۱۲ فروردين ۱۴۰۰ - ۰۷:۰۷
کد خبر: ۶۷۷۳۶۷

باخت قافیه فرهنگ به صداوسیما

باخت قافیه فرهنگ به صداوسیما
یکی از مهمترین سؤالاتی را که باید از مدیران تلویزیون پرسید، این است که چرا به جای این همه تکرار و کلیشه، صاحبان فکر و ایده در حوزه فرهنگ معرفی نمی‌شوند؟

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، با نگاهی به اتفاقات در سازمان صدا و سیما به عنوان نهادی مهم و تأثیرگذار در جریان فرهنگی کشور می‌توان به این نکته رسید که به واقع فرهنگ قافیه‌اش را به رسانه ملّی باخته است. در این یادداشت به ابعاد مختلف این اتفاق و به نوعی ناکامی رادیو و تلویزیون در عدم معرفی درست صاحبان فکر و ایده فرهنگ کشور پرداخته است:

اول: شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که طی روز‌ها و ماه‌های اخیر برای خرید یک بسته چیپس از برندی که اتفاقاً در زمینه تولید این محصول گوی سبقت را از سایر رقبا بریده سری به یک روشگاه زده باشید. این برند شایدمعزز و شاید هم محترم برای بسته‌بندی محصول خود طرحی از سه مرد میانسال که روی یک سن کشیده است که در حضور مخاطبان بسیار در حال نواختن ساز‌های ایرانی و احتمالا خوانش تصنیفی از موسیقی ایران‌اند. خوب که به تصویر خیره می‌شویم به خوبی حزن و اندوه ناشی از کاری که در حال انجام آن‌اند به شما القا می‌شود، گویی به زور و یا اجباری خاص در این محل حاضر بوده و اقدام به فعالیت هنری خود کرده‌اند.

این تنها یک نمونه از تصویری است که این روز‌ها از فرهنگ و باور‌های سنتی و آئینی ایران در حال تولید و عرضه به مخاطب است؛ تصویری که روزانه هزاران بار به روی بسته‌های یک بار مصرف چیپس درج و هزاران بار بر روی همان بسته و در دست مشتریان بی‌آنکه دقیقه‌ای روی آن تصویر خیره مانده باشند، مچاله شده و به زباله‌دانی سپرده می‌شود.

دوم: در میان تمامی هیاهو‌های فرهنگی و هنری سال گذشته یک اتفاق جالب توجه بود. برگزیده شدن فیلمی در جشنواره فجر که از قضا بر اساس داستان نویسنده‌ای در قید حیات ساخته شده بود و باز هم از قضا آن داستان در کتابی از همان نویسنده در سال‌های نه چندان دور منتشر و برگزیده بزرگترین جایزه ادبی ملی ایران یعنی جلال آل احمد شده بود. فیلم هم اتفاقاً در پدیده‌ای جالب در همین ایام نوروز سال جاری در دو نوبت از رسانه ملّی پخش شد و احترام مخاطبان بسیاری را برانگخیت.

داستان نوجوانی که در بحبوحه جنگ و تعرض عراق به خرمشهر، در میانه راه همراهی با خانواده یا دفاع از خاکش، راه دوم را برمی‌گزیند و با وجود سن کمش دل به دریا زده و خود را به آغوش شهرش باز می‌گرداند. از این ماجرا و در میان برنامه‌های متنوع و مختلف سال نو در تلویزیون، جز نمایش فیلم در رسانه ملی آن هم بدون ذکر این جزئیات صحبتی به میان نمی‌آید.

نه کسی از نویسنده سراغی می‌گیرد و حس و حالش را برای نوشتن داستان می‌پرسد و نه حتی کسی سراغی از فیلمنامه‌نویس و کارگردان می‌رود. خب شاید سؤال کنید که به جای آن رسانه ملی مشغول به چه کاری بوده است؟ پاسخ ساده و تلخ است: شبکه‌های مختلف حتی شبکه پخش‌کننده این فیلم در مسابقه‌ای عجیب برای دعوت از بازیگران درجه دوم و سوم و البته گاهی کمی مشهورتر، خوانندگانی با همین درجه از اهمیت و البته تبلیغ کالا‌هایی از جنس همان چیپس که سخن از آن رفت.

سوم: برای رسانه ملی ساخت برنامه‌هایی برای مرور چرایی بازی یک هنرپیشه در سریالی که سال‌ها از ساخت آن گذشته و بار‌ها هم تجدید پخش شده است مهمتر است از دغدغه‌هایی است که منجر به تولید یک داستان درباره جنگ و یک فیلم بر اساس آن در زمانه پرزرق و برق تسخیر همه ارکان فرهنگ توسط سلبریتی‌ها است. هنوز دلقک بازی‌هایی که به اسم خنده در رسانه ملی به خورد مخاطب داده می‌شود مهمتر از حرف نابی است که از زبان و دل اهل قلم می‌تواند به گوش مردم ایران برسد و هنوز حتی ساخت برنامه‌هایی برای مرور نوستالژی‌های سینمای جهان بر معرفی اهل فرهنگی و قلمی که در زمانه مُلَوَن کنونی برای ایران و ایرانی دست به قلم و دوربین می‌شوند اولویت دارد؛ و این اولویت‌ها از کجا حاصل می‌شود؟ چرا تکرار و تکرار و تکرار مصاحبه‌های بی‌رمق با اهالی سینما و بازیگران دست‌چندم سریال‌های تلویزیونی و حتی ساخت برنامه برای مرور چگونگی تولید این محصولات مهمتر و ارجحیت‌دارتر از مرور و معرفی تولیدات تازه فرهنگی و صاحبان فکر و ایده ناب در حوزه کار فرهنگی دارد؟ چرا هیچ تلاشی برای معرفی این افراد در تایم‌های پرمخاطب رسانه از جمله برنامه‌های تحویل سال نو نمی‌شود؟ پاسخ را باید در باخت و مرعوب شدن رسانه از مولود و محتوایی که خود خالق آن بوده جستجو کرد و اگر سؤال کنید که چطور این باخت حاصل شده، می‌گویم وقتی بازیگر این عرصه خود از ساحتی که در آن نقش آفرینی می‌کند اطلاع و مختصاتی دقیق، حرفه‌ای، متعهد و مبتنی بر دانش نداشته باشد حاصل همین است. تسخیر صحنه و میدان و بازیکنان حاضر در آن توسط عرصه‌ای که قرار بود میدانی برای ترک تازی آن‌ها باشد و نه سواری دادنشان.

چهارم: آنچه در ساحت رسانه ملی بر فرهنگ ایرانی می‌رود به درناکی مچاله شدن تصویر همان هنرمندان روی بسته‌های چیپس است. برای چند دقیقه حضور بازیگری سینمایی و گاهی تلویزیونی در لحظه‌های تحویل سال رقابت شکل می‌گیرد، اما فی المثل هرگز جایی برای یک نویسنده یا شاعر ملی، برای اهل فکر وجود ندارد. همه چیز به جذابیت‌های زودگذر رسانه‌ای واسپاری شده است و در در این واسپاری سلبریتی‌های سینمایی و موسیقایی از پیش برنده‌اند حتی اگر مجبور به پاسخ به این سؤال شوند که چرا ریش و سبیل خود را بالأخره و پس از سال‌ها تراشیده‌اند.

پنجم: سطر‌های پایانی این چند سطر را با چند سوال به پایان می‌برم. رسانه به عنوان یک عامل ارتباطی میان گروه‌های مختلف اجتماعی باید دنباله روی خواست مخاطب خود باشد یا برای مخاطب خود نیاز و فکر و اندیشه‌ای تازه فراهم کند؟ رسانه دنباله‌رو امر فرهنگی رایج است یا سازنده یک پدیده فرهنگی؟ چه کسی سلیقه و نیاز مخاطبان را برای دعوت از یک میهمان برای حضور رسانه ملّی می‌سنجد و چه کسی و با چه فرآیندی برخی را از این دایره حذف می‌کند؟ به نظر می‌رسد پاسخ به این سؤالات می‌تواند به خوبی آنچه که این روز‌ها رسانه ملی به نام فرهنگ برای مخاطب خود رقم می‌زند را پیش چشم آشکار کند.

 
حمید روشن ضمیر
منبع: تسنیم
ارسال نظرات