روضه در سکوت
به گزارش خبرگزاری رسا، یکی از خارقالعادهترین اتفاقات این سالها، دیروز برایم رقم خورد، یعنی در این ۱۰ سال تشرف به پیادهروی اربعین هیچوقت اینگونه بهتزده نشده بودم. وارد دیوانیه که شدیم، موکب به موکب جلو آمدیم تا اینکه تابلوی یک موکب توجهم را جلب کرد «موکب عبدالله رضیع، للصم والبکم»؛ موکب عبدالله شیرخوار، ویژه ناشنوایان! اول فکر کردم تعدادی از بچههای کر و لال موکب زدهاند برای پذیرایی، اما در کمال بهت و ناباوری وقتی به داخل موکب نگاه کردم، دیدم یک نفر با زبان اشاره دارد برای بقیه روضه میخواند. عجیب اینکه آنها هم منقلب شدهاند و گریه میکنند. جلوتر رفتم، ظاهراً من به آخر روضه رسیده بودم. حالا نوبت سینهزنی است. همان آقایی که داشت روضه میخواند با اشاره شروع کرد به مرتب کردن صفهای سینهزنی هیئت. با اشاره از آنهایی که میتوانند محکم و خوب سینه بزنند، میخواست که جلوتر بیایند و صفها را مرتب کنند و آماده باشند برای اینکه سینهزنی را شروع کنند.
وقتی همه آماده شدند دستهایش را بالا برد و از همه خواست همراهیاش کنند. آرامآرام حرکت سینهزنی بهرسم عربها را به آنها نشان میداد و سعی میکرد آنها با همان ریتم سینه بزنند. همه اینها در یک سکوت عجیب آرام. ریتم سینهزنی را گرفته بودند و نگاهشان به سمت میاندار بود. دستهایشان محکم و استوار بالا و پایین میرفت. میدانم که صدای سینهزدنشان را نمیشنیدند. اما چقدر سکوت در چشمهایشان با آدم حرف میزد. به سینه میزدند، بدون اینکه چیزی بخواند. کمکم ریتم سینهزنی تندتر میشود، شور میگیرند و صدای ضربهها بلندتر
میشود، البته این را ما که میشنویم، میگویم. اما آنها چشمهایشان به میاندار هیئت است. در سکوت سینه میزنند. در سکوت سینه زدن هم عالمی دارد. منقلب شدهام. روزی امسالم این روضه در سکوت بود.
اینکه میگوییم زیست در پهنه اربعین با تمام عالم فرق میکند یعنی فرق نمیکند که کر و لال باشی یا نابینا، معلول جسمی یا حتی سالم. مهم زبان مشترکی است که بین آدمها شکلگرفته است. عطش برجانم سیطره پیدا کرده است. از محیط موکب بیرون میآیم، کنار در یک میز برای توزیع آبخنک گذاشتهاند. یک نفر هم ایستاده به چشمها خیره میشود. از نگاهش میفهمم او هم ناشنواست به من تعارف میکند. او از چشمها میفهمید آدمها تشنهاند یا نه. با اشاره به من میگوید: هلابیکم یا زائر و من کاملاً متوجه میشوم که او چه میگوید. لبخند میزند و من بغض میکنم. دستم را به صورتم میکشم تا بغضم را نبیند. اما او میفهمد، چون زبان چشمها را خوبتر از ما میفهمد. میفهمد آشوب در جان من است. دستم را به سینه میگذارم و توی دلم میگویم: مأجورین، الله یخلّیک. از چشمهایش پیداست که میفهمد.
اربعین حسین علیهالسلام آدمها را دستچین کرده است. همه اینها دارند سربازی میکنند. چهبسا این آدمها را بهتر از ما آدمهای بهظاهر سالم بخرند، یاد جون غلام سیاه میافتم که فکر میکرد، چون رنگ بدنش تیره است و بدنش بوی خاصی میدهد از خیل شهدا جا میماند، اما آنچنان در ساحت حسین علیهالسلام ارتفاع گرفت که عطر تن او برای همیشه در کربلا ماندگار شد. درست مثل سکوت این موکب که برای من با تمام صداهایی که در این سالها از مشایه اربعین شنیدم، فرق میکند. سکوتی لبریز از فریاد، سکوتی سرشار از شعور، سکوتی بینهایت، سکوتی سترگ.
حامد حجتی