شور شیدایی(4)؛
"اولین سفر عشق"
در ادامه سلسله مطالب "شور شیدایی" در این نوشته بخش دوم و پایانی سفرنامه اربعینی جناب سید محمد جعفر محمودی را پیش روی خوانندگان خواهیم نهاد.
به گزارش خبرنگار سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا، چنان که گفته بودیم، در ادامه سلسله مطالب "شور شیدایی" در این نوشته بخش دوم سفرنامه اربعینی جناب سید محمد جعفر محمودی را با عنوان "اولین سفر عشق" (یادداشتهای اولین سفر کربلا) پیش روی خوانندگان خواهیم نهاد و آنها را مهمان سفر کربلا خواهیم کرد.
جناب سید محمد جعفر محمودی اهل افغانستان و دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد رشته مطالعات اسلامی جامعه المصطفی است و به تازگی در پنجمین دوره جایزه جهانی اربعین در بخش سفرنامه نویسی رتبه سوم را کسب کرده اند. در این نوبت مهمان بخش دوم و پایانی سفرنامه ایشان خواهیم بود.
جناب سید محمد جعفر محمودی اهل افغانستان و دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد رشته مطالعات اسلامی جامعه المصطفی است و به تازگی در پنجمین دوره جایزه جهانی اربعین در بخش سفرنامه نویسی رتبه سوم را کسب کرده اند. در این نوبت مهمان بخش دوم و پایانی سفرنامه ایشان خواهیم بود.
دیار یار؛ یک روز راه
سه شنبه ۱۲/۱۰/۹۱
آب کم جو تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست
در گروه ما دونفر علی ضیایی نام دارند؛ یکی از قم و دیگری از مشهد. روز گذشته، یکی پادرد و دیگری کلیهدرد گرفتند. قرارشد استراحتکنند و بیشتر مسیر را با ماشین بیایند. قرار است تا ظهر امروز به ستون ۱۰۰۰ برسیم. ساعت ۴ صبح، بدون آنها و در هوایی سرد حرکت کردیم. در چندین موکب صبحانه خوردیم؛ تخم مرغ، حلیم و انواع چای. عراقیها دونوع چای دارند: یکی، چای عراقی که خیلی پررنگ و غلیظ است و در استکانهای کوچک همراه با شکر نوشیده میشود. غلظت این چای به حدّی است که یک استکان آن به اندازه یک قوری چای افغانستانی است. چای دیگری که عراقیها دارند چای لیمویی یا شای لیمون است. برای تهیه شای لیمون، لیموی خشک شده را دم میکنند و در همان استکانهای کوچکی که به اندازه یک پنجم استکانهای ماست، مینوشند. قهوه عراقی هم هست که آن را توسط قوریهای مخصوص در فنجانهای چینی کوچک میریزند. این قهوه، هم غلیظ است و هم خوش طعم. اینجا رسم است که وقتی قهوه را خوردند، اگر فنجان را با لرزش ظریف مچ دست تکان دادند، به این معنی است که کافی است، ولی اگر تکان ندادند، باز هم میل دارند. به موکبی رسیدیم که انواع چای و انواع لیوان داشت؛ شای عراقی، شای لیمون، شای ایرانی، شای لبنانی، قهوه و... و زائر بنا بر میل و ذائقه خود انتخاب میکرد که کدام چای را در کدام استکان بنوشد. طلوع آفتاب در این دشت بسیار زیباست. به خصوص این که برای از کربلا به نجف رفتن باید به سمت جنوب رفت. این، یعنی موکبها در سمت راست جاده قرار گرفته اند و خورشید از سمت چپ جاده در حال خودنمایی است. در این لحظات فقط دعای عهد است که میچسبد. خدا کند روزی بیاید که با همین عزم و معرفت و ایمان به سمت امام زمان خود و یاری ایشان برای برپایی حکومت عشق بشتابیم.
ساعت ۷ صبح و اوج حرکت جمعیت است. صدها هزارنفر در اینجا در حال پیاده روی هستند. در اینجا پای استدلالیان چوبین است. بهتر است بگوییم اینجا خیلی چیزها با عقل جور در نمیآید:
- صبح تا شب پیاده روی و خسته نشدن با عقل جور در نمیآید.
- روزی ۴۰ کیلومتر پیاده روی، شبی ۴ ساعت استراحت و لحظه شماری برای صبح با عقل جور در نمیآید.
- این همه احترام توسط عراقیها با عقل جور در نمیآید.
- این همه "علی رأسی و علی عینی... " گفتن عراقیها به زائران با عقل جور در نمیآید.
- پس انداز طول سال را برای زائران اربعین خرج کردن توسط اهالی عراق، با عقل جور در نمیآید.
- در هوای سرد اول صبح، پا برهنه روی خاک و ریگ راه رفتن این مردم با عقل جور در نمیآید.
- پاهای خاکی را ماساژ دادن و خاک و گل آن را به عنوان تبرک برداشتن توسط این مردم با عقل جور در نمیآید.
- ناراحتی ام از تمام شدن پیاده روی در عین خوشحالی ام از رسیدن به کربلا با عقل جور در نمیآید.
- این همه احساس نزدیکی و همدلی در عین بیزبانی با این مردم با عقل جور در نمیآید.
- شاعر شدن من در اینجا با عقل جور در نمیآید.
- بی خیالی محض من نسبت به امتحانات هفته آینده با عقل جور در نمیآید.
- پیاده روی این پیرمردان و پیرزنان، کودکان و عصا به دستان با عقل جور در نمیآید.
- جورشدن تمام هزینه سفر من با عقل جور در نمیآید.
- خواهش این مردم برای مهمانشان شدن و اکرام و خدمتشان به ما با عقل جور در نمیآید.
خلاصه اینکه فقط با عشق میتوان اینجا را تفسیر کرد.
برای فریضه ظهر و کمی استراحت توقف کرده ایم. اذان که گفته شد، کودکی برایمان مُهر آورد. در حال نماز گزاردن بودیم که برایمان نهار آورد. در حال نهار خوردن بودیم که برایمان آب و میوه آورد؛ شرمنده اش شدیم. همسفری گفت: این عادت اهالی عراق است که به زائران اباعبدالله خدمت میکنند. آنهایی هم که پولی ندارند، وسایل خانه شان را میفروشند و یا حتی قرض میکنند تا به قول خودشان برکت را وارد زندگی شان کنند. پدر آن کودک کمی آن طرفتر در حال نماز خواندن بود. نمازش که تمام شد، کمی با او صحبت کردیم. گفت: عموی آن کودک است. آن پسرک ۷-۶ ساله یتیم است و پدرش در انفجارات اخیر شهید شده! خیلی دلمان سوخت. ملت عراق خیلی رنج کشیده اند. این موضوع را میشد به وضوح در چهرههای تکیده و سیگارهای بر لب جوانان این کشور دید. کشوری که مدفن شش امام شیعه و ۹۷% مردم آن مسلمان و ۶۵% آنها شیعه است، لیاقت خیلی بیش از این را دارد. خدا نیامرزد وهابیها و اربابان غربی شان را که عراق را ناامن میخواهند.
ساعت ۱ بعداز ظهر است. بالاخره به ستون ۱۰۰۰ رسیدیم. این ستون به دلیل رُند بودن، محل قرار عده زیادی است و خیلی شلوغ است. فقط یکی از همسفران را پیدا کردیم. از صبح که خارج شدیم، من و سید یعقوبی تا به اینجا با هم حرکت کردیم. از فرط خستگی تاب ایستادن ندارشتم. نشستم و به خاکریزی که در امتداد جاده درست شده، تکیه دادم و دیگر نفهمیدم چه شد. صدای سید یعقوبی میآمد که سعی داشت بیدارم کند. میگفت: بیدار شو که نیم ساعت است روی خاک خوابیدی، ضرر دارد؛ اما مثل اینکه متوجه نیست چه لذتی دارد؟! تا دوستان برسند، نشستیم و جمعیت را نگاه کردیم. دیدم بعضی سوار مرکب اند و با سرعت میگذرند. بعضی پیاده. بعضی تنها طی طریق میکنند. بعضی با دوستان، بعضی با خانواده، بعضی با کاروان. بعضی سالم اند و راحت راه میروند. بعضی با عصا و یا صندلی چرخدار. بعضی هیچ باری با خود ندارند و سبکاند، بعضی دیگر بارهای سنگینی برداشته اند و پیداست خسته شان کرده. مردی میانسال دیدم که کودکی را به گردنش نشانده بود و همزمان کالسکهای را هل میداد و همسرش هم در حالی که با طفل شیرخواری در بغل، باری بر روی سر داشت و نوجوانی پشت سرش بود، همراهش میآمد. نوجوانی دیدم که نابینا بود و به کمک دیگران راه میپیمود. پیرزنی دیدم که به شوهر پیرترش تکیه داده بود و هر دو به سختی راه میرفتند. معلولی را دیدم که بالاتنه خود را روی صندلی چرخدار انداخته بود و سعی داشت با سر زانوهایش حرکت کند، چون پایینتر از زانوانش قطع شده بودند. پیرزنی دیدم که پارچ آبی به دست داشت و به زائران آب میرساند. مادرانی دیدم که اطفال شیرخواره و خردسال خود را در آغوش گرفته بودند و میآمدند. خدا مادرانمان را بیامرزد! به راستی که ما غم و مِهر حسین (ع) را با شیر از مادر گرفته ایم! گروههایی در اینجا تمام طول مسیر را سینه زنان حرکت میکنند. خیلیها اینجا پابرهنه هستند. نمیشود، نمیشود اینجا را توصیف کرد. این عظمت را، این شور را، این سیل خروشان جمعیت را. همه آمده اند؛ اینجا ناتوانی معنایی ندارد. اینجا زمینگیربودن رنگ باخته؛ در اینجا فقط قلم است که ناتوان شده. نمیشود این عظمت را در بند قلم کشید. قلم ناتوان است، قلم ناتوان است... .
همسفران، یک به یک و دو به دو آمدند. چهرههای آفتاب سوخته و غبارآلودشان مؤید این است که آنها هم خیلی خسته اند. قرار شد در یکی از موکبها چند ساعت استراحت کنیم. موکبی که در آن هستیم، ساختمانی است دارای یک سالن بزرگ با تمام امکانات مورد نیاز. در گوشه دیگر موکب تپهای از تشک ها، پتوها و بالشهایی قرار دارد که برای شب آماده شده اند. نکته جالب این که خیلی از موکبهایی که امسال ساختمان شده و حالت دائمی به خود گرفته، سال قبل به صورت چادر و موقتی بودند و امسال ساخته شدهاند. همسفری دیگر تا رسید شروع کرد به عوضکردن پانسمان انگشتان پایش. سید یعقوبی که تا حال دراز کشیده بود، بلند شد و پیشنهاد داد حرکت کنیم و امشب به کربلا برسیم. کسی قبول نکرد، جز من. باقی همسفران میخواستند یک شب بیشتر در مسیر باشند، اما من و سید یعقوبی تنفس در هوای کربلا را ترجیح میدادیم. او هم مانند من ده سال نیت کربلا آمدن داشته؛ به سوی دیار عشق حرکت کردیم تا یک شب بیشتر در کربلا باشیم.
نماز مغرب را که خواندیم حدود ۱۰ کیلومتر تا کربلا فاصله داشتیم. هر دومان را شوقی گرفته است که در پوست خود نمیگنجیم. به قول هم سفر، کربلایی شدیم رفت!
کربلا: ۲ کم Karbala: ۲ km
السلامای سرزمین کربلا السلامای منزل نور خدا
السلامای وادی دلجوی عشق وه چه خوش میآید اینجا بوی عشق
کربلا آغوش خود را باز کن بستر مهمان خود را ساز کن
حق آن است که باید زین جا تا حرمش به سینه رَفت و به مژگان رُفت... .
بوسه بر آستان عشق
کربلا؛ زیارت اول
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم در قمار عشقای جان کی بود پشیمانی
گنبد و گلدستهای از دور نمایان است. دیگر تندراهرفتن هم جواب نمیدهد. همراه سید بقیه راه را تا هر کجا که سیل جمعیت اجازه میداد، دویدیم. به سوی نگاهبان حرم عشق روانیم. سردار باوفا و سقای آب و ادب. به سوی برادر حسین میرویم تا از او برای محضر برادر اجازه و لیاقت حضور کسب کنیم. به سویش میرویم تا بگویم: السلام علیک یا اخا الحسین...!
السلام علیک ایها العبد الصالح...!
در بین الحرمین هستیم؛ در دیار عشق، روی بال ملائک و در تکهای از بهشت که روی زمین جا مانده است. دیگر مجالی نمانده و کشتی صبرمان به گل نشسته. زمان وصال فرارسیده. وصالی از جنس عبد و مولی، وصال خاک و افلاک، وصال هیچ و همه، وصال نَم و یَم. نگران سید هستم که از فرط تشنگی و خستگی پس نیفتد. خیلی دواندمش. اگر از حال برود، مرا یارای جمع کردنش نیست؛ چرا که من هم حال بهتری ندارم. از خدا میخواهم سینهام را فراخ گرداند و به پاهایم توان دهد. چیزی به لحظه حضور نمانده. خدایا! به حق لحظات حضور این مؤمنان، لحظه ظهور را برسان...! زیارت اول را نمیتوانم توصیف کنم. زبان الکن است و نفسش بند آمده. انگشتان دست تمرّض میکنند و فرمان سر نمیبرند. قلم روی صفحه کاغذ نمیدود و تیغش دیگر برندگی ندارد. عقل یاری نمیکند. عشق هم مجال نمیدهد و اعتنا نمیکند. زبان هم همین قدر که به ناتوانی خویش اعتراف دارد، پا درازی کرده. اما فقط همین را باید گفت که چه خوش است بوسه بر آستان عشق...!
بعدها هرکس از زیارت کربلا پرسید، پرسیدم رفتهای یا نه؟ اگر میگفت نه، میگفتم باید بروی تا بدانی و بفهمی و اگر میگفت رفته ام، میگفتم رفتهای و خود میدانی که مرا یارای ادای حق مطلب نیست. کربلا را کربلایی شدن لازم است و کربلایی شدن را کربلارفتن؛ و کربلارفتن چیست جز رفتن به پای ظاهر، دیدن به چشم دل، فهمیدن به عزم و اراده عقل، عاشق شدن به ابزار جان و در نهایت انتخاب راه به وسیله... (وسیله اش را نمیدانم). هرچند این راه سخت و طاقتفرسا باشد و این است معنای زیارت. خدایا! پاهای ما را در این راه ثابت قدم بدار که: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.
خود را در صحن یافتم. حدود یک ساعت است که نشسته ایم. هردومان را حالتی شبیه بهتزدگی گرفته. سید یعقوبی پرسید: وقت نماز شده؟ نفهمیدم چه میگوید. دوباره پرسید؛ گفتم نماز مغرب؟ تأیید که کرد، دیدم چیزی یادم نیست. لَختی فکر کردم تا یادم آمد بین راه نماز خواندیم. گفت برویم تا جایی برای امشب خود و همسفران بیابیم. از کنار آبخوری کوچک صحن گذشتیم. زائران برای آب تبرک صف بسته بودند. سید در صف ایستاد و به من اشاره کرد. خجالت کشیدم داخل حرم آب بنوشم. با نرفتنم سید آمد. من فقط چند کیلومتر آب نخوردم و این بود حال و روزم! چگونه میتوانستم در حرم کسی آب بنوشم که... .
به سمت حرم سردار عشق بازگشتیم تا کوله و کفشهایمان را برگیریم که چهرههایی آشنا آمد. حاج آقای نورمحمدی (معاونت محترم آموزش)، حاج آقای محمدیپور و حاج آقای اسدی (مسئولان امور ساختمان ها) بودند که با لباس شخصی و چهرههایی گرم و نورانی بین جمعیت خودنمایی میکردند. مصافحهای و احوالپرسی و التماس دعایی. دوتا علی ضیایی را که قبل از ما رسیده بودند، یافتیم. کاشف به عمل آمد جایی که قبلاً هماهنگ کرده بودیم، پرشده و جایی برای ما ندارند. نیمساعت بعد در دفتر مرجع عالی قدر آیت الله العظمی مدرسی بودیم. پسفردا اربعین است و باقی بچهها فردا میرسند.
مَحرم حَرم
چهارشنبه ۱۳/۱۰/۹۱
شب اربعین است. امروز هم به پایان رسید و دومین شب حضور ما در کربلا آغاز شد. همه همسفران جمع اند و امشب را در حسینیه عزیزیه هستیم. کربلا خیلی شلوغ است، خیلی ازدحام است، اما مطالبی برایم عجیب است. در قم که هستیم وقتی ایام خاصی مثل عرفه شلوغ میشود، رفتن به حرم، اگر نگوییم ناممکن، خیلی سخت میشود. اما اینجا با این همه شلوغی کسی بدون مکان نمیماند، کسی گرسنه و تشنه نمیماند، کسی بدون فیض زیارت نمیماند. جمعیت خیلی شلوغ، اما روان است. این همه همدلی و محبت، این همه نوع دوستی که بین زائران است برایم عجیب است. امروز هم به کف العباس، مقام علی اکبرعلیه السلام و علی اصغر علیه السلام رفتیم. شب اربعین است، با سید یعقوبی و علی ضیایی به حرم رفتیم؛ خیلی خوش گذشت. خدا را شکر که همسفر سید یعقوبی شده ام؛ روضه هایش چه صفایی دارد! هنوز هم باور اینکه در خیابانهای کربلا قدم میزنیم برایمان مشکل است. فردا اربعین است و منتظر فردا هستیم؛ هم منتظر فرداییم و هم نمیخواهیم زمان بگذرد. وقتی برگشتیم که درب حسینیه بسته شده بود. دولت عرق از موکبها خواسته به خاطر مسائل امنیتی، ساعت ۱۲ درها بسته شوند.
از شدت خستگی، درد کمر و حالت تب خوابم نمیبرد. احساس سرسنگینی دارم و نمیتوانم بخوابم. صحبت کردن عربهایی که بالای سرمان نشسته اند هم مزید بر علت شده؛ اما چه کنم که فردا اربعین است و باید آماده بود. عزیزی میگفت: تا چشمتان چشمه نشود، بارتان بار نمیشود. میخواهم بگویم، بگذار این چشمه، چشمه ماند و بعد از بارشدن بارمان هم نخشکد؛ که اگر بخشکد، مَحرم حَرم نخواهیم شد.
نَمی از یَم اربعین
پنج شنبه ۱۴/۱۰/۹۱
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست این چه شمعیست که جانها همه پروانه اوست
صدایی میآمد: "برخیزید یا زوار، امروز روز عزاست، روز مصیبت است، روز خواب و استراحت نیست. " صدای حاج آقایی است که روی منبر نشسته و به عربی و فارسی صحبت میکند. همه در حال جمعکردن جاها و پتوها هستند؛ برای اربعین و عزاداری آماده میشوند. سپس حاج آقا شروع به مقتلخوانی کرد. به همراه سید یعقوبی و علی ضیایی می خواهیم به سمت حرم برویم. بین راه به یک دسته کوچک، ساده و بی آلایش برخوردیم و همراه شدیم.
شرمنده ایم ز دوست که دل نیست قابلش باید برای هدیه سری دست و پا کنیم...
مباحثه عشق
شب جمعه، حرم مطهر، کنار قتلگاه
روز قبل حرکتمان از نجف، حاج آقای پناهیان در صحن مولا علیه السلام صحبت میکردند. ایشان میگفتند: اگر رفتید کربلا و دیدید آرامید، تعجب نکنید؛ اگر دیدید حواستان پرت است تعجب نکنید. ناراحت نشوید که در کربلا هستید، ولی از مصائب اباعبد الله علیه السلام چیزی به خاطر ندارید؛ چون در کربلا که هستید نمیگذارند متوجه باشید؛ حواستان را پرت میکنند؛ که اگر این طور نشود محبین دق میکنند. حال، حکایت ماست. هر چه فکر میکنیم چیزی یادمان نمیآید؛ انگار نه انگار که در کربلا هستیم و شب جمعه است. خدا را شکر که سید را همراه دارم. کنار قتلگاه شروع کردیم به مباحثه مصائب اهل بیت علیهم السلام:
- سید، میگویند شبهای جمعه مادرش زهرا میآید.
- .. . .
اگر دستانش را نگرفته بودم، خودش را میکشت.
تل زینبیه
جمعه ۱۵/۱۰/۹۱
روز اربعین خبردادند دایی یکی از همسفران فوت شده. دایی ایشان آدم بزرگی بود و پدرخانم ایشان هم میشد. همسفر خیلی بیقرار شده و خیلی بیتابی میکند که زودتر برگردد. راستش، وقتی میبینم غم از دست دادن یک عزیز با یک مرد چنین میکند نمیتوانم تصورکنم زینب سلام الله علیها چه کشید! نمیتوانم تصورکنم زینب سلام الله علیها از بلندای تل چه دید؟ نمیتوانم تصورکنم حتی ذرهای از مصائب و صبر زینب سلام الله علیها را. تل زینبیه خودش روضه است. بلندای تل و گودی قتلگاه خودش انسان را میکشد. چشم دلی میخواهد... .
خارج که شدم پارچهای به سر و صورتم مالیده شد. زائری دم در ایستاده بود؛ پاچه سبزی به دست داشت که با غبار سر و صورت زائران تل زینبیه تبرک میشد. خوش به حالش! خوب متاعی سوغات میبرد.
سوار بر کامیونهای نظامی
شنبه ۱۶/۱۰/۹۱
یادم میآید آن روزی که از حرم حضرت امیرعلیه السلام وداع میکردیم، دلمان خوش بود که به سمت کربلا میرویم؛ دلمان خوش بود که به زیارت سیدالشهداعلیه السلام میرویم. اما حالا به چه دلمان را خوشکنیم؟ سامرا نرفتنمان قطعی است و کاظمین رفتنمان غیر قطعی! یاد حرف پدرم افتادم که میگفت: روز وداع با کربلا دل آدم خیلی میسوزد. میخواهم بگویم،ای کاش فقط دل بود! تمام تن آدمی میسوزد؛ انگار که جانت را جا گذاشته باشی.ای ساربان آهسته ران که آرام جانم میرود....
حجره ۱۰۳، ساختمان صدیقین
یک شنبه ۱۵/۱۱/۹۱
قبل از سفر فکر میکردم با زیارت کربلا به آرزویم میرسم و عقده دلم خالی میشود. زهی خیال باطل و خام... .
آتشی در دلم افتاده که جانم را میسوزاند. گرفتار کرب و بلای کربلا شدم. کاش وقت بیشتری داشتم تا شرح میدادم این سوز سینه را... . والسلام. /۹۲۵/ت ۳۰۱/ش
- .. . .
اگر دستانش را نگرفته بودم، خودش را میکشت.
تل زینبیه
جمعه ۱۵/۱۰/۹۱
روز اربعین خبردادند دایی یکی از همسفران فوت شده. دایی ایشان آدم بزرگی بود و پدرخانم ایشان هم میشد. همسفر خیلی بیقرار شده و خیلی بیتابی میکند که زودتر برگردد. راستش، وقتی میبینم غم از دست دادن یک عزیز با یک مرد چنین میکند نمیتوانم تصورکنم زینب سلام الله علیها چه کشید! نمیتوانم تصورکنم زینب سلام الله علیها از بلندای تل چه دید؟ نمیتوانم تصورکنم حتی ذرهای از مصائب و صبر زینب سلام الله علیها را. تل زینبیه خودش روضه است. بلندای تل و گودی قتلگاه خودش انسان را میکشد. چشم دلی میخواهد... .
خارج که شدم پارچهای به سر و صورتم مالیده شد. زائری دم در ایستاده بود؛ پاچه سبزی به دست داشت که با غبار سر و صورت زائران تل زینبیه تبرک میشد. خوش به حالش! خوب متاعی سوغات میبرد.
سوار بر کامیونهای نظامی
شنبه ۱۶/۱۰/۹۱
یادم میآید آن روزی که از حرم حضرت امیرعلیه السلام وداع میکردیم، دلمان خوش بود که به سمت کربلا میرویم؛ دلمان خوش بود که به زیارت سیدالشهداعلیه السلام میرویم. اما حالا به چه دلمان را خوشکنیم؟ سامرا نرفتنمان قطعی است و کاظمین رفتنمان غیر قطعی! یاد حرف پدرم افتادم که میگفت: روز وداع با کربلا دل آدم خیلی میسوزد. میخواهم بگویم،ای کاش فقط دل بود! تمام تن آدمی میسوزد؛ انگار که جانت را جا گذاشته باشی.ای ساربان آهسته ران که آرام جانم میرود....
حجره ۱۰۳، ساختمان صدیقین
یک شنبه ۱۵/۱۱/۹۱
قبل از سفر فکر میکردم با زیارت کربلا به آرزویم میرسم و عقده دلم خالی میشود. زهی خیال باطل و خام... .
آتشی در دلم افتاده که جانم را میسوزاند. گرفتار کرب و بلای کربلا شدم. کاش وقت بیشتری داشتم تا شرح میدادم این سوز سینه را... . والسلام. /۹۲۵/ت ۳۰۱/ش
ارسال نظرات
نظرات بینندگان
سلام بر كسى كه فرشتگان آسمان بر او گريستند
شاید اگر از زائرین اربعین سوال کنید یکی از بزرگترین مشکلات شما در این سفر چه بوده است بگویند #ارتباطات.....
ارتباطات شامل اینترنت و تماسهای صوتی و تصویری میشود....
هر سال شاهد افزایش سرسام آور هزینه های اینترنت همراه و تماسهای تلفنی در سفر اربعین هستیم . هزینه هایی که اصلا قابل توصیف نیست . کیفیت تماسها و اینترنت هم که افتضاح.....
وقتی نیروهای مسلح کشور ما میتوانند در عمق دو کشور عراق و سوریه شرورترین و خونخوارترین ارتش تروریستی دنیا را شکست دهند و ارتباط زمینی ایران را تا سواحل مدیترانه گسترش دهند ،سوال اینست که چرا مسئولین امر در حوزه ارتباطات و اینترنت از ایجاد تسهیلات مناسب اینترنتی و ارتباطی در ایام اربعین آنهم در فاصله کوتاه دو شهر نجف و کربلا عاجز هستند؟
یک رایزنی و دیپلماسی کوچک میخواهد با کشور دوست و همسایه عراق که با جان و دل دارند از میلیونها ایرانی در این ایام پذیرایی میکنند...آیا خیلی سخت است؟
یکی از متخصصان حوزه ارتباطات به من میگفت خیلی سخت نیست اما نمیخواهند!!
گفتم چرا؟
گفت فکرش را بکن ۳ میلیون ایرانی زائر اربعین اگر به اینترنت پر سرعت و ارزان قیمت در مسیر کربلا و نجف دسترسی داشته باشند لحظه به لحظه چه غوغایی در فضای مجازی برپا میشود.در کسری از ساعت میلیونها تصویر و فیلم به همه جای ایران و جهان ارسال میشود و تک تک زائرین اربعین خود تبدیل به ابر رسانه هایی میشوند که تمامی ابعاد این قیام بزرگ و تاریخی و تمدن ساز شیعیان را در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی و.... منتشر میکنند.
حقیقتا جریان غربگرای حاکم بر کشور و شبکه نفوذ دشمنان از شکل گیری این ابر رسانه بزرگ زائران امام حسین علیه السلام رعب و وحشت دارند لذا طبیعی است که قدمی جهت ایجاد تسهیلات اینترنتی و ارتباطی برندارند....
بله حقیقت ماجرا همین است بنظر میرسد اینترنت گران و ارتباطات سخت در سفر اربعین برای همین باشد که هزینه ارسال هر تصویر زنده و روشن و سازنده ای از ایام الله اربعین برای زائران بسیار گران تمامشود تا شاید به خیال شوم دشمنان بتوانند جلوی دیده شدن بیشتر این قیام باشکوه شیعیان را بگیرند....
در حالی که ایرلاینها تقریبا بلیتی برای پروازهای رفت و برگشت اربعین ندارند و قیمت معدود سفرهای باقیمانده در این ایام به دلیل کم شدن تقاضا برای رفتن به عراق، به حدود ۳۰۰ هزار تومان تا کمتر از یک میلیون تومان رسیده است، برخی تورهای و سایتهای فروش بلیت اربعین، نرخهایشان را تا بیش از ۲ میلیون تومان هم افزایش دادهاند.فرهیختگان
به این کار میگن قانون جنگل
سَلامٌعَلیساکِنِڪَربَلا
کسی از علمای اخلاق و بزرگان را سراغ ندارم که معتقد باشد که «فقط انجام کار خوب، کافی است و پس از انجام آن کار، نیازی به مراقبه نیست!» بلکه تقریبا همه درباره مداومت بر انجام نیکی ها به روایت مشهور نبوی استناد کرده اند که از رسول خدا صل الله علیه و آله سؤال شد کدام عمل نزد خدا دوستداشتنیتر است؟ آنحضرت فرمودند: «عملی که بادوام و پایدار باشد، هر چند کم باشد.»
مراد و هدف از ثبات و مداومت در عمل این است که اگر انسان یک عمل خیر و نیکی مانند سلام بر امام حسین علیه السلام و شرکت در مجالس روضه را شروع نمود، آنرا آرام آرام و به طور مستمر و طولانی مدت انجام دهد تا روان و نفس آدمی با آن خو گرفته و در دراز مدت بر اثر تکرار و ممارست از حال به صورت ملکه و صفت راسخ نفس در آید و روح، مالک آن عقیده و عمل گردد، در نتیجه هیچگاه از انجام آن خسته نشده، بلکه به خود عادت داده که تا آخر عمرش آن عمل را انجام خواهد داد.
کار اندک و مداوم، بهرهاش بیش از آن است که انسان چندین کار؛ مانند «سلام هر روز به امام حسین»، «نخوابیدن بین الطلوعین»، «شب زنده داری»، «روزه مستحبّی» و...، را به یکباره آغاز کرده، اما این رفتار عبادیش ادامهدار و ثابت نباشد و سبب خستگی و پریشانی و گاه منجر به ناامیدی و ترک آن عمل برای همیشه شود. چنانچه امام على علیه السلام میفرماید: «کار اندکى که بر آن مداومت کنى، امیدبخشتر از کار بسیارى است که از آن ملول گردى»
با این اوصاف، اربعین و به پابوسی سید و سالار شهیدان رسیدن، توفیق و عبادتی است که خداوند متعال با دعوت خاص به زائران و عاشقان داده و حفظ این توفیق، برای کسی که مشتاق حسن عاقبت و تداوم برکات آن است، از اوجب واجبات می باشد.