بررسی نفوذ نومحافظهکاران در سیاستهای استعماری آمریکا
به گزارش خبرگزاری رسا، در قرن گذشته میلادی تاکنون، جهان شاهد جنگها و کودتاهای مختلفی بوده است که قریب به اتفاق آنها با دخالت مستقیم یا غیرمستقیم آمریکا شکل گرفته است. این مساله از سیاستهای حاکمان بر این کشور نشأت میگیرد که تحت تاثیر سیاستهای نومحافظه کاران هستند. این افراد نیز به نوبه خود سیاستهایی مبتنی بر تئوری توطئه و اقدامات پیشدستانه تعریف کردهاند.
نشریه معتبر کریستین ساینس مانیتور در مقاله ای که در سال 2003 منتشر کرد، سیاستهای نومحافظهکاران را مورد بررسی قرار داد. در این مقاله بیان شد که بر اساس اعتقاد نومحافظه کاران، ایالات متحده نباید از استفاده از قدرت خود برای گسترش ارزشهای این کشور در سراسر دنیا شرمسار باشد. طبق اعتقاد نومحافظه کاران، تهدیدات جدیدی پیش روی آمریکاست که دیگر قابل کنترل نیست بنابراین باید از وقوع آنها جلوگیری کرد و برای این اقدام در صورت لزوم از اقدام نظامی پیشدستانه بهره برد.
کریستین ساینس مانیتور در مقاله خود تاکید کرده بود که اکثر نومحافظهکاران معتقدند که تهدیدات پیش روی ایالت متحده به دلیل عدم هزینه کافی در بودجه دفاعی و نیز عدم برخورد شدید با این تهدیدات به وجود آمده است.
نومحافظهکاران بر افزایش قدرت نظامی آمریکا تاکید بسیار دارند
طبق مقاله کریستین ساینس مانیتور، اکثر نومحافظهکاران حامی بیچون و چرای اسرائیل هستند که از نظر آنان نقش مهمی در اثرگذاری نظامی آمریکا در منطقه خاورمیانه دارد. از نظر آنان اسرائیل الگویی از دموکراسی در منطقه خاورمیانه است که میتواند به مقابله با دیکتاتوریها بپردازد. نومحافظه کاران با اعتقاد به این که حکومتهای الهی در کنار دیکتاتوریها، مانعی برای گسترش تمایل به سمت آمریکا هستند، از تغییرات حکومتها در خاورمیانه حمایت می کنند. آنان همچنین معتقدند که سازمانها و موسسات چندوجهی، به صورتی غیر ضروری مانع حرکت ایالات متحده میشوند و به مقابله موثر با تهدیدات پیش روی امنیت جهانی اعتماد ندارند.
ریشه اعتقادات نومحافظهکاران
اولین نومحافظهکاران آمریکا بین دهههای 1960 و 1970 از گروه کوچکی از یهودیان لیبرال تشکیل شد که معتقد بودند چپگرایی اجتماعی در جامعه این کشور گسترش بیاندازهای یافته و برای دفاع از آمریکا به طور کافی هزینه نشده است. در دهه 1970 بسیاری از نومحافظه کاران برای سناتور دموکرات «اسکوپ جکسون» کار میکردند که فردی به شدت ضد کمونیسم بود. تا دهه 80 میلادی بسیاری از نومحافظهکاران جمهوریخواه شده بودند و در دولت رونالد ریگان، رییس جمهور وقت آمریکا با تبلیغات شدید و هزینههای سنگین در بودجه نظامی، راهی برای گسترش راهبرد تهاجمی خود برای مقابله با شوروی یافتند. نومحافظهکاران همچنین در دهه 1990 در مورد خطرات کاهش بودجه دفاعی آمریکا و نیز کاهش نقش نظامی آمریکا در جهان هشدار دادند.
هنری ام. جکسون (Henry M. Jackson) سناتور سابق دموکرات از ایالت واشنگتن بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۱۹۸۳ و از اولین نو محافظهکاران
تفاوت بین نومحافظهکار و محافظه کار چیست؟
اولین بار در دهه 60 و 70 میلادی، لیبرالها پیشوند «نو» را به آن دست از دوستان خود اضافه کردند که با جدا شدن از سایرین، ایدههای محافظهکارانه شدیدتری داشتند. این افراد جدا شده از لیبرالها در مسائل داخلی آمریکا بر لیبرالیسم بسیار وفادار ماندند اما در مسائل سیاست خارجی، «نومحافظه کار» نام گرفتند. درحالی که سایر محافظهکاران خواستار تنش زدایی و محدود کردن شوروی بودند، نومحافظهکاران خواستار مقابله مستقیم بودند که همین امر موجب حفظ ماهیت آنان طی دهههای 70 و 80 شد.
امروز هم محافظهکاران و هم نومحافظهکاران حامی برتری نظامی آمریکا هستند. اما بیشتر محافظهکاران در مورد مداخله نظامی در سایر نقاط و به اصطلاح ساخت کشورها احتیاط می کنند اما نومحافظهکاران چنین احتیاطی از خود نشان نمیدهند. حملات علیه افغانستان و عراق بعد از وقایع یازدهم سپتامبر نشان داد که نومحافظهکاران هراسی از تغییر حکومتهای متخاصم [از نظر آمریکا] ندارند. نومحافظهکاران معتقدند که ایالت متحده باید هر گونه اقدامی برای نابودی تروریسم دولتی [از نظر آمریکا] انجام دهد که در اغلب مواقع این به معنای تلاشی خصمانه برای گسترش دموکراسی در خاورمیانه است. حتی بعد از یازدهم سپتامبر بسیاری از محافظهکاران به ویژه جناح انزواگرای آن، این اقدامات را رؤیایی غیرتمندانه در دفاع از آمریکا با عواقبی کابوس-گونه میدانستند.
نومحافظهکاران چگونه بر سیاست خارجی آمریکا تاثیر میگذارند؟
در دهه 1980، نومحافظهکاران با یافتن روحیهای مشابه با مشی خود در رونالد ریگان، به شدت بر سیاست خارجی ایالت متحده تاثیر گذاشتند اما در دهه 1990، آنان از این کار بازماندند. در این دوره، تلاش و خواسته نومحافظهکاران برای تغییر رژیم در عراق صرفنظر از اندیشکدههای حامی ریگان و حزب راستگرای لیکود در اسرائیل، در جریان اصلی سیاسی حاکم طرفداری نداشت و تحریکآمیز و افراطگرایانه توصیف میشد. با چند استثنا نظیر تصمیم بیل کلینتون برای حمله محدود به ترویستها در افغانستان و سودان در سال 1998، گفتمان و درخواست نومحافظهکاران برای اقدام نظامی پیشدستانه مورد استقبال واقع نشد.
دونالد ریگان چهلمین رییسجمهور آمریکا، مجری طرح های نومحافظهکاران در دهه هشتاد میلیادی
با آن که نومحافظهکاران در دهه 90 از سوی کلینتون وادار به سکوت شدند، آنان در این مدت برای طراحی نقشه خود برای قدرت در آمریکا برنامهریزی کردند. آیندهنگری و روابط طولانی نومحافظهکاران با حلقههای جمهوریخواهان به آنان کمک کرد که در دولت جرج بوش پستهای مهمی را برعهده بگیرند.
حملات تروریستی یازدهم سپتامبر موجب نزدیکی بیش از پیش دولت بوش به سیاست خارجی نومحافظهکاران شد. تنها چند روز بعد از یازدهم سپتامبر، یکی از اندیشکدههای نومحافظهکاران در واشنگتن با نام «پروژهای برای قرن آمریکای جدید»، نامهای سرگشاده به جرج بوش ارسال کرد و خواستار تغییر حکومت عراق شد. جرج بوش در مبارزات انتخاباتی خود در سال 2000 مدعی مقابله با هزینههای بی مورد در امور نظامی شده بود، اما کمی بعد از انتخاب به عنوان رییس جمهور، وی نیز خواستار تغییر رژیم بغداد شد. بوش با موافقت کامل با سیاستهای نومحافظهکاران، موسسه امریکن اینترپرایز را برای محل سخنرانی خود در مورد عراق قرار داد و در این سخنرانی گفت که پیروزی آمریکا در عراق میتواند فصل جدیدی از صلح در خاورمیانه را بگشاید. موسسه امریکن اینترپرایز به عنوان مقر غیر رسمی سیاستهای نومحافظهکاران بیش از یک دهه خواستار آوردن دموکراسی [غربی] به جهان عرب شده بود.
تفنگداران دریایی آمریکایی در کویت در حال آماده شدن برای ورود به خاک عراق
جهان آرمانی از نظر نومحافظهکاران چگونه است؟
از منظر نومحافظهکاران جهان آرمانی به صورتی است که در آن ایالات متحده ابرقدرتی بلامنازع و مصون از تهدیدات است. نومحافظهکاران معتقدند ایالت متحده مسوولیت دارد که به عنوان «هژمون جهانی خیرخواه» در عرصه بینالملل فعالیت کند. با این وصف، ایالت متحده با ایجاد حکومتهای دموکراتیک و دارای اقتصاد لیبرال به جای حکومتهای شکست خورده یا رژیم های ظالمی که آمریکا یا منافع آن را تهدید می کنند، یک امپراتوری تشکیل خواهد داد. در جهان آرمانی نومحافظهکاران، دموکراسی به خاورمیانه صادر میشود با اعتقاد به این که خاورمیانه بستری مناسب برای تروریسم است، و بدین طریق جلوی رشد تروریسم در این منطقه گرفته میشود. از منظر نومحافظهکاران، این راهبرد نه تنها برای آمریکا بلکه برای کل جهان بهترین راهبرد است. از دیدگاه آنان جهان تنها با رهبری ایالات متحدهای قدرتمند و با پشتوانه نیرویی قابل اتکا میتواند به صلح دست یابد و نه از طریق معاهداتی ضعیف که از سوی دیکتاتورها مورد بیاعتنایی قرار میگیرند.
با این دیدگاه، هر حکومتی که از منظر آمریکا متخاصم بوده و بتواند تهدیدی را متوجه این کشور کند، فقط مورد محدودیت قرار نمی گیرید بلکه به شدت آن برخورد خواهد شد. با دیدگاه نومحافظهکاران، ارتش آمریکا برای داشتن انعطاف کافی و استقرار سریع در مکانهای پرخطری مانند خاورمیانه، مرکز و جنوب شرقی آسیا باید در سراسر دنیا بازآرایی و تجدید قوا کند. بدین طریق ایالات متحده بودجه بیشتری را صرف امور دفاعی به ویژه تسلیحات مدرن و دقیق با قابلیت حملات پیشدستانه خواهد کرد. آمریکا با این شیوه در زمان ممکن از طریق سازمانهای چندوجهی مانند سازمان ملل اقدام میکند اما برای دفاع از منافع خود در زمان لازم، هرگز درنگ نخواهد کرد.
از راست به چپ: دونالد رامسفلد وزیر دفاع و پل وولفوویتز نومحافظهکار جانشنین وزیر امورخارجه در زمان ریاست جمهوری جرج بوش، در ترغیب دولت آمریکا برای حمله به عراق نقش فعال داشتند
در پایان به عنوان نمونه به یکی از برجسته ترین نومحافظه کاران اشاره می شود که هویت و حیات وی میتواند نمادی بارز از نومحافظه کاری باشد. پل ولفوویتز سیاستمدار برجسته آمریکایی میتواند نمونهای برجسته برای نومحافظهکاری باشد چرا که هویت و حیات وی تمامی ویژگیهای نومحافظهکاری را دارد. وی در خانوادهای یهودی با اصالتی لهستانی در نیویورک متولد شد. وی در دوران کاری خود، ابتدا دستیار وزیر خارجه در دوران ریگان بود. وی بعدها در دوران جورج بوشِ پسر و پیش از حملات یازدهم سپتامبر، به مقام جانشینی وزارت امورخارجه آمریکا رسید. ولفوویتز را معمار جنگ عراق میدانند چرا که اقدامات و تحریک برای حمله به عراق بسیار تاثیرگذار بوده است.
با توجه به وقایع روز جهان، اقدامات آمریکا و همپیمانان آن در چارچوب تفکرات نومحافظهکاران توجیه میشود. چرا که در هر نقطه از خاورمیانه، برای دفع خطر احتمالی از نظر آمریکا، جنگی به راه افتاده است و یا بحران و احتمال جنگ وجود دارد. نومحافظهکاران در آمریکا زمانی با ابرقدرت شرق یعنی شوروی دست و پنجه نرم میکردند و وجود این ابرقدرت برای اقدامات خصمانه آنان توجیه میآورد. در دهه ۱۹۹۰ میلادی هرچند توجیهی برای جنگافروزی و پیروی از تئوری توطئه وجود نداشت، اما فرصتی برای آنان به وجود آورد که تجدید قوا کرده و برای نفوذ در دولتهای بعدی کار کنند. بعد از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر این بهانه به نومحافظهکاران داده شد که سیاستهای خصمانه خود را اجرایی کنند که نتیجه آن حمله به افغانستان و عراق بود.
دیدار دونالد رامسفلد با صدام دیکتاتور عراق در زمان ریاست جمهوری دونالد ریگان
صدام که روزگاری در تجاوز علیه ایران همپیمان آمریکا بود، به خار چشمی برای آمریکا تبدیل شده و زمان انقضای آن فرا رسیده بود. اما بعد از فروپاشی دولت عراق و اعدام صدام، هنوز بحرانهای منطقهای ادامه پیدا کرد. در سال ۲۰۰۹ برای تامین امنیت اسرائیل یعنی مهمترین همپیمان آمریکا نیاز به آغاز جنگی جدید در خاورمیانه بود اما از طرف دیگر از منظر دیپلماتیک، امکان حمله مستقیم علیه سوریه یعنی مهمتین همپیمان محور مقاومت وجود نداشت، بنابراین طرح جنگ داخلی و بحرانسازی از طرف غرب در این کشور آغاز شد. حال که با گذشت حدود ۱۰ سال از آغاز این بحران، محور مقاومت توانسته تروریسمِ مورد حمایت آمریکا و غرب را تا حد زیادی مهار کرده و شکست جدیدی را به آنان تحمیل کند، این دولتها تصمیم به نفوذ و حضور مستقیم در سوریه گرفتهاند چرا که استفاده از واسطهها و به قولی پراکسیهای آنان مانند گروههای تروریستی مختلف (اعم از به اصطلاح میانهروهای ارتش آزاد گرفته تا تندروهایی مانند النصره و داعش) در مبارزه با ایران، حزبالله لبنان و عراق و نیز دولت سوریه، نتوانسته است اهداف آنان را تامین کند./۸۴۷/ب۹۵۱/ف