۰۵ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۳:۵۷
کد خبر: ۶۳۶۷۲۳

واقعیت سینمای اعتراض

واقعیت سینمای اعتراض
در این گزارش به فیلم‌هایی پرداختیم که نگاه انتقادی و اجتماعی به وضع موجود داشتند.

به گزارش خبرگزاري رسا، طبیعتا پرداختن به درد جامعه باید برای فلیمساز یک اولویت اصلی باشد، اینکه دغدغه مردم الان چه چیزی است و به چه موضوعی اعتراض دارند؟ برای همین ساختن فیلم‌هایی براساس اعتراض به شرایط یا یک موضوع خاص همیشه مورد توجه اهالی سینما بوده است؛ از زمانی که «آژانس شیشه‌ای» ساخته شد تا همین اواخر که «قاتل اهلی» و «خط ویژه» بر پرده سینماها رفت. نکته مهم در این مدل فیلم‌ها این است که فیلمساز نباید در فیلمش فرضیات ذهن خودش را بسازد، بلکه باید به آن موضوع اشراف کامل داشته باشد تا بر دل مخاطب بنشیند. در این گزارش به فیلم‌هایی پرداختیم که نگاه انتقادی و اجتماعی به وضع موجود داشتند.

آژانس شیشه‌ای

«عباس، بسیجی شهرستانی است که ترکش خمپاره کنار شاهرگ گردنش از دوران حضورش در جبهه به یادگار مانده است. او برای درمانش باید به لندن سفر کند. حاج‌کاظم، فرمانده سابق جنگ و همرزم او برای تامین هزینه سفر عباس حاضر می‌شود اتومبیلش را بفروشد. در آژانس هواپیمایی، خریدار اتومبیل پول را به موقع به کاظم نمی‌رساند و او به ناچار به رئیس آژانس پیشنهاد می‌کند تا رسیدن پول، سوییچ و مدارک اتومبیل را گرو بردارد، اما رئیس آژانس نمی‌پذیرد. کاظم که عصبانی شده، شیشه دفتر آژانس را می‌شکند و پس از خلع سلاح یک مامور نیروی انتظامی، مشتریان آژانس را گروگان نگه می‌دارد تا مسئولان ترتیب سفر فوری او و عباس به لندن را بدهند.» اثر همچنان دوست‌داشتنی ابراهیم حاتمی‌کیا در سال76 ساخته شد. خودش درباره ساخت آژانس شیشه‌ای گفته است: «روزی حبیب احمد‌زاده که در آن زمان در سپاه مشغول بود و وارد سینما نشده بود، به حوزه هنری آمد و ماجرایی شبیه به ماجرای آژانس شیشه‌ای را که در بوشهر اتفاق افتاده بود، برای من تعریف کرد و این داستان آنقدر مرا جذب خودش کرد که تصمیم گرفتم فیلمی براساس آن بسازم. وقتی فیلمنامه آژانس شیشه‌ای را می‌نوشتم، به هیچ عنوان امیدی به ساخته شدن آن نداشتم و همین باعث شد در نوشتن فیلمنامه این فیلم خیلی راحت برخورد کنم و تنها هدفی که از نوشتن آن دنبال می‌کردم، زدن حرف‌های دلم بود و واکنشی بود به شرایط زمانه.»

هنگامی که آژانس شیشه‌ای در سال ۷۶ اکران شد، جمله‌ای در تبلیغات این فیلم به چشم می‌خورد که نشان از اهمیت بسیار زیاد این ساخته بی‌نظیر حاتمی‌کیا داشت؛  «اگر 50 سال دیگر از شما بپرسند آژانس شیشه‌ای را دیده‌اید، چه خواهید گفت؟» شهامت بسیار حاتمی‌کیا در طرح مسائل روز جامعه، فضای تلخ و خشن فیلم، ضرباهنگ تند و نماهای پیاپی فیلمی دیدنی از آژانس شیشه‌ای ساخته است.بعد از گذشت چند سال از ساخت آژانس شیشه‌ای، حاتمی‌کیا در یادداشتی نوشت: «این ایام بعضی شوخی و جدی ازم آدرس حاج‌کاظم و سلحشور و اصغر و سلمان و عباس رو می‌گیرن. عزیزم من هم مثل شما گاهی وقتا اونا رو می‌بینم. از شما چه پنهون یه وقتایی فهمیدم که شونه‌به‌شونه هم وایستادیم، ولی ساکت. بیایید گیوه‌های مکاشفه رو وربکشیم و بریم تعقیب‌شون، ببینیم کجا می‌رن. با کی نشست و برخاست دارن. حرف دل‌شون چیه. حال و روزشون چطوره. نکنه دارن آژانس2 رو می‌سازن و ما بی‌خبر نشستیم. ممنون‌تون می‌شم منو از دلشورگی دربیارین.»

منتقدان سینما، این فیلم را یکی از بهترین فیلم‌های سینمای ایران دانسته‌اند و حتی برخی منتقدان، آن را بهترین فیلم تاریخ سینما عنوان کرده‌اند. نظراتی هم وجود دارد که آژانس شیشه‌ای را یکی از سیاسی‌ترین و جنجالی‌ترین فیلم‌های سینمای ایران برشمرده‌اند؛ فیلمی که در سال‌های بعد به الگویی برای تولید فیلم‌های انتقادی در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی تبدیل شد. آژانس در یک نظرخواهی از تماشاگران جشنواره در چند سال پیش به‌عنوان بهترین فیلم تماشاگران انتخاب شد. حالا حاتمی‌کیا در آستانه جشنواره فیلم فجر، فیلم جدیدش را ساخته است؛ «خروج» که با اینکه هنوز کسی آن را ندیده است، اما از آن به‌عنوان «آژانس شیشه‌ای» دوباره نام می‌برند.

خط ویژه

«کاوه، نابغه علوم کامپیوتری به همراه خواهر و شوهرخواهرش تحت شرایط خاصی حساب بانکی یک رانت‌خوار به نام محتشم را هک می‌کنند. محتشم برای بازگشت پولش به روش‌های غیرقانونی رو می‌آورد، اما این پول هنگفت در اختیار هفت جوان قرار می‌گیرد و مشکلات عدیده‌ای را برای آنها به وجود می‌آورد.» خط ویژه فیلمی در ژانر درام اجتماعی به نویسندگی و کارگردانی مصطفی کیایی، پرفروش‌ترین فیلم سال نبود، ولی به‌عنوان محبوب‌ترین فیلم از نگاه جوان‌ها انتخاب شد و در جشنواره سی‌ودوم فجر هم به‌عنوان بهترین فیلم از نگاه تماشاگران جایزه گرفت. کیایی که همیشه به ژانر اجتماعی و انتقاد توجه ویژه دارد، در این اثر نقد خود را به‌سمت موضوع روز جامعه می‌برد. سومین فیلم کیایی از فضای اجتماعی دور نیست و کارگردان از تمام عناصر داستان‌نویسی و ریتم در فیلمسازی بهره گرفته تا قصه‌‌ای از جنس اعتراض و نقد مردم به شرایط امروز را روایت کند. اعتراض به فساد اقتصادی، آقازادگی و البته شکاف طبقاتی که در حال عمیق‌تر شدن است.

این شکاف طبقاتی طبیعتا همیشه موضوعی است که می‌تواند برای مردم جذاب باشد و از طرف دیگر، مساله‌ای است که باید بارها گفته شود تا فراموش نشود؛ چیزی که شاید در این سال‌ها فیلمسازان آن را فراموش کرده‌اند و توجه خاصی به آن نمی‌شود. سالی که خط ویژه اکران شد، سینمای ایران پر شده بود ازآثاری که یا از مسائل واقعی مردم دور افتاده بود یا اینکه از قصه‌ای جذاب برای روایت اجتماعی بی‌بهره بود. برای همین، خط ویژه یک اتفاق خوب در سینمای ایران بود و مردم دوستش داشتند و از آن استقبال کردند. نکته دیگر اینکه شاید قصه کیایی، قصه کاملی هم نبود، اما وقتی به مسائلی که برای مردم مهم است، توجه می‌شود، دیگر قصه ناقص به چشم نمی‌آید. او خودش درباره فیلمش می‌گوید: «شاید به‌نوعی قصه فیلم به آقازاده‌ها مربوط است و برگرفته از همان داستان آقازاده‌ها باشد. البته این را بگویم اگر موضوعی مساله و دغدغه من باشد باید آن را بسازم، حتی اگر فیلمنامه را رد کنند، من با ترفند هم که شده، همان موضوع را بیان می‌کنم، اما این را بگویم قصه آقازاده‌ها با خط ویژه کاملا متفاوت است. از شخصیت‌های داستان آقازاده در خط ویژه بهره بردم. آقازاده اصل همین آقازاده است، اما فیلم‌هایم براساس اتفاقاتی است که در زندگی برایم می‌افتد. ایده اولیه خط ویژه هم از جایی برایم شکل گرفت که یک وام ازدواج پنج میلیونی می‌خواستم که در بانک با انوع ضمانت‌ها و کاغذ بازی مواجه شدم، ولی از آن طرف می‌دیدم که در همین وضعیت اختلاس سه هزار میلیاردی در کشور اتفاق می‌افتد و متهم اصلی‌اش هم فرار می‌کند. همین تناقض کافی بود تا شاخک‌های من برای نوشتن یک فیلمنامه اعتراضی فعال شود. با همین عصبانیت به دفتر خودم رفتم و در همین بحث‌هایی که در این مورد با بچه‌ها داشتیم، قصه اولیه فیلم شکل گرفت.»

قاتل اهلی

حاج‌آقا دکتر جلال سروش، کارآفرین موفق بخش خصوصی، تصمیم به افشای خیانت‌های شرکت پیسارو که مافیای قدرت و ثروت است، می‌گیرد. سیاوش مطلق و احمد کیا فرزندخوانده‌های سروش‌ هستند و سیاوش نه‌تنها مورداعتمادترین فرد نزد سروش است، بلکه دلبسته مهتاب دختر او هم هست؛ اما مهتاب رابطه‌ای عاطفی با بهمن، خواننده پاپ دارد.تعطیلی کنسرت‌ها و دامنه اختلافات اقتصادی سروش و شرکت پیسارو تاوانی دارد که نه‌فقط اطرافیانش، بلکه همه مردم باید آن را بپردازند و… .وقتی خبر رسید که پرویز پرستویی برای اولین بار با مسعود کیمیایی همکاری می‌کند، همه صحبت از یک همکاری بی‌نظیر و دوست‌داشتنی داشتند، اما هنوز فیلم به جشنواره نرسیده بود که صدای اعتراض پرویز پرستویی بلند شد که این نسخه نهایی کجا و فیلمنامه‌ای که من براساس آن نقش را قبول کردم، کجا! فیلم به جشنواره رسید و حاشیه‌هایش تمام نشد.در زمان اکران در برج میلاد، اصحاب رسانه به فیلم خندیدند و در کنفرانس خبری بین پولاد کیمیایی و لشکری قوچانی به‌عنوان تهیه‌کننده درگیری به وجود آمد.مسعود کیمیایی هیچ‌وقت دلش با کسانی که در ایام جشنواره فجر، فیلمش را به باد انتقاد گرفتند، صاف نشد و عبارات توهین‌آمیزی علیه‌شان به‌کار برد. او در مصاحبه‌ای در مورد منتقدان فیلمش گفت: «خب دنیای نقد امروز و به‌خصوص در روزهای جشنواره خوبی‌اش این است که با دنیای مزدوری در سینما و هنر آشنا می‌شویم و این مزدوری یعنی اینکه جنس خندیدن‌ها، ترسیدن‌ها و حتی قیمت‌ها را از آن می‌‌فهمیم.»

او در مورد فیلمش گفته است: «این فیلم مثل تمام فیلم‌های من است؛ فیلمی برای نترس‌ها. کسی که این فیلم را می‌‌بیند، باید نترس باشد مثل سازنده‌اش؛ مثل بقیه فیلم‌های سازنده‌اش. من فیلم را برای این ساخته‌ام که اندازه‌های دانستگی افکار کوچک را بالا ببرد.»

«قاتل اهلی» تلاش تمام‌قد مسعود کیمیایی بود برای بازگشت به اوج. خودش می‌گوید دوسال برای آن وقت صرف کرده است. برای نقش اول فیلمش پرویز پرستویی را انتخاب کرد که در قامت معترضی همچون حاج‌کاظم «آژانس شیشه‌ای» باشد و برای کارگردانی و دیالوگ‌نویسی هم از هیچ تلاشی فرونگذاشته بود. اما نتیجه آن چیزی نبود که انتظار می‌رفت؛ فیلم کیمیایی حتی در اکران عمومی هم نتوانست جایگاه درستی میان جدول فروش فیلم‌های سال 96 پیدا کند. شاید بتوان گفت بزرگ‌ترین مشکل قاتل اهلی، سرگردانی و اعوجاج کامل کیمیایی در مضمون است؛ فیلمی که دغدغه لغو کنسرت‌ها را در کنار هیاهوی کارگران حقوق‌نگرفته یک کارخانه قرار داده است، دو موضوعی که طبیعتا در جامعه اولی برای اهالی تخصصی موسیقی و دومی برای مردم که دغدغه معیشت دارند، مهم است، اما کیمیایی نشان ‌داد نسبت به فضای اجتماعی امروز ایران بی‌اطلاع است و نتیجه هم چیزی نمی‌شود جز قصه‌ای سرهم‌بندی شده که مخاطب آن را نمی‌پسندد و پس می‌زند.

اعتراض

فرقی نمی‌کند که این فیلم را با دیالوگ «سلامتی سه تن؛ ناموس، رفیق و وطن...» به یاد بیاوریم یا با دیالوگ سیاسی «با فلسفه که نمیشه مملکتو اداره کرد، مملکت‌رو قانون و قدرت و آزادی، با هم اداره می‌کنه.» به هر حال ساخته مسعود کیمیایی متاثر از اتفاقات دوم خرداد و فضای هیجانی و سیاست‌زده آن دوران بود. در سال 78 فیلم‌های سینمایی زیادی با موضوعات آزادی، سیاست و دانشجو ساخته شد؛ آثاری که هم در گیشه موفق بودند و هم نظر منتقدان آن زمان را تا حدودی جلب کردند، اما «اعتراض» بخش بیشتری از سیاست را به خود اختصاص داد. در سکانس‌هایی که از کافی‌شاپ به یاد می‌آوریم، حتی کار به بیانیه خواندن هم کشید. آوردن اسامی روزنامه‌نگاران و نمایندگان مجلس وقت و بیان اعتقادات سیاسی به مستقیم‌ترین شکل ممکن، مواردی است که از این فیلم به خاطر داریم. امیرعلی با بازی داریوش ارجمند بعد از 12سال از زندان آزاد شده است. در غیاب او اتفاقات زیادی برای خانواده‌اش افتاده و حالا امیرعلی دنبال زنی به نام مجدی است. رضا با بازی محمدرضا فروتن عاشق لادن با بازی میترا حجار است، اما به‌خاطر فاصله طبقاتی از او جدا می‌شود. شاید بتوان این دو خط را به‌عنوان خلاصه این فیلم نوشت، اما خرده‌روایت‌ها و سرک‌کشیدن‌های گاه و بیگاه کیمیایی به سطوح مختلف جامعه را هم نمی‌توان فراموش کرد.

در تیزری که برای فیلم اعتراض از سینما و تلویزیون پخش می‌شد، گفته می‌شد: «فیلمی درباره اعتراض». اما در حقیقت این فیلم را نمی‌توان اعتراض محسوب کرد. با وجود سکانس‌های به‌یادماندنی در این فیلم اما اعتراض پا را از یک فیلمفارسی با خطابه‌های سیاسی گل‌درشت فراتر نمی‌گذارد. هرچند کیمیایی قهرمانش را امروز تبدیل به ضدقهرمان کرده و به نقد عملکرد‌های او در طول سه دهه پیش پرداخته است، اما باز از سر موقعیت‌سنجی خود را به حرکت‌های ترقی‌خواهانه و روشنفکرانه سیاسی معاصر (جنبش‌های دانشجویی) سنجاق کرده و با به‌دست آوردن وجهه سیاسی و پز روشنفکری حرف‌ها و نقطه‌نظرهای خود را از زاویه‌ای تازه نشان مردم می‌دهد. اعتراض، اعتراض به هیچ چیز است و همه‌چیز. اعتراض را می‌توان تک‌گویی فردی با گرایش‌های سیاسی و تلاش برای شناخت اجتماع آن روز ایران دانست. تلاش کیمیایی برای حرکت کردن در مرز باریک عشق و سیاست، نتیجه‌اش می‌شود فیلمی که نه می‌تواند بعدها منبعی برای تاریخ قرار بگیرد و نه اثر قابل‌تاملی در تاریخ سینما.

متولد ماه مهر

ششمین اثر احمدرضا درویش هم محصول سال 78 و دولت اصلاحات است. دانیال (محمدرضا فروتن) دانشجوی شهرستانی در دانشگاه دچار مشکلات متعددی می‌شود. مهتاب (میترا حجار) همشاگردی او پدرش را متقاعد می‌کند که با دانیال ملاقات کند، اما در ادامه مواردی پیش می‌آید که منجر به چالش بین دانشجویان و اعتقادات می‌شود. مساله جداسازی دختران از پسران در دانشگاه با بیانیه‌ای که تنی چند از دانشجویان در دیوار سالن دانشگاه نصب کرده‌اند، حالت بحرانی و جدی به خود می‌گیرد و پای دانیال و مهتاب هم به آن باز می‌شود. بعد از این اتفاقات دانیال به زادگاهش اندیمشک می‌رود و مدتی بعد مهتاب که هنوز او را دوست دارد، نزد او می‌آید ولی در پایان، زمانی که می‌خواهد با موتورسیکلت مهتاب را به ایستگاه راه‌آهن برای بازگشت به تهران برساند، به‌دلیل باران سیل‌آسایی که می‌بارد، به یک رودخانه می‌افتند و به‌سختی خود را به خشکی می‌رسانند. آنها به‌زودی درمی‌یابند که در یک منطقه مین‌گذاری‌شده گرفتار شده‌اند. بر اثر انفجار یک نارنجک، دانیال می‌میرد، ولی پیش از مرگ از مهتاب می‌خواهد آنجا را ترک کند. مهتاب نیمی از پلاکی را که بر گردن دانیال است جدا می‌کند و نزد خود نگاه می‌دارد.

«متولد ماه مهر» را می‌توان یک فیلم دونیمه‌ای نامید. در نیمه اول فیلم، جامعه‌ای را می‌بینیم که متاثر از انتخابات سال 76 است و دانشجویان در این وقایع ظاهرا نقش اصلی را ایفا می‌کنند و در نیمه دوم علاقه کارگردان به فضای دفاع مقدس دیده می‌شود. نگاه کلیشه‌ای به دانشجویان حالا دیگر اصولگرا یا اصلاح‌طلب و ساخت تیپ‌هایی که قرار است نقش انسان‌های ریاکار با ظاهر مذهب را بازی کنند، از ضعف‌های این فیلم شمرده می‌شد. متولد ماه مهر بیش از آنکه فیلمی درباره سیاست باشد، درباره عشق است. حتی سیاست و بازی‌های سیاسی به رابطه عاطفی میان دانیال و مهتاب کمک می‌کند و نگاه مهتاب را به دنیای پیرامونش بازتر می‌کند. دانیال در این فیلم نماینده نگاهی است که هم از دو طرف مورد شماتت قرار می‌گیرد و هم نمی‌خواهد آسیبی به هر دو گروه برسد. امضایش را پای بیانیه جعل می‌کنند و او درنهایت قید دانشگاه و عشقش را می‌زند و می‌رود. هرچند سکانس‌هایی از این فیلم در دانشگاه گرفته شده، اما سطح اعتراضات آن از یک اندازه‌ای بالاتر نمی‌رود. کسی نمی‌تواند منکر جایگاه این فیلم در دو دهه اخیر و کارنامه درویش شود، اما فقط یک نیمه از این فیلم را می‌توان صراحتا اجتماعی و اعتراضی نامید و نیمه دومش نهایتا طعنه‌هایی است به مسئولان و مدیران.

نسل سوخته

این فیلم را کسی کارگردانی کرد که اساسا به اعتراض و انتقاد و لحن تند و صریحش در بیان حقایق و واقعیت‌ها معروف بود. مرحوم رسول ملاقلی‌پور در «نسل سوخته» دوربینش را در سال 78 از جبهه‌ها جدا می‌کند و به دل شهر و تاریخ می‌رود. این فیلم اپیزودیک مشتمل بر سه داستان است؛ داستان اول، پرستاری به نام ستاره برای نگهداری از یک جوان معلول وارد خانه‌ای مرموز می‌شود. عاشق شدن در این خانه مجازات وحشتناکی دارد... . داستان دوم، راننده‌تاکسی که یک بار به‌خاطر نگاه کردن به یک دختر باعث مرگ یک مرد شده، شب‌هنگام پرستار را که برای معالجه دخترش به پول نیاز دارد، از مرکز شهر به مقصد میدان آزادی سوار می‌کند. ستاره پول‌های زیادی را که مرد در داشبورد گذاشته تا به‌عنوان دیه بپردازد، می‌بیند. او سعی می‌کند به وسیله تیغی که در کیف دارد، راننده‌تاکسی را تهدید کرده و پول‌ها را از او بگیرد... . داستان سوم؛ ساعاتی قبل از تظاهرات دانشجویی، چهار پسر و یک دختر به یک طلافروشی دستبرد می‌زنند. تظاهرات آغاز شده و در یک درگیری جوانان سارق همگی کشته می‌شوند. جنازه‌ها به یک قرارگاه نظامی وسط یک باغ که دانشجویان آن را محاصره کرده‌اند، منتقل می‌شود.نسل سوخته، اعتراض به یک مفهوم است تا مصداق؛ اعتراض به نسل‌هایی که در هر دوره قربانی تفکرات افراطی یا غلط شده‌اند. ملاقلی‌پور این بار دغدغه‌اش فقط یک طرف جنگ نبود. نسل سوخته هرچند در گیشه موفق نبود، اما درباره انسان بود و هنوز هم می‌توان آن را دید و از آن لذت برد. شاید دیالوگ‌هایش را به‌سختی به یاد بیاوریم، اما از بازی‌های خوب سعید پورصمیمی، حبیب دهقان‌نسب و حتی نیکی کریمی نمی‌توان گذشت. نسل سوخته هرچند به نظر پسر کارگردان ساختنش اشتباه بود، اما ناشی از دغدغه کارگردان نسبت به جوانان کشورش بود؛ نسبت به آدم‌های کشورش.

 

چه‌کسی می‌تواند اعتراض کند و اعتراض چه کسی شنیده خواهد شد؟

فاصله‌ای که بین سینمای ایران و دغدغه‌های عمومی جامعه افتاده است را دیگر نمی‌شود با آمارسازی و حفظ ظواهر، مخفی نگه داشت.سینمای ایران درگیر دوگانه‌ای شده که دیگر همه با آن آشنا هستند. در یک سو فیلم‌های کمدی اصطلاحا بفروش قرار می‌گیرند و در سوی دیگر آثاری که مخاطب‌شان خاص است. آیا این دوگانه پاسخی به نیازهای روحی تمام مردم را در خود دارد؟ برای کمدی‌ها کارکرد سرخوشی و فراموشی دردها تعریف شده و برای آثار روشنفکری، اعتراض به کاستی‌ها و کژی‌ها؛ اما آیا این نوع کمدی واقعا دل همه مردم ایران را خنک خواهد کرد و این نوع اعتراض، شامل درد و دل‌های تمام مردم ایران خواهد شد؟ وقتی مردم ایران درگیر عمیق‌ترین دردهایی هستند که از تبعیض و بی‌تدبیری و امثال اینها به‌وجود آمده است، عده‌ای سرخوشانه‌ترین مدل فیلمسازی که در بسیاری از موارد، بی‌کیفیت‌ترین و مبتذل‌ترین نوع آن هم هست را با استناد به جداول فروش هفتگی، ماهانه و سالانه، طبع و پسند مردم در چنین شرایطی معرفی می‌کنند. می‌گویند مردم خسته و عصبی هستند و برای فرار از دامچاله مشکلات، نیاز دارند چند ساعتی با تماشای این نوع کمدی‌ها از دنیا و مسائل آن فارغ شوند. چنین چیزی برای جامعه‌ای مفید است که یک بلا و مصیبت را پشت سر گذاشته و می‌خواهد فراموشش کند.مثلا از کمدی‌های ایتالیایی بعد از جنگ جهانی دوم به همین دلیل استقبال می‌شد. اما هیچ جامعه‌ای وقتی همچنان درگیر یک‌سری معضلات است و این معضلات هنوز برایش حل نشده‌اند، سراغ مخدراتی مثل کمدی‌های سخیف و موزیک‌های سطح پایین و امثال این چیزها نمی‌رود. جامعه در چنین شرایطی نیازمند رویای رسیدن حق به حقدار است و در این خصوص امید می‌طلبد.

سینمای هند به‌رغم سطح عامیانه داستان‌هایش، نمونه خوبی از ارتباط معقول با دغدغه‌های عموم مردم آن جامعه و ایجاد امید غیرمنفعلانه است.این نوع کمدی‌ها نهایتا می‌تواند برای بخشی از جامعه در چنین شرایطی مطلوب باشد؛ بخشی که به اندازه سایر بخش‌ها با این مشکلات درگیری مستقیم ندارد، اما نمی‌تواند از تاثیرات روحی مترتب بر بودن در چنین جامعه‌ای برکنار بماند و به فراموشی بیشتر نیاز دارد تا امید. طبیعتا به نیازهای فرهنگی این بخش از جامعه هم باید پاسخ داده شود، هرچند بحث کیفیت پایین این نوع آثار نیازمند کنترل و هدایت است، اما در یک دورنما و با نگاه به افق نهایی، می‌شود دریافت که تنها با پاسخ دادن به نیاز روحیه بخشی از جامعه، همان بخش به‌خصوص هم در بلند‌مدت به آنچه مطلوبش است نخواهد رسید.

اگر وضعیت بد روحی در قسمت‌های مختلف جامعه باعث شده عده‌ای که درگیری کمتری با مشکلات دارند هم به‌واسطه تماس با سایر بخش‌های جامعه، صدمه روحی ببینند و همین آنها را به سمت فیلم‌هایی سوق داده که از سوی تهیه‌کنندگان‌شان لقب قرص فراموشی گرفته‌اند؛ با حل نشدن این مشکلات و برطرف‌شدن نیازهای روحی آن بخش‌های درگیر، وضع وخیم‌تر خواهد شد و جامعه به جایی خواهد رسید که قرص فراموشی هم جواب ندهد. به‌علاوه، ادامه این روند ممکن است از لحاظ فرهنگی به ایجاد شکاف‌های اجتماعی بیشتر دامن بزند و در بخش‌های مختلف جامعه ایجاد بغض و بدبینی کند؛ چراکه باعث می‌شود تعدادی از افراد جامعه احساس کنند حذف شده‌اند و حرف‌شان شنیده نمی‌شود. از طرف دیگر در سینمای روشنفکری ایران یا سینمایی که اصولا باید دغدغه‌مند باشد هم نمی‌شود مسائل مربوط به همه جامعه ایران را دید.

درمورد مسائل و دغدغه‌هایی که سینمای روشنفکری ایران مطرح می‌کند، مهم‌ترین و چالش‌برانگیزترین بحث این است که چه لایه‌هایی از اجتماع و کدام طبقه، وقت و حوصله پرداختن به هرکدام از این موضوعات دارد و علاقه‌مند است جزئیات آن را بررسی کند.یک انسان افسرده و مردم‌گریز، از پنجره آپارتمانش در شهرک غرب تهران به تنهایی بی‌منتهای بشریت نگاه می‌کند، یک زن میانسال، شوهر سابق خود را به خانه‌اش آورده تا همراه همسر فعلی‌اش از او مراقبت کند و این شوهر سابق کسی است که به او خیانت شده بود و... اینها چند نمونه از دغدغه‌های مطرح شده در سینمای روشنفکری ایران طی سال‌های اخیر است. می‌شود یک لحظه چهره مردم سیل‌زده شمال کشور، مردم غبارزده جنوب کشور و کسانی که در فلات مرکزی ایران دچار بحران بی‌آبی شده‌اند را تصور کرد که این فیلم‌ها به‌عنوان بیان‌کننده دغدغه‌های عمومی اجتماع ایران برایشان نشان داده می‌شود. می‌توان جوانی را در پایتخت تصور کرد که با مدرک لیسانس پیک موتوری شده و پیرمردی را جلوی چشم قرار داد که در کردستان کولبری می‌کند یا کشاورز بلوچ را پیش نظر آورد که تا دیروز درگیر بی‌آبی بوده و امروز خانه و کاشانه‌اش را سیل برده و دنبال این امید می‌گردد که کسی دستش را بگیرد تا از دامنه این بلا بلند شود.آنها به بعضی از این دغدغه‌هایی که سینمای ایران مطرح می‌کند چه می‌گویند؟ آیا آنها با تماشای کمدی‌های بفروش سینمای ایران قادر هستند که از دنیای پرمصیبت‌شان حتی لحظاتی فارغ شوند و اگر پای تماشای یک سری از فیلم‌های روشنفکری سینمای ایران بنشینند، این احساس رضایت به ‌آنها دست خواهد داد که دغدغه‌هایشان بیان شده است؟ از رهگذر این پرسش‌هاست که می‌شود به دلیل فاصله ایجاد شده بین سینمای ایران و عموم جامعه پی برد. بخش عمده‌ای از سینمای ایران در سال‌های متمادی اخیر، راهی را پیموده که امروز متعلق به یک طیف فکری به‌خصوص و یک طبقه اجتماعی خاص است. برای همه نیست. حالا نوبت سقوط این فواره در نقطه اوج آن فرارسیده و نوبت دیگران است که صدایشان در سینمای ایران شنیده شود.

چه‌کسی می‌تواند دغدغه‌های عموم مردم ایران را در سینما بازتاب دهد و از انتخاب گزنده‌ترین لحن انتقادی نترسد؟ سینمای ایران سال‌های سال است که اعتراض و انتقاد می‌کند، اما این مهم است که به چه‌چیز و از چه‌کسانی انتقاد می‌کند؟

خیلی از این انتقادها طوری است که دغدغه آن به همه مردم ایران تعلق ندارد و از طرف دیگر این جور انتقادها اگر حتی بسیار پر سروصدا باشند، درحقیقت بنیادین و اساسی نیستند. اما رویارویی آرمان و واقعیت، آن‌هم یک واقع‌گرایی معامله‌محور که پشت عنوان «امنیت ملی» سنگر می‌گیرد و به خودش حتی حق می‌دهد که حق و حقیقت آرمان را نادیده بگیرد، اعتراضی است که به تمام جامعه ایران در یک دوره زمانی به‌خصوص مربوط می‌شود و بحث آن ریشه‌ای است.«آژانس شیشه‌ای» چنین فیلمی بود، همان‌طور که پیش از این «از کرخه تا راین» این‌طور بود و پیش از آن هم «دیده‌بان» دغدغه‌های رزمنده‌ای را نشان می‌داد که منتظر می‌ماند تا سرباز عراقی از برج پایین بیاید و بعد به آن برج شلیک کند. این فیلم‌ها هرکدام در یک دوره به‌خصوص ساخته شدند و مساله‌ای در زیر لایه‌هایشان به‌طور عمیق و دقیق شکافته شد که هم تمام مردم ایران مخاطبش قرار می‌گرفتند و هم بنیادین و ریشه‌ای به‌حساب می‌آمدند.

حاتمی‌کیا بعد از «آژانس شیشه‌ای» هم، همین مسیر را رفت. اگر بین فیلم‌های او تفاوت‌هایی هست، این به شرایط زمانه‌ برمی‌گردد و اگر وحدت لحنی در کارهایش به چشم می‌خورد، به دلیل این است که یک منشأ الهام فکری و یک مشرب و مکتب فکری به‌خصوص، بستر تمام کارهای او طی این سال‌ها بوده است.او را عموما با مرحوم رسول ملاقلی‌پور مقایسه می‌کنند و به‌رغم تمام تفاوت‌هایشان، واقعا شباهت‌هایی هم بین این دو نفر هست. اینها از وفادارترین فیلمسازان ایران به آرمان‌های ملی هستند و اتفاقا مهم‌ترین و حتی شاید بنیادین‌ترین نقدها را به تمام اجزای حاکمیت در بسیاری از فیلم‌های‌شان وارد کرده‌اند. اصولا کسی می‌تواند از دغدغه‌های مردم فرودست و محروم جامعه و به عبارتی از دغدغه عموم مردم ایران دم بزند که با منافع ملی همدلی داشته باشد.

این عجیب نیست که مثلا حاتمی‌کیا «خروج» را می‌سازد و شدیدترین لحن انتقادی را در مقابل مدیران کشور می‌گیرد و در‌عین‌حال به منافع ملی این کشور بسیار وفادارتر از خیلی‌های دیگر است. اتفاقا این تیپ فکری از فعالان فرهنگی کشور هستند که می‌توانند در دفاع از مستضعفین و محرومان، به حاکمان کشور انتقاد کنند؛ چنین چیزی با آرمان‌های آنها بیشتر جور درمی‌آید تا با دغدغه‌های فیلمسازانی که آیینه‌دار بخش‌های به‌خصوصی از جامعه و مسائل مرتبط با آنها هستند. شاید وقت نتیجه‌گیری نهایی در این زمینه فرارسیده باشد که سینمای اعتراض، اصولا و اصالتا متعلق به سینماگران وفادار به منافع ملی است و آنچه در نگاه خام و کلیشه‌ای رایج در بسیاری از تحلیل‌ها، معترض‌بودن و در‌عین‌حال وفاداری به چنین آرمان‌هایی را یک‌جور تناقض می‌بیند، درحقیقت نفی ابتدایی‌ترین قواعد منطقی است. به‌واقع از چه‌کسی می‌شود توقع داشت در دفاع از وارثان زمین، به مسئولان کشور انتقاد کند؟ چه‌کسی می‌تواند دغدغه‌های عموم مردم ایران را در سینما بازتاب دهد و از انتخاب گزنده‌ترین لحن انتقادی نترسد؛ در‌حالی که این نوع انتقادها اتفاقا متعلق به کسانی است که دل‌شان برای ایران می‌تپد./1360/

ارسال نظرات