نقش مستقیم دولت آمریکا و سیآیای در کودتای ۲۸ مرداد +عکس
اراک اوباما، رئیسجمهور سابق آمریکا (بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷)، تجربیات دوران ریاستجمهوریاش را در قالب مجموعهای دو جلدی مکتوب کرده است که جلد اول آن تحت عنوان «سرزمین موعود [۱] » در ۷۶۸ صفحه، روز سهشنبه، ۱۷ نوامبر ۲۰۲۰ (۲۷ آبان ۹۹) منتشر شد. این کتاب که توانسته نظر مساعد منتقدان را به خود جلب کند، مورد استقبال فوقالعاده خوانندگان هم قرار گرفته است؛ استقبالی که خود اوباما هم اقرار دارد آن را تا اندازهای به پیروزی جو بایدن، معاون اولش در دوران ریاستجمهوری، در انتخابات اخیر ریاستجمهوری در آمریکا مدیون است [۲] .
جلد کتاب «سرزمین موعود» نوشته باراک اوباما (+)
بخش پنجم: جهان آنگونهای که هست/فصل نوزدهم
در جریان تبلیغات انتخابات ریاستجمهوری قولِ سیاست خارجیای را به آمریکاییها داده بودم که با سیاست خارجی آمریکا در دوره پس از ۱۱ سپتامبر متفاوت باشد. عراق و افغانستان به وضوح نشان دادند وقتی جنگ شروع شد، گزینههای پیش روی یک رئیسجمهور چهقدر سریع محدود میشوند. من مصمم بودم ذهنیت خاصی را تغییر بدهم که نه تنها دولت [جورج] بوش [۳] [پسر، رئیسجمهور قبل از اوباما، بین سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۹] بلکه بخش عمدهای از [ساختار قدرت آمریکا در] واشینگتن را تحت تأثیر قرار داده بود؛ ذهنیتی که در همهجا تهدید میدید، به اقدام یکجانبه افتخارِ شرورانهای میکرد، و اقدام نظامی را ابزاری عملاً روتین برای حلوفصل چالشهای سیاست خارجی میدانست.
«تغییری که بتوانیم باورش کنیم»؛ یکی از اصلیترین کلیدواژههای تبلیغات انتخاباتی اوباما، تغییرِ سیاستهای دولت(های) قبلی در آمریکا بود (+)
ما در تعاملات خود با دیگر کشورها، لجباز و کوتهبین شده بودیم؛ در برابر کارِ سخت و کُندِ ایجاد ائتلاف و اجماع مقاومت میکردیم. گوشمان به دیدگاههای دیگران بدهکار نبود. من اعتقاد داشتم امنیت آمریکا به تقویت اتحادهای ما و نهادهای بینالمللی وابسته است. من اقدام نظامی را آخرین راهحل میدانستم، نه اولین راهحل. باید جنگهایی را که در آنها شرکت داشتیم، مدیریت میکردیم. اما من میخواستم این اعتقادِ کلیتر به دیپلماسی را نیز به بوته آزمایش بگذارم.
این کار را با تغییر لحن شروع کردیم. از ابتدای دولت من، اطمینان حاصل کردیم که هر بیانیه سیاست خارجیای که کاخ سفید منتشر میکند، بر اهمیت همکاری بینالمللی و عزم آمریکا برای تعامل با دیگر کشورها (اعم از بزرگ و کوچک) بر اساس منافع و احترام متقابل، تأکید داشته باشد. به دنبال روشهای جزئی اما نمادینِ تغییرِ سیاست بودیم؛ مثلاً افزایش بودجه امور بینالملل در وزارت خارجه یا پرداخت تعهدات عقبافتادهی آمریکا در سازمان ملل پس از چندین سال خودداری دولت بوش و کنگرهی تحت کنترل جمهوریخواهان از پرداخت برخی مبالغ.
همچنین طبق ضربالمثلی که میگوید ۸۰ درصدِ موفقیت صرفاً به «حضور پیدا کردن» مربوط است، به مناطقی از جهان سفر کردیم که دولت بوش با تمرکز تمامِ وقت و انرژی خود بر تروریسم و خاورمیانه، آنها را نادیده گرفته بود. به ویژه هیلاری [کلینتون، وزیر خارجه آمریکا در دولت اول باراک اوباما] در همان سال اول، طوفان به پا کرد و با همان سرسختیای که قبلاً [به ایالتهای مختلف آمریکا میرفت و] برای انتخابات ریاستجمهوری تبلیغ میکرد، از قارهای به قاره دیگر میرفت. با دیدن هیجانی که سفرهای او در پایتختهای خارجی به راه میانداخت، احساس میکردم که تصمیمم برای انتصاب وی به عنوان عالیرتبهترین دیپلمات آمریکا کاملاً بجا بوده است. موضوع فقط این نبود که رهبران جهان با او به عنوان همتای خود رفتار میکردند، بلکه مسئله این بود که هر کجا میرفت، مردم حضور او در کشورشان را نشانه این میدانستند که واقعاً برای ما اهمیت دارند.
هیلاری کلینتون در طول چهار سال تصدی وزارت خارجه در دولت اول باراک اوباما، به ۱۱۲ کشور (آبیرنگ) جهان سفر کرد و از این نظر در تاریخ آمریکا رکورددار است؛ بسیاری از این سفرها به اذعان خود کلینتون در کتابش «انتخابهای سخت» برای متقاعد کردن دولتهای مختلف به دادن رأی مثبت به قطعنامههای تحریمی آمریکا علیه ایران در سازمان ملل بوده است (+)
به تیم شورای امنیت ملی خود گفته بودم: «اگر میخواهیم کشورهای دیگر از [منافع و] اولویتهای ما حمایت کنند، نمیتوانیم به زور آنها را مجبور کنیم این کار را بکنند. باید به آنها نشان دهیم دیدگاههای آنها را در نظر میگیریم؛ یا دستکم میتوانیم آنها را روی نقشه پیدا کنیم.» به نظر من خواستهی مشترک همه مردم جهان است که شناخته شوند، شنیده شوند، هویتِ منحصربهفردشان به رسمیت شناخته و ارزشمند شمرده شود. من معتقد بودم این خواسته همان اندازه که درباره اشخاص صدق میکند، درباره کشورها و ملتها نیز صادق است. اگر من این حقیقت اساسی را بهتر از برخی از رؤسایجمهور قبلی آمریکا درک میکردم، احتمالاً به این دلیل بود که بخش بزرگی از دوران کودکیام را در خارج از کشور زندگی کردهام و هنوز هم بخشی از خانوادهام در جاهایی زندگی میکنند که مدتهاست «عقبمانده» و «توسعهنیافته» تلقی میشوند. یا شاید هم به این دلیل بود که به عنوان یک آفریقایی-آمریکایی، تجربه کرده بودم که دیده نشدنِ کامل در داخل کشورِ خودم چه حسی دارد.
باراک اوباما که پدر و خانوادهی پدریاش اصالتاً مسلمانهای کنیایی هستند (و هنوز هم بسیاری از اعضای خانوادهاش در کنیا زندگی میکنند) در سفر سال ۲۰۰۶ خود به عنوان یک سناتور آمریکایی به شهر واجیر در شمال شرقی کنیا نزدیک مرز با سومالی، نحوه صحیح پوشیدن لباس سنتی مسلمانهای سومالی را از شیخ محمد حسن (راست) میآموزد؛ این تصویر به خوبی نشان میدهد که اوباما حتی پیش از رسیدن به ریاستجمهوری هم به اهمیت ارتباط فرهنگی-مذهبی با مردم کشورهای دیگر واقف بوده است (+)
بازدید باراک اوباما (راست)، رئیسجمهور وقت آمریکا، و هیلاری کلینتون (وسط)، وزیر خارجه وقت آمریکا، از مسجد سلطان حسن در شهر قاهره، پایتخت مصر، در سال ۲۰۰۹ (+)
به هر حال، به هر دلیلی که بود، من نشان دادم به تاریخ، فرهنگ و مردم جاهایی که به آنها سفر میکردیم، علاقهمندم. بِن [۴] [رودز، معاون ارتباطات استراتژیک مشاور امنیت ملی آمریکا در دولت اوباما] به شوخی میگفت سخنرانیهای خارج از کشورِ من را میتوان در یک الگوریتمِ ساده خلاصه کرد: «(سلام به زبانِ آن کشور؛ معمولاً با تلفظِ بد.) سفر به این کشورِ زیبا که تأثیری پایدار بر تمدنِ جهان داشته، تجربه فوقالعادهای است. (یک مشت مثال.) تاریخِ دوستیِ میان دو ملتِ ما طولانی است. (قصهای الهامبخش.) و اینکه آمریکا امروز این کشوری است که میبینیم، تا حد زیادی به دلیل نقشِ میلیونها (اسمِآنکشور+ی/یی+خطتیره+آمریکاییهایی [۵] ) است که اجدادشان به سواحل ما مهاجرت کردند.» شاید کلیشهای و احساساتی بود، اما لبخندها و سرتکاندادنهای مخاطبان خارجی نشان میداد که چنین اقدامات سادهای در جهت به رسمیت شناختن آدمها تا چه حد اهمیت دارد.
باراک اوباما (چپ) در کنار «تان سری شیخ اسماعیل محمد» امام جماعت مسجد ملی مالزی در شهر کوالالامپور، پایتخت این کشور، در سال ۲۰۱۴ (+)
باراک اوباما (راست) و میشل اوباما (چپ)، بانوی اول وقت آمریکا، در بازدید از مسجد استقلال در جاکارتا پایتخت اندونزی، در سال ۲۰۱۰، به توضیحات امام علی مصطفی یعقوب گوش میدهند (+)
نمای دیگری از بازدید باراک اوباما و همسرش از مسجد استقلال، بزرگترین مسجد جنوب شرقی آسیا (+)
به همین دلیل، ما سعی کردیم در تمام سفرهای خارجی من گشتوگذارهای خبرسازی داشته باشیم؛ چیزی که من را از هتلها و دروازههای کاخها دور کند. میدانستم که توجهِ من به گشتوگذار در «مسجد آبی [۶] » استانبول یا بازدید از یک رستوران محلی در شهر هوشیمین [۷] [بزرگترین شهر ویتنام] تأثیر بسیار ماندگارتری از موضوعِ هر نشست دوجانبه یا کنفرانس مطبوعاتیای روی شهروندان ترکیه یا ویتنام دارد. اما چیزی که به همان اندازه اهمیت داشت این بود که این بازدیدها به من فرصت میداد تا دستکم اندکی با مردم عادی تعامل داشته باشم؛ به جای مقامات دولتی و نخبگان ثروتمندی که در بسیاری از کشورها «بیخبر از اوضاع مردم» تلقی میشوند.
باراک اوباما پیش از ورود به مسجد سلطان احمد مشهور به «مسجد آبی» در استانبول، در سال ۲۰۰۹، کفشهای خود درمیآورد (+)
باراک اوباما (دوم از راست) در کنار رجب طیب اردوغان (دوم از چپ)، نخستوزیر وقت ترکیه، به توضیحات امام جماعت مسجد سلطان احمد (چپ) درباره تاریخ این مسجد گوش میدهند (+)
با این حال، مؤثرترین ابزار دیپلماسی عمومی ما مستقیماً از کتاب راهنمای تبلیغات انتخاباتیام بیرون آمد: در طول سفرهای بینالمللیام، تلاش میکردم با جوانان دیدار عمومی داشته باشم. اولین باری که این کار را امتحان کردیم، در نشست ناتو در شهر استراسبورگ [۸] [در فرانسه، مقر پارلمان اروپا] و با حضور بیش از سه هزار دانشجوی اروپایی، نمیدانستیم چه انتظاری باید داشته باشیم. آیا سروصدا میکردند و سخنرانیام را قطع میکردند؟ آیا با پاسخهای طولانی و پیچیدهام آنها را خسته میکنم؟ اما بعد از یک ساعت نشست فیالبداهه در جمع مخاطبانی که با شور و هیجان از من در مورد همه چیز، از تغییرات اقیمی گرفته تا مبارزه با تروریسم، سؤال میکردند و نظرات طنزآلود خود را هم ارائه میدادند (از جمله این نکته که «باراک» در زبان مجاری به معنای «هُلو» است)، تصمیم گرفتیم این نوع جلسات را به ویژگی ثابت سفرهای خارجیام تبدیل کنیم.
دیدارهای عمومی معمولاً به صورت زنده از شبکههای ملی کشورها پخش میشدند و چه در بوئنوسآیرس [۹] [پایتخت آرژانتین]، چه در بمبئی [در هند]، و چه در ژوهانسبورگ [۱۰] [در آفریقای جنوبی] بینندگان زیادی داشتند. از نظر مردم بسیاری از نقاط جهان، مشاهده اینکه رئیس دولت یک کشور خودش را در معرض سؤالات مستقیم شهروندان قرار بدهد، پدیدهای نو بود؛ و از هر سخنرانیای که ممکن بود ایراد کنم، استدلال معنادارتری در دفاع از دموکراسی بود. با مشورتِ سفارتخانههای محلیمان، معمولاً از فعالان جوان گروههای بهحاشیهراندهشده در کشور میزبان (مثل اقلیتهای مذهبی یا قومی، پناهندگان، و دانشجویان دگرباش جنسی) برای شرکت در این جلسات دعوت میکردیم. میتوانستم با دادن میکروفون به آنها و فراهم کردن امکان تعریف داستانهای زندگیشان، یک ملتْ تماشاگر را در جریان عادلانه بودنِ خوستههای آنها قرار دهم.
ضیافت افطار باراک اوباما در اتاق شرقی کاخ سفید در ۲۲ ژوئن ۲۰۱۵ (۵ رمضان ۱۴۳۶ قمری) (+)
بازدید باراک اوباما از مرکز اسلامی بالتیمور (شامل مسجد الرحمه، مدرسه الرحمه، آکادمی قرآن الرحمه، و برخی ساختمانهای دیگر) واقع در منطقه کانتونزویل در شهرستان بالتیمور در ایالت مریلند در آمریکا در سال ۲۰۱۶ (+)
قرآنهای اهدایی روی صندلیهایی که برای نشستن اعضای دولت اوباما و سایر مهمانها، در بازدید رئیسجمهور آمریکا از مرکز اسلامی بالتیمور آماده شدهاند (+)
بازدید باراک اوباما از مسجد الرحمه در مرکز اسلامی بالتیمور در سال ۲۰۱۶، اولین بازدید او از یک مسجد در داخل آمریکا پس از گذشت هفت سال از آغاز ریاستجمهوریاش بود (+)
جوانانی که در این دیدارها با آنها ملاقات میکردم، یک منبع دائمی الهامبخش برای شخص خودم بودند. گاهی مرا میخنداندند و گاهی به گریهام میانداختند. با آرمانگراییشان، یادآور سازماندهندگان و داوطلبان جوانی بودند که من را به سمت ریاستجمهوری سوق دادند؛ و یادآور نقاط اشتراکی که وقتی یاد میگیریم ترسهایمان را کنار بگذاریم، با وجود مرزهای نژادی، قومی و ملی، ما را به هم پیوند میدهند. هرقدر هم که هنگام ورود به این جلسات احساس ناامیدی و دلسردی داشتم، باز هم موقع بیرون آمدن همیشه احساس میکردم انرژی خودم را بازیافتهام؛ انگار در یک چشمه خنک طبیعی غوطهور شده باشم. با خودم میگفتم، تا وقتی مردان و زنان جوانی مثل این آدمها در گوشهوکنار این کره خاکی وجود دارند، دلیل کافی برای امیدواری هست.
* * *
از زمانی که من روی کار آمده بودم، نگرش عمومی نسبت به آمریکا در سراسر جهان پیوسته بهبود یافته بود، و این نشان میداد که اقدامات دیپلماتیک اولیه ما نتیجه مطلوبی داشته است. این افزایش محبوبیت باعث میشد که همپیمانان ما، که میدانستند شهروندانشان به رهبری ما اعتماد دارند، راحتتر بتوانند نیروهای نظامی خود را در افغانستان حفظ یا حتی بیشتر کنند. این باعث میشد من و «تیم گایتنر [۱۱] » [وزیر خزانهداری آمریکا در دولت اول باراک اوباما] هنگام هماهنگی برای واکنش بینالمللی به بحران مالی اهرم فشار قویتری داشته باشیم. پس از آنکه کره شمالی آزمایش موشکهای بالستیک خود را آغاز کرد، سوزان رایس [۱۲] [سفیر آمریکا در سازمان ملل در دولت اول باراک اوباما و مشاور امنیت ملی رئیسجمهور در دولت دوم او] توانست شورای امنیت را متقاعد به تصویب تحریمهای شدید بینالمللی [علیه کره شمالی] کند؛ تا اندازهای به خاطر مهارت و سرسختی خودش، اما به گفتهی خودش، تا اندازهای هم به این دلیل که «بسیاری از کشورها میخواهند خودشان را همسو با شما [اوباما] نشان بدهند.»
سوزان رایس (مرکز تصویر) نماینده سابق آمریکا در سازمان ملل، به اوباما گفته بود بخشی از دلیل تصویب تحریمهای مدنظر آمریکا علیه کره شمالی در سازمان ملل این بوده که بسیاری از کشورها میخواستهاند خودشان را همسو با اوباما نشان بدهند (+)
اما به هر حال، تملقِ دیپلماتیک هم در رسیدن به نتیجه، محدودیتهایی داشت. در نهایت، آنچه سیاست خارجی هر کشوری را تعیین میکرد عبارت بود از منافع اقتصادی، موقعیت جغرافیایی، اختلافات قومی و مذهبی، مناقشههای ارضی، افسانههای هنگام بنیانگذاری، مصیبتهای ماندگار، و خصومتهای دیرینه؛ و مهمتر از همه، الزامات افرادی که قدرت را در اختیار داشتند و به دنبال حفظ آن بودند. به ندرت پیش میآمد که رهبری خارجی صرفاً به محرکهای اخلاقی واکنش نشان دهد. آنهایی که در رأس حکومتهای سرکوبگر قرار داشتند در اکثر موارد میتوانستند با خیال راحت افکار عمومی را نادیده بگیرند. برای پیشروی در دشوارترین موضوعات سیاست خارجی، به نوع دومی از دیپلماسی نیاز داشتم: دیپلماسیِ پاداشها و مجازاتهای ملموس برای تغییر محاسبات رهبران سرسخت و ستمگر. در سال اول ریاستجمهوریام، به طور خاص، تعامل با رهبران سه کشور (ایران، روسیه و چین) به من نشان داد که این کار چهقدر دشوار است.
از میان این سه کشور، ایران کمترین چالش جدی را برای منافع طولانیمدت آمریکا مطرح میکرد، اما جایزه «فعالترین دشمن» را از آن خود کرد. ایران، وارث امپراتوریهای بزرگ پارس در دنیای باستان که زمانی کانون علم و هنر در طول دوران طلایی اسلام بود، سالهای سال بود که در ذهن سیاستگذاران آمریکا چندان جایگاهی نداشت. با توجه به وجود ترکیه و عراق در مرزهای غربی، و افغانستان و پاکستان در شرق ایران، این کشور عموماً صرفاً یکی دیگر از کشورهای فقیر خاورمیانه تلقی میشد که قلمروش به خاطر درگیریهای داخلی و قدرت گرفتن کشورهای اروپایی کوچک شده است.
با این حال، سال ۱۹۵۱، پارلمان سکولار و چپگرای ایران اقدام به ملی کردن میدانهای نفتی این کشور کرد تا منافعی را از آنِ خود کند که زمانی به جیب دولت انگلیس میرفت؛ که بیشترین سهام را در بزرگترین شرکت تولید و صادرات نفت ایران در اختیار داشت. انگلیسیها که از اخراج شدن از حوزه نفت ایران ناراضی بودند، برای جلوگیری از تحویل نفت ایران به خریداران احتمالی، اقدام به محاصره دریایی این کشور کردند. همچنین دولت [دوایت] آیزنهاور [۱۳] [رئیسجمهور آمریکا بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۱ - ۱۳۳۱ تا ۱۳۳۹ شمسی] را متقاعد کردند که دولت جدید ایران به سمت شوروی متمایل است؛ که به این ترتیب، آیزنهاور مجوز عملیات آژاکس را صادر کرد: کودتایی که سیآیای و امآی۶ آن را مهندسی کرده بودند و منجر به سرنگونی [محمد مصدق] نخستوزیرِ بهطریقدموکراتیکانتخابشدهی ایران و تثبیت قدرت در دستان شاه جوان این کشور، محمدرضا پهلوی، شد.
«عملیات برای انتصاب یک دولت طرفدار غرب در ایران///مسئول: تأییدشده توسط رئیسجمهور، وزیر خارجه و مدیر اطلاعات مرکزی در تاریخ ۱۱ جولای ۱۹۵۳ [۲۰ تیر ۱۳۳۲ شمسی]///هدف: مصدق، نخستوزیر [ایران]، و دولتش///اهداف: استفاده از روشهای قانونی، یا شبهقانونی، برای سرنگون کردن دولت مصدق؛ و جایگزینی آن با دولتی طرفدار غرب به رهبری [محمدرضا] شاه و نخستوزیری [فضلالله] زاهدی///اقدام سیآیای: طرح اقدام در چهار مرحله اجرا شد:...»؛ تصویر منتسب به مجوز دولت آمریکا برای اجرای عملیات آژاکس و کودتای ۲۸ مرداد در ایران؛ متن کاملتر این سند را میتوانید (به زبان انگلیسی) از اینجا بخوانید (+)
«ز جنبش تودهها شاه فراری شده»؛ «مرگ بر شاه خائن»؛ (متن انگلیسی) «یانکی [آمریکایی] برگرد خانه»؛ پاک کردن شعارهای ضدشاه از روی دیوار در تهران در تاریخ ۳۰ مرداد ۱۳۳۲، پس از کودتای ۲۸ مرداد؛ فضلالله زاهدی، نخستوزیری که جایگزین مصدق شد، پس از کودتا دستور داده بود اینگونه شعارها را از روی دیوار پاک کنند (+)
کرمیت روزولت نوهی تئودور روزولت، رئیسجمهور سابق آمریکا، و رئیس وقت بخش آسیا-خاور نزدیک در سیآیای که فرمانده میدانی عملیات آژاکس بود و شخصاً با نام جعلی «جیمز لاکریج» برای مدیریت کودتا به ایران سفر کرد؛ جالب است بدانید روزولت که بعد از موفقیتآمیز بودن کودتا، مخفیانه از آیزنهاور «مدال امنیت ملی» را هم دریافت نمود، اعتراف کرده که آمریکا به «معترضان» در ایران رشوه داده تا برای بدنام کردن مصدق و حامیانش، به نمادهای شاه حمله کنند و همزمان شعارهایی در حمایت از مصدق بدهند (+)
شعبان جعفری (مرکز تصویر) مشهور به «شعبان بیمخ» یکی از طرفداران شاه بود که از سیآیای پول میگرفت تا مردم را علیه مصدق و در طرفداری از شاه بشوراند (+)
شادی حامیان شاه پس از موفقیتآمیز بودن کودتای ۲۸ مرداد (+)
[۵] مثلاً «مکزیکی-آمریکایی» یا «کوبایی-آمریکایی»