مجموعه داستانک آستینهای خالی
به گزارش خبرنگار سرویس کتاب و نشرخبرگزاری رسا، مؤسسه انتشارات هاجر ناشر تخصصی زن و خانواده وابسته به مرکز مدیریت حوزههای علمیه خواهران کتاب مجموعه داستانک آستینهای خالی نوشته عزیراله محمدپور را روانه بازار نشر کرده است.
ناگفته پیداست؛ بعد از گذشت سی و پنج سال از تحمیل جنگ بر انقلاب نوپای اسلامی، تلاش ارجمندی بر واگویی این حماسه سترگ توسط نویسندگان متعهد و ارگانها و ادارات ذیربط شده و تالی تلو آن، آثار ارزشمندی خلق شده است، اما با توجه به ماهیت و ناهمگونی آن با دیگر جنگها، هنوز ناگفتههای فراوانی باقی مانده که همت اهالی فرهنگ و ادب و هنر را میطلبد. به ویژه آنکه، خیل عظیم این حماسه آفرینان هنوز بهعنوان الگویی مسلم و مجسم برای حاضران. آیندگان، در جمع ما میدرخشد.
مجموعه داستانک های «آستینهای خالی» محصول مطالعه انبوه آثاری است که با عنوان ادبیات پایداری عرضه شده و گاه، حاصل مشاهدات عینی نویسنده در هنگامه دفاع مقدس و نیز حضور در جمع خانوادههای شهدا و جانبازان گزان سنگ جنگ تحمیلی است.
این داستان ریزهها که به قول مولانا، حاصل کوزهای از بحری است، بیشتر به نیت دل نوشتهای شخصی (سولی لوگ) واگویه شده و قصد و غرضی برای عرضه آن نبود. اما دم گرم دوستان و اصرارشان در تایپ و چاپ آن کارگر افتاد... امید است مقبول افتد.
ساختار کتاب:
ساختار کتاب بهصورت داستان واره کوتاه میباشد که خواننده را به تفکر در سیره شهدا میاندازد و گاه میتوان ساعتها در آن فکر غوطهور ماند. شهدایی که از جنس مردم بودند و از بین ما چه راحت رخت سفر بربستند و بهسوی لقاءالله کوچ کردند و در محضر الله زندهاند و روزی میخورند.
برشهای از کتاب:
1-نشانی
آمبولانس که میرسد، پیرمرد پیشانی شهید اول را میبوسد و میفرستد برای شناسایی. پیشانی دو شهید دیگر را میبوسد و میگوید: "این دو را بفرستین بابل."
راننده میپرسد:"مگه میشناسی شون؟"
پیرمرد میگوید:"چطوری بچه هامو نشناسم؟"
2-آستینهای خالی
میدانست سمیه بهمحض دیدنش میپرد بغلش و تا چند بار به هوا پرتش نکند، ولش نمیکند. رزمنده جوان، همانطور پشت در ایستاد و زل زد به آستینهای خالیاش.
3-سقف
جای بابا دراز میکشم و زل میزنم به سقف، یهو بغضم میترکد و با خود نجوا میکنم: "چطور بیستوپنج سال، بابای شهیدم گردنش درد نگرفته!"
4- سینه پهلو
پیرزن با خود نجوا کرد: "اسماعیلم لابد، بعد این همه سال، تو آبهای سرد اروند سینه پهلو کرده."
فلاسک آب جوش و یک استکان و قاشق چایخوری و مشتی نبات تبرک حرم امام حسین (علیهالسلام) برداشت و سراسیمه در ازدحام تشییعکنندگان، به تابوت نزدیک شد.
5-زنده به گور
افسر عراقی تپهای را نشانمان داد و گفت: "غواص بودن، بیشترشون زخمی بودن، نه ضجهای میزدن، نه نالهای میکردن، اول دستاشونو بستیم و با چوب و چماق افتادیم به جونشون، بعد انداختیمشون تو چال و بستیمشون به رگبار و روشون خاک ریختیم. صدای یا حسین اونا هنوز تو گوشمه."
در پشت جلد چنین میخوانیم:
حسین! به چی زل زدی؟
به عکسهایی که قبل از شهادتمون گرفته بودیم.