید اخبار گوش دهید باید درها را می بستید و با رادیو به زیرزمین می رفتید، اصلا نباید کسی می فهمید رادیو دارید، یا باید درخفا روزنامه می‌خواندید.

 


پس همکاری آیت الله حکیم با شهید صدر تاثیر گذار بوده است؟

همینطور است، شهید صدر با استفاده از بیت آیت الله حکیم توانست تا تحولاتی را به وجود بیاورد. کمونیست ها هم سعی کردند ازاین فرصت استفاده کنند و علیه علمایی که در عرصه سیاست نقش آفرینی می‌کردند فعالیت هایی را انجام دهند. برخی از این معممین با کمونیست ها همدست بودند لذا اگر خودشان می خواستند وارد سیاست شوند مشکلی نبود اما اگر یکی از علمای شیعه می خواست وارد مسائل سیاسی شود زود متهمش می کردند. حتی پیش آقای محسن حکیم رفته بودند گفته بودند این آقای محمد باقر صدر حزب الدعوه تاسیس کرده است. همین معممین کمونیست که شهید صدر را تخریب کنند یا به آیت الله حکیم می گفتند که پسرانت محمد باقر و سید مهدی حکیم عضو حزب الدعوه شدند. خودشان سیاسی و کمونیست هستند و این از نظر آنها هیچ اشکالی نداشت اما اگر عالمی که دریک حزب اسلامی شیعه عضو می‌شد به مشکل بر می‌خورد. لذا سید محسن حکیم نامه ای به شهید صدر نوشت و از پسرانش خواست از حزب خارج شوند این جریانات تاثیر زیادی در جامعه گذاشته بود و جنگ روانی بزرگی بود که با شایعه سازی افراد را به شدت تخریب می کردند.

 


این جریان‌ها را چه کشورهایی راهبری می‌کردند؟

سرویس های زیادی میتوانست باشد مثلا انگلیس، شوروی، آمریکا و سایر کشورها. به هرحال تقریبا مسئله مبارزه از همان جریان حزب بعث شروع شد و آنها به این فکر افتادند که یک تشکل نظامی داشته باشند یکی از مشکلات تشکل های نظامی که وجود داشت  آموزش‌های نظامی و دیگری بدست آوردن اسلحه بود. مسئله آموزش که خیلی سخت بود زیرا جایی برای این آموزش‌ها وجود نداشت اگر می خواست خارج از کشور بروند نیز زیرنظر بودند، زیرا قوی ترین سفارتخانه هایی که دردنیا بود سفارت خانه بعثی ها بود. درواقع سفارت‌خانه نبود جاسوس‌خانه بود و حتی سفارت‌خانه اقدام به ترور افراد می کرد. در امارات این اتفاق افتاد. درکویت سفارت عراق آقای سید عبدالمنعم شوکی این عالم روحانی را ربود و تحویل عراق داد. دکتر ایاد حبش یک فرد نابغه ای بود درکانادا زندگی می کرد سنی بود بعد شیعه شد و مقلد امام بود با ایشان رابطه ی خانوادگی داشتیم، ساکن مشهد بود با اینکه درکانادا از وی خواسته بودند که درآنجا بماند وهرچه بخواهد در اختیارش قرار می دهند اما آمد و ضد شیمیایی را کشف کرد بعد درراه بازگشت به کانادا مدتی درایتالیا ماند و آنجا افرادی از سفارت عراق و منافقین شبانه وارد خانه اش شده و از طبقه ی هفتم به پایین پرتش کردند. شما می دانید آموزش های نظامی کلاسیک با پارتزانی فرق می کند،‌ در آن دوره مجاهدان نیازمند آموزش‌های پارتزانی بودند.

 


از گروههای مقاوت فلسطین نمی‌توانستند استفاده کنند؟

همین را می گویم مشکل هست چون یکی از مشکلاتی که هست ببینید مسئله فلسطین شما باید این را بدانید ممکن است بگویید چرا ایرانی‌ها از فلسطین استفاده کردند اما عراقی ها نتوانستند استفاده کنند درسته؟ خب نوع نظام و نوع رژیم موثر است دراستفاده و عدم استفاده. فلسطینی ها کلا مشکلشان با آمریکا است نه شوروی . چون اسرائیل را به عنوان هم‌پیمان آمریکا می‌دانند این اختلافی است که بین خودشان است بعضی ها می گویند اصل آمریکا است بعضی ها می گویند اصل اسرائیل است. گرایشی که درآن زمان فلسطین حاکم بود سوسیالیسم بود نه اسلام گرا. از اسلام چیزی نمانده بود اسلام را از فلسطین گرفته بودند یکی از افتخارات امام این بود که فلسطین را به دامن اسلام برگرداند درحالی که فلسطین در دامن عرب و سوسیالیسم افتاده بود. از سوی دیگر عراق صدام حسین یکی از چند کشوری بود که عضو "جبهه الصمود والتصدی" بودند. صمود یعنی مقاومت که منظور مقاومت علیه اسرائیل بود. حزب بعث به فلسطینی ها کمک می کرد، به آنها جا داده بود. البته بعد هم آنان را تار و مار کرد ولی کلا ظاهرش این بود که ما با فلسطین هستند. شعار ناسیولیسم عرب داشت. شعار حزب بعث " وحدة، حریة، اشتراکیه " بود. وحدة یعنی جهان عرب باید متحد باشد، اینها به همراه مصر سعی کردند چنین چیزی را به وجود بیاورند. حریة یعنی آزادی. اشتراکیة هم که به معنای سوسیالیسم است.

پس درحالی که اکثر فلسطینی‌های سیوسیالیست نان‌خور صدام بودند، کدام یک از آنها علیه حزب بعث آن زمان که بکر رئیس جمهور بود و صدام معاون رئیس جمهور بود فعالیت میکردند؟ آنها اگر به کمک ایرانیان می رفتند چون یک دشمن مشترک داشتند و آن هم آمریکا بود، زیرا شاه دست نشانده آمریکا بود ولی با عراق دشمن مشترک نداشتند. لذا آموزش نظامی دردسترس نبود بحث بعدی اسلحه بود که از کجا میتوانستند تأمین کنند؟ شما تصور کنید ازکدام کشور می توانستند اسلحه بگیرند اگر تاریخ شمسی را مدنظر داشته باشیم دهه 50 می‌شد آیا می شد از شاه اسلحه بگیرند؟ از عربستان، ترکیه یا کویت بگیرند؟! لذا گروه‌های نظامی که تشکیل می‌دادند بدون امکانات بود و با مشکلات زیادی مواجه بودند. حداکثر امکانات آنها کلت بود که با آن امکان نبود مبارزه به راه انداخت. یادم هست پدرم خیلی کوشید، او مسئول گروه  نظامی بود یک شاخه بزرگی در آنجا بود خیلی به زحمت افتاده بود اما بیشتر ازیک کلت نتوانست جور کند. مسئله بعدی این بود که یک کلت را درکجا بگذاری درمنزل مشکل بود ازهر لحاظ. زمانی که رژیم شروع به سرکوب مردم می کرد، مجاهدان را متهم به قاچاق اسلحه می‌کرد. من به یاد دارم کودک بودم گفتند اینها قاچاق اسلحه می کنند مردم باور می کردند.
صدام متدینین و مومنین را ازبین می برد اینها به ایران می آمدند و آرزوی آنها آمدن به ایران بود. آن هم به خاطر رابطه ی دیرینی که باهم داشتند به خاطر حوزه نجف وعلمای ایرانی در حوزه درس می‌خواندند. شیعیان نجف به زیارت می آمدند لذا ارتباط ایران و عراق را نمی توان ازهم جدا کرد. برای مثال قبیله ای درخوزستان وجود دارد که بخشی از آن هم درعراق است این امر در مناطق ترک نشین و کردنشین های ایران وعراق  نیز صدق می کند نمیتوان ایران را از عراق جدا کرد وحتی جنگ نتوانست مردم این دو کشور را ازهم جدا کند. همینطور که یک شیعه ایرانی برای زیارت ائمه به عراق می‌رود یا آرزویش دفن شدن در وادی السلام است اینها ارتباط تنگاتنگی دارند./983/ب971/ک

 

بخش دوم این گفت‌وگو به زودی منتشر می‌شود.

ارسال نظرات