خاطرات مرد خستگیناپذیر خان طومان مدافع حرم
به گزارش خبرنگار سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا، مؤسسه انتشارات شهید کاظمی کتاب «حواله عاشقی؛ خاطرات مرد خستگیناپذیر خان طومان مدافع حرم شهید حسن رجایی فر»؛ از مجموعه کتابهای مدافعان حرم نوشته مصیب معصومیان را منتشر کرده است.
در مقدمه کتاب چنین می خوانیم:
بسم رب الشهداء و الصدیقین
خدای متعال را شاکریم که توفیق بندگی و اطاعت، جهاد و شهادت را به امت رسولالله و پیروان امام علی بن ابیطالب و اولاد پاکش عنایت نمود.
پیروی از ولی امر مسلمانان در دوران امام و دوران زعامت امام خامنهای، سعادتی بزرگ است، برای امتی که پرچمدار مکتب امامت و مدافعان ولایت هستند، که در استمرار مکتب نبوی، علوی، فاطمی، حسینی، سجادی، و زینبی قرار دارند.
شهدای عظیم الشان در تمامی دوران دفاع از اسلام ناب درخشیدند و نسلها، یکی پس از دیگری، با پیروی از امام و شهیدان، در میدانها بعد از آنها جانفشانی کردهاند.
شهید حسن رجایی فر از جمله رزمندگانی است که از نسل سوم انقلاب اسلامی است و با حضور در میدانهای علمی و عملی، و با روحیهای جهادی، در دفاع از آرمانهای الهی انقلاب اسلامی و اطاعت از ولی امر مسلمانان سر از پا نشناخت. حضور در دفاع از مرزهای جغرافیای سیاسی کشور در جنوب شرق و شمال غرب، و به دنبال آن، در دفاع از مرزهای اعتقادی، بهعنوان مدافع حرم در سوریه شرکت نمود و افتخار جانبازی را کسب کرد. در مراحل بعدی حضورش در دفاع از حرم اهلبیت از در نبرد خان طومان سال ۱۳۹۵ با حماسه سازی و خستگیناپذیری مردانه جنگید و به درجه رفیع شهادت رسید و پیکرش به یادگار در آن وادی پرخاطره اهلبیت باقی ماند. رزمندگان و فرماندهان لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا شاهد حماسه سازی و تلاشهای مجاهدانه این فرزند برومند و سلحشور مازندران در صحنههای نبرد بودهاند.
سردار حمیدرضا رستمیان، فرمانده لشکر ۲۵ کربلا
نویسنده هم در بخش اشاره کتاب چنین گفته است:
در ۲۳ تیر ۱۳۹۶ وارد روستای کامیکلا در بخش بندپی غربی (بابل) شدم. روستایی که انتهایش به جنگلهای سرسبز و پهناور ختم میشود. با پدر شهید از قبل آشنایی داشتم. وقتی به هم رسیدیم، محکم همدیگر را در آغوش کشیدیم. اصلاً با او احساس غریبی نمیکردم و این، یعنی نیمی از راه را رفتهام.
صداقت و مهماننوازی، بیآلایشی پدر و مادر شهید که در دل روستا بزرگ شده بودند، هر مهمانی را زمینگیر میکرد. روستازادهای چون من، زبان آنها را خوب میفهمید و همین احساس را آنها هم به خاطر صداقت و مهربانیشان نسبت به من داشتند. شالیزار اطراف خانه، دیدن مرغ و اردک و صدای قورباغهها، مرا بیش از هر چیزی به روستای پدری و زندگی سالهای کودکیام نزدیک میکرد و خنده بر لبانم مینشاند. و لذت میبردم که دارم این منظره را دوباره میبینم. نمیخواستم وقت را از دست بدهم؛ چون به اذان مغرب کمتر از دو ساعت مانده بود. دوربین را روشن کردم و اولین سؤالم را پرسیدم:
- حاجی! با حاجخانم چیتی آشنا بَیی؟ (حاجآقا با حاجخانم چطور آشنا شدی؟)
هر دو لبخند زدند. هنوز حیا را میشد از صورت پیر و سالها زحمتکشیدهشان خواند. کمی بعد از مصاحبه، دیگر حیرتزده به آنچه آنها میگفتند، گوش میدادم.
گاه میپرسیدم و گاهی از خاطرات تکاندهنده پدر شهید، اشکم جاری میشد. مات میشدم و همه اینها شوق شنیدن مصاحبه را در من دوچندان میکرد.
در بین حرفهایش فهمیدم که همه اتفاقات مهم و بزرگ زندگی حسن آقا از قبل به او الهام میشد. این الهامات و قصههای شنیدنی آن، مرا مجاب میکرد که فقط شنونده باشم و بیشتر راغب شدم که زندگی مرد خستگیناپذیر مهندس شمالی خان طومان را بدانم. در طی چند جلسه، مجموعاً ۲۵۰ دقیقه از پدر و مادر شهید مصاحبه گرفتم. در آخرین جلسه، پدر شهید جزوه چاپشدهای به من داد که دستنوشته حسن آقا در آن بود. تا به منزل خودم برگشتم، تقریباً اواخر شب، شروع کردم به خواندن، حیران شدم وقتی اتفاقات زندگی حسن آقا را خواندم که با قلم خودش نوشته بود. اتفاقات را در چهارده بند آورده بود. شاید به نیت چهارده معصوم چنین نوشته؛ اما هرچه بود، نیت خدایی حسن آقا در نوشتههایش جاری است. از خواننده محترم میخواهم که حتماً دستنوشته شهید را بهعنوان حسن ختام در انتهای کتاب بخواند؛
وجود او برکتی بود برای لشکر ۲۵ کربلا و مردمان دیارش و حالا ان شاء الله خاطرات او برکتی باشد برای دوستان و مردمی که میخواهند مرد خستگیناپذیر، مهندس شمالی خان طومان، حسن رجایی فر را بیشتر بشناسند.
مصیب معصومیان
ساختار کتاب
کتاب در پنج فصل به رشته تحریر درآمده است و نگارنده در فصل اول که شامل بخشی از خاطرات خانواده و جمعی از دوستان شهید است نظر خواننده را به خواندن این خاطرات جلب میکند.
در فصل دوم مأموریتهای داخلی و فعالیتهای شهید در کشور را میخوانیم. مؤلف فصل سوم را با خاطرات همرزمان شهید در سوریه آغاز میکند و در فصل چهارم دستنوشته و وصیتنامه شهید زینتبخش کتاب میباشد. در فصل آخر هم اسناد و تصاویر شهید نقش شده است.
برشی از کتاب:
عشق به قرآن
نماز خواندن و قرائت قرآنش مخصوص خودش بود، موقع قنوت، سرش را رو به آسمان میکرد و با صدای بلند، دعای قنوت را میخواند. اولین قرآن را هم بابا در میلاد حضرت محمد به من هدیه داد. در صفحه اولش نوشته: «و تقدیم به دخترم». مسافرت هم که میرفتیم، قران خواندنمان ترک نمیشد. رفته بودیم قم، منزل عمویم آن شب را باهم قرآن خواندیم، خیلی لذت بردیم.
یک شب هم خانه خودمان مهمان داشتیم. موقع قرآن خواندنمان که شد رفت توی اتاق و در را بستیم و شروع کردیم به قرآن خواندن. چند دقیقهای نگذشت که مهمانهایمان با بچههایشان آمدند توی اتاق و همگی مشغول خواندن شدیم. حتی بچههایشان هم آن شب قرآن خواندند، در حد سوادی که داشتند. بابا هم بعد برایشان یک قرآن خرید و جایزهشان را داد.
بابا حدود پانزدهتا قلم قرآنی خریده بود و به خیلیها هدیه داده بود. ما با شهید روحالله سلطانی و خانوادهاش در ارتباط بودیم و رفتوآمد داشتیم. عمو روحالله به بابا گفته بود که خیلی دوست دارد پسرش ابوالفضل همراه برادرم محمد برود کلاس قران من به بابا گفتم که عمو روحالله دوست دارد بچههایش قرآنی بشوند. پیشنهاد داده برای آنها هم قلم قرآنی بخرد که باهم رفتیم و برایشان خریدیم.
در پشت جلد کتاب هم چنین میخوانیم:
به نظرت شروع مسیر شهادت از کجاست؟ جنگ؟ جبهه؟ ثبتنام در نیروهای مسلح؟ نه جانم! شروع راه شهادت از همین جاییه که ایستادی، آگه دنبال فیض شهادتی، باید منش شهدا رو داشته باشی، به قول سردار شهید سلیمانی: «شرط شهید شدن، شهید بودنه.» شهید رجائی فر از خیلی وقت پیش از شهادتش، حواله عاشقی رو گرفته بود.
علاقهمندان میتوانند برای تهیه این کتاب به آدرس قم، خیابان معلم، مجتمع ناشران، طبقه اول، فروشگاه ۱۳۱ مراجعه و یا با شماره تلفن: ۳۷۸۴۰۸۴۴-۰۲۵ تماس حاصل نمایند. /۹۹۸/پ ۲۰۲/ش