از تبعید به کرمانشاه تا ممنوع المنبر شدن توسط ساواک
به گزارش خبرگزاری ر سا، مرحوم آیتالله محمد یزدی، رئیس فقید شورای عالی جامعه مدرسین حوزهی علمیه قم از جمله مبارزان انقلابی بود که توسط رژیم پهلوی دستگیر و به کرمانشاه تبعید شد.
بخشهایی از خاطرات آیت الله یزدی که در مصاحبهای با پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای (مدظلهالعالی) بیان شده است را از نظر میگذرانید:
تقریباً دو سال مانده به پیروزی انقلاب، یعنی همان هنگام که تعداد زیادی از طلاب و فضلای حوزهی علمیهی قم و بهخصوص اعضای جامعهی مدرسین را به جاهای مختلف تبعید و زندانی کرده بودند، من هم به اسلامآباد تبعید شدم که در آن موقع به شاهآباد معروف بود. البته پس از آن، تبعید من تبدیل شد به زندانی شدن و حبس در کرمانشاه. در مدتی که من در اسلامآباد بودم، روزها به مسجد میرفتم و کار تبلیغاتی خود را با همکاری یکی از روحانیون شروع کردم.
پس از مدتی با اشخاص ارتباط پیدا کردم و جلسههای خصوصی برای جوانان را نیز در خانهها تشکیل دادیم. در حقیقت یک بخش تبلیغات رسمی را در مسجد داشتم و یک بخش هم در منزل. خودم از آن وضعیت راضی و خوشحال بودم؛ بهخصوص که روحانی محترم آنجا خیلی همکاری میکرد.تا رسید به یک نیمهی شعبان تاریخی که حضرت امام رضواناللهتعالیعلیه از نجف پیغام دادند، یک نوع دستور که ما امسال عید نداریم و لکن مسلمانها مسائل را برای مردم بگویند. خوشبختانه چون کرمانشاه و اسلامآباد در مسیر رفتوآمد به عراق بود، معمولاً کسانی که میرفتند عراق و میآمدند، سری هم به ما میزدند و ما در جریان پیغامهای امام رحمهالله قرار میگرفتیم.
آن پیام امام خمینی رحمهالله که رسید، من از فرصت استفاده کردم و به دوستانی که میآمدند به دیدن ما، چه از کرمانشاه. چه از سرپلذهاب یا شهرهای دیگر استان، گفتم که برای شب عید آماده باشید. شب عید هم خودم به مسجد رفتم. جمعیت بسیار خوبی هم آمده بود. آن شب هرچه که دلم میخواست، گفتم و تا از مسجد آمدم بیرون، مرا بازداشت کردند و به شهربانی بردند و بعد از آن هم فرستادندم به زندان.
در مدتی که من در اسلامآباد و سپس در زندان کرمانشاه بودم، شهید محراب مرحوم اشرفی اصفهانی در کرمانشاه بود. ایشان مکرراً از من احوالپرسی میکرد. حتی یک بار هم برای دیدار من به زندان آمد. آن مدتی که من در کرمانشاه بودم، مردم آنجا را بسیار پُرمهر و پرمحبت دیدم.
یک بار به شکل خاصی و به دعوت مرحوم اصفهانی رفته بودم کرمانشاه. از کوچه پسکوچه به مسجد ایشان رفتیم، ولی دیدیم که مسجد در محاصرهی نیروهای ساواکی است. آن هنگام بنده ممنوعالمنبر بودم. با ایشان به داخل مسجد رفتیم و من کنار ایشان نشستم. مداح شروع به مداحی کرد تا مجلس آماده شود، یکی آمد روبهروی من نشست و گفت: شما امشب حق منبر رفتن در اینجا را ندارید، گفتم: خیلی خوب من در جریان هستم، وقتی فضا آماده شد، رفتم همان پلهی اول منبر نشستم و بحثم را شروع کردم و هر چه دلم خواست، گفتم و بعد هم همراه مرحوم اشرفی اصفهانی از مسجد آمدیم بیرون. اگر آن شب مردم همکاری نمیکردند، من نمیتوانستم از آنجا خارج شوم.
موقعی که در زندان بودم نیز افرادی میآمدند و احوالپرسی میکردند و پیامهای مرحوم اشرفی اصفهانی را رد و بدل میکردند. فصل شیرینی از دوران قبل از انقلاب من در کرمانشاه گذشت.