۱۴ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۷:۱۲
کد خبر: ۶۱۹۳۷۷
بسته آیینی شب ششم محرم

مرگ شیرین‌تر از عسل برای حضرت قاسم (ع)

مرگ شیرین‌تر از عسل برای حضرت قاسم (ع)
امام حسین علیه‌السلام بدن پاک و خونین حضرت قاسم را در آغوش کشید. وقتی سینه به سینه‌اش نهاده بود، پا‌های آن نوجوان به زمین کشیده می‌شد. امام، او را به سوی خیمه‌گاه آورد و در کنار شهیدان اهل بیت (ع) قرار داد.

به گزارش خبرگزاری رسا، همزمان با فرارسیدن ماه محرم، بسته جامع محتوایی شامل مقتل و اشعار ویژه مصیبت، نوحه، واحد، دو دمه و شور به مناسبت هرروز این ماه شریف، ارائه خواهد شد.

ششمین شب ماه محرم در هیأت‌های مذهبی به عزاداری برای حضرت قاسم بن الحسن (ع) پرداخته می‌شود.

براساس این گزارش، در زیر ابتدا خلاصه‌ای از مقتل حضرت قاسم بن الحسن (ع) ارائه می‌شود:

امام حسن علیه‌السلام هنگام شهادت، فرزندانش را به امام حسین (ع) سپرد و به ایشان وصیت کرد تا نسبت به آن‌ها پدری کند. بنابراین قاسم بن‌الحسن، پسری که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، پیوسته در کنار ابی‌عبدالله بود.

از امام سجاد علیه‌السلام نقل است، شب عاشورا پس از خطبه امام و اظهار وفاداری اصحاب و بنی‌هاشم، قاسم بن الحسن از امام علیه‌السلام پرسید: «عموجان! آیا من هم به شهادت می‌رسم؟»

حضرت فرمود: «پسرجانم! مرگ نزد تو چگونه است؟»

عرض کرد: «شیرین‌تر از عسل.»

فرمود: «آری به خدا. عمویت به قربانت! تو هم با من کشته می‌شوی؛ بعد از آن که به بلای عظیمی دچار شوی.»

حضرت قاسم (ع) روز عاشورا به محضر عمو آمد و اجازه میدان گرفت. حضرت اجازه نداد و او را در آغوش کشید. هر دو گریستند. سرانجام آن‌قدر دست و پای عمو را بوسه زد و اصرار کرد تا اجازه گرفت.

در حالی که اشک بر گونه‌اش جاری بود، عازم میدان شد و لباس معمولی بر تن داشت و زره، خود، ساز و برگی نداشت و تنها یک شمشیر برداشت و چنین رجز خواند:

«ان تنکرونی فانا فرع‌الحسن

سبط‌النبی المصطفی والموتمن

هذاحسین کالأسیر المرتهن

بین اناس لاسقوا صوب المزن»

راوی می‌گوید: «نوجوانی از خیمه‌گاه خارج شد که صورتش، همچون ماه تابان درخشان بود. او مشغول جنگیدن با لشکر عمر سعد ملعون شد. در حالی که لشکر محاصره‌اش کرده بود، «ابن نفیل ازدی» با شمشیر بر سر مبارکش زد. سر شکافته شد و آن نوجوان با صورت روی زمین افتاد. فریادی از ته دل کشید و عموجانش را خطاب قرار داد.

امام حسین علیه‌السلام همانند باز شکاری وارد میدان شد و همانند شیر خشمگینی به سوی سپاه عمر سعد ملعون حمله کرد. حضرت با شمشیر به ابن فضیل ضربه‌ای زد و چون او دست خود را سپر قرار داد، دستش جدا شد. نعره‌ای زد و صدایش را لشکریانش شنیدند و برای نجات او آمدند، اما بدنش زیر سم اسبان قرار گرفت و به هلاکت رسید.

راوی می‌گوید: «وقتی گرد و خاک میدان فرو نشست، مشاهده کردم که امام حسین علیه‌السلام بر بالین حضرت قاسم ایستاده و قاسم از شدت درد، پاهایش را روی زمین می‌کشد. امام حسین علیه‌السلام فرمودند: «دور باشند از رحمت خداوند آن گروهی که تو را کشتند و آن کسی که در روز قیامت با آنها مخاصمه می‌کند، جد و پدر توست.»

سپس فرمودند: «به خداوند قسم، بر عمویت سخت است که او را بخوانی، اما پاسخ‌ات را ندهد یا بدهد، اما پاسخ او برای تو سودی نداشته باشد. به خدا قسم امروز، روزی است که دشمنان عموی تو بسیار و یارانش اندکند.»

امام علیه‌السلام بدن پاک و خونین حضرت قاسم را در آغوش کشید. وقتی سینه به سینه‌اش نهاده بود، پاهای آن نوجوان به زمین کشیده می‌شد. امام، او را به سوی خیمه‌گاه آورد و در کنار شهیدان اهل بیت (ع) قرار داد.

منابع:

لهوف/ سید بن طاووس

ارشاد ج ٢/ شیخ مفید

امالی/ شیخ طوسی

نفس‌المهموم/ شیخ عباس قمی

مقتل‌الحسین ج٢/ خوارزمی

در ادامه به ارائه بسته اشعار به مناسبت شب ششم محرم که برای شهادت قاسم بن الحسن (ع) عزاداری می‌شود، می‌پردازیم:

شعر/ سید حمیدرضا برقعی

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست

مست مدام شیشه می در بغل شکست

یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست

فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

 

پروانه رها شده از پیرهن شده است

او بی‌قرار لحظه فردا شدن شده است

بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس

بی تاب و بی‌قرار، سراسیمه چون جرس

 

سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟

بگذار تا رها شوم از بند این قفس

جز دست خط یار به دستم بهانه نیست

خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست

 

گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را

پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را

می خواند از نگاه ترش آن چکامه را

هفت آسمان قریب به مضمون نامه را

 

این چند سطر را ننوشتم، گریستم

باشد برای آن لحظاتی که نیستم

 

آورده است نامه برایت، کبوترم

اینک کبوترم به فدایت، برادرم

دلواپسم برای تو‌ای نیم دیگرم

جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم

 

آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان

برگشت چند صفحه به ماقبل داستان

 

یادش به خیر، دست کریمانه‌ای که داشت

سر می گذاشتیم به آن شانه‌ای که داشت

یک شهر بود در صف پیمانه‌ای که داشت

همواره باز بود درِ خانه‌ای که داشت

 

هرچند خانه بود برایش صف مصاف

جز او کدام امام زره بسته در طواف

 

اینک دلم به یاد برادر گرفته است

شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است

آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است

شعری که چشم حضرت مادر گرفته است

 

از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد

وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد

 

اینک برو که در دل تنگت قرار نیست

خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست

راهی برای لشکر شب جز فرار نیست

پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟

 

مبهوت گام‌هاش، مقدس ترین ذوات

می رفت و رفتنش متشابه به محکمات

 

بغض عمو درون گلو بی‌صدا شکست

باران سنگ بود و سبو بی‌صدا شکست

او سنگ خورد سنگ، عمو بی‌صدا شکست

در ازدحام هلهله او… بی‌صدا شکست

 

شعر/ غلامرضا سازگار

او بود و یک لشکر، ولی لشکر، چه کردند

با یاس سرخ باغ پیغمبر، چه کردند

 

گرگان کوفه، جسم او در بر گرفتند

با هم گلاب از آن گل پرپر گرفتند

 

با سوز دل زخم تنش را تاب دادند

آن تشنه‌ لب، را از دمِ تیغ آب دادند

 

جسمش ز نوک نیزه با جوشن یکی شد

پیراهن خونین او، با تن یکی شد

 

«بن‌سعد ازدی» بر تنش زد نیزه از پشت

هر سنگدل، یکبار آن شهزاده را کشت

 

افتاد، روی خاک و عمو را صدا زد

مانند مرغ سر بریده دست و پا زد

 

فرزند زهرا همچنان باز شکاری

آمد به بالای سرش با آه و زاری

 

در دست گلچین، دید یاس پرپرش را

می‌خواست، کز پیکر جدا سازد سرش را

 

با تیغ بر او حمله، چون شیر خدا کرد

دست پلید آن ستمگر را جدا کرد

 

لشکر، برای یاری او حمله کردند

آخ! که با آن پیکر خونین چه کردند

 

از میهمان خویش استقبال کردند

قرآن ثارالله را پامال کردند

 

با آنکه بر هر داغ، داغ دیگرش بود

این داغ دل، تکرار داغ اکبرش بود

 

زمینه/ علی صالحی

بند اول

مى بینى حالم خرابه عمو

تو خیمه موندن عذابه عمو

خودت که بهتر مى دونى آخه

یتیم نوازى ثوابه عمو

 

تو که گفتى من هم شهید میشم

پیش لشکرت روسفید میشم

حالا انگارى من فقط موندم

دارم از خودم نا امید میشم

عمو جانم

 

بند دوم

مى دونم امروز روز آخره

دلم هنوزم پیش اکبره

مى خوام برم قربونیت شَم عمو

که از عسل حتّى شیرین‌تره

 

غریبیت براى ماها سخته

قیامت جواب خدا سخته

مگه صبر من مثل بابامه

اسیر دیدنِ خانوما سخته

عمو جانم

 

بند سوم

اَلان که روز جهاده عمو

نگو حالا وقت زیاده عمو

مى ترسى شرمنده شى از بابام

ببین خودش نامه داده عمو

 

مى خواد من توى راه تو باشم

یه نوکر تو درگاه تو باشم

حالا که دومادت شدم باید

روى نیزه همراه تو باشم

عمو جانم

 

زمینه/ سعید نسیمی

بند اول         

بسیجی دشت کربلا/ وارث تیغ حسنم

در رگ من خون مرتضی/ همچو عمو صف شکنم

با سلاح غیرت و ایمان/ جان دهم بهر دین و قرآن

یابن زهرا عمو حسین جان

 

بند دوم

عمو یتیم برادرت غریب صحرا شده است

زنده در اینجا حکایت  کوچه و زهرا شده است

من که جز تو کسی ندارم/ جای بابا بیا کنارم

یابن زهرا عمو حسین جان

 

واحد/ محمدعلی بیابانی

بند اول

صدات میاد نمی‌دونم کجایی

نمی‌دونم کجای کربلایی

طرز نفس کشیدنت عموجون

نشون میده که زیر مرکبایی

 

مثل پرنده شکاری/ میام برای یاری

که دشمنت نگه بی‌کس و کاری

آینه‌ء شکسته قاسم، بخون نشسته قاسم

حنا کی روی موهات بسته قاسم

 

پاشو یادگار برادر من

پاشو نوجوون دلاور من

کاری از عموی تو برنمیاد

نزن دست و پا در برابر من

 

 بند دوم

کشتی آرزوم به گل نشسته

کاشکی که واشه این دوچشم بسته

چشای تارم مث صورتت خون

دلم شبیه دنده‌هات شکسته

 

تنت میون جاروجنجال شده حسابی پامال

یه روزه قد کشیدی قد صد سال

میبرمت سینه به سینه، دلیل گریه‌ام اینه

چرا پاهات عزیزم رو زمینه

 

نگات منو بدجور آتیش میزنه

مث دمای آخر حسنه

این اسبا که از پیکرت رد شدن

مقدمه‌ قتلگاه منه

 

واحد سنگین/ علی قالیباف

آقا، بذار فدات شه جوونی

نشون به اون نشونی

نامهء بابامو می‌خونی

می‌رم، تا لشگری بپاشه

نذر منم ادا شه

جای بابام خالی نباشه

قد من، رشیده مثل عباس

بدون که، این کار سُم اَسباس

میدونم، اینا ندارن احساس

زخم تو کاری اما

لبخند تو ملیحه

شدم رفیق چشمات

پیکرت مث ضریحه

آتیش نزن به جون من (ابن الحسن)

ستارهء سهیل من (ابن الحسن)

 

بابا، حالا بیا تماشا

جمل رو کردم احیا

کاش راضی باشی از من اینجا

با تیر، داماد تو بوسیدن

هم نُقل سنگ پاشیدن

همه کنارم کِل کشیدن

عمو که، خیلی رسید به دادم

بابا جون، یتیمی رفت زیادم

جواب زحمتشو ندادم

خداروشکر عمو که

بالا سرم رسید زود

نبودی پنجه گرگ

تو موهای یوسفت بود

آتیش نزن به جون من (ابن الحسن)

ستارهء سهیل من (ابن الحسن)

 

وای وای، سر تن تو دعواست

از زخم سینه پیداست

ارادتت خیلی به زهراست

چی شد، نقاب تو که حالا

از رد سم اسبا

ماه رخت شده معما

گل من، باز داره چیده می‌شه

تنت تا بادی وزیده میشه

شبیه، عسل چکیده میشه

آوردمت رو سینه

چاره جز این ندارم

تا اینکه راه می‌افتم

باز ریخته تن تو برهم

آتیش نزن به جون من (ابن الحسن)

ستاره سهیل من (ابن الحسن)

 

دودمه

پسر ارشد شیر جمل انداز منم

قاسم بن الحسنم/ قاسم بن الحسنم

 

آمدم گردن یل‌های عرب را بزنم

قاسم بن الحسنم/ قاسم بن الحسنم

/1360/

منبع: فارس
ارسال نظرات