۳۱ شهريور ۱۴۰۰ - ۲۰:۱۰
کد خبر: ۶۹۰۳۶۲

مقاومت در محله ذوالفقاری

مقاومت در محله ذوالفقاری
سال 58 و 59 نیروهای صدام در جنوب کشور و حاشیه اروندرود جولان می‌دادند. 25 شهریور 59 به چند پاسگاه از جمله رشیدیه، طاوسیه، صفریه در منطقه فکه حمله و چند گلوله توپ هم به سمت آبادان پرتاب کرده و خرابی به بار آورده بودند.

26 شهریور، صدام قرارداد 1975 الجزیره را یک‌طرفه لغو و اعلام کرد اروندرود کاملاً متعلق به عراق است. 27 شهریور قصرشیرین را محاصره کرد، 28 شهریور، دشت‌آزادگان، فکه و آبادان را به توپ بست و وزارت‌خارجه عراق اعلام کرد اروند رود، شط‌العرب است و کشتی‌ها باید با پرچم عراق از آن عبور کنند و 29 شهریور نبرد در دهانه اروندرود تا خرمشهر شروع شد، عراق به ترمینال بندر خرمشهر حمله کرد و ایرانی‌ها هم تا جایی که می‌توانستند جواب این حملات را دادند.جنگ عملاً شروع شد، هر چند 31 شهریور به‌طور رسمی اعلام شد که عراق به ایران حمله کرده است.

الهی هیچ‌کس جنگ نبیند

مالک سراج که متولد و بزرگ‌شده آبادان است و جنگ را از نزدیک دیده، می‌گوید: آبادان را رسماً زدند، مردم از هم می‌پرسیدند: «چی شده...جنگه؟» و جواب می‌شنیدند: «ها...جنگه». «کی تموم میشه؟». «معلوم نی...شاید یه هفته دیگه... شاید یه ماه دیگه». خبر نداشتیم جنگی که شروع‌شده هشت‌سال طول خواهد کشید و ما چه‌ها خواهیم دید...الهی هیچ‌کس جنگ نبیند.

به سراج می‌گویم در تقویم، 31 شهریور به عنوان روز آغاز جنگ ثبت‌شده اما آن‌طور که روزشمار جنگ می‌گوید، آغاز جنگ 29 شهریور است و در این روز حملات عراق به ایران گسترده و هدفمندشده. می‌گوید: واقعیت این است که عراق از سال 58 تصمیم گرفت به ایران حمله کند و مقدماتش را شروع کرد. ما که در آبادان بودیم، شاهد این مقدمات بودیم. آدم‌هایش به خوزستان و آبادان واردشده و مشکلات زیادی برای آبادان به‌وجود می‌آورند، در شهر بمب منفجر می‌کردند و مردم بیگناه را می‌کشتند. خطوط نفت را منفجر می‌کردند و خسارت به بار می‌آورند. می‌دیدیم که آن‌طرف اروند استحکامات می‌سازند. همه اینها نشان می‌داد خبرهایی هست. مردم به مسوولان می‌گفتند و بچه‌های سپاه به تهران گزارش می‌دادند اما تهران هیچ واکنشی نشان نمی‌داد، حتی کار به جایی رسید که بچه‌های سپاه، جوانان شهر را آماده می‌کردند و به ما آموزش نظامی می‌دادند. هفته‌ای چند نفر را که اگر عراق حمله کرد بتوانیم از شهر دفاع کنیم. یادم هست همین روزها بود که ما در ورزشگاه آبادان آموزش نظامی می‌دیدیم که صدای انفجار مهیبی آمد و همه‌جا به‌هم ریخت. آبادان را زدند و چند گلوله توپ خورد در پانصد متری جایی که ما آموزش می‌دیدیم. یادم هست آقای سلیمانی، مسوولمان بود. پرسیدیم چی شد؟ گفت: «هیچی نشده... جنگ شروع شد.»

آنهایی که رفتند حق داشتند

در میان بهت ما جنگ شروع شد. هنوز تهران به شروع جنگ واکنش جدی نشان نداده بود. جنگنده‌های عراقی می‌آمدند در ارتفاع پایین پرواز می‌کردند و بمباران می‌کردند و می‌رفتند. بنی‌صدر اما واکنش نشان نمی‌داد. مردم آبادان نمی‌دانستند بمانند یا شهر را ترک کنند. اگر بروند در جاده گیر می‌افتند و اگر بمانند کشته می‌شوند. یک عده اما دل به دریا زدند و شهر را ترک کردند. حق هم داشتند نباید از آنها انتقاد کرد. جنگ بود، شوخی که نبود. مدتی که گذشت گفتند مردم، خرمشهر و آبادان را تخلیه کنند. آبادان محاصره شده بود اما مردم نرفتند و ماندند و دفاع کردند تا این‌که امام‌خمینی (ره) حرف آخر را زد و گفت: حصر آبادان باید شکسته شود.

مقاومت در محله ذوالفقاری

قبل انقلاب در حاشیه شهر آبادان در منطقه‌ای شروع به ساخت‌وساز کردند و شهرکی مسکونی ساختند. پیمانکار آن، آقای ذوالفقاری بود که محله به نام او معروف شد. دریاقلی سورانی را که می‌شناسید، تا سال 56 - 55 در داخل شهر اوراق‌فروشی داشت. مردم شکایت کردند از او که جای اوراق‌فروشی داخل شهر نیست. تا این‌که جایی به او دادند در محله ذوالفقاری. وقتی عراق به آبادان حمله کرد، دریاقلی روی پشت‌بام اوراق‌فروشی‌اش خواب بود. خودش گفت که نیمه‌های شب صدای لودر شنیده و ماشین‌های سنگین. بیدار می‌شود و گوش می‌دهد. متوجه می‌شود که دارند عربی حرف می‌زنند. می‌فهمد عراقی‌ها هستند که دارند به شهر نزدیک می‌شوند. از بهمنشیر روی اروند پل شناور انداخته بودند و پیشروی می‌کردند. سوار دوچرخه‌اش می‌شود و می‌رود و به نیروهای خودی خبر می‌دهد. در برگشت مجروح شد. ما آمدیم ذوالفقاری و از صبح تا شب درگیر بودیم تا عراقی‌ها عقب‌نشینی کردند. دریاقلی پاهایش آسیب شدید دیده بود. بعد از چند روز راهی تهرانش کردند اما شهید شد و در تهران به خاک سپردندش. هنوز هم گاهی به این فکر می‌کنم که دست سرنوشت دریاقلی را از شهر به محله ذوالفقاری برد که اگر او نبود، همان روز آبادان سقوط کرده بود. مردم ایستادند. دست خالی مقاومت و از شهر دفاع کردند. صدام تصورش را نمی‌کرد که آن روز نتواند آبادان را تصرف کند. آن روز اما مردم آبادان ثابت کردند که می‌مانند و از شهرشان دفاع می‌کنند. تک‌تک روزهای جنگ آبادان ایستاد و مقاومت کرد اما از این مقاومت و از این ایستادگی کمتر گفته شده. باید درباره آبادان بیشتر بنویسند. این شهر پر از حادثه و اتفاق و مقاومت است.

از آبادان به خرمشهر و بالعکس

اوایل جنگ که بنی‌صدر فرمانده کل قوا بود، نمی‌گذاشت نیرو به خوزستان بیاید. مردم پای خوزستان ماندند. می‌دانستیم باید برویم خرمشهر و دفاع کنیم اما از آن طرف نمی‌توانستیم آبادان را تنها و بی‌دفاع بگذاریم. وقتی می‌شنیدیم خرمشهر تحت فشار است، می‌رفتیم کمک اما برمی‌گشتیم. بچه‌های خرمشهر هم گاهی می‌آمدند آبادان. در رفت‌وآمد بودیم بین خرمشهر و آبادان و برعکس. حالا چطور بین دوتا شهر جنگی تردد می‌کردیم بماند. هنوز هم از تصورش بدنم می‌لرزد. خیلی سختی دیدیم. دوستان و همشهری‌هایمان شهید شدند. خانه‌هایمان خراب شد. شهرمان فروریخت. همان سال 58 اگر به حرف‌مان گوش می‌دادند و تحرکات صدام را جدی می‌گرفتند شاید جنگ شروع نمی‌شد. کی باورش می‌شد صدام حمله کند و جنگ هشت سال طول بکشد؟ شوخی نیست، هشت سال جنگ. ما که جنگ را دیدیم اما الهی هیچ‌کس جنگ نبیند.

صدای آبادان را بشنوید

جنگ از اروندرود، خرمشهر و آبادان شروع شد. ما مقاومت کردیم و عراقی‌ها به اهواز و شوش نرسیدند. بمباران می‌کردند این شهرها را اما خودشان نتوانستند برسند به اهواز. بعد از جنگ، آبادان ماند در سایه. کمبودهایش را کسی ندید. این‌که مردمش آب خوردن ندارند را کسی ندید و صدایش را کسی نشنید و درباره آن ننوشت. اهواز که به بی‌آبی خورد و ریزگردها که رسیدند به اهواز، همه نگاه‌ها رفت سمت این شهر. من همین‌جا می‌گویم که آبادان پر از کمبود است. بیکاری زیاد است و بی‌آبی. آبادان مظلوم است. به این شهر رسیدگی کنید. مردم آبادان یک‌تنه مقابل دشمن ایستادند. مردم آبادان حق‌شان بیشتر از این است.

طاهره آشیانی - روزنامه‌ نگار / روزنامه جام جم

ارسال نظرات