۲۶ دی ۱۴۰۰ - ۱۷:۳۰
کد خبر: ۷۰۰۱۶۹
نویسنده کتاب تنها گریه کن:

تمام فصل‌ها را برای مادر شهید خواندم، به‌ جز فصل شهادت و تدفین

تمام فصل‌ها را برای مادر شهید خواندم، به‌ جز فصل شهادت و تدفین
نویسنده کتاب تنها گریه کن: من وقتی برای خواندن کتاب به منزل مادر شهید معماریان رفتم، تمام فصل‌ها را برای ایشان خواندم به‌جز فصل شهادت و تدفین محمد به‌وسیله خود ایشان.
 

به گزارش سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا، نقش زنان در بزنگاه‌های تاریخی کشورمان هیچ‌گاه قابل کتمان و هاشور نیست. آن‌ها در شب‌های برفی و روزهای گرم و کش‌دار تاریخ، دوشادوش مردانِ مردشان تاریخ پرشکوه این مرز و بوم را رقم زدند. در تاریخ معاصر نیز شاهد این فعالیت‌ها بودیم. زنان در شکل‌گیری انقلاب اسلامی و فداکاری‌های هشت سال دفاع مقدس نقش به‌سزایی داشتند. راوی کتاب «تنها گریه کن» نیز از همین جنس بود.

کتاب «تنها گریه کن»، شامل روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان در دوران مبارزات انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی و پس از آن است که به قلم اکرم اسلامی تدوین و توسط انتشارات حماسه یاران منتشر شده است. تقریظ رهبر انقلاب بر این‌کتاب روز ۳۰ آبان امسال در قالب مراسم یازدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی در تالار وحدت رونمایی شد.

شاید روح اشرف سادات هم خبر نداشت قرار است حدود چهل سال بعد، دختری تهرانی بیاید ساکن قم شود و بعد بشود کاتب زندگی‌اش. درست مثل خودش که اهل تهران بود و برای ادامه زندگی _ به‌همراه همسرش_ قم را انتخاب کرد. آن‌چه در زیر می‌خوانید گفت‌وگوی خبرنگار خبرگزاری مهر با اکرم اسلامی، نویسنده کتاب «تنها گریه کن» است.

آن‌چه در ادامه می‌آید، مشروح گفتگو با اکرم اسلامی نویسنده کتاب مورد نظر است.

* خانم اسلامی بفرمائید اهل کجایید؟ چه شد که آقای کاجی (مدیر انتشارات حماسه یاران) به شما پیشنهاد این‌کار را داد؟

اهل تهران هستم. مدتی بود که برای زندگی به قم آمده بودم و به واسطه یکی از دوستانم با مؤسسه آقای کاجی آشنا شدم؛ کمی با هم مرتبط بودیم. بنا شد یک سری کارهای مادرانه با محوریت مادران شهدا در این مجموعه انجام شود. کار مادر «شهید معماریان» به من پیشنهاد شد و اتفاقاتی که بعدش افتاد. واسطه آشنایی‌ام با این مؤسسه از این طریق بود.

* قبلاً هم تجربه نوشتن کتاب یا داستان را داشتید؟

پیش از این که با دوستان مؤسسه همکاری بکنم نه. فکر کنم سال ۹۵ بود که با این دوستان آشنا شدم. در آن روزها شروع کردیم به تولید یک مجموعه چهل جلدی با عنوان «ستارگان حرم کریمه» که راجع به چهل نفر از سردارانِ لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب استان قم بود. از هر شهیدی چهل خاطرۀ مینی‌مال در آن مجموعه درج می‌شد. اگر اشتباه نکنم پنج یا شش کتاب را من نوشتم. شاید این آثار اولین کار جدی من به حساب بیاید، اما اینها کارهای کوتاهی بودند. کتاب «تنها گریه کن» اولین کار جدی بلند من بود و پیش از آن کار بلندی انجام نداده بودم.

* قبل از نگارش این کتاب دوره‌های نویسندگی یا تاریخ شفاهی را هم گذرانده بودید؟

شاید سوال مطرح نشده‌ای این وسط به‌وجود بیاید که چطور ممکن است انسان بدون هیچ‌تجربه‌ای ناگهان وارد این اتفاق و جریان شود؟ شاید لازم باشد من این‌عقبه را بیشتر توضیح بدهم. انتشارات حماسۀ یاران یک مجموعه بود که در ابتدای مسیر بود و مجموعه‌ای حرف‌های و شناخته‌شده نبودند. یک عده از دوستان جمع شده بودند دور هم و تلاششان این بود که کار خوب انجام بدهند. ما کنار هم‌دیگر کار انجام دادن را یاد گرفتیم. هر کدام از آن‌جلسات یک جلسه آموزشی و توجیهی بود. اما چطور این اتفاق می‌افتد؟ منی که مدعی هستم که پیش از این یک کار بلند هم انجام نداده بودم. علتش این است که من حداقل یک عقبه مطالعاتی نسبتاً خوبی داشتم. یعنی فردی بودم که سال‌های سال کتاب می‌خواندم؛ اما هیچوقت فرصت یا آن بزنگاه نوشتن و عرضه آن واژگانی که بعد از مطالعه در ذهن آدم شکل می‌گیرد را، به هر علتی، پیدا نکرده بودم. شاید مهمترین علت این بود که هیچوقت نمی‌پذیرفتم که الان آمادگی این را دارم که شروع کنم به نوشتن کاری. همیشه فکر می‌کردیم که باید آموزش ببینیم و تأمل کنیم. همین الآن هم اساتید به ما پیشنهاد می‌کنند پنج روز مطالعه کنید و یک نصف روز بنویسید.

حداقل برای من این اتفاق افتاد که من سال‌ها مطالعه کردم بدون اینکه بنویسم. بنابراین آن پایه اصلی و زیربنای لازم برای انجام یک کار مکتوب به‌صورت ناخودآگاه شکل گرفته بوده؛ بعد که وارد یک کار جدی شدم سرمایه و اندوخته‌ای که از قبل داشتم خودش را در این مسیر نشان داد. شاید این توضیح لازم بود، چون ممکن است برای مخاطب این سوال پیش بیاید و باور نکند که این کتاب کار اولِ من بوده؛ اگر باور هم بکند پذیرش آن برای او سخت است و خواهد پرسید که چطور ممکن است. این «چطور ممکن است؟» پاسخش این است که من یک عقبه مطالعاتیِ نسبتاً خوبی داشتم. اما درباره شرکت در کلاس‌ها باید بگویم بله، من علاقمند بودم به این زمینه و خودم را از آموزش بی‌نیاز نمی‌دانستم. در کلاس‌های اساتید شرکت کردم، حتی در زمان نگارش کتاب هم از محضر اساتید استفاده می‌کردم؛ چه در زمینه نویسندگی، چه در شاخه تاریخ شفاهی، روایت‌نویسی و یا حتی انجام مصاحبه، دوره‌هایی را گذراندم؛ حالا چه قبل از نگارش این کتاب و چه در زمان نگارش کتاب.

* در مقدمه کتاب گفته‌اید از نوشتن پرهیز داشتید. چرا ابتدا قبول نکردید و چه شد که بعداً پذیرفتید؟

به همان علتی که تا پیش از آن از نوشتن جدی درباره هر موضوعی پرهیز داشتم؛ این‌مساله همان موقع نیز صادق بود. اینکه از عهده آن کار بر بیایی هراسی است که همیشه همراه آدم هست. حالا آدمی که آن‌قدر احتیاط می‌کند و آن‌قدر از انجام‌دادنِ یک کار جدی پرهیز دارد، با یک پرونده و راوی ویژه مواجه می‌شود. این سبب می‌شود آن احتیاط و پرهیز تشدید شود. برای من واقعاً این اتفاق افتاد. شاید اگر یک پرونده دیگر به من پیشنهاد می‌دادند، کمی مردد می‌شدم ولی خیلی زودتر از این‌ها انجام دادنش را می‌پذیرفتم. پرونده خانم منتظری خیلی خاص بود. با وجود این‌که من اصلاً ایشان را نمی‌شناختم و حتی اسمشان را تا آن زمان نشنیدم بودم؛ منتها مختصر توضیحات و اطلاعاتی که آقای کاجی در جلسه اول دادند که _ مادر شهیدی داریم با این ویژگی‌ها_ من گفتم قطعاً این کار را انجام نخواهم داد. اگر چه دوست دارم این کار را انجام بدهم اما اینجا جای آزمون و خطا نیست و ممکن است از عهده این کار بر نیایم.

خیلی دوست داشتم بپذیرم اما می‌ترسیدم آن‌طور که شایسته است حق مطلب ادا نشود. تا مدتی سر این قضیه مساله داشتیم؛ من نمی‌پذیرفتم و می‌گفتم کار باید به یک نویسنده ارجاع داده شود؛ ولی آقای کاجی، هم به من و هم به مجموعه بچه‌هایی که در کنار هم کار می‌کردیم، اعتماد کردند. خیلی به من قوت قلب و دلگرمی دادند و می‌گفتند ما به اندازه وسع خودمان تلاش می‌کنیم و إنشاءالله خدا هم کمک می‌کند، و واقعاً این اتفاق افتاد. بچه‌های مجموعه بدون هیچ چشم‌داشت مادی کار می‌کردند و این کار یک کار گروهی بود. آقای کاجی توصیه کردند «حتی اگر کتاب را نمی‌نویسی، ملاقاتی با مادر شهید داشته باش!» این مسأله‌ای بود که من به آن اشتیاق داشتم. دیدار فردی که از نزدیک‌شدن به دنیایش هراس دارم برای من اتفاق خوبی بود. همان دیدارِ اول باعث شد چاره‌ای جز پیمودن این مسیر نداشته باشم. دو سه ساعت ملاقات اولی که با مادر شهید داشتم آن‌قدر شیرین و دلچسب بود که انجام دادن این کار شد جزو آرزوهای زندگی‌ام و توکل کردیم و کار را کلید زدیم.

* برای مصاحبه و نگارش کتاب چقدر زمان صرف شد؟

تقریباً یک سال و نیم درگیر تحقیق، پژوهش و مصاحبه در این حوزه بودم. مصاحبه‌ها طبقه بندی و دسته‌بندی شد. باید یک سری آزمون‌وخطا انجام می‌دادیم و راستی‌آزمایی‌هایی در مورد برخی وقایع و اتفاق‌ها صورت می‌گرفت. حول‌وحوش همین بازه زمانی هم نگارش کتاب طول کشید. چون کتاب مشاور تألیفی هم داشت و کار با نظارت ایشان انجام می‌شد. گاهی اوقات کار رفت‌وبرگشت داشت و باید بازنویسی می‌شد. درباره بعضی از اتفاقات باید تحقیقات می‌دانی انجام می‌دادیم. فضای انقلاب را در کتاب داشتیم و قطعاً من باید یک مطالعه و پژوهش درباره اقتضائات زمانی آن دوره انجام می‌دادم.

* متن کتاب روان و بدون دستانداز است. شما عین خاطرات خانم اشرف‌سادات را پیاده کردید یا نه، تخیل هم چاشنی کار شد؟

من جایی عنصر خیال را دخیل نکردم که بتوان گفت این واقعه اتفاق نیفتاده و نویسنده از تخیل خود برای نوشتن این متن استفاده کرده است. اصل بر این بوده که کتاب شکل مستند بودن خودش را حفظ کند. صداقت متن برای من مهم بود. در واقعه‌ها و اتفاق‌ها تخیل را وارد نکردم؛ اما به هر حال به سبب گذر زمان، چیزهایی ممکن است از ذهن راوی فراموش شده باشد، بنابراین یک جاهایی نویسنده در پروراندن آن مطلب از عنصر خیال استفاده می‌کند. مثلاً حاج‌خانم می‌گفتند ما سبزی پاک می‌کردیم یا سبزی خشک می‌کردیم. حالا نویسنده می‌آید این مطلب را اصل قرار می‌دهد و کمی این واقعه را می‌پروراند. شاید این‌جا از قوه خیال استفاده کند و چیزهایی را تجسم کند و پرورش دهد؛ چون صرفاً نمی‌توانیم گزارش بدهیم که ما سبزی پاک می‌کردیم. این سبزی‌پاک‌کردن قطعاً ملاحظاتی دارد. ذیل سبزی‌پاک‌کردنِ یک زن خانه‌دار، باید یک سری کارهایی انجام شود. من برای به تصویر کشیدن این‌گونه اتفاق‌ها مطلب را پروراندم؛ ولی هیچ واقعه‌ای در کتاب نیامده که انجام نشده باشد و آن را با توجه به عنصر خیال آورده باشم.

* اگر اشتباه نکنم شما در زمان نگارش کتاب هنوز مادر نشده بودید. درست است؟

بله.

* در فصل سوم که مربوط به دوران کودکیِ شهید معماریان است، صحنه‌ای وجود دارد که محمد (شهید معماریان) دچار یک بیماری سخت می‌شود. شما این ماجرا را بسیار پراحساس و مادرانه نوشته‌اید. چه‌طور توانستید این اتفاق را به این خوبی بیان کنید؟ البته لازم است بگویم کتاب، یک کتاب کاملاً مادرانه است.

من این مطلب را در مراسم رونمایی از تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب هم گفتم. در متنی این‌گونه نوشتم: «من مادری نمی‌دانستم و باید ندیده و نشنیده می‌شناختمت. کار آسانی بود؟ بله». و در ادامه اشاره کردم به اینکه هر کسی دختر بچه کوچکی را در حال مراقبت از عروسکی دیده باشد این مساله برای او قابل درک است که شاید به‌گونه‌ای خداوند زن را از ابتدای آفرینش «مادر» خلق کرده است. یعنی این روحیات، روحیاتی غیر قابل فهم برای من به‌عنوان یک زن نبوده است. حالا من در زمان نگارش کتاب مادر نبودم و هنوز هم مادر نشده‌ام. یعنی این یک اتفاق ادامه‌دار بود و به نظرم این اتفاق عجیبی نیست. یعنی زن‌ها شاید باید رجوع کنند و برگردند به یک سری از استعدادهایی مثل مادری که به‌صورت بالقوه در وجودشان نهاده شده تا موقعی که زمانش برسد و بالفعل شود. این نکته‌ای است که به‌صورت فطری در هر زنی وجود دارد. به نظرم چیزی نبوده که بگویم با نچشیدن این برهه از زندگی چه‌طور توانستم روایتش بکنم. شاید عده‌ای خلاف نظرم را داشته باشند اما حداقل در این مورد این‌طور بود که گفتم.

* به تقریظ اشاره کردید. شما از چه طریقی یا چه کسی از خبر تقریظ مقام معظم رهبری بر کتابتان مطلع شدید؟

خب، پیش از مراسم تقریظ، من از این قضیه اطلاع داشتم. اواخر ماه شعبان امسال با من تماس گرفتند و به‌صورت رسمی این خبر را به دادند. قطعاً وظیفه من و مجموعه انتشارات، صبر و سکوت بود تا این‌که ببینیم زمانش کی می‌رسد و این مساله به‌صورت رسمی و عمومی منتشر می‌شود. سی‌ام آبان مراسمی گرفته شد. من در جریان متن تقریظ نبودم، فقط خبر داشتم که این اتفاق افتاده است. متن تقریظ را همان سی‌ام آبان در تالار وحدت شنیدم.

* پس از شنیدن متن تقریظ چه احساسی داشتند؟

نمیدانم. احتمالاً این اتفاق خیلی از دایره درک و عواطف و احساسات من بزرگ‌تر بود. بعد از گذشت حدود دو ماه از این اتفاق، هنوز پذیرشش برای من سخت است. شاید هنوز در مرحله انکار به سر می‌برم. البته من تمام این لطف و مرحمت را مربوط به مادر شهید می‌دانم. ایشان زنی بوده که چهل سال در این مسیر دوید و خسته نشد؛ کمتر استراحت کرد، از آسایش و راحتی خودش زد، دوندگی کرد و هی‌چگاه مطالبه‌ای هم نداشت. هیچ‌وقت احساس نکرد که عده‌ای به او بدهکار هستند و همیشه او بود که خودش را بدهکار مردم می‌دانست. قطعاً این میوه‌ای که الآن رسیده، سهم ایشان است نه من. حالا اگر گوشه‌ای از این میوه نصیب من شده، از خدا می‌خواهم توان شکرش را به من بدهد و خیلی راجع به آن فکر نکنم. احساس می‌کنم این لطف را از دعای شهید داریم.

ایشان زنی بوده که چهل سال در این مسیر دوید و خسته نشد؛ کمتر استراحت کرد، از آسایش و راحتی خودش زد، دوندگی کرد و هی‌چگاه مطالبه‌ای هم نداشت. هیچ‌وقت احساس نکرد که عده‌ای به او بدهکار هستند و همیشه او بود که خودش را بدهکار مردم می‌دانست.

* شما قبل از چاپ کتاب، آن را به مادر شهید معماریان یا افراد خاصی نشان دادید؟

از نظر کارشناسی بله. تعدادی از کارشناسان این حوزه کتاب را خواندند و از نظر فنی هم بررسی شد. اما برای من مهم بود که مادر شهید پیش از چاپ حتماً در جریان کتاب باشند. تمام کارها که انجام شد و تأییدهای نهایی که صورت گرفت و قرار بود کتاب به چاپخانه برود، من یک روز از دوستان فرصت خواستم. در آن برهه تهران بودم و قم زندگی نمی‌کردم. صبح زود خدمت مادر شهید رسیدم. با وجود این که از روند کار و متنی که تدوین شده بود مطلع بودند، کتاب را برای ایشان خواندم. حقیقتش یک دلهره‌ای در خودم داشتم که شاید حوصله نداشته باشند تا تمام کتاب را بشنوند؛ ولی یک صبح و بعدازظهر وقت گذاشتند و همه کتاب را برایشان خواندم. برای من خیلی ارزشمند بود که ایشان حوصله کردند. هر جای متن پرسیدم خسته نشدید؟ می‌خواهید قطع کنم؟ ایشان مشتاقانه می‌گفتند «نه، بخوان! گوش می‌کنم»، در نهایت خیلی راضی بودند.

* ضرب‌آهنگ و سرعت کتاب به خاطر تعدد حادثه‌ها بالاست. فکر می‌کنید این مسئله در جذب مخاطب تأثیرگذار بوده است؟

سعی کردم تعمداً از یک سری حوادث و وقایع به‌سرعت بگذرم. برخی وقایع این شرایط را داشته که خیلی آن را آب‌وتاب بدهم، با عواطف مخاطب بازی بکنم و باورهای مذهبی مخاطب را به چالش بکشم، اما سعی کردم این کار انجام نشود. تند و کند بودن برخی از قسمت‌های کتاب عمدی بوده و سعی کردم همه‌چیز را بگویم و کمتر مطلبی ناگفته بماند. مثلاً تلاش کردم از دوران بچگی یا حتی زمان انقلاب با سرعت بیشتری عبور کنم تا مجالی باشد برای پرداختن بهتر به دیگر مطالب. تشخیص و توان من آن‌قدر بوده، قطعاً می‌شد بهتر از این‌ها اتفاق بیفتد ولی من واقعاً بیش از این بلد نبودم. نقد منتقدین و دوستان بسیار برای من ارزشمند است و سعی می‌کنم از آنچه می‌گویند یاد بگیرم.

* جایی از کتاب بوده که احساس کنید میزان غم آنقدر زیاد است که قابل تحمل نیست و باید فعلاً چیزی ننویسید؟

سعی کردم در زمان مصاحبه‌ها و حتی در طول نگارش کتاب، به اقتضای رعایت اخلاق حرفه‌ای، عواطفم را کنترل کنم. از آن‌جایی که مصاحبه‌ها تصویری نبود، علاوه بر اینکه رکوردر صدا را ضبط می‌کرد، من وظیفه خودم می‌دانستم با چشمانم زبانِ بدنِ راوی را هم ضبط کنم. بنابراین اگر می‌خواستم اسیر عواطف شوم قطعاً رشته کار از دستم خارج می‌شد. این واقعاً کار ساده‌ای نبود. چون اگر زنی هستم که بدون چشیدن دوره مادری توانستم آن وقایع را طوری روایت کنم که مخاطب تحت‌تأثیر قرار بگیرد، باید میزان عاطفه در وجود من قابل توجه باشد. حالا آدمی که چنین ویژگی‌هایی دارد باید آنها را کنترل بکند. با اینکه کنترل این احساسات کار سختی بود، ولی باید حرف‌های کار می‌کردم. در مورد نگارش کتاب هم همین‌طور بود. با همه اینها، زمانی اتفاق می‌افتاد که گاهی نوشتن را کنار می‌گذاشتم و فرصتی را قرار می‌دادم برای خودم تا به آن بار عاطفی که به خودم وارد شده پاسخ بدهم و کمی از آن وضعیت سبک شوم. در پاسخ به سوال قبلی، من چیزی را نگفتم و سؤالی که الآن پرسیدید باعث می‌شود مطلبِ نگفته را بگویم.

* بفرمائید!

من وقتی برای خواندن کتاب به منزل مادر شهید معماریان رفتم، تمام فصل‌ها را برای ایشان خواندم به‌جز فصل شهادت و تدفین محمد به‌وسیله خود ایشان. مرور دوباره آن اتفاق‌ها برای من سخت بود. چه بسا شاید برای حاج‌خانم سخت نبود. به هر حال خودشان مجری آن اتفاق و فاعل آن فعل بودند، اما یک حیای درونی در وجودم بود که نمی‌گذاشت یک بار دیگر این اتفاق‌ها را مطرح کنم. هم ملاحظه ایشان را می‌کردم و هم خودم تحمل این را نداشتم که بخواهم دوباره آن صحنه‌ها را مرور بکنم. هر چقدر هم بخواهیم تلاش کنیم کارمان را به صورت حرفه‌ای انجام دهیم و (در این‌گونه صحنه‌ها) خودمان را کنترل کنیم، به سبب اقتضائات انسانی کم می‌آوریم. بله، برای من بارها این اتفاق افتاد، خصوصاً در اواخر کار بارها در من حادث شد.

* شما خودتان کدام قسمت از کتاب را بیشتر دوست دارید؟

نمی‌توانم بگویم کدام قسمت از کتاب. گاهی اوقات مخاطبین گزیده‌هایی از کتاب را در فضای اینستاگرام می‌گذارند؛ من دوباره برمی‌گردم به آن سال‌ها و دوباره آن اتفاق‌ها را با خودم مرور می‌کنم و با خودم فکر می‌کنم این قسمت را خیلی دوست دارم؛ فردا فرد دیگری یک جای دیگر از کتاب را برای من زنده می‌کند. بعد می‌بینم اینجا هم خوب است. بنابراین چون نسبت به همه اتفاق‌ها تعلق خاطر دارم، نمی‌توانم بگویم کدام بخش از کتاب.

* عنوان کتاب را خودتان انتخاب کردید یا ناشر؟

من ابتدا اسم دیگری را برای کتاب انتخاب کرده بودم و بر آن اصرار هم داشتم؛ برای من مهم بود که آن اسم باشد، اما ناشر هم ملاحظاتی داشت. از نظر آنها اسمی که من پیشنهاد داده بودم مناسب نبود، ولی خیلی با من همراهی کردند. از خوب روزگار، ناشر محترم و متشخصی داشتم. خیلی تلاش کردند در تمام آنچه که در ذیل تولید یک کتاب صورت می‌گیرد نظر من هم تأمین شود؛ از اسم کتاب تا حتی طراحی جلد کتاب. همه این‌ها در اختیار ناشر است. ناشر می‌تواند بدون اینکه از نویسنده نظرخواهی کند، تمام این‌ها را به صلاح‌دید خودش انجام دهد. اما ناشر من در هیچ‌زمینه‌ای از آن حق رأی و نظری که دارد استفاده نکرد و اگر قرار بود تغییری ایجاد شود حتماً رضایت من را می‌گرفتند بعد آن تغییر اتفاق می‌افتاد. در مورد اسم کتاب هم همین‌طور بود. آقای کاجی با من چند بار صحبت کردند و دلایل خودشان را گفتند. چند اسم مطرح کردند و من آنها را نمی‌پذیرفتم. این بحث کاملاً دلی است. وقتی این عبارت را گفتند (تنها گریه کن) من دیگر خلع سلاح شدم و گفتم بسیار خب، من راضی‌ام.

* عنوان فصل‌ها را خودتان انتخاب کردید. درست است؟

بله، انتخاب عنوان فصل‌ها با خودم بود.

* بر چه اساسی انتخاب کردید؟ چون یکی دو تا از آنها آیات قرآن است و برخی دیگر ادبی هستند.

سعی کردم عنوان فصل‌ها را ناظر بر آن اتفاق‌هایی که در فصل می‌افتند، انتخاب کنم. این یکی از مواردی بود که من و ناشر با هم اختلاف نظر داشتیم. یعنی ناشر می‌گفت این عنوان‌ها برای کتاب مناسب نیست؛ چون نثر کتاب، ساده، روان و صمیمی است اما عناوین فصل‌ها ادبی هستند. نظر ناشر این بود که اینها با هم هم‌خوانی ندارد. ولی خب این از مواردی بود که لطف کردند و پذیرفتند به‌همین صورتی که در کتاب است باقی بماند. توانستم ناشر را مجاب کنم که این عناوین، عناوین خوبی هستند. چون مدت‌ها، زمانی که اصلاً مشغول نگارش کتاب نبودم (در زمان مصاحبه) به عناوین فصل‌ها فکر می‌کردم.

* وقتی نویسنده کتابی می‌نویسد، تجربه جدیدی را به دست می‌آورد. شما چه تجربه‌ای بعد از نوشتن این کتاب به‌دست آوردید؟

این‌کتاب مسیر عجیبی را طی کرد. دریافت‌ها و تجربیات درونی برای من اتفاق افتاد. من جواب سؤال‌های اساسی زندگی‌ام را در این مسیر گرفتم. کار برای من سخت شد. خصوصاً بعد از تقریظ. بارها به دوستانم گفته‌ام این مسیر بعد از تقریظ را مسیر ابتلاء و امتحان می‌بینم. یعنی آن‌قدر برای من پررنگ بود که حتی جاهایی می‌خواستم از شیرینی‌اش بچشم، اما نمی‌توانستم. اتفاق‌هایی برای من بعد از تقریظ افتاد که قابل بیان نیست، چون خیلی درونی و دلی و چه بسا شخصی باشند.

* بعد از تقریظ نقدی هم به کتاب شما وارد شد؟

بله، نظر منتقدانه و مخالف وجود داشت. معمولاً افراد در قالب یک پست اینستاگرامی یا در گفتگوها و گعده‌های خصوصی نظرشان را بیان کردند؛ اما هنوز جلسه نقدی به‌صورت حضوری برگزار نشده است.

* کدام بخش از کتاب بیشتر مورد هدف و مدنظر منتقدان بود؟

ببینید عده‌ای هستند که از اساس این‌گونه کتاب‌ها و این‌گونه افراد (همچون مادر شهید معماریان) را کاملاً شعار می‌دانند. در کنار اینها افرادی بودند که کتاب را اصلاً مطالعه نکردند و قائل بودند که اینها یک تعداد شعار است.

* الآن منظور شما شفا یافتن مادر شهید توسط پسرش است یا کل کتاب مدنظر شماست؟

نه، کل کتاب. درباره موردی که فرمودید من هیچ‌گاه سعی نکردم این قضیه را پررنگ و بزرگ کنم. حتی در متن کتاب هم اگر می‌خواستم آن را پرورش بدهم _واقعاً هم خیلی جا داشت و هم خیلی بیشتر می‌توانست مخاطب را از لحاظ عاطفی درگیر کند_ می‌توانستم مخاطب را به چالش بکشانم، از مواجهه‌های شخصی خودم با این مسئله بگویم؛ ولی هدف من این نبود که نسبت به این اتفاق توجه ویژه‌ای نشان بدهم. از توصیه اساتید هم استفاده کردم که در این مورد هم‌نظر بودیم. سعی کردم این مطلب را، اگرچه مطلب مهمی بود، عنوان کنم اما شخصیت اشرف‌سادات را مبتنی بر این اتفاق نگذارم.

اگر اشرف‌سادات مادر شهید نبود، و یا اگر این معجزه یا شبیه به این اتفاق در زندگی‌اش رخ نمی‌داد، باز هم به سبب ویژگی‌هایی که داشته، شخصیتش ارزش پرداختن را داشت؛ چون روحیات او روحیات ویژه‌ای استشخصیت اشراف‌سادات شخصیتی است که معجزات بسیاری در مسیر زندگی‌اش رخ داده و این اتفاق، اتفاق ویژه‌ای نیست. برای شهیدی که مهمان سفره پروردگار است، شهیدی که حاضر و ناظر است، شفای مریض یا شفای پای مادرش، یا شهیدی که می‌آید نامه بچه‌اش را امضا می‌کند، اینها که اتفاق‌های عجیب و غریب و دور از ذهن نیستند. به‌نظرم اگر اشرف‌سادات مادر شهید نبود، و یا اگر این معجزه یا شبیه به این اتفاق در زندگی‌اش رخ نمی‌داد، باز هم به سبب ویژگی‌هایی که داشته، شخصیتش ارزش پرداختن را داشت؛ چون روحیات او روحیات ویژه‌ای است. این زن مشکلاتی را در زندگی دارد که هر کدام از اینها برای خسته‌شدن و کم‌آوردن یک نفر کفایت می‌کند؛ ولی ما چنین روحیه‌ای را در این زن نمی‌بینیم.

در دوره‌ای که خیلی از خانم‌ها درگیر این مساله هستند که حقوق ما از طرف آقایان خدشه‌دار شده، زنی چون اشرف‌سادات را می‌بینیم که به این مسائل فکر نمی‌کند و کارهای فوق‌العاده‌ای را پیش می‌برد و اثرگذاری فوق‌العاده‌ای را در اطراف خودش دارد. زنی که تحصیلات دانشگاهی ندارد، دوره‌های تربیت فرزند را نگذرانده و یک زن معمولی از یک خانواده خیلی عادی است. خب، اینها نشان می‌دهد شخصیت این زن طی زمان شکل گرفته است. تبدیل می‌شود به آدم معتمد بازار قم و معتمد اهل محل. خب بله ممکن است یک عنایاتی هم به ایشان شده باشد، که قطعاً شده و اصلاً قابل خدشه نیست. اینها عنایات حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام به این خانواده بوده است؛ اما من می‌گویم بدون اینها هم شخصیت این زن ویژه و قابل تأمل است.

یک‌سری از انتقادها هم به روند تعریف ماجرا بود، بدین‌گونه که من از تخیل خیلی استفاده کردم و یا کم استفاده کردم. قبلاً هم عرض کردم، من هیچ واقعه‌ای را از خودم به زندگی اشرف‌سادات اضافه نکردم، اما اگر واقعه‌ای برای من تعریف شد سعی کردم در حد معقول، حواشی آن را هم ببینم.

* این روزها در حال نگارش کار جدیدی هم هستید؟

در حال انجام یک سری تحقیق و پژوهش هستم تا إن‌شاءالله ببینم خدا چه تقدیری را برای من در نظر گرفته است.

ارسال نظرات