تاریخ شفاهی پزشکی جنگ؛ ناگفتهها و دیدهها
به گزارش خبرگزاری رسا، «پزشکان عملیاتی» عنوان کتابی دو جلدی است که تابستان امسال(1398) از سوی نشر دارخوین در شمارگان 1000 نسخه و با قیمت هر دو جلد به ترتیب، 39 و 32 هزار تومان منتشر شده است.
این کتاب به زبان ساده و سلیس تاریخ شفاهی امداد و نجات را در بیمارستانهای صحرایی جنگ هشت ساله ایران و عراق از زبان دو پزشک حاذق که هنوز مشغول به طبابت در حوزه تخصصی خودشاناند، روایت میکند.
جلد نخست این کتاب تاریخ شفاهی نجات جان سربازان و فرماندهان دوران دفاع مقدس را از زبان علیرضا مهاجری بیان میکند و جلد دوم نیز تاریخ شفاهی است که از زبان محمدعلی عطاری جاری میشود. کار مصاحبه، تدوین و به زبان رساتر نگارش کل کتاب بر عهده مرتضی مساح است که با زبانی شیرین و روایتی خطی پیش میرود و خواننده را تا سطور پایانی جلد دوم میکشاند و با زبان ساده و دایره واژگانی سرراست، جذب میکند.
در حقیقت با خواندن مقدمه جلد نخست خواننده با قلم ساده مساح پیش میرود و میخواهد با تاریخ شفاهی دفاع مقدس، آن هم در خط مقدم جبهه و در بیمارستانهای صحرایی آشنا شود و این تاریخ را که به یادگار از دو پزشک اصفهانی مانده است؛ که البته یکی زاده طبس است اما بیش از چهار پنجم عمر خود را در شهر اصفهان گذرانده است؛ به ذهن بسپارد و در یک کلام بداند که تاریخ پزشکی دوران دفاع مقدس بی هیچ اما و اگر دست کمی از رشادتهای جوانانمان در خط مقدم جبهه که اسلحه دست گرفتند و مقابل دشمن ایستادگی میکردند، ندارد.
نویسنده کتاب «پزشکان عملیاتی» که برای هر دو جلد کتاب بیش از 40 ساعت با دو پزشک به گفتوگو نشسته است، در همان ابتدای کار تکلیف خود را روشن میکند و عنوان میکند که «نوشتن تاریخ شفاهی جنگ فقط نقل توپ و تانک و ترکش و وصف آتشباری دشمن نیست.» مساح مینویسد که از مدتها پیش ذهنش درگیر این موضوع بوده که چگونه یک مجروح جنگی در صحنه نبرد مداوا میشود و سلامتی خود را باز مییابد و باز به عرصه نبرد بازمیگردد؛ آن هم خیلی زودتر از آنچه بتوان تصورش را کرد. بیتردید این مهم به غیر از معالجه، تیمارداری و در بسیاری موارد با همت هوش و ذکاوت و قدرت در تصمیمگیری آنی و تیغ پرشکانی انجام شده که دو تن از نخبگانشان پای پرسشهای نویسنده کتاب نشستهاند.
در مقدمه جلد نخست، خواننده با شخصیت مهاجری آشنا میشود. او سال 1345 دانشجوی پزشکی میشود. مهاجری که اصفهانی است در دهه 60 همزمان با جشن ازدواجش وارد خدمت نظام میشود و در پی اعزامش سر از شهرکرد درمیآورد.
در ادامه میخوانیم که او یک سال بعد یعنی در سال 1361 با قبولی در یک آزمون، جراح بیمارستان آیتالله صدوقی اصفهان میشود. مهاجری که خانوادهای نسبتاً مذهبی دارد توصیف میکند که پدرش در همان زمان به حج رفته بوده، نماز میخوانده و روزه میگرفته و جمعهها نیز اهل خانواده را به نماز جمعه میبرده.
سه فصل نخست کتاب با عناوین «تولد تا نوجوانی؛ فضای خانواده و عرصه دانشآموزی»، «جوانی؛ منزل و مدرسه در عصر پهلوی دوم»، «دانشجویی؛ غول کنکور و ورود به پزشکی» به نقل روایت خطی زندگی پزشک جوان میپردازد و فصل چهارم با نام «انقلابی؛ شهر و دانشگاه در بحبوحه انقلاب» به دوران دانشگاه مهاجری.
در همین فصل است که مهاجری از برخی بیبند و باریهای دانشجویی در دوران پهلوی دوم یاد میکند و در کتاب به دختری اشاره دارد که در همان زمان در دانشگاه خودکشی کرد. او در همین فصل اشاره دارد که ساواک در لباس دانشجویی در دانشگاه ظاهر میشد و جو سیاسی دانشگاه سطرهای نخست صفحه 54 کتاب را رقم میزند که شاه تمایل داشت دانشجو به اصطلاح خودش خوش و خرم درسش را ادامه دهد و به هیچ عنوان کاری با سیاست نداشته باشد.
مهاجری در همین فصل اشاره دارد که ساواک با دانشجویان محجبهای که کار سیاسی هم نمیکردند، به اصطلاح کار داشت و آنها را میبرد و میآورد! مهاجری رزیدنتی جراحی عمومی میشود و فصل پنجم و ششم با عنوانهای «دامادی؛ سربازی و جهاد سازندگی» و «رزیدنتی؛ آغاز جنگ تحمیلی و تولد فرزند اول» به این موضوع میپردازد. فصل هفتم با تیتر «رزمندگی؛ عملیات والفجر8 و مخاطرات نفسگیر» به حضور مهاجری در نخستین عملیات جنگی او میپردازد و میگوید که «فعال شدن ایده خلاقانه و گرهگشای ستاد مشترک امداد و درمان جنگ به شکلی نانوشته گروههای داوطلب رزمندگی در رسته کادر پزشکی جبهه را منسجم و مشخص میکند که کافی است پیامی یا پیکی به آنان رسد تا همگی طی 24 ساعت در منطقه عملیاتی از کوههای سر به فلک کشیده بانه تا نخلستانهای آبادان حاضر شوند.»
در بند دوم همین فصل میخوانیم: «رزمنده دکتر علیرضا مهاجری اغلب عملیاتها را مطلع و حاضر میشود.» مهاجری در عملیات فتحالمبین هم حضور دارد. در صفحه 93 ذیل فصل هفتم کتاب میگوید که یک ساک پزشکی به همراه داشته و هر وقت با او تماس میگرفتند با گروهی از بچههای دانشگاه به بیمارستان میرود. راوی از بیمارستان صحرایی گرفته تا رسیدن به مرز اصابت خمپاره و شیمیایی شدن و در صحنه مداوای مجروحان جنگی پیش میرود و خاطرات شیرین خود را از هشت سال دفاع مقدس روایت میکند. در بخش دیگری از کتاب میگوید که یکبار مسئول من تپهای را نشانم داد و گفت اینجا بیمارستان است! من تعجب کردم و گفتم که اینجا نه تخت و نه هیچ گونه امکانات پزشکی وجود دارد. او صریح میگوید که در تقسیم شدن اختیاری از خود ندارد و گاه نیمههای شب با او تماس میگرفتند و میگفتند به اهواز و فلان مقر برو. من هم پرسان پرسان میرفتم و آنجا را پیدا میکردم و گاهی یک یا دو ساعت بعد از مداوای مجروح یا مجروحان میگفتند آزادی و برو. او میگوید یکی از تقسیمهایی که اجازه نداد شهید شود عملیات والفجر8 بود.
پزشک کتاب از دارخوین یاد میکند و شبی که باران باریده و او در رسها پیاده راه میرفته تا به بیمارستان صحرایی برسد. در همین فصل از کتاب است که او از نخستین تجربههای جراحیاش سخن به میان میآورد و فشاری که روی اعصاب و روان و ذهن پزشک جراح جوان کتاب حاضر است. در صفحه 95 کتاب به این موضوع اشاره میشود که بارها پیش میآمد که مجروحی تعدد مشکل دارد. طحالش پاره شده و یک مشکل دیگر هم پیدا کرده بود و این حاذق بودن پزشک را میرساند که او چگونه از عهده جراحیهای سخت برآید و پیروز از میدان جراحی خارج شود.
صفحه 95 کتاب لحظه اصابت گلوله را به سقف بیمارستان صحرایی به تصویر میکشد که خواندش برای علاقهمندان به تاریخ شفاهی جنگ در نوع خود قابل توجه است. مهاجری همچنین با انواع سلاحها آشنایی دارد و این را مدیون جنگ است. او در عملیات والفجر8 تا مرز شیمیایی شدن پیش میرود.
فصل هشتم با عنوان «دستیاری جراحی؛ عملیات کربلای4 و پایی که در کفش نرفت» چنانچه از عنوانش پیداست داستان حضور او را در عملیات کربلای4 بازگو میکند. مهاجری در بیمارستان صحرایی «علیابن ابیطالب(ع)» جان بسیاری از جوانان سرزمینش را نجات میدهد. این عملیات که در ارتفاعات سلیمانیه انجام میشود از نگاه و منظر روای بدترین عملیات دوران دفاع مقدس اوست، چرا که با لو رفتن علمیات، شمار مجروحان و شهدا بالا میرود.
در همین فصل است که او از لحظات دشوار پزشکی یاد میکند؛ لحظاتی که میان پرشکان تهرانی، اصفهانی و شیرازی، که اغلب کادر پزشکی دوران جنگ را عهده دار بودند، بیتردید با آن روبهرو شدهاند. او میگوید که ریکاوری میکردم. بسیاری موارد پیش میآمد که خودم باید تصمیم میگرفتم که چه باید کرد. در فصل دهم کتاب به این نکته اشاره دارد که گاهی یک مجروح را میآوردند که سرحال بود اما شریان پایش قطع شده بود. یک مجروح دیگر با اصابت 40 ترکش به ظاهر وضع وخیمی داشت. اگر دخالت نمیکردم مثلاً آن بیمار را که به نظر میرسید حال وخیمتری دارد با هلیکوپتر میبردند و آن که شریان پایش قطع شده بود و به ظاهر قبراق بود، همانجا میماند.
من اما میگفتم که این مجروح که شریان پایش قطع شده است تا دو ساعت دیگر وضع وخیمتری از آنکه 40 ترکش به او اصابت کرده خواهد داشت. آنها را منطقی و عاقلانه و خیلی زود متقاعد میکردم که کدام مریض واقعاً وضعیت اورژانسی دارد.
و اما فصل نهم کتاب با عنوان «همسنگری؛ شهید حسین خرازی و پزشکان عملیاتی» اشاره دارد که جان صدها فرزند کشور را نجات داده است. از جمله فرزندان ایران، حاج حسین خرازی، فرمانده لشگر امام حسین(ع) است که پس از قطع دستش دوران نقاهت را تکمیل نکرده، به جبهه بازگشت و جنگید تا به شهادت رسید. در فصل دهم با عنوان «جراحی عمومی، بعد از جنگ، شهدا، جانبازان و مردمداری» نشان میدهد که او در دوران پس از جنگ تحمیلی نیز به یاری بسیاری از جانبازان قطع نخاعی شتافت.
فصل یازدهم، دوازهم، سیزدهم و چهاردهم با سرتیترهای «خانواده، تربیت و تفریح»، «رستگاری، پرسشها و پاسخها»، «همسر و فرزند ارشد؛ پدر همچنان در جنگ؛ سخت اما شیرین»، «دیدگاه فردی و اجتماعی؛ علمی و فرهنگی» نیز به تکمیل جلد نخست میپردازد. در فصل دوازده کتاب با انواع و اقسام پرسشهای شیرین روبهرو میشوید که خواندنش را به مخاطبان پیشنهاد میکنیم.
جلد دوم کتاب «پزشکان عملیاتی»، به نقل تاریخ شفاهی پزشکی دوران دفاع مقدس از زبان دوست و یار دیرین پرفسور مجید سمیعی، یعنی محمدرضا عطاری میپردازد. او که متولد طبس است خود را اصفهانی میداند و حتی همسری اصفهانی دارد. عطاری متولد 28 مرداد 1335، متخصص بیهوشی و مراقبتهای ویژه و درد است. او نیز در دوران دفاع مقدس در جبهههای جنوب و غرب بخش مهمی از زندگی و جوانی خود را صرف مجروحان جنگی کرده است. او که خانوادهای متشرع و مقید و البته پرجمعیت دارد در فصل اول و دوم کتاب عنوان میکند که هر 9 فرزند خانواده 11 نفریشان در کویر پا به پای پدر و مادرش کار میکردند تا از ابتداییترین امکانات رفاهی برخوردار باشند. در بخشی ارزشمند و زیبا از کتاب میگوید: «حس من نسبت به بیهوشی با استناد به آیات الهی قرآن کریم نشأت میگیرد.
حس زندگی بخشی و نجات جان انسانهاست، حس مرگ موقتی و حیات مجدد است. من معتقدم که چه بسا ارتباطی بین بیهوشی و ماوراء طبیعت وجود دارد که بارها آن را درک و باور کردهام. تجربه خوبی از اعزام به آبادان داشتم که مدت 13 روز به بیمارستان طالقانی رفتم و تعداد زیادی مجروح را با بیهوشی از مرگ حتمی نجات دادم، زیرا ترکش یا تیر به قلب، سینه یا گردن رزمنده برخورد کرده بود.»
فصل اول کتاب «کودکی و دبستان، آقای حساس» به موضوع سیلیای میپردازد که از معلم میخورد و بعدها از سوی معلم به «آقای حساس» در کلاس و مدرسه شهره میشود. فصل دوم و سوم با عنوان «نوجوانی و دبیرستان؛ رکورد 65 ساعته» و «کنکوری و دانشگاه؛ ایدهآلگرا» به موضوع قبولی عطاری در کنکور میپردازد و اینکه او در کنار حرم مطهر امام رضا(ع) روزنامه دست میگیرد و نام خود را در ستون «عین» روزنامه در میان قبولیهای کنکوری مییابد.
در فصل چهارم با عنوان «دامادی و انقلاب؛ تحت تعقیب» به گفته خود عطاری تب انقلاب و جو سیاسی کشور باعث میشود که او 60 درصد حواسش معطوف به سیاست باشد و 40 درصد آن به درس اختصاص یابد. او در همین فصل میگوید که با گروهی از دوستانش با هدف انتقال اطلاعیهها و کتابها به کوهنوردی میرفتند و در همان اثناست که ساواک او را دستگیر، زندانی و سپس رها میکند. او میگوید ساواکیهای حکومت شاه حتی رفت و آمدهای ما را در اتاق استیجاری دانشجویی تحت تعقیب قرار میدادند.
فصل پنجم «امدادگری و زلزله؛ ماه عسل کویری» به زلزله طبس و داستان ازدواج پزشک جوان میپردازد. فصل ششم با عنوان «سربازی و جنگ؛ سختکوش و سختگیر» به دوران خدمت نظام عطاری میپردازد و اینکه او در کسوت پزشکی به مناطق صعبالعبور در استان چهارمحال و بختیاری اعزام میشود و در سال 1357 به عضویت فعالیتهای بهداشتی و درمانی جهاد سازندگی درمیآید.
فصل هفتم با تیتر «پزشک عملیاتی و حسین خرازی؛ فقط یک زنگ» به این مهم اشاره دارد که عطاری پزشک ناظر دوران نقاهت شهید حسین خرازی میشود تا زمانی که ترکشهای سنگین وجود او را آرام میگذارد. فصل هشتم با اسم «رزیدنتی و کربلای4؛ رکورد 36 ساعته» به دیدار عطاری با رهبر معظم انقلاب در دوران ریاست جمهوری ایشان میپردازد و اینکه او در این زمان اندک توانست دیدگاهها و درخواستهای تخصصی خود را با ایشان درمیان بگذارد. دیگر فصول کتاب با عناوین «بیهوشی و زندگی؛ زندگی بخش»، «بهداری و الزامات؛ فقط انسانیت»، «همسری و پیشرفت؛ محور مقاومت» به زندگی پس از جنگ عطاری میپردازد.
منبع: تاریخ شفاهی ایران