۲۳ دی ۱۳۹۹ - ۱۵:۲۸
کد خبر: ۶۷۲۳۷۷
تاریخ‌نگاری شرق‌شناسان در ایران (13) | استاد قاسم تبریزی:

مراکز ایران شناسی در پی ایجاد نزاع هویتی هستند

مراکز ایران شناسی در پی ایجاد نزاع هویتی هستند
این از اهداف مراکز شرق‌شناسی بود که هویت ما را از هویت اسلامی به هویت ایرانی بیاورند.

اشاره:

استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهایی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری در ایران معاصر پرداخته و 5 جریان غالب تاریخ نگار در ایران را معرفی و تحلیل کرده است. این 5 جریان تاریخی عبارتند از: تاریخ‌نگاری کمونیستی در ایران، تاریخ‌نگاری ناسیونالیستی در ایران، تاریخ‌نگاری غرب‌گرا در ایران، تاریخ‌نگاری شرق‌شناسی در ایران و تاریخ‌نگاری اسلامی در ایران.

تا کنون 12 گفت و گوی اختصاصی خبرنگار خبرگزاری رسا با این تاریخ پژوه انقلابی در معرفی مبانی، اندیشه و شخصیت های جریان تاریخ نگاری شرق شناسان در ایران معاصر منتشر شده است. ایشان در ادامه معرفی و تبیین نقش ادوارد براون در تحریف جامعه ایران معاصر به سه کارکرد روزنامه کاوه در تعمیق باستان گرایی، غرب گرایی و نیاز کاذب به استبداد رضاخانی می پردازد. و اکنون ادامه این گفتگو:

قاسم تبریزی، تاریخ معاصر ایران، تاریخ‌نگاری شرق‌شناسان در ایران، روزنامه کاوه/ مراکز ایران شناسی در پی ایجاد نزاع هویتی هستند

از کمیته برلینِ ادوارد بِراون تا استبدادِ منورِ رضاخانی

همان‌طور که قبلا گفتیم ادوارد براون کمیته ایرانی در برلین را مدیریت می‌کرد. او می‌گوید «با شرکت گروهی از رجال آزادی‌خواه و انسان‌دوست (منظورش تقی‌زاده و... است)، انجمنی به نام کمیته ایران تأسیس و با مقالات و سخنرانی خود به انتقاد از تجاوزات و تعدی‌های ستمگرانه روس‌ها و تقبیح روش سازشکارانه انگلیس...»؛ خوب دقت کنید؛ این در حالی است ‌که جنایات انگلیس کم از روس‌ها نیست.

البته این‌ها در کمیته برلین به غیر از جاسوسی برای انگلستان، روزنامه کاوه را نیز منتشر می‌کردند. این روزنامه کاوه حاوی سه پیام بود؛

یک، ایران باستان؛ یعنی هویت ما ایران باستان است. آن‌ها اصل را ایران باستان قرار می‌دهند؛ تا حدی که علامه اقبال لاهوری اعتراض می‌کند که پس تمدن اسلامی، فرهنگ اسلامی و معارف اسلامی چه می‌شود؟ این از اهداف مراکز شرق‌شناسی بود که هویت ما را از هویت اسلامی به هویت ایرانی بیاورند. در مصر، عراق و... نیز همین کار را کردند و هر منطقه و کشور را به هویت قبل از اسلامش احاله دادند.

دو، تجددگرایی؛ یعنی سعادت ما در غرب‌گرایی است؛ اگر ما بخواهیم مترقی شویم باید از موی سر تا ناخن پا ظاهراً و باطناً، فکراً و عملاً غربی شویم.

سه، ایران نیاز به یک استبداد منور دارد؛ که رضاخان را برای اجرای این استبداد، شناسایی و تربیت می‌کنند. مطالعه روزنامه کاوه که قبل از انقلاب چاپ شد می‌تواند تا حدی این را نشان دهد.

همان‌طور که در جلسات گذشته گفتیم بحث کمیته برلین جای بررسی و تحقیق دارد. بعد از انحلال کمیته برلین، کاظم‌زاده ایرانشهر در برلین می‌ماند و مجله ایرانشهر را منتشر می‌کند. در این مجله از ایران باستان و از رضاخان دفاع می‌کند. او طرح تغییر سیستم آموزشی را بر اساس فرهنگ غربی و ایران قبل از اسلام ارائه می‌دهد. ابراهیم پورداوود که از این مجموعه است به هند می‌رود و با پارسیان هند ارتباط می‌گیرد و به تبلیغ و تشریح زرتشتی‌گری می‌پردازد. جمال‌زاده در اروپا می‌ماند و به داستان‌نویسی می‌پردازد. او صحرای محشر را می‌نویسد و در آن مقدسات را به تمسخر می‌گیرد. محمد قزوینی تا سال 28 در برلین می‌ماند. می‌گویند در کتابخانه دانشگاه کمبریج بود و دو سه کتاب را تصحیح کرد که چاپ شده است، ولی در این مدت و غیر از آن در غرب چه فعالیتی داشته، هیچ اطلاعی نداریم.

از دیگر فعالیت‌های ادوارد براون این است که با محمدعلی‌خان تربیت کتابی با عنوان تاریخ مطبوعات نوشت. محمدعلی‌خان تربیت از وابستگان به تقی‌زاده و عضو لژ بیداری است. کتاب «مکتوبات اهل مشروطه» در چهار جلد به صورت فهرست‌وار درباره هر کدام از مجلات توضیح می‌دهد. این کتاب در دهه بیست، یک‌بار بیشتر چاپ نشد. دو جلد آن در موزه عبرت موجود است.

یکی دیگر از آثار ادوارد براون کتابی است درباره نهضت مشروطه، که فکر می‌کنم همان تاریخ مشروطه باشد. او آثاری درباره ایران و تاریخ اجتماعی ایران نوشته و بیشتر درباره بابی و بهاییت است. آقای علی‌پاشا صالح کتاب تاریخ ادبیات او را ترجمه کرده است. او برادر الله‌یار صالح است؛ کسی که کارمند سفارت آمریکا و از مدافعان سیاست آمریکا بود. تا آخر نیز کارمند سفارت بود. او کتابی نوشت با عنوان «روابط دویست ساله ایران و آمریکا». علی‌اصغر حکمت کتاب او را ترجمه کرده است. علی‌اصغر حکمت در آن دوران از مدافعین جریان انگلیسی بود. همچنین غلامرضا رشید یاسم این کتاب را ترجمه کرد. او ایران‌گرا و وابسته به فرهنگ ایرانی است.

از دیگر فعالیت‌های ادوارد براون سخنرانی‌های کالج سلطنتی انگلستان است؛ که اطلاعی از آن نداریم. مقالاتی نیز در انجمن سلطنتی آسیایی انگلیس دارد که ترجمه نشده است.

براون بین سال‌های 1321 قمری، مصادف با 1902 میلادی، عضو فرهنگستان انگلیس بود. در سال 1911 مصادف با 1330 قمری، عضو کالج سلطنتی پزشکی انگلیس بود. در سال 1301 نیابت ریاست انجمن سلطنت آسیایی انگلیس است.

مجموعه مقالاتی که دیگران در وصف او نوشته‌اند، تحت عنوان مقالات خاورشناسی در رابطه با ادوارد براون، در انگلستان چاپ شد. سر دینس راس، یک شرح حالی درباره براون نوشته است که آن را ندیده‌ام. محمود افشار مقاله‌ای نوشته است. او از مدافعان جریان ایران باستان و از مخالفین سرسخت اسلام است. در مجله آینده درباره بازگشت به ایران باستان و همچنین علیه اسلام و علیه حجاب مقالات زیادی دارد. مجموعه‌ای که با او کار می‌کردند با همین تفکر بودند. او بین سال 1301 تا 1357 مجله را منتشر می‌کرد و بیشتر مقالاتش در تعارض با اسلام، فرهنگ اسلامی و تکیه بر ایران قبل از اسلام بود. همچنین از مدافعین رضاشاه بود. او پدر ایرج افشار است. قبل از مرگ محمود، پسرش کار انتشار مجله را ادامه داد.

مطالبی که مطرح می‌کنیم به‌دلیل شناختی که نسبت به استعمار، عوامل استعمار و خیانت آن‌ها داریم، برای ما طبیعی است؛ چون بالأخره بعد از نود سال گفت‌وگو می‌کنیم که او چگونه بوده است. اما شما تصور کنید که این مجله در سال 1303 در جو آغاز دوره رضاخان، مباحث باستان‌گرایی و غرب‌گرایی را مطرح می‌کند؛ جامعه‌ای که جوش در اختیار امثال تقی‌زاده و فروغی و علی‌اصغر حکمت است. دانشجویان و جوانان در چنین جو و القائاتی، امثال خانلری می‌شوند و بعدها امثال عبدالحسین زرکوب و سعیدی سیرجانی می‌شود؛ یعنی مخاطبین آن، در دهه بیست، سی و چهل، تحت عنوان پرفسور ادوارد براون، مروجان ایران باستان یا فرهنگ غرب می‌شوند‌.

مطلبی که می‌خوانم از مجله آیندة محمود افشار است که نام او نیز در انتهای مقالات آمده است. محمود افشار در سال اول و شماره سوم مجله آینده که در قطع وزیری چاپ می‌شد، (اگر اشتباه نکنم در سال 1302 شمسی)، به معرفی ادوارد براون پرداخته است. محمود افشار در آنجا می‌نویسد:

«معلم زبان‌های شرقی در دارالعلوم کمبریج انگلستان است که عمر خود را صرف خدمت به ادبیات ایران و دفاع منافع سیاسی این مملکت در اروپا نموده است، (یعنی او مدافع منافع ما در اروپا بوده است) حق بزرگی بر گردن ایرانیان دارد. قدرشناسی‌هایی که تاکنون درباره این مرد بزرگ شده است اگرچه در برابر خدمات او چیزی نبوده است، اما حس حق‌شناسی ملت ایران را نسبت به او می‌رساند. مسلماً در آینده بیش از این خواهد بود. روزی خواهد آمد که نام گرامی او بر خیابان‌ها نهند و مجسمه او برپا کنند. (البته یک خیابان به نامش کردند؛ دیوار غربی دانشگاه تهران. در خیابان شانزده آذر یک جایی به نامش ثبت شده است) اگرچه پروفسور در ایران معروف است با وجود این نیکو است که ایرانیان مردی را که اینگونه نامش ایران گرفته است کامل بشناسند».

البته این مطالب از محمود افشار عجیب نیست. پسر او، ایرج افشار نیز در مرگ میس لمپتون، جاسوس حرفه‌ای انگلستان، چهل صفحه مطلب در مجله بخارا نوشت.

می‌گوید «پدرش بنجامین براون بوده است. درباره تولد ادوارد براون، یک سال زندگی در میان ایرانیان و آموختن زبان‌های فارسی و زبان‌های شرقی می‌گوید. خاطراتی از ادوارد براون نقل می‌کند که برای اولین دفعه در زمان جنگ روس و عثمانی توجه من به طرف مشرق زمین جلب شد و کم کم به اینجا گرایش پیدا کردم؛ نقشه تهیه کردم که به اینجا بیایم. زبان ترکی یاد گرفتم. (از شوخی‌هایی که در کتاب‌های قدیم ترکی بود می‌گوید) در کمبریج طب تدریس می‌کردم. در سال 1880 نیز زبان فارسی یاد گرفتم».

 

ادوارد بِراون و پیغمبر یونانی

بحث پرفسور ادوارد براون و پیغمبر یونانی در همین سال 1880 مطرح است. او می‌گوید «در همین اوان من با یک پیرمرد ایرانی بسیار فاضل ولی غریب و عجیب آشنا شدم. این شخص موسوم به میرزا محمدباقر یونانی از اهالی فارس معروف به ابراهیم‌ جان مقطع است. این مرد بعد از آنکه در نصفه دنیا گردش کرد شش هفت زبان را به‌خوبی فرا گرفت و پیاپی به مذاهب مختلف درآمد؛ شیعه، درویش، عیسوی، بت‌پرست و یهودی. بالاخره مذهبی اختراع کرد و آن را اسلام عیسویت نامیده است. بیشتر وقت و همت و پول خود را صرف رساله‌های انگلیسی و اشعار عجیب و غریب فارسی در تفسیر و تعریف مذهب خود می‌نمود. پرفسور (ادوارد براون) می‌نویسد من کسی را ندیدم که این اندازه مفتون و شیدای عالم خیالی مخلوق خود باشد. این پیغمبر در یک اتاق کوچکی مسکن داشت و هر وقت تنها بود چیزی می‌نوشت. هر کس را که برای شنیدن حرف‌های خود پیدا می‌کرد با او صحبت می‌کرد. پروفسور که در این وقت به آموختن زبان شوقی داشت به میرزا باقر پیشنهاد کرد که اشعار مثنوی و حافظ را برای امتحان لازم است که با او بخواند و در عوض حق الزحمت بگیرد. می‌نویسد همین که بیست دقیقه با هم از آن اشعار خواندیم یک‌دفعه کتاب حافظ را عقب زده یک مشت کاغذ نوشته بیرون آورد و گفت که من این اشعار را خودم بیشتر از این‌ها می‌دانم، اگر شما میل دارید من به شما فارسی یاد بدهم باید هر قسم میان من هست یاد بگیرید. من پول شما را نمی‌خواهم و می‌خواهم شما افکار من را در موضوع مذهب بفهمید. شما می‌توانید حافظ را به تنهایی یاد بگیرید اما شما نمی‌توانید اشعار من را بی‌آنکه توضیح دهم بفهمید.

از قراری که آقای پروفسور ادوارد براون نقل می‌کند نوشته‌های اشعار این شخص به اندازه‌ای مغلق و پیچیده بود که فهم آن برای هر ایرانی عالمی هم بی‌اشکال نبود. بیچاره پروفسور عشق آموختن فارسی داشت [و باید] تحمل این فیلسوف ایرانی را بنماید. اما بدبختی اینجا بود که مصاحبت این فیلسوف باعث شد که دوستان ایرانی از او گریزان شوند، حتی یکی از ایران به ایشان گفته بود که به دیدن پروفسور نخواهد رفت، مگر اینکه مطمئن باشد که شاعر پیغمبر فیلسوف یونانی در پیش او نیست. بعد همین‌طور با او نزدیک می‌شود. هر روز به محل میرزا می‌رفته است. تا نیمه شب با او بوده است. میرزا نمی‌خواست از لندن حرکت کند، پیش از آنکه ایشان خواندن تفسیر منظومه‌ای که بر قرآن نوشته بود تمام کرده باشد. (همان پیامبر ایرانی) می‌گفت که دختر من خواهد مرد، زیرا اطباء گفته‌اند که او می‌میرد، در هر صورت پهلوی میرزا باقر تمام این‌ها را یاد گرفت و پروفسور زبان فارسی را آموخت.

 

سفرهای ادوارد بِراون به شهرهای ایران

اما بعد از آموختن زبان فارسی در سال 1882 سفری به استانبول می‌رود؛ (که در ادامه درویش می‌شود و خود را صفاعلی می‌نامد که بعداً به آن می‌پردازیم.) یک سال در بین ایرانی‌ها بود و درباره ایران مطالعه می‌کرد. از تبریز به تهران آمد، از تهران به شیراز، اصفهان، یزد و کرمان رفت. سپس از راه یزد، کاشان، قم و تهران مراجعت کرد و به مازندران آمد. در مشهد در کنار بحر خزر مملکت ما را وداع گفت و به بادکوبه حرکت کرد.

او که بیش از این دوست داشت طرفدار ایران باشد کتاب یک سال در میان ایرانیان و مقالات او در جراید انگلیس منتشر شد. به‌راستی گفتار ما گواه است که او مدافع ایران و دوستدار و حامی ایران بوده است. حقیقتاً پروفسور، مملکت ایران را اخلاقاً فتح کرده است؛ زیرا با وجود دلتنگی ایرانیان که گاه از سیاست انگلیس دارند همیشه شرمنده نیکی‌های آن استاد بزرگ‌نهاد هستند و این حقیقت بارها آشکار شده است».

در پایان مقاله آمده است «پروفسور براون در ورود به خاک ایران فرق زیادی بین این مملکت و عثمانی یافته است. می‌نویسد خانه‌های دهات ایران معمولاً از مال عثمانی پاکیزه‌تر است و بهتر ساخته شده است. به‌هرحال بعد از سیاحت تبریز و تهران در پایتخت توقف می‌کند. به اصفهان و شیراز می‌رود. خرابه‌های تخت جمشید را می‌بیند. مرودشت و خرابه‌های پاسارگاد و مقبره کوروش را در آن منطقه می‌بیند. خرابه‌های تک‌وتوک از مردم از نژادهای مختلف که در آنجا بودند و نهایتاً بسیاری از سنگ‌های حجاری‌شدة آن را اروپاییان به فرنگ برده بودند که زینت‌بخش موزه‌های اروپا است. پروفسور اسم سرجان ملکم معروف که در دربار فتحعلی‌شاه که از طرف دولت انگلیس سفیر بود تشخیص دادند. پروفسور براون می‌نویسد که حس تحصیل و ترسی که آن جایگاه در خاطر من برانگیخت چنین به نظر من مجسم ساخت که پیروی کار آن‌ها به منزله پشت‌پازدن به مقدسات است؛ بعد از تماشای خرابه‌ها به شیراز که مدت هفت سال آرزوی دیدن آن را داشت آمده است، ولی پیش از ورود به شهر، آب رکن‌آباد را مشاهده کرده. خلاصه بعد از سه هفته توقف پروفسور از شیراز به یزد آمد. این موقع شاهزاده عمادالدوله حکومت این شهر را داشت. هنگام ورود پروفسور حکمران دستور تیراندازی را که از رؤسای مذهبی زرتشتیان بود نزد او فرستاد که تا بپرسد که از کدام ملت است؛ چون غریبه وارد یزد شده است. برای چه کار به یزد آمده است؟ رتبه و مقام او چیست؟ تا اگر متشخص است نسبت به او احترامات کامل به جای آورد.

پروفسور گفته که انگلیسی است. مقصود دیگری از این مسافرت جز افزودن معلومات خود و تکمیل زبان فارسی و تفرج ندارد. به‌علاوه دارای مقام رسمی و تشخصی به‌هیچ‌وجه نمی‌باشد و ابداً لازم نیست که خود را برای خاطر او به خطر بیاندازد».

مکالمه‌ای که بین او و پروفسور صورت می‌گیرد: «بسیار خوب، چه چیز سبب آمدن شما به یزد است؟ اگر منظور شما آموختن زبان فارسی بود، شما می‌توانستید این کار را در تهران و شیراز و اصفهان انجام دهید. بدون گذشتن از بیابان‌ها و تحمل رنج‌ها که ناچار در این سفر برای شما بوده است. ادوارد براون جواب می‌دهد که صحیح است اما من مایل به تماشا و آموختن زبان هر دو بودم. سفر من کامل نبود اگر شهر دیدنی کهن شما را مشاهده نکرده بودم. خیلی مایل بودم از پیروان زرتشت که علی الظاهر شما یکی از بزرگان ایشان هستید چیزی بدانم. طرف مقابل می‌گوید که مشکل است شما تمام مشقات مسافرت در بیابان را برای سببی بهتر از این تحمل نکرده باشید. باید منظور دیگری داشته باشید و من بی‌اندازه از شما ممنون خواهم بود که آن را به من بفرمایید. ادوارد براون می‌گوید که من به او اطمینان دادم که مقصود دیگری از مسافرت به یزد ندارم ولی مع‌هذا چون دیدم که باز بدگمان است، صاف از او پرسیدم که آیا قول من را قبول دارد یا نه؟ او پوست‌کنده جواب داد نه. این مطلب ادامه دارد که رفتن او مورد شک و تردید آنجا بوده است».

نهایتاً در شماره دو و سه می‌نویسد که «این شرح‌ها را نوشتیم و ادوارد براون شرق‌شناس ایران‌دوست نامی نگارش یافت، افسوس که به واسطه تنگی جا نتوانستیم نمره‌های بد موضوع را دنبال کنیم، ولی مصمم بودم که در این شماره رشته را رها شده از او بگیرم و مقاله راجع به احوال دانشمند انگلیسی را به پایان برسانم ناگهان خبر درگذشت او از اروپا رسید و مناسب این کار افزودن گردید». همان سال 1305 است که موقع نوشتن خبر مرگش می‌رسد.

 «اینجا کنسولگری بوده است و او هم در پایتخت بود. نخستین‌بار من این خبر را شنیدم و نخواستم که باور کنم؛ زیرا چنین به خاطر دارم نوبتی دیگر نیز خبر وفات او را پراکنده کرده بودند و گویا در یکی از جراید فارسی خارجه، حبل‌المتین و چهره‌نما این خبر تکذیب شد. همه ایرانیان از این پیشامد ناگوار متألم شدند و چندین مجلس سوگواری در تهران برپا شد. تلگراف‌های بی‌شمار در اظهار تأسف، و شرکت در مصیبت در ایران به انگلستان مخابره گردید. شرح آن‌ها در جراید روزانه چاپ شده است، ولی در این اوراق ماهیانه جایی برای گنجیدن آن تنگ است. در میان بیگانگان ناچار بیش از همه کس در این غم و اندوه شریکند که به دیدار عالم متوفی نائل آمده است و از صحبتش بهره‌مند بوده‌اند.

نگارنده این سطور در 1921 یعنی در 1300 درک این فیض را کرده‌ام (معلوم است که او نیز با ادوارد براون رابطه داشته است) و یکی از ارادتمندان آن مرحوم بوده‌ام؛ همچنان‌که پاره‌ای کسان دیگر بوده‌اند. موقعی که در لوزان (محمود افشار مدتی برای گردش در لوزان بود) به نگارش کتاب سیاست اروپا در ایران اشتغال داشتم، برای مطالعه و تحقیق نامه‌های سیاسی تألیف آن مرحوم به‌ویژه انقلاب ایران... (منظورش مشروطیت است) چون این کتاب نایاب بود برای به دست آوردن آن ناچار گشتم به نویسنده آن رجوع کنم چگونه نسخه آن را به چنگ آورم. او با اینکه تا به حال مرا ندیده بود و شاید هم نامی از من نشنیده بود نامه به من نوشت و یک نسخه کتاب گرانبها را با چند جلد کتاب دیگر از کتاب‌های خودش نوشت که به عنوان یادگار نزد من ماند. خواندن کتاب‌ها، رساله‌های سیاسی پرفسور براون که تمام در دفاع از حقوق وطن است، مرا یکی از ارادتمندان صمیمی او نمود. ارادتمندی من بیشتر به سبب این بود که یک تن انگلیسی که همیشه منافع دولت او با مصالح مملکت ما توافق نداشت بلکه بیشتر به علت پیشامدهای سیاسی مانند لزوم ائتلاف بین روس و انگلیس (منظورش سال 1907 است که ایران را بین روس و انگلستان تقسیم کردند) مدافع حق حیات سیاسی ما شد، نه تنها در برابر روسیه جابر بلکه در برابر منافع رسمی مملکت خود می‌گردید. منظور از منافع رسمی، منفعت‌هایی است که حکومت لندن به مناسبت‌های سیاسی، دیپلماسی گوناگون تشخیص می‌داد.

پروفسور براون برخی از انگلیس‌ها می‌گویند که مسائل انگلستان را دگرگونه می‌دانست. مستشرقین این‌گونه بودند و نهایتاً او مصلحت انگلیس را هم در ایران نگه می‌داشت. اما آنچه که او در پایان اشاره می‌کند این است که البته در نظر ما آنکه قدر و منزلتی بزرگ دارد...

به نقل در کتابچه بحران در دسامبر 1911 درباره ایران می‌نویسد که وزیر خارجه انگلیس با روسیه برای منافع ایران چگونه بود. اما آنچه درباره خود ادوارد براون می‌نویسد می‌گوید که مستشرق دانشمند شرحی تمجید از شاهزاده عمادالدوله حکمران یزد می‌نماید، گوید که این شخص عادل‌ترین دوست‌دارترین و فاضل‌ترین تمام حکام ایران است.

در مورد زرتشتیان چنین اظهار می‌دارد که آنچه من از آن‌ها مشاهده کردم خواه در یزد یا در کرمان در نظر من مردمانی نجیب و درستکار جلوه نمودند. مذهبشان آن‌ها را از ازدواج با ترک‌ها، عرب‌ها و سایر طوایف غیر آرین (آریایی‌ها) نگاه داشته است و بالنتیجه آن‌ها نماینده واقعی نژاد ایرانی که در حسن طبیعی کمتر نظیر دارند می‌باشند. پروفسور براون در یزد به تماشای آتشکده پارسیان رفته و در یکی از آن‌ها که ملاحظه کرده است هست که به گفته آنان تمثال زرتشت است از یک حجاری قدیم در شهر بلخ گرفته شده است شرحی نیز از آن رفتار مردم نسبت به زرتشتیان ذکر  کرده‌اند.

موقعی که براون به مصاحبت یک نفر زرتشتی که عازم رفتن به منزل شاهزاده بوده است و اسبی از برای وی آماده کرده بودند چون مشاهده می‌کند که رفیق راه او باید پیاده بیاید و او سوار شود امتناع می‌کند و می‌گوید که او یک نفر زرتشتی هست و من عیسوی، هر دو در نظر مسلمانان کافر و نجس هستیم، و اگر آن‌ها بتوانند با من نیز همان رفتار را خواهند نمود. پس بهتر است که من نیز با او پیاده بروم تا تحقیر خود را نسبت به این وضع و احترام خود را نسبت به دستور هم‌کیشان او داده باشم».

تاریخ معاصر ایران، قاسم تبریزی، تاریخ شفاهی،مراکز ایران شناسی در پی ایجاد نزاع هویتی هستند

گفتگو از: محمد مهدی زارع

 

محمد مهدی محققی
ارسال نظرات