این گفتوگو به زبانی کودکانه نوشته شده است و نویسنده استنادات خود و ارجاعاتش به کلام الله مجید را در انتهای کتاب درج کرده است. در این گفت وگوی کوتاه کودک از تنهایی می گوید، از محدودیتهای پدر و مادر که صبر و حوصله یا پول کافی برای شنیدن سخنهای او یا برآوردن درخواستهایش ندارند و نویسنده با همان آیات قرآن جواب او را میدهد و هر جا لازم باشد توضیحی در مورد سختیهای پیشروی کودک در زندگی میدهد.
در انتهای این گفتوگو نویسنده به شکل نسبتا مستقیم صفات انسانهای خوب را برای کودک و در واقع خوانندگان بیان میکند و می نویسد: اگر همینطور خوب باشی و خوب بمانی، جایت در بهشت است. آخرین صفحات کتاب نیز به گفت وگوی مستقیم نویسنده با خوانندگان کودک اختصاص دارد. وی می نویسد: خدا دوست دارد با او حرف بزنیم، چیزی از او بپرسیم، و چیزی از او بخواهیم.
نویسنده در این کتاب به زیبایی هرچه تمامتر آداب گفتوگو را به کودکان میآموزد. در واقع گفتوگوی با خدا نیازمند هیچ آدابی نیست. کتاب همراه با تصویرگریهای جذابش که با هنرمندی سیدمیثم موسوی به سرانجام رسیده، به کودکان میآموزد که خدا همیشه همراه آنان است و صحبت کردن با او نیازمند هیچ مقدمهای نیست و کودک میتواند با همان زبان کودکانه خود با خدا حرف بزند. البته برخی از واژگان این کتاب برای کودکان سنگین است و شاید معنای آنها را متوجه نشوند. با این اوصاف اما این کتاب به نظر فقط برای کودکان نوشته نشده است و والدین نیز میتوانند از آن در راستای برنامههای تربیتی خود بهره ببرند.
متاسفانه بارها مشاهده شده که بویژه زمانی که کودکان در مساجد حضور دارند، لحظات خوشی بر آنها نمیگذرد. بزرگترها و حتی اولیای مساجد، کودکان را در این مکان مقدس همیشه دعوت به سکوت میکنند تا بزرگترها بتوانند فرایض خود را انجام دهند. این مساله ممکن است باعث شود که کودکان از مسجد بیزار شوند. بنابراین کودک در زمان حضورش در مسجد باید کاملا آزاد باشد و بتواند همه جای مسجد را ببیند و بتواند بلند صحبت کند و سوالات خود را بپرسد. حتی باید امکاناتی در مساجد فراهم شود تا اگر آنان به همراه بزرگترها حضور پیدا کردند، دقایق آنان با سرگرمیهای متنوع بگذرد. اجرای چنین برنامههایی در کنار رواج و گسترش کتابهایی مانند «من خدا هستم، با من حرف بزن» فرهنگ آینده ایران را خواهد ساخت.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
– من دعا و آرزوهای کسانی را برآورده میکنم که به من ایمان داشته باشند و کارهای شایسته انجام بدهند. البته خیلی از کارها را به دست خودشان سپردهام تا زحمت بکشند و چیزهایی را که دوست دارند خودشان به دست بیاورند. آن وقت قدر نعمتها را بیشتر میدانند.
– آخر یک چیزها و یک آرزوهایی هم هست که فقط شما میتوانید درستش کنید. پدرم میگوید که بعضی از چیزها را که ما از خدا میخواهیم به صلاح ما نیست. اما من نمیدانم این صلاح یعنی چه؟
– پدرت راست میگوید. یادت هست همین چند روز پیش که مریض شده بودی، دکتر گفته بود این چیزها را نباید بخوری؛ این داروها را هم باید بخوری… و تو ناراحت شده بودی؟
– بله یادم هست.
– خوب اگر آن چیزهایی را که دوست داشتی میخوردی حالت بدتر میشد و اگر آن داروهای بدمزه را نمیخوردی، حالت خوب نمیشد.»۹۲۵/د۱۰۱/ش