ناتورالیسم اسطورهای
سرویس سیاسی خبرگزاری رسا با همکاری معاونت آموزش و پژوهش موسسه رسا، در قالب سلسه نوشتارهایی تحت عنوان «نومحافظه کاران» ابعاد مختلف این موضوع را مورد واکاوی و کنکاش قرار داده است که بخش سی و هشتم این نوشته با موضوع " ناتورالیسم اسطورهای " تقدیم خوانندگان گرامی می شود؛ در ضمن علاقه مندان و کاربران گرامی برای دستیابی به یادداشت های پیشین اینجا کلیک کنند.
ناتورالیسم اسطورهای در روایت داود میرباقری
نوشته پیش رو نقدی دقیق و فنی به آخرین اثر هنری داود میرباقری یعنی مجموعه «دندون طلا» نیست. بلکه اثر ذوقیست که از تماشای فیلم به نویسنده دست داده است. حالتی که مدتها در آثار نمایشی ایرانی نیافته بود.
به زعم نگارنده در این آفرینش هنری میتوان از پیدایش مکتبی با عنوان «ناتورالیسم اسطورهای» سخن گفت. در حقیقت این آفریده میرباقری مکتب ناتورالیسم را بر اساس برداشتی آزاد از یک اسطوره کهن ایرانی یعنی «رستم و سهراب» و با مؤلفههای منحصر به فردی روایت میکند.
زمانی که ناتورالیسم در حوزه داستاننویسی توسط نویسندگانی چون امیل زولا خلق شد نگاهی جبرگرا و ژنتیکی به داستان و فلسفه زندگی بشر ارائه داد. نگاهی که در آن نسلهای امروز قربانی خودخواهیها و جهل نسل و اجداد پیشین خود بودهاند. به طور مثال به این میپرداخت که چگونه میخوارگی و اعتیاد فردی به الکل میتواند در نسلهای بعد آثار زیانباری به وجود آورد و نسلهای بعد را قربانی این سوءفعل امروز خود کند.
ناتورالیسم به اقتضای شرایط زمان پیدایشش در قرن نوزدهم بسیار تلخ و بدبین بود. ناتورالیسم با شعار ـ تعارفهای جامعه به شدت مخالف است و تلاش دارد فراتر از آرمانها و آنچه که به شعار ـ تعارف میپردازد اعم از اخلاق، آداب اجتماعی و دین جامعه را آنگونه که هست توصیف کند نه آنگونه که باید باشد. ناتورالیستها که سعی داشتند آینهای تمامنما از جامعه خویش باشند و به مثابه یک جامعهشناس جامعه را مطالعه و در قالب داستان روایت کنند حتی به نسبت پیروان مکتب رئالیسم دعوی بیشتری در علمی بودن و واقعنمایی قوانین زندگی فردی، خانودگی و اجتماعی بشر داشتهاند.
ناتورالیستهای ایرانی علاوه بر این یکی از سوژههای اصلیشان کنکاش در زندگی جاهلان و لمپنها و به تصویر کشیدن شخصیت آنها بوده است؛ که در چند دهه پیش به وفور در تهران و ایران یافت میشدند.
از این منظر که بنگریم «دندون طلا» ضمن آنکه برخی دعاوی ناتورالیسم را ندارد اما در کل اثری ناتورالیستی است. میرباقری بر خلاف گرایش دهه شصتیاش که آرمانگرایی و رمانتیسیسمی از جنس «رعنا» داشت به روایتی از زندگی و تحولات اجتماعی و سیاسی رسیده است که بسیار تلخ و ضدآرمانی شده است. اما او برای رسیدن به این نقطه در کنار تجارب چند دهه گذشتهاش با اسطورهای از کودکی آشنا بوده که روایتی تلخ از قربانیسازی فرزند توسط پدر بوده است.
اتفاقاً در اینجا آنچه موجب میشود نسل فرزند نتواند بر نسل پدر ظفر یابد ناکارآمدی و ناتوانی نیست. بلکه توسل پدر به آداب اجتماعی و اخلاقی است. در حقیقت از دل این فریبی که به نام اخلاق و رعایت آداب صورت میگیرد سهراب شکست میخورد. در واقع بر اساس این اسطوره، نسل بعد با نام اخلاق و آداب قربانی نسل قبل میشود و این جبر اجتماعی را در فرهنگ ایرانی به نمایش میکشد.
تا اینجا میرباقری دو مکتب مهم را در اختیار دارد که به سادگی آنچه را که او در سینه دارد میتوانند روایت کنند؛ ناتورالیسم و اسطوره ایرانی. تنها هنر وسلیقه خلاق میخواهد که آنها را بر اساس شرایط و فهم امروز ایرانی تلفیق کند و داستانی را که او بر قلم دارد پیش ببرد. کاری که میرباقری به رغم شتابزدگیهای زمانه آن را جذاب از آب درآورده است.
قصه میرباقری قصه نسل شکستخوردهای است که قربانی جبر اجتماعی شده است. قصه پدرانی که گرچه سوءنیت نداشتهاند اما مرد میدان نبودهاند و با دعاوی سنگین، اما تحمل مسئولیتهای زندگی و اجتماعی را نداشتهاند و برای شانه خالی کردن از وظایف خود به ناچار و ناخواسته مرتکب بدترین افعال میشوند. آنها عذاب وجدان هم دارند اما با این روحیه هرچه جلوتر میروند کار را خرابتر میکنند.
جبرگرایی حاکم بر فیلم به قدری روشن است که وقتی «نیر» دختر کولی در واکنش به ناجوانمردی «قنبر قهوهچی» که فرزند خویش را انکار میکرد نعره میزند «پلنگ» خواهد زایید تا حقش را از پدر و زمانه بگیرد، به سادگی میتوانی نادرستی ادعا را ببینی، حتی پیش از آنکه داستان به انتها برسد. آخر یک کولیزاده فقیر و بدبخت چگونه میتواند پلنگ شود. او از پیش محکوم است. او بدبخت زاییده شده و در سختی زندگی خواهد کرد و اندازه و ابعاد او هم معلوم است.
ممکن است رعایت اخلاق توسط این طبقه فرودست از رنجها بکاهد و شخصیتی مثل یک مطرب سیاهباز (عنایت) را بیافریند که به عنوان منجی فرزندی بی سرپرست ظهور میکند، اما نباید خوشی را برای آنها باور کرد و به این خوشی اعتماد کرد. همانطور که نیر نتوانست اعتماد کند. نیر زمانی که با پیشنهاد ازدواج رویایی و صادقانه هنرمند شهیر شهر (عنایت) مواجه میشود چارهای ندارد که به او اعتماد نکند و تنها به این بخت سیاه خود بخندد.
او محکوم به بیاعتمادی است. او اصلا نمیتواند باور کند که روزنههای خوشبختی در دل این همه بدبختی وجود دارد. میرباقری گرچه در سکانس پایانی فیلم در دیالوگی کوتاه میگوید «بلبل» خود نیز در آنچه رخ داد مقصر است، اما این دیالوگ در دل این ساختار آهنین به یک لطیفه سرد شبیه بود که گویی فیلمساز ما به ملاحظه برخی مسائل آن را به صورت گذری در فیلم گنجانده است.
ساختار زندگی این طبقه نشان میدهد که «آتش» نمیتواند به طور به «بلبل» تبدیل شود. آتش آتش است و بلبل نمیشود و تنها خود را میسوزاند. قصه «دندون طلا» سیاسی نیست. در اینجا سیاست روبناست. او از دل ساختارگرایی شدید اجتماعی و اسطورهای سخن میگوید. اما در اینکه سیاست میتواند بر رنجها بیفزاید یا از آن بکاهد نیز تکلیفش روشن نیست. یا لااقل میتوان اینگونه گفت که سیاست جای کاهش رنجها بر آنها میافزاید. در گذشته به نوعی و امروز به نوع دیگر.
دندون طلا نشان میدهد که چگونه وزارت ارشاد دهه 1360 به نابودی هنرهای بومی و نمایشی انجامید. اما حتی آن را هم کارهای نمیداند. آنها نیز در جبر دیگری گرفتارند. مدیر کل مربوط هم نمیخواهد چنین اتفاقی رخ دهد اما در عمل به سوی نابودی آن به سرعت پیش میرود. اما نتیجه داستان در همه چیز سیاه و تلخ است. نه تنها «بلبل» در این معرکه آتش نسلی و ساختاری محکوم به سوختن است، بلکه نماد اخلاق و هنر سیاهبازی (عنایت) نیز پس از این سرگذشت سیاه و تماشای آن مصیبت در تماشاخانه جان به جانآفرین تسلیم میکند.با وجود این «دندون طلا» از نسل جدیدتری سخن میگوید که بدون هیچ ابزاری به آینده امیدوار است و تلاش دارد راه گریزی از این تنگنا بیابد./1325//203/خ