«حاج جلال» داستان یک تراژدی واقعی در ادبیات معاصر است
به گزارش خبرنگار سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا، کتاب «حاج جلال» یکی از بزرگترین تراژدیهای ادبیات معاصر ایران است و قصه آن واقعیتی است که حتی شنیدن آن شجاعت بیمثال مردان و زنان فداکار دوران دفاع مقدس را میطلبد. «حاج جلال» داستان زندگی مردی روستایی است که شجاعانه و با اخلاص تقدیرش را میپذیرد و فرزندانش را به قربانگاه عشق و معرفت میفرستد و بر آن چیزی که از سر میگذراند، صبر میکند. لیلا نظری گیلانده در این اثر روایت خانوادهای را میآورد که در نهایت گرفتاریهای شخصی به دفاع از زمینی میپردازند که روزی خود را از آن به دست میآورند. به مناسبت چاپ بیست و هفتم کتاب «حاج جلال» با نویسنده اثر به گفتوگو نشستهایم که در ادامه میخوانید.
نویسندگی را چگونه آغاز کردید؟
لیلا نظری گیلانده متولد ۱۳۶۴ روستای گیلانده از توابع شهرستان اردبیل هستم. تحصیلات ابتدایی را در روستا خواندم و از دوران راهنمایی در مدارس شهرستان اردبیل تحصیل کردهام. رشته تحصیلیام در دبیرستان علوم انسانی بود. سال ۱۳۸۳ در دانشگاه پیام نور واحد اردبیل، رشته علوم تربیتی گرایش مدیریت برنامهریزی آموزشی پذیرفته شدم.
همزمان با قبول شدنم در دانشگاه عنوان برترین پژوهشگر جوان کشور را در استان یزد کسب کردم و همین جرقهای شد تا وارد واحد تحقیقات صداوسیمای مرکز اردبیل شده و فعالیتهای پژوهشی و مصاحبه را آنجا آغاز کنم. در طی پنج سال یعنی تا سال ۱۳۸۸ همزمان با تحصیلات و فعالیت در صداوسیمای مرکز اردبیل حائز چندین رتبه برتر کشور در موضوعات اجتماعی و روز در تحقیق پژوهش و مقالهنویسی شدم.
در سال ۱۳۸۸ فارغالتحصیل شدم و همان زمان با کتابهای چاپ شده در اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان اردبیل آشنا شدم و مطالعاتم در بخش نگارش خاطرات دفاع مقدس آغاز شد. همین امر باعث شد دوباره دست به قلم ببرم و این بار مصاحبه و نوشتن در باب خاطرات دفاع مقدس با چاپ کتاب «تا اروند» در سال ۱۳۹۰ آغاز شد.
تاکنون ۱۸ کتاب چاپ شده در زمینه دفاع مقدس تدوین کردم
چرا به سمت نویسندگی ادبیات مقاومت و خاطرهنگاری رفتید و چطور شد که زندگی حاج جلال را برای نوشتن انتخاب کردید؟
سال ۱۳۸۸ یکی از دوستان رزمنده پدرم پرینت کتابی را آورد تا آن را بازبینی کنم. بعد از مطالعه مواردی را که به ذهنم رسید یادداشت کردم. همین امر، نظر یک نفر از اساتید را جلب کرد و مرا ترغیب به نوشتن چند خط خاطره از یکی از رزمندگان استان کرد.
نوشتن یکی دو خط برایم کم بود و برای همین تمام خاطرات علی غفاری را نوشتم و با نام «تا اروند» به صورت کتاب تحویل جناب عمار احمدی از اساتید و نویسندگان استان دادم. بعد از آن مطالعاتم را در زمینه دفاع مقدس از طریق اداره کل حفظ آثار بیشتر کردم، هم خواندم و هم نوشتم تا اینکه الان ۱۸ کتاب چاپ شده در زمینه دفاع مقدس تدوین کردم و میهمان سفره شهدا شدم.
ایده کتاب با معرفی استاد مرتضی سرهنگی و ساسان ناطق به بنده القا شد. روزی که از استاد سرهنگی وضعیت سلامتی حاج جلال را پرسیدم، گفت روستایی و کشاورز است. خدا را شکر سالم است و هنوز فشار مترو تهران را درک نکرده تا همه چیز را فراموش کند. همین شد که علاقهمند شدم روی خاطرات ایشان کار کنم.
پسرانی که قرار بود عصای دست پدر باشند، یکی پس از دیگری شهید و مجروح شدند
محورهای اصلی محتوای کتاب در مورد چه موضوعاتی هست و چه مقدار به زندگی اطرافیان حاج جلال پرداختهاید؟
کتاب حاج جلال خاطرات پدری است که دو پسر و دو دامادش را در جنگ تحمیلی از دست داد. محور کتاب داستان پسری است که از کودکی دغدغههای خاصی در ذهنش میپروراند و در فرهنگ خانوادگی خاصی زندگی میکرد. او ازدواج میکند و صاحب چندین پسر و یک دختر میشود. تازه میخواست روی آرامش را ببیند که جنگ همه چیز را به هم میریزد. اوج داستان جایی هست که پسرهایی حاج جلال و همسرش افروز که با خون دل و فقر بزرگشان کردهبود و درست زمانی که میخواستند عصای دست پدرش باشند، یکی پس از دیگری شهید و مجروح شده و داغی بر دل غم دیده آنها میشوند.
قلم و سبک نگارش را چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظرتان حجم زیاد کتاب ضرورت داشت یا امکان تلخیص وجود داشت؟
سعی کردم تا جایی که میتوانم قلمی ساده و صمیمی را انتخاب کنم. نمیدانم چقدر موفق بودهام اما همدانی بودن خانواده حاج جلال و اردبیلی بودن من کمی کار را کُند میکرد و بعد مسافت کارها را با تأخیر و دشواری رو به رو میکرد اما سعی کردم همه خلأها را با مصاحبه و سوال از خانواده و دوستان پر کنم. سعی کردم لهجه میانجی حاج جلال حفظ شود. حیفم آمد صدایی از آن لهجه شیرین در کتاب شنیده نشود.
حجم زیاد کتاب (البته اگر زیاد است) به خاطر افزایش صفحات نیست چون من قراردادی بابت تعداد صفحه نداشتم، هدفم روایت زندگی آن چهار شهید در خانواده بود. اجازه دادم هر چهارتایشان زندگی کنند تا موقع شهادت خلأ آنها در زندگی حاج جلال و خانوادهاش احساس شود و مخاطب را غمگین کند.
برای نگارش کتاب در حوزه ادبیات روستایی جنگ الگوی خاصی مدنظر داشتید؟
نه الگوی خاصی مدنظرم نبود. سعی کردم روشی را انتخاب کنم تا حاج جلال را بهتر بنویسم. از پس و پیش کردن زیاد اتفاقات پرهیز کردم تا روایت به سادگی خود ایشان نقل شود و مخاطب اسیر فلشبکهای گنگ نشود. اجازه دادم همه خانواده در کتاب زندگی کنند.
کتاب از نظر سادگی اتفاقات و مکان (زندگی کشاورزی و زراعی خانواده) دقیقاً شبیه به ادبیات روستایی است. روزهایی که قبل از طلوع آفتاب به مزرعه میروند و عصر خوردن یک بستنی دور میدان مریانج آنها را خوشحال میکند. به همین سادگی!
همین بچهها که روزی سر سفره مادربزرگشان بودند، در حال ساختن خانهای برای خودشان هستند آن هم بعد از چندین سال فقر. همان خانه را نصفه نیمه رها میکنند و برای نجات زمینشان که حالا به وسعت ایران بود به جبهههای جنگ میشتابند. به همین سادگی می روند و به سادگی هم به شهادت میرسند و حاج جلال منتی بر سر دیگری نمیگذارد و از مسئولان هیچ گله و انتظاری ندارد....
در مورد شخصیتهای اصلی روایت بگویید. غیر از حاج جلالی که شخصیت اصلی داستان چه کسانی هستند که در کتاب محوریت دارند؟
بهجز حاج جلال من بیشتر افروز همسرش و پسرشان شهید علیرضا؛ پسر بزرگ خانواده را در تمامی اتفاقات میبینم. علیرضا حتی بعد از شهادت در تمامی لحظات زندگی حاج جلال و خانوادهاش دیده میشود. مظلومیت شهید ابوالقاسم؛ مثل زندگیاش حتی در کتاب هم احساس میشود.