۰۵ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۵:۴۱
کد خبر: ۶۴۵۱۶۸
چگونگی انتخاب نام عملیات فتح‌المبین؛

وقتی در جبهه هم پارتی بازی می‌شود!

وقتی در جبهه هم پارتی بازی می‌شود!
یک رزمنده دفاع مقدس که اکنون در دهه پنجم زندگی به سر می‌برد از زاویه جدیدی به شرح عملیات فتح المبین پرداخته است که در ادامه می‌خوانید.

به گزارش خبرگزاري رسا، دوم فروردین ماه سالروز عملیات پیروزمندانه فتح المبین است عملیاتی که لشکر ۷۷ خراسان نیز در پیروزی آن نقش پررنگی داشت و حضور رزمنده‌های خراسانی در کنار فرمانده‌ای همچون شهید سپهبد علی صیاد شیرازی افتخاری برای خراسانی‌ها محسوب می‌شود.

عملیات فتح المبین که دوم فروردین ماه سال ۶۱ آغاز شد و حدود هشت روز به طول انجامید با رمز یا زهرا (س) منجر به پیروزی رزمندگان اسلام شد.

علی پیراسته، رزمنده ۱۸ ساله عملیات فتح المبین بوده که اکنون در دهه پنجم زندگی از زاویه جدیدی به شرح این عملیات پرداخته است که در ادامه می‌خوانید.

چه زمانی وارد جبهه شدید و آن موقع چند سال داشتید؟

در زمان عملیات فتح المبین حدود ۱۸ سال داشتم؛ اما از سن ۱۶ سالگی در جبهه کردستان به عنوان یک نیروی بسیجی مشغول به خدمت بودم و با آغاز جنگ هشت ساله، از همان روز‌های ابتدایی دفاع مقدس به اهواز رفتم.

از عملیات فتح المبین برایمان بگویید.

در عملیات فتح المبین قرار بود شب ۲۹ اسفند ماه نیرو‌ها وارد جنگ شوند که عراق متوجه عملیات شد و به کرخه و سمت غرب شوش آمد و به صورت هوایی حمله کرد. بسیاری از تانک‌های ارتش ما را زدند. یک بار دیگر هم در بهمن ماه برنامه‌ریزی کرده بودیم که عملیات انجام دهیم متاسفانه به خاطر خبردار شدن عراق، اتفاق چزابه رخ داد.

شب دوم فروردین ماه حدود ساعت هشت و نیم، نیرو‌ها را به کنار کرخه آوردیم و قرار شد گردانی از بچه‌های محلات را بیاوریم کنار منطقه عمومی شوش. ما از غرب کرخه و از خود شهر شوش که می‌آمدیم دو محور داشتیم. محور سمت چپ به جنوب نامش «انکوش» بود و به محوری که ما در آن عمل کردیم «شقش» گفته می‌شد.

ما از محور شقش وارد عمل شدیم؛ یک گردان بچه‌های محلات را بردیم آنجا که همان یادمان فتح المبین است و از همانجا وارد عمل شدند. قرار شد یک عملیات ایذایی انجام دهند تا دیگر نیرو‌ها از محور دیگر وارد عمل شوند.

متاسفانه همان ساعت‌های اولیه بچه‌ها به کمین دشمن خوردند و نرسیده به صبح تعدادی از بچه‌ها شهید شدند برای همین خبر دادند که یک گردان دیگر به این منطقه فرستاده شود تا عملیات ادامه پیدا کند و بچه‌ها بتوانند کار را شروع کنند.

برادر مختار! بیا برگردیم عقب

بچه‌های گردان دیگر را که آوردیم بچه‌های خراسان بودند و فرمانده گروهان آقای قلی‌زاده و بچه خیابان کوهسنگی مشهد؛ آن‌ها کار را شروع کردند. بچه‌ها وارد عمل شدند تعدادی هم شهید دادیم و با موفقیت درگیر شدیم در نهایت باید برمی‌گشتیم. در جنگ وقتی بخواهی برگردی خیلی اتفاقات بدی می‌افتد یکی از اتفاقات این است که علاوه بر شهدا، بسیاری از مجروحان نیز جا می‌مانند.

آن موقع بسیاری از زخمی‌ها را به عقب برگرداندیم آخرین نفری که می‌خواستم به عقب بیاورم شهید مختار گلستانی، فرمانده گروهان یکم همین گردان، متاهل و دارای فرزند بود. آستینش را کشیدم و گفتم: «برادر مختار! بیا برگردیم عقب» همین لحظه یاد خداحافظی او با خانواده‌اش افتادم و برایم دردناک بود که بخواهم تنهایش بگذارم برای همین گفتم: «آقا مختار شما زن و بچه داری بیا برو من می‌مانم.» قصد تعارف نداشتم واقعا می‌خواستم بمانم، اما شهید گلستانی در حالی که دستش در دست من بود با پشت دست محکم زد توی صورتم و گفت باید در این موقعیت مرا به یاد زن و بچه‌ام می‌انداختی؟! برگرد عقب و بچه‌ها را ببر. چند گلوله آرپی جی داشتیم که برایش گذاشتم و همراه بقیه به عقب برگشتیم این اتفاق شرح روز صبح دوم فروردین است.

بعد از هفت الی هشت روز که عملیات تمام شد به آن منطقه رفتیم و پیکر شهید گلستانی را پیدا کردیم.

علت اینکه نتوانستید ایشان را به عقب برگردانید چه بود؟

او باید می‌ماند تا تانک‌های عراقی را می‌زد تا ما بتوانیم بچه‌ها و زخمی‌ها را برگردانیم. او تاکید داشت همه مجروح‌ها را با خود ببریم و می‌گفت من باید بمانم چراکه اگر تانک‌ها به شیار برسند همه را قتل عام می‌کنند. وقتی ما به آنجا رفتیم مشخص بود چندین تانک را هدف قرار داده و زده است.

چای خوردن مشهدی‌ها در میدان جنگ!

شب هفتم فروردین یعنی شبی که عملیات را تقریبا تکمیل کردیم از طرف قرارگاه من را به عنوان فرمانده دسته مامور کردند که همراه ۲۳ نفر از نیرو‌ها به یک تانک از ارتش اضافه شویم. آقای اکبرنیا، فرمانده تانک بود اکنون در قید حیات و بچه محله شهرک لشکر است.

وقتی گفتم من فلانی هستم و از قرارگاه مامور شدم دیدم او هم مشهدی صحبت می‌کند، گفت من از بچه‌های لشکر ۷۷ هستم.

می‌خواهم از شجاعت این فرد بگویم. زیر تانک را برای سنگر خالی کرده بودند گفت بچه‌های شما چای خوردند؟ ما حدود هشت روزی بود که چای نخورده بودیم همین الان هم همسرم از چای خوردن من کلافه است (با خنده) بلافاصله خودش بساط چای را فراهم کرد آن هم در شرایطی که یک ساعت دیگر قرار است پشت بچه‌هایی که خط را می‌شکستند به خط می‌زدیم. این چای را برای بچه‌ها ریختیم و رزمنده‌های ما با یک لذتی این چای را خوردند که شهید افچنگی با لهجه سبزواری می‌گفت من تا به حال در عمرم چنین چای حتی از دست مادرم نخوردم.

نزدیک ساعت ۱۲ و ۳۰ دقیقه که خط شکسته شد و بچه‌ها حرکت کردند همه ترس من این بود که تانکِ ما را بزنند؛ چراکه ما به بچه‌های خط شکن رسیده بودیم و این آقای اکبرنیا همزمان با نیرو‌های خط‌شکن حرکت می‌کرد و این خارج از قاعده نظامی است.

بالاخره رسیدیم و خط شکسته شد بعثی‌ها عقبه نداشتند و تا هر کجا که توانستند فرار کردند و، چون ما نزدیک آن‌ها بودیم ۱۰۰۰ نفر اسیر گرفتیم.

نیرو می‌داشتیم کار بعثی‌ها در فتح المبین تمام بود

در عملیات فتح المبین علت عقب نشینی عراق این بود که پشت سرش هیچی نداشت ما روی تانک نشسته بودیم و اکبرنیا با چنان سرعتی حرکت می‌کرد که ما می‌ترسیدم از روی تانک بیفتیم. روی برجک تانک رفتم و گفتم نرو شاید تله باشد، چون هرچی می‌رفتیم به خط عراقی‌ها نمی‌رسیدیم.

تحلیل من و همه کسانی که در جنگ بودند این است که چنانچه همانقدر که نیروی عملیاتی داشتیم نیروی پشتیبان می‌داشتیم، در شب هفتم فروردین ماه سال ۶۱، کار را در جاده العماره- بصره تمام می‌کردیم.

چگونگی نامگذاری عملیات فتح المبین

زمانی که محسن رضایی می‌خواست برای عملیات نامگذاری کند قرآن را باز کرد سوره فتح آمد برای همین این نام انتخاب شد و دو سه روز بعد از پایان عملیات ما خطوط خود را تثبیت کردیم، اما‌ای کاش نیرو‌های بیشتری می‌داشتیم تا بسیاری از جریانات جنگ بهتر اتفاق می‌افتاد، ولی شاید هم حکمتی بوده است و خدا خواسته ما کم کم جلو برویم. عملیات خوبی بود، اما شرایط مان در دو- سه شب اول عملیات خیلی سخت بود خیلی‌ها شهید شدند.

تعداد شهدای ایرانی این عملیات نسبت به عراقی‌ها بیشتر بوده، درست است؟

نه، بچه‌های ما از دو محور سمت راست و چپ جلو رفتند. در این شرایط شهید محسن رضوایی یک تونل می‌کند و صبح که بعثی‌ها درگیر هستند او توپخانه عراق را می‌زند و عراقی‌ها در خط شکسته می‌شوند این از کار‌های خارق العاده‌ای بود که با کمک خدا صورت گرفت به هر حال اولِ جنگ بود ما تجربه نداشتیم هر آنچه بود بچه‌ها از وجودشان می‌گذاشتند.

خاطره جالبی از این عملیات دارید؟

ما شهدای بسیاری داشتیم یکی از شهدا، شهید سید رضا امجدی ۱۷ ساله و بچه محله ما و ساکن چهارراه راه آهن بود. در جریان توزیع اسلحه به او سلاح نرسید با خودم گفتم حتما ناراحت می‌شود، چون اسلحه در میدان جنگ حرف اول را می‌زند، به او گفتم سلاح نداری؟ گفت حتما قسمت نبوده، اینجا بود که به خودم گفتم مگر می‌شود ما با این‌ها باشیم و پیروز نشویم؟

شب عملیات او داشت می‌آمد جلو، به او گفتند باید امدادگر باشی، چون سلاح نداری. او بدون هیچ اعتراضی رفت و برانکارد برداشت و مشغول شد. ساعت حدود ۱۵ عصر وقتی دیدیم محاصره شدیم همان جوان سلاح دست گرفت و مشغول جنگ و همانجا هم شهید شد، اما هیچگاه حرف او که گفت قسمت نبوده من سلاح به دست بگیرم را فراموش نمی‌کنم جوانان ما روح بزرگی داشتند.

پارتی بازی در فتح المبین!

قلی‌زاده بچه الندشت بود شب که می‌خواستیم نیرو‌ها را ببریم؛ شهید افچنگی و برادر همین آقای قلی‌زاده دل درد داشتند دکتر عباس شجاعی مسوؤول بهداری مقر گفت این‌ها نمی‌توانند بیایند، چراکه مسموم شده‌اند من هم گفته بودم نیرو کم داریم و دیدم او رفت و دست برادر بیمارش را که ۱۴ سال هم بیشتر نداشت گرفت و آورد، اما من نمی‌دانستم این فرد مسموم است و بعدا متوجه شدم.

شب به خط زدیم. صبح که شد شهید افچنگی اسلحه به دست بالای سر قلی‌پور ایستاده بود و می‌خواست او را بزند گفت این فرد دیشب پارتی بازی کرده، من و برادر او مسموم بودیم من گفتم با شما می‌آیم، اما او برادر خود را برای عملیات آورد و به من اجازه نداد بیایم مگر جبهه اسلام جای پارتی بازی است؟!

نگاه پارتی بازی این شهید بسیار قشنگ بود این صحنه‌ها در جنگ کار خود را کرد این رقابت‌های قشنگ و رفاقت‌ها اوج ایثار بود. شهید افچنگی ظهر هفتم فروردین بر اثر ترکشی که به گردنش اصابت کرد شهید شد.

مسؤولیت شما در عملیات فتح المبین چه بود؟

نیروی اطلاعات قرارگاه فجر بودم.

مهم‌ترین کاری که به پیروزی در این عملیات منجر شد چه بود؟

کار‌های بسیاری صورت گرفت، یکی از اقدامات خوب ما شناسایی بود که شهید حسن باقری کار شناسایی خیلی خوبی انجام دادند.

ادغام نیرو‌های ارتش و سپاه، اوج ایثار بچه‌های هوانیروز و توپخانه، وحدت، همدستی و یکدستی بین بچه‌ها بود؛ زیبایی‌ها و مدیریت در جنگ کار خودش را کرد.

در همین جریان کرونا چنانچه مقام مسؤول بیاید و بگوید من می‌ایستم آن وقت آن پزشک، پرستار، بهیار و نظافتچی هم می‌ایستند، اما چنانچه قرار شد یکی فدای همه شود هیچکس نمی‌ایستد در جنگ هم همین بود شهید گلستانی گفت بچه‌ها را ببرید گفتم شما، گفت اگر این تانک‌ها را نزنم شما را قتل عام می‌کند.

الان شرایط جامعه شباهت‌هایی به جریان دفاع مقدس دارد ما چه عملیاتی‌هایی از جنس فتح المبین باید انجام دهیم؟

در عملیات فتح المبین اشاره کردم که چنانچه ما به همان اندازه‌ای که نیروی آفندی داشتیم نیروی پشتیبان می‌داشتیم جنگ را همانجا تمام می‌کردیم، چون دشمن هیچ پشتیبانی نداشت. الان هم همه پای کار نیستند، اما کسانی که هستند دیده می‌شوند، چون کارشان زیبا و اوج ایثار و چیزی است که خدا دوستش دارد.

زشتی ماندگار نیست، چنانچه زمان جنگ همه مردم می‌آمدند پای کار ما پایان جنگ خوبی داشتیم الان مردم باید بیایند، اما حرف گوش نمی‌کنند آن هم علت دارد، چون یک عده محتکر هستند. عزت سردار سلیمانی به این بود که خودش همیشه جلو بود هر جا سختی بود خودش بود.

آقا فرمودند این مشکل هم حل می‌شود ما می‌دانیم که صبر رهبری با صبر ما بسیار فرق می‌کند، این مشکل هم تمام می‌شود، اما رو سیاهی‌اش برای ذغال می‌ماند از طرف می‌پرسند چرا آمدی مسافرت می‌خندد؛ این افراد بی‌مسؤولیت هستند.

برای پیروزی باید شهید، مجروح و اسیر بدهیم سختی بکشیم، چنانچه نکشیم هیچ اتفاقی نمی‌افتد.

حرف آخر؟

ما در رکاب امام حسین (ع) جنگیدیم و بی‌وفایی کوفیان را جبران کردیم امروز هم باید بجنگیم و بی‌وفایی کوفیان را جبران کنیم این بی‌وفایی کوفیان تا ابد هست، چون دیگر حادثه کربلا اصلا اتفاق نمی‌افتد هر چه باشد در جهت امتداد صحرای نینوا و کربلا است و ما باید تا ابد بجنگیم. به قول احمد متوسلیان ان شاءالله استراحت باشد با شهدا./1360/

منبع: فارس

ارسال نظرات