نیازمند بازگشت به اندیشه اشراقی هستیم
واقع امر آن است که از منظر اشراقیان، هویت اساساً نه یک امر صرف تاریخی، که امری متافیزیکی است.
آیا تبار اندیشه اشراقی در گستره سرزمینی ما به سرچشمههای یونانی بازمیگردد یا خیر؟
من پرسش شما را از زبان خود شیخ اشراق پاسخ میگویم. شیخ شهاب الدین سهروردی (بنیانگذار مکتب اشراق) در کتاب المشارع و المطارحات، حکمت خود را که جامع حکمت ذوقی و بحثی است، وامدار میراثی معنوی و حِکمی دانسته که از خمیرۀ مقدسۀ ازلی نشأت گرفته و در قالب دو شاخۀ شرقی(ایرانی) و غربی(یونانی) حکمت تداوم یافته. شاخۀ غربی و یونانی که سهروردی آن را "حکمت فیثاغوری" نامیده، توسّط هرمس(والدالحکما) از طریق وحی و مکاشفه دریافت شده و چنانکه سهروردی برای ما گزارش میکند، به وسیلۀ دیگر حکمای یونانی همچون اسقلبیوس، فیثاغورس، انباذقلس(امپدوکلس) و افلاطون چون ذوالنّون مصری و سهل تستری منتقل شده است. آغازگر شاخۀ شرقی حکمت نیز که سهروردی آن را "حکمت خسروانی" نامیده، شهریاران فرهمند ایران باستان یعنی کیومرث مالکالطین، فریدون اژدراوژن و کیخسرو ملک ظافر هستند و میراث حکمی «حکمای فرس» به عرفایی چون بایزید بسطامی، حلّاج، قصّاب آملی و ابوالحسن خرقانی رسیده است و سپس این دو رشته از حکمت که در اولی بحث و برهان و توحید وجودی غلبه دارد و در دومی عنصر کشف و شهود و ذوق عرفانی سیطره یافته، در تعالیم حکمای شرقیِ ماوراءالنهر یعنی طریقۀ حکیمیه و بنیانگذار آن، حکیم ترمذی، ممزوج گشته و سرانجام در حکمت اشراق تجلّی یافتهاست. لذا سهروردی حکمت خود را جامع حکمت یونانی و ایرانی دانسته، ضمن اینکه او حکمت ذوقی و شهودی را بالاتر از حکمت بحثی و برهانی میداند و رندانه حکمت جانب غربی را حکمت "فیثاغوری" و نه حتی افلاطونی میخواند؛ چراکه در نزد حکمای پیش از ارسطو، شهود و برهان به موازات هم و به مثابۀ تار و پود حکمت برهم تنیده شده است و عقل در نزد این حکمای متأله غربی، محصور در استدلال و براهین صرف فلسفی نیست. به بیان دیگر، بیش از هرچیز وجه اشراقی این حکما در نزد شیخ ما شایان توجه بوده؛ به عنوان نمونه وی از افلاطون با لقب "الالهی" یاد کرده و در کتاب تلویحات نیز فیثاغورس را در شمار "انبیاء حکما" قرار داده است و بر مشائیان خرده میگیرد که به دقایق رموز و خفیّات حکمای پیشین به ویژه انبیاء آنها واصل نشدهاند.
و نکتۀ حائز اهمیت دیگر آنکه سفر فیثاغورس، امپدوکلس و افلاطون به شرق و شاگردی آنها در نزد مغان و تبعاً ظهور و بروز تعالیم مغان ایرانی در آراء این حکمای جانب غربی، موضوعی است که گرچه از حوصلۀ این بحث خارج است و علاقهمندان را به کتاب تبارنامۀ اشراقیان ارجاع میدهم، اما استطراداً اشاره میکنم که مورخان باستانی یونان مانند فرفریوس و یامبلیخوس و دیوگنس لائرتیوس آشکارا از آن سخن گفتهاند و تأکید بر ارتباط فیثاغورس با مغان کلدانی و شاگردی او در نزد زاراتاس، در آثار مورخان اسلامی ازجمله ابنفاتک و ابن ابیاصیبعه نیز بهچشم میخورد و پژوهشگران و اندیشمندان معاصر بسیاری مانند گاتری، پیترگورمن و مارینا وُلف بر آن صحّه گذاشتهاند.
فراموش نکنیم که سهروردی به صراحت بر احیای حکمت فهلوی و مشرقی که بر عنصر مشاهده و شهود مبتنی است، تأکید ورزیده و در این راه دست از جان خویش شسته است؛ هرچند در آثار و آراء شیخ اشراق حکمت ایران باستان است چنان با تعالیم قرآن و حکمت یونان قرین شده که جدا ساختن آنها ناممکن به نظر میرسد و این یعنی یک سنتز نیکو و تمام عیار که هنر شیخ ماست و به احسن وجه آن را محقق کرده است.
نوع مواجه تفکر اسلامی و بعد شیعی با اندیشه اشراقی چگونه بود؟ کدامیک توانستند دیگری را با خود همراه کند؟
واقع امر آن است که از منظر اشراقیان، هویت اساساً نه یک امر صرف تاریخی، که امری متافیزیکی است. هانریکربن، فیلسوف اشراقی ایرانشناس و استاد شیعهشناسی دانشگاه سوربن که حقیقتاً وطن معنویاش ایران بود، همچون علامه طباطبایی معتقد است که هویت مکتب تشیع در مطالعات غربی به یک نزاع صرفاً سیاسی و اجتماعی تقلیل یافته، حال آنکه پژوهشهای محققانی مانند کربن ما را به ریشههای توحیدی و هویت اصیل ایرانی که کاملاً همسو با اسلام و بهویژه مکتب تشیع است، هدایت میکند. به تعبیر هانری کربن شیعه، مهد تفکر معنوی اسلام و کانونی است که تعقل و تجربۀ عرفانی در آن امتزاج یافته و چنانکه میدانید حکمت اشراق نیز بر شالودۀ این دو مؤلفه استوار شده است.
گذشته از آن، همچنانکه پیوستگی تشیع و تصوف، چه از حیث ماهوی و چه به لحاظ تاریخی، بر همگان روشن و است، شاید پربیراه نباشد که بگوییم که گفتمان تشیع و اشراق نیز در ساحات بسیاری با یکدیگر قرابت دارند. به عنوان مثال، این دو مکتب فکری در مقولۀ بنیادین ولایت معنوی و قطب، به افق واحدی مینگرند. مفهوم امامت شیعی، فرّۀکیانیِ حکمای فرس و سکینۀ اشراقی در نقطهای به نام ولایت به یکدیگر میپیوندند. آنجا که در مقدمۀ حکمه الاشراق سهروردی میخوانیم که "ریاست حقیقی عالم از آن قطب است حتّی اگر در غایت گمنامی باشد و وقتی حکومت به دستان اوست، زمانه نورانی خواهد بود و در غیر این صورت ظلمت و تاریکی چیره میشود"، احادیث متعدد از ائمۀ معصومین(ع) به ذهنها متبادر میشود مبنی برآنکه امام جان جهان است و عامل کیان عالم و امان اهل الارض. در توضیح این نکته باید بگویم که سهروردی فرّۀ سهگانۀ مزدایی را با عنایت به تعالیم نورانی قرآن کریم و به مدد برهان، در قالب خرّۀ جلال(مقام میر و صاحب فرّۀ پهلوانی)، خرّۀ جمال(مقام پیر وصاحب فرّۀ فرزانگی) و خرّۀ جامع جلال و جمال(مقام شهریاری و صاحب فرّۀ کیانی) تبیین کرده است و با بهرهگیری از واژۀ قرآنی «سکینه» در توصیف شهریار حکیم و نیل او به مرحلۀ طمس و فنا، آن را با مقولۀ «ولایت» پیوند میزند.
اگرچه به ظاهر، در آثار شیخ اشراق مباحث فلسفۀ سیاسی آنچنان که در نزد کسانی چون فارابی دیده میشود، طرح نشده اما حقیقت آن است که اساس حکمت اشراقی سهروردی بر مقولۀ بنیادین شهر و شهریاری استوار شده است و شهریار مورد نظر او که جامع فرّۀ فرزانگی و پهلوانی است، مثل اعلای این آیین سیاسی اشراقی است که ریشه در اندیشۀ سیاسی اسلامی و ایرانی دارد و سهروردی میکوشید بدان جامۀ عمل بپوشاند. نمونهای از این مدینۀ فاضله که تجسم آرمانشهر اشراقیان است حکومت مدائنی است که شاگرد بیبدیل حضرت امیر(ع) یعنی سلمان فارسی با سابقۀ ایرانی و ایمانیاش به بنای آن با هویتی ایرانی- اسلامی توفیق تام یافت.
نکتۀ دیگر آنکه نقش ویژۀ حکمت اشراق را در شکلگیری حیات عقلانی اسلام و بهطورخاص تشیع نمیتوان نادیده گرفت. مکتبهای فلسفی شیراز و اصفهان که در واقع نمودهای برجستۀ تفکر فلسفی شیعی به شمار میروند هرچند به ظاهر رویکردی وحدت الوجودی دارند تا نگاهی وحدتالشهودی، اما عملا وامدار حکمت اشراق اند و حکمت اشراق بسترسازحکمت متعالیه بوده است و دور از ذهن نیست که بگوییم حکمت صدرا روی دیگر حکمت اشراق است و اختلاف این دو مکتب فکری تنها در نظرگاه است که یکی بر "نور" و دیگری بر "وجود" تکیه میزند.
ادبیات عرفانی ایران آکنده از مبانی بنیادین اندیشه اشراقی است؟ اساسا چرا فلسفه اشراق به ادبیات راه یافت و توانست ادبی شود اما تفکر مشائی کمتر کامیاب بود؟
حقیقت آن است که میراث حکمی و معنوی اشراقیان به تمام معنا نه تنهادر ادبیا ت عرفانی، بلکه در همۀ هنرها و صنایع ایرانی تجلی یافته است؛ یکی از نمونههای بارز این میراث اشراقی قالی ایرانی است که در واقع تصویری از همان هورقلیای سهروردی یا کنگ دژ و مدینۀ فاضلۀ ایرانی است، یا شمسهها و مقرنسها و آیینهکاریها و گنبدها در معماری اسلامی- ایرانی از وجوه دیگری تصویر عالم مثال اشراقیان در قالب امور محسوساند و طرح بتّه جقّه رمزی است از فرّۀ ایزدی یا فروغ جمال و جلال الهی. به هر ترتیب، عارفان و هنرمندان حقیقی در پی سیر در عالم خیال و استشراق، به کشف معانی ناب نائل شده و آنها را در هنر و ادب خویش متجلی کردهاند. حافظ و مولانا و دیگر بزرگان ادب فارسی هم در حکم مترجمان معانی معقول به محسوس بودهاند و برای مخاطبانشان از حقیقت عالم حکایت میکنند و به عالم نور آنها را دعوت میکنند.
نکتۀ گفتنی آنکه تاریخ اشراق را از سدۀ ششم هجری فراتر باید برد و آنچنانکه خود شیخ اشراق میگوید آن را در تعالیم رمزی حکمای متأله ایران باستان جست. هرچند با ظهور اسلام و تجلّی تامّ تعالیم نورانی آن، رموز باطنی مزدایی جلوۀ دیگری به خود گرفت و در کسوت طریقت دوباره نمود یافت و جریان سیّال معنویت ایرانی با بحر مضامین ممتاز قرآن کریم و سنّت و سیرۀ رسول الله(ص) و خاندان مطهّرایشان درآمیخت و مجال صید گوهرهای ناب نور و معرفت برای اهل عرفان میسور شد؛ کمااینکه سهروردی که خود با جماعت صوفیه و اخوان التجرید مصاحبتها داشته، بارها و بسیارها از عرفای بزرگ اسلامی یادکرده و رسالههای رمزی او که سرشار از مضامین ناب عرفانیاند بر تارک ادب پارسی میدرخشند. اگر اشراق را بنا به تعریف سهروردی، عبارت از گزارش ذوق عارف به بیانی برهانی بدانیم، آنگاه روشن خواهد شد که ادبیات به عنوان آینۀ میراث فرهنگ شهودی ایرانی، ذاتاً با ذوق و الهام و شهود مناسبت دارد و از این رو، به ظرف و محمل نیکویی بدل شده تا گنجینههای حکمی اشراق را با مضامینی چون دعوت به نور و روشنی، عشق، پرواز مرغ روح آدمی به ملکوت و... بازتاباند. حالآنکه فلسفۀ مشّایی که بر مدار بحث و برهان و استدلال میچرخد قاعدتاً در این امر چندان توفیقی نداشته است.
آیا هنوز اشراق و اندیشه اشراقی در عصر کنونی افقی برای اندیشیدن و رهایی فراهم میکند؟ آیا اساسا فلسفه اشراقی را یک اندیشه رهایی میدانید؟
صد البته! به قول اقبال لاهوری: "هزار بادۀ ناخورده در رگ تاک است". انسان امروز گرچه در سطح، جست و خیزهای بسیار داشته و در تکنولوژی و علوم به پیشرفتهای بزرگی نائل آمده، لیکن در اوج گرفتن و پرواز روح سخت عقب مانده است. خلاءهای روحی بسیار، ترس و تنش و اضطراب، حس پوچی و رخوت و احوالاتی از این دست که همگی برآمده از اتّکا به عقل خام و جزوی و تعلیم نیافتۀ بشرمدرن است، او را به بند و بلا مبتلا کرده است؛ حال آنکه گوهر گرامی فطرت بشری که ورای تغیّرات زمان و مکان و تاریخ و جغرافیاست و از منظر اشراقیان هویتی نوری دارد، سخت محتاج پیوستن به عالم عقل یا به تعبیر مولوی همان عقلِ عقل است. انسان مدرن اسیر ذهنیات خام خویش است و به تعبیر رنه گنون، اندیشمند نواشراقی فرانسوی، در سیطرۀ کمیت گرفتار آمده و راهی به نجات و رهایی جز سیر درون و گذر از تنگنای عالم ماده و فهم حقیقی عالم برایش متصور نیست. اینجاست که نگرش شهودمحور اشراقی به کار میآید و با قطع قیود گوناگون پوزیتیویستی که بر پای اندیشۀ آدمی بسته شده، مرغ جانش را پرواز میدهد. عصر ما برخلاف وجهۀ ظاهریاش عصر خرافات است و انواع فرق روحگرایی و جنبشهای شبهمعنوی، حقیقت را وارونه و دگرگونه نمایانده و شوربختانه دنبالهروان بسیاری هم دارند. بشر امروز که غافل از گنجینههای ناب معرفتی حکمای پیشین است، برای ارضای نیازهای معنوی خود به نوعی اسپیریتوالیسم دروغین که از ماتریالیسم و سکولاریسم نیز بسی خطرناکتر است، گرفتار آمده و در این وانفسای معرفتی بر ما فریضۀ بازگشت به سرچشمههای معرفت ناب و حقیقی بیش از هر زمان دیگری احساس میشود؛ و چه فرهنگ و حکمتی بهتر و غنیتر از حکمت اشراق که به نیکویی هرچه تمامتر تجلیگاه فرهنگ اسلامی-ایرانی است.
حکمت اشراق حکمتی است رمزمحور و نوربنیان، و اگر رمز و رازهای ناب آن برای پیر و جوان امروز گشوده شود و ابعاد گستردۀ آن را که ما امروز نادانسته با آن زندگی میکنیم و از عمق و غنای آن غافلیم، بازکاوی کنیم، به خوبی ظرفیت آن را دارد که ما را از "غربت غربی" مان برهاند و راه رسیدنمان به "مشرق انوار" را هموار کند. یکی از عواملی که سبب شده انسان معاصر در حل بحران و چالشهای روحی خود چندان موفق نباشد. جدایی علم و معرفت از وجه قدسی آن و غفلت نمودن از نظرگاه رفیع شهودی نسبت به هستی و جایگاه انسان در آن است. اشراق، با اعتدالی بینظیر، سلوکی قرین با "ذوق و شهود" و" برهان و استدلال" را تعلیم میدهد که حقیقتاً دو بال پرواز برای روح آدمی است. لذا به نظر میرسد که آنچه روزگار ما بدان شدیداً نیازمند است اندیشه و مشی اشراقی است. بازگشت به هویت و سنت اشراقی که در قالب هنرها، معماری، صنایع و پیشهها و ادب پارسی تجلی یافته و خوراک روح و جان ماست.
ارسال نظرات