چهل داستان از زنان صدر اسلام
به گزارش سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا، انتشارات دارالحدیث، کتاب «در بهشت ایمان؛ داستانهایی از زنان صدر اسلام» را به قلم زهرا بابایی منتشر کرده است.
در بهشت ایمان، داستان زنانی است که نخستین پایه های دینداری را برافراشته اند و زنان و مردان را تا همیش، وامدارخود کردند. اسلام و هیچ دین دیگری، بدون پایداری و فداکاری زنان ، گسترش نمی یافت و اکنون جهان را زیر بال های خود نمی گرفت.
زنان صدر اسلام، در کنار پیشوایان و مردان خو، راهی را گشودند که قرنها پس از آنان، رهروان بسیاری یافت. در روزگار معاصر نیز، زنان، اگر نه بیش از مردان، به اندازه آنان، پشت دین ایستاده اند و از بذل مال و جان دریغ نمی کنند.
پیشوایان ما، همواره از همسران و مادران خود به نیکی یاد می کردند و آنان را در خلوت و جلوت می ستودند و این رسم پسندیده، پس از آنان، چندان ادامه نیافت.
مدح زنان پارسا و دانا، در همه متون دینی ما به چشم میخورد؛ از قرآن مجید تا سنت و سیره معصومین(ع)، پیامبر و امامان معصوم(ع) از هر فرصتی برای ستایش همسران؛ مادران و دختران خود سود می جستند و این سیره حسنه، باید همچنان در میان دینداران، ساری و جاری باشد.
ساختار کتاب
«در بهشت ایمان» بازنویسی چهل داستان کوتاه از زنان صدر اسلام تا امامان بزرگوار شیعه است. زنانی که نخستین پایه های دینداری زنانه را برافراشتند و زنان و مردان مسلمان را تا همیشه وامدار خود کردند.
نویسنده در این کتاب به خاطراتی با عنوان های: حلیمه سعدیه، همسر نبوت، مهمان خدا، بازهم برای من بخوان، از شر پدر، تو را چه خسران؟ سرور زنان، خادم مسجد، تماشاگه راز، بازمانده شهیدان؛ ایثار نان؛ سر سرور به سلامت، وفای نجات بخش، مادر تو منم، همسری و همراهی، ام عماره، حقوق زنان، صفیه اسطوره صبر و ایمان، فدای او باد پدر، کنیز خوشبخت، مهر مادری، پیرزن دانا، حنظله و جمیله، آموزگار شکبیایی، سه زن، میان عاشق و معشوق رمزی است، بندگی کن بندگی کن بندگی، تاریخ زنده، سوده همدانی، فرشته نجات، پلهای معراج، زن و همای شهادت، قران وثیقه آزادی، مادر من پاک سیرت بود، اما اگر، سخنگوی خاندان، در آشیانه عصمت، معمای رؤیای و حجت زنان اشاره کرده است.
به جز آخرین داستان های کتاب که در واقع من گفتگوی دو دانشجوی دختر درباره زن مسلمان است و اشاراتی به نخستین زن شهید در تاریخ اسلام دارد، باقی حکایت ها برگرفته از منابع تاریخی و متون دینی است.
برشی از کتاب:
معمای رؤیایی
در حیاط مدرسه قدم می زند و از خود پرسید: چگونه؟ چرا؟ این خوابها چیست که من می بینیم؟ شیطان راه جدید برای اغوای نت یافته است؟ می خواهد دین مرا از من بگیرد؟ اصلا این خواب، تعبیری هم درد؟ یا از خستگی ذهن و آشفتگی روزگار است؟
خورشید، نخستین پرتوهای خود را روی زمین مدرسه پهن می کرد. بوی گلهای باغچه به مشام شیخ مفید را مینواخت؛ اما و ارام و قرار نداشت.
از این سوی مدرسه به آن سوی مدرسه قدم می زد و درباره خوابی که دیده بود، فکر می کرد. در خواب دیده بود که مادر سادات، حضرت زهرا(س) حسن و حسین(ع) را به مسجد آورده است و می گوید: به این دو کودک من، فقه بیاموز.
شیخ، در حیرت از این خواب، آرام نداشت. به هر سو می رفت و افکارش را بسیج می کرد تا شاید از عهده حل این معما نیز برآید. پیش از این، سؤال و مسأله در فقه و کلام و تفسیر نبود که پاسخی برای ان نیافته باشد؛ اما اکنون در برابر این معمای رؤیایی، درمانده بود. کم کم باید طلاب از راه می رسیدند و درس و بحث آن روز شروع می شد، که ناگهان با دو پسر خردسال وارد مدرسه شد. زن، از در مدرسه تا کنار حجره درس را پیمود. در برابر شیخ ایستاد، در حالی که پسرانش در دو سوی او ایستاده بودند و نگاه از شیخ بر نمی داشتند. مادر به سخن آمد:
ـ من، فاطمه بنت ناصرم. این دو کودک ، پسران من به نام های سید مرتضی و سید رضی، هستند و آن دور آورده ام تا نزد شما فقه و حدیث بیاموزند.
حضور فاطمه بنت ناصر و دو فرزندش رضی و مرتضی که پس اطزاستاد، از عالمان بزرگ شیعه اثنی عشری شدند، خواب شیخ را تعبیر کرد. شیخ به شکرانه آن خواب و این تعبیر آغوش گشود و مرتضی و رضی را به سوی خود خواند.