انتشار «چشمها نبودند»
همانطور که از عنوان فصلها برمیآید،خانه در این کتاب یک عنصر اساسی است و تمرکز نویسنده بیشتر بر این فضای درونی است. این کتاب دارای یک فضای آپارتمانی است و جزو رمانهای شهری دستهبندی میشود. خانواده، همسایه، حیوانات خانگی نظیر گربه و تعاملات مرسوم در فضاهای بسته، پیرنگ کلی این رمان را تشکیل میدهد. در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«من از لحظههایم راحت نمیگذرم. همیشه همینطور بودهام. برای من حتا لحظاتی هیچ کاری نکردن، ارزش دادن به لحظههاست. ولی چگونه گذراندن لحظهها و تقسیم زمان مهم است. این کار هنر میخواهد. آن روز وقتی به خانه رسیدم و از بودن گیاه خیالم راحت شد، نشستم و در انتظار برادر همسایه کتاب خواندم. میفهمیدم چه میخوانم و نمیفهمیدم. ولی میخواندم و میخواندم. خوابم برده بود. کسی به در میکوبید...»
نویسنده از توصیف هیچ جزئیاتی نمیگذرد. از دکوراسیون خانه و آپارتمان محل سکونت قهرمان داستان گرفته تا حتا خانه همسایه، راهپلهها و حتا مبلی که قهرمان رویش نشسته. قهرمان این رمان زنی است که بنا به دلایلی باید مدتی را در خانه بگذراند و در این بین با همسایه خود نیز آشنا میشود. در طول ماجراهایی که تمامشان از زبان خود راوی روایت می شود خواننده متوجه دغدغههای خاصی راوی میشود. همچنین زبان نزدیک به طنزی که نویسنده برای قهرمان برگزیده خواننده را در شناخت هر چه بیشتر شخصیت راوی کمک میکند:
«هر سه همدیگر را در آغوش گرفتیم و به هم گفتیم که چقدر همدیگر را دوست داریم.
-دیرتان نشده؟
پدرم ساعتش را نگاه کرد. در آینه به قامت بلند خود نگاهی انداخت و از من پرسید:
- چطور هستم؟
خیلی رک به او گفتم که رنگ دستمال گردنش را دوست ندارم.
مادرم هم از آن طرف با صدایی که ما به خصوص من حتما بشنویم گفت که این رنگ را دوست دارد.»
رمان «چشمها نبودند» در پی آن است تا بگوید در میان این روزمرگیهای که بیشترشان بین آدمهای یک شهر مشترکند آدمهایی هم هستند که دغدغههای دیگری دارند. دغدغههایی که شاید در ابتدا خیلی هم خاص به نظر نرسد اما در مجموعه از آدم، شخصیتی را میسازد که در پی اهداف ارزشمندتری نسبت به انسان امروز است که مدرنیته فرصت تنفس را هم از او گرفته است.
از ترانه وفایی کتابهای دیگری مانند «او»، « آنها نیز عاشقند؟»، «قصههای سفید» و «نمیگردم پیدا میکنم» نیز در نشر او منتشر شده است.
در پشت جلد «چشمها نبودند» میخوانیم:
«آن روزها نمیدانستم در حال خلق خاطرهام. ولی فرقی هم نمیکرد. من همان کاری را میکردم که در توان داشتم. الان هم برای تعریف خاطره، همین کار را میکنم. کاش بتوانم همه آن لحظات را همانگونه که خودم در حال دوباره زیستنشان هستم، بازگو کنم... آنطور که خاطره شما نیز بشود. اگر این برای شما اتفاق افتاد، شما هم برای دیگران نقلش کنید. بگذارید خاطره من و شما،خاطره آنها نیز بشود...»
کتاب « چشمها نبودند» اثر ترانه وفایی در 150صفحه به قیمت 20000 تومان در تیراژ 500 نسخه در سال 1397 از سوی انتشارات او منتشر شده است./۹۲۸/د ۱۰۳/ش