شعار «مرگ بر اسرائیل» بیخ گوش سرزمینهای اشغالی
به گزارش سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا، کتاب «از کشمیر تا کاراکاس»، تازهترین اثر منتشر شده از سوی انتشارات سوره مهر است که به قلم سرباز روحالله رضوی نوشته شده است. کتاب ماجرای سفر نخستین کاروان آسیایی شکست حصر غزه در سال 89 است که با زبانی شیرین و نثری خواندنی روایت شده است.
رضوی خود اهل کشمیر است و همین تابعیت غیر ایرانی او سبب شد تا او بتواند همراه کاروان وارد نوار غزه شود. کتاب «از کشمیر تا کاراکاس» روایتی است از آنچه او در این سفر به همراه حدود 150 فعال صلحطلب از 15 کشور آسیایی دیده است.
نویسنده مختصر درباره چگونگی شکلگیری این کتاب توضیح داده و نوشته است: شامگاه 10 خرداد 1389، ارتش اسرائیل در اقدامی غیرمنتظره به کشتی ماوی مرمره، از ناوگان آزادی غزه، حمله کرد و 9 فعال ضد جنگ و صلحطلب را در عرشۀ کشتی به شهادت رساند. در پی این اقدام موجی از اعتراضات مردمی سرتاسر دنیا را فراگرفت. در ایران، اتحادیه بینالمللی امت واحده، با همکاری تشکلهایی از کشورهای مختلف آسیایی، تصمیم گرفت رسالت ناتمام ناوگان آزادی را در ورود به نوار غزه ادامه دهد.
شش ماه پیگیری مستمر باعث شد نخستین کاروان آسیایی شکست حصر غزه، با حضور تقریباً 150 فعال از 15 کشور آسیایی، مسیر خود را از شهر دهلینو در هندوستان آغاز کند و با عبور از کشورهای پاکستان، ایران، ترکیه، و سوریه از طریق مرز رفح در کشور مصر وارد نوار غزه شود.
من، به عنوان یکی از اعضای اتحادیۀ بینالمللی امت واحده، همراه دیگر دوستان ایرانی، عازم این سفر پرحادثه و به یادماندنی شدم و تابعیت غیر ایرانیام باعث شد بتوانم، برخلاف رفقای ایرانی، همراه کاروان وارد نوار غزه شوم. آنچه در این فصل از پیش رو میگذرد یادداشتهای من حین سفر نخست به نوار غزه و نیز بازخوانی این خاطرات بعد از سفر است.
رضوی همراه همسر و فرزند هشت ماههاش به این سفر رفته و آنچه دیده و شنیده را در قالب یادداشتهای کوتاه روایت کرده است. یکی از ویژگیهای کتاب «از کشمیر تا کاراکاس» نثر شیرین و خواندنی اثر است که گاه با طنز همراه میشود. مخاطب در این کتاب با گروهی 150 نفره از ادیان و مذاهب و مسلکهای مختلف همراه میشود؛ گروهی که «انسانیت» آنها را به هم پیوند داده است.
نویسنده در این کتاب از کسانی میگوید که امام(ره) را ندیدهاند، اما وقتی به مرز غزه میرسند به یاد امام(ره)، پرچم ایران را بلند میکنند و به زبان فارسی در نزدیکی سرزمینهای اشغالی شعار «مرگ بر اسرائیل» سر میدهند. رضوی که نامش براساس علاقه پدرش، «سرباز روحالله» انتخاب شده، در این کتاب از کسانی میگوید که با نژادها و زبانهای مختلف، همگی یکی از آرمانهای امام(ره) را فریاد میزنند: نابودی اسرائیل و آزادی فلسطین.
روایتی صادقانه و بی روتوش از غزه محاصره شده، توجه به مناسبات اجتماعی و مذهبی در این شهر، چهرهای که دست جنگ برای غزه و تمام مردمانش، از کودک گرفته تا سالخوردگان و ... از دیگر ویژگیهای کتاب رضوی است. در این سالها بارها نام غزه را به بهانههای مختلف شنیدهایم، اما کمتر مجالی یافتهایم تا از دل غزه باخبر شویم. اینکه در این شهر چه میگذرد، مردمش در بزرگترین زندانی که اسرائیلیها ساختهاند، چه میکنند و صدها پرسش دیگر، از جمله موضوعاتی است که رضوی به آن در کتابش پرداخته است.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
صبح یک روز، نخستین برنامۀ کاروان ملاقات با برخی خانوادههای زندانیان فلسطینی در اسرائیل بود؛ مادرانی که تصاویر پسرانشان را در دست داشتند، زنانی که در انتظار همسرانشان بودند، و کودکانی که بغضکرده عکس پدرانشان را بلند کرده بودند. آن طرفتر تصاویر شهدای فلسطینی روی بنری بر دیوار نصب شده بود و مقاومت چه نوری که بر چهرۀ این شهدا نتابانده بود! ...
بعد از ظهر همان روز، به کلوپ التفاح غزه رفتیم که برایمان نمایشگاهی از عکسها و لوازم شخصی شهدای مقاومت و نیز خمپارهها و راکتهای اسرائیلی برپا کرده بودند. صدای موسیقی حماسی به گوش میرسید. جایی از نمایشگاه لوازم شخصی شهدا را گذاشته بودند. دستی بر غبارِ نشسته بر پوتینهای شهدا کشیدم و به رسم تبرک بر صورت مالیدم. داخل سالن خواستم از دو دختربچۀ فلسطینی دوقلو، در کنار حنانه سادات، عکس بگیرم که فسقلی، به خاطر شلوغی سالن، آنقدر جیغ و داد کرد که صورتش در قاب تصویر در حالت فریاد کشیدن ثبت شد.
برنامۀ کلوپ که تمام شد به سمت اردوگاه البریج رفتیم که 15 دقیقه از شهر غزه فاصله دارد؛ اردوگاهی که شهدای زیادی تقدیم مقاومت کرده است. برنامه داخل یک سالن ورزشی برگزار شد و تعداد زیادی جوان و نوجوان هم در برنامه حاضر بودند. تصویر امام خمینی(ره) بر سینۀ من و تعدادی از اعضا برای جوانترها سؤالبرانگیز بود. ما هم پاسخ میدادیم. کمکم جوانترها دورمان جمع شدند و بیشتر سؤالپیچمان کردند. بیشترشان نخستینبار بود شیعه میدیدند.
- شما مسلمانید؟
- بله و پیرو مذهب جعفری.
- قرآن میخوانید؟
به حسین گفتم: «قرآن داری؟» حسین اهل افغانستان و در ایران دانشجو بود. از جیبش یک قرآن چاپ ایران درآورد و به من داد. هنوز دو جمله نخوانده بودم که مرا به آغوش کشیدند. کاغذ بود که میآمد دستم برای نوشتن آدرس ایمیل. یکی دو نفر هم که کاغذ پیدا نکردند، کف دستشان را آوردند جلو و من برایشان آدرس ایمیلم را نوشتم.
کمی بعد، پیرمردی جلو آمد. تصویر امام خمینی(ره) را که دید گفت: «انت من ایران؟»
- انا من کشمیر؛ لکن امثّل الشباب الایرانیه.
- نحن نعتز بکم.
که «یعنی ما به شما افتخار میکنیم.»/826/د102/ق