«معبد زیرزمینی» روانه بازار نشر شد
به گزارش خبرنگار سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا، کتاب «معبد زیرزمینی» نوشته معصومه میرابوطالبی توسط انتشارات کتاب جمکران در قطع رقعی و با 163 صفحه چاپ و منتشر شد. شخصیت اصلی رمان جوانی به نام الیاس است. این رمان با کشمکشهای درونی و درگیریهای الیاس با اطرافیانش شروع میشود. مخاطب را با خود همراه میکند و از کمالآباد تا خاکریز جبهههای جنوب میکشاند.
کتاب «معبدزیرزمینی» رمانی بر اساس خاطرات مقنیها از جنگ تحمیلی است. خاطراتی که هر چند تاثیر جالب توجهی در عملیاتفتحالمبین داشته اما با وجود گذشت بیش از ۳۰ سال از پایان جنگ تحمیلی، ناگفته مانده و نَقل زبانها و محافل نشده است.
عده ای از انسان ها هستند که شخصیت واقعی خود را دل خاک می جویند. کتاب "معبد زیر زمینی" در قالب رمانی جذاب به سراغ داستان زندگی شهیدی می رود که در جنگ و عملیات فتح المبین مبتکر حفر کانال بود. این کتاب از سیر تحولاتی و تغیر در یک شخص سخن می گوید. کتاب "معبد زیر زمینی که در سایت کتاب قم هم موجود است.
بخشی از کتاب: (رودخانه فصلی، قبل از طلوع آفتاب)
بعد از نماز صبح جمع و جور کرده بودیم برویم کانال که دیدم حاجی توی سنگر نیست. فهمیدم سروان میرحسینی آمده و زودتر از ما رفته اند جلو برای بازدید کانال. وقتی ما باروبندیل بستیم تا از سد ابوشریف بگذریم و برویم سمت کانال، حاجی و میرحسینی داشتند برمی گشتند.
چند درجه دار دیگر هم بودند. از روی لباس هایشان اسم هایشان را خواندم. سرهنگ علی رزمی، سرهنگ سليمان جاه، سرهنگ حسنی سعدی. سرهنگ سليمان جاه قدش از بقیه بلندتر بود. با شوخی داشت به ستوان آرام میگفت: «این آرام کانال رو اندازه قد خودش کنده . برای ما کوچیکه.» بعد همه شان خندیدند.
سروان میرحسینی با همه مان حال واحوال کرد و تعریف کرد که کار چقدر خوب شده و از این حرفها. حاجی ماند عقب و ما رفتیم سراغ کانال. این یک هفته آخرسرعت گرفته بودیم و طول کانال خیلی بیشتر شده بود. همين بیشتر شدن طول کانال، باعث شده بود نفس کشیدن هم سخت تر شود. دیگر بیشتر از پنج دقیقه نمیشد توی کانال بند شد. هوا کم می آمد و تندتند جا عوض می کردیم.
نوبت من بود و رفته بودم ته کانال. کلنگ میزدم و شرشر عرق می ریختم. احساس میکردم پوست بدنم چند برابر شده و دارد از شدت گرما درمی آید. زیرپوشم را درآوردم و انداختم روی فرغوني پشت سرم . اگر میشد، پوست تنم را هم میکندم. باید چه کار میکردم؟ چندبار هوا را با صدا دادم توی سینه و نگاهم رفت به سقف...
در یادداشت پشت جلد کتاب آمده است:
«چند وقت بود سنگ قبر پدر را ندیده بودم. ندیده بودم که از وسط، شکاف خورده و از نوشتههایش چیزی پیدا نیست. نسیم خنکی میوزید. میخواست یادِ مردهها بیندازد که چند روز دیگر پاییز است. مردهها کاری به پاییز ندارند. مردهها روزگار را با خودشان بردهاند زیر خاک. هیچکس توی قبرستان نبود. نشستم کنار خاک پدر و پاهایم را ولو کردم. مسخره است که با یک سنگ حرف بزنم، اما کلمات خودشان آمدند. اگه بتونم با حاجی غلامحسین برم، اونموقع شاید دایی دست از سرم برداره. شاید صدیقه بفهمه منم آدمم. بابا ببین...
علاقه مندان برای خرید و مطالعه کتاب می توانند با مراجعه به سایت انتشارات کتاب جمکران با قیمت ۳۳ هزار تومان این کتاب را تهیه کنند.