۱۵ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۸:۰۱
کد خبر: ۵۹۹۶۵۰
در نشستی تخصصی بررسی شد؛

گزارش | بسترها، ریشه‌ها و علل شکل‌گیری تصوف در ایران

گزارش | بسترها، ریشه‌ها و علل شکل‌گیری تصوف در ایران
برای بررسی اعتقادات، آداب و رسوم و آموزه‌های هر مکتب، فرقه و گروهی باید دقت داشت که اصول، امهات، تعالیم کلیدی و محتوایی و عناصر قوام بخش این فرقه چیست.

به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، نشست نخبگانی «بررسی بسترها، ریشه‌ها و علل شکل‌گیری تصوف در ایران» با حضور کارشناسان فرق و ادیان و به همت مرکز مطالعات راهبردی شیعه شناسی با همکاری خبرگزاری تسنیم در ساختمان خبرگزاری تسنیم قم برگزار شد.

در این نشست که بررسی زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پیدایش تصوف و علل شکل‌گیری تصوف در ایران از محورهای آن است، حجت الاسلام مرتضی کربلایی استاد حوزه و دانشگاه ادیان، علی آقانوری استاد دانشکده شیعه شناسی دانشگاه ادیان و مذاهب و جمعی از کارشناسان و فعالان فرهنگی و دانشگاهی حضور داشتند.

تصوف در ظهور ابتدایی خود، معطوف به کشور و مذهب نیست

بر اساس این گزارش، آقانوری در ابتدای این نشست به تبیین مطالب و نظریات خود در رابطه با تصوف پرداخت و اظهار داشت: بحث اجتهادی ما، بحث زمینه‌ها، عوامل پیدایش، ظهور و بروز تصوف و عرفان است، اگر بخواهیم علل و زمینه‌های شکل گیری تصوف را بررسی کنیم، احساس می‌شود که تصوف در ظهور ابتدایی و متمایز شدن از دیگر فرقه‌ها خیلی معطوف به کشور و حتی مذهب نیست.

اگر از نظر تاریخی بررسی کنیم و نقش ایران و ایرانی را در شکل‌گیری، رواج و ظهور تصوف بررسی کنیم، ظاهرا عمده‌ترین سهم، ویژه ایرانی‌ها می‌شود، به تعبیر دیگر اگر بخواهیم صوفی‌های و عرفای ایرانی را حذف کنیم، چیز زیادی ته آن باقی نمی‌ماند، زیرا هرچه مطالعه کنیم، می‌‌بینیم که برجسته‌ترین صوفی‌ها و عرفا ایرانی بوده‌ یا حتی کسانی از این فرقه که در عراق زندگی می‌کرده‌اند نیز از موطن ایرانی برخوردار بوده‌اند.

تصوف به یک معنا خیلی با ایران و ایرانی از نظر تاریخی گره خورده و فراز و نشیب داشته و مشهورترین، برجسته‌ترین مؤثرترین شخصیت‌های عرفانی از آغاز یعنی همان دوره ظهور آن تاکنون ایرانی‌ها بوده‌اند.

زمانی که اسم صوفی‌های نخستین را ذکر می‌کنیم، ابراهیم ادهم، شقیق بلخی یا دیگر صوفیان عمدتا ایرانی بوده‌اند، کسانی هم که تصوف کلاسیک را شکل داده‌اند و آثار عرفانی و صوفیانه ارائه کرده‌اند، از کلاه آبادی، سهروردی، سَرّاج و...همه ایرانی بوده‌اند، حتی اگر ایرانی هم نباشند، می‌توان گفت که در شکل‌گیری تصوف، صوفیان بزرگی نقش داشته‌اند که ایرانی بوده‌اند.

کلیدی‌ترین بحث در بررسی هر فرقه و مکتبی، خاستگاه آن است

نکته‌ای که باید توضیح داده شود، این است که ضروری‌ترین و کلیدی‌ترین بحث در بررسی [اعم از بررسی تأییدی، انتقادی یا آسیب‌شناسی] هر فرقه، مکتب و نحله‌ای، خاستگاه آن است.

ضروری‌ترین و کلیدی‌ترین بحث در بررسی [اعم از بررسی تأییدی، انتقادی یا آسیب‌شناسی] هر فرقه، مکتب و نحله‌ای، خاستگاه آن است.

غالب کسانی که خواسته‌اند نقد و ایرادی نسبت به فرقه‌ها وارد و آنها را مورد هجوم قرار دهند، از همین مسیر وارد می‌شوند، یعنی اگر بخواهیم منشأ، خاستگاه و امور عقلیه یک فرقه را بررسی و نقد کنیم، از طریق خاستگاه آن می‌توان اصالت و دیدگاه‌های آن فرقه را زیر سؤال برد، همچنین در جنبه تأییدی و اصلاحی نیز از همین راه می‌توان بهره گرفت، به هرجهت موضوع، موضوع هوشمندا‌نه‌ای است و به نظر در بررسی هر فرقه، نحله و مکتبی، ابتدا بایستی تاریخ ظهور و بروز آن را بررسی کرد.

البته نکته‌ای که درباره تصوف و عرفان وجود دارد که باید مورد بررسی و ملاحظه قرار گیرد، این است که اگر عرفان و تصوف به معنای یک امر فراطبیعی، درونی و عرفانی است که نیاز و عطش انسانی را سیراب کند، [چراکه هر انسانی دنبال معنویت خاص و فهمی عمیق از جهان هستی است]، پس بحث ظهور، خاستگاه و پیدایش آن خیلی معنا ندارد، زیرا از زمان خلقت انسان‌ این مسائل بوده و از مسائل فطری محسوب می‌شودو این نیاز همراه آن بوده است.

بنابراین وقتی عرفان و تصوف می‌گوییم، در واقع مراد ما همان ظهور و بروز تاریخی یک گروه است، از این نظر، شاید بررسی خاستگاه این گروه و فرقه آن درست باشد، طبیعتا مراد دوستان از بستر و عوامل شکل گیری تصوف نیز همین است که خاستگاه نحله تصوف در تاریخ اسلام از چه زمانی بوده و چه عواملی موجب شکل گیری پدیده تصوف شده است.

ضرورت توجه به تعالیم کلیدی، محتوایی و عناصر قوام بخش فرقه‌ها

این نکته را در رد یا تأیید و اثبات این فرقه باید مورد ملاحظه قرار دهیم که برای بررسی اعتقادات، آداب و رسوم و آموزه‌های هر مکتب، فرقه و گروهی باید دقت داشت که اصول، امهات، تعالیم کلیدی و محتوایی و عناصر قوام بخش این فرقه چیست، به تعبیر دیگر، در بررسی یک فرقه حتما باید بین اصول و امهات، عناصر قوام بخش یک فرقه و اعتقاداتی که جمیع آن فرقه بر آن متفق القول و میراثی که کل آن فرقه و گروه را شامل می‌شود، تفکیک قایل شویم، اما گاهی اوقات، اعتقادات یک فرقه بررسی می‌شود و نمادهای موجود در این فرقه به گونه‌ای نیست که جزء عناصر قوام بخش باشد.

در بررسی یک فرقه حتما باید بین اصول و امهات، عناصر قوام بخش یک فرقه و اعتقاداتی که جمیع آن فرقه بر آن متفق القول و میراثی که کل آن فرقه و گروه را شامل می‌شود، تفکیک قایل شویم.

مثلا اگر بخواهید مکتب شیعه را بررسی کنید، می بینید که اصول و امهات این مذهب اعتقاد به ولایت و عصمت اهل بیت(ع)، لزوم اطاعت از ائمه معصومین(ع) و اسلامی است که از کانال اهل‌بیت طاهرین(ع) عبور کرده باشد، حال اگر کسی در این میان بگوید ولایت اهل بیت هم عرض دیگران است و می‌توان به جای امام صادق(ع) از ابوحنیفه تبعیت کرد، دیگر شیعه محسوب نمی‌شود، چراکه معتقد به عنصر قوام بخش این مذهب نیست.

در عین این که شیعه اهل بیت(ع) اعتقاد محوری داشته است، اما در طول تاریخ نیز ظهور و بروز فرقه‌ای و اعتقادی هم داشته است که بعضی از نمادها، شعائر، ظواهر و مناسک هم در شیعه جریان داشته است، اما آیا می‌توان گفت که شیعه این بوده است؟ خیر برخی از فرقه‌های برخاسته از شیعه این گونه بوده‌اند، در تصوف هم، همین گونه است، گرچه منتقدان سریعا وارد ظواهر آن می‌شوند، شما اگر بخواهید شیعه را نقد و آسیب شناسی کنی، در وهله اول نباید قمه زنی، زنجیر زنی و افراط‌های موجود در آن را نقد کنید، زیرا شاید نتوان گفت که این امور از لوازم ذاتی آن مکتب است، در تصوف هم برخی فورا سراغ رقص و سما می‌روند که گویی تمام تصوف منحصر به رقص و سما است.

نقد نمادهای ظاهری و آسیب‌های آن

متأسفانه کسانی که وارد نقد عرفان تصوف شده‌اند، سریعا یا وارد نقد نمادهای ظاهری شده‌اند یا برخی از منتقدین در بحث خاستگاه، سبک منشأیابی و مشابهت یابی، [که حتما هر اعتقادی باید ریشه در یک اعتقاد قبلی داشته باشد] وقتی از خاستگاه تصوف و عرفان آگاهی ندارند، فورا می‌گویند که عرفان در ذکر، توکل، محبت و مانند آن برخاسته از آیین مسیحیت است یا این‌گونه عنوان می‌کنند که در بعضی از مسائل معرفتی، ریاضت‌ها و شیوه‌های سلوکی ارمغان و برگرفته از آیین هندو یا مانویت است، زیرا مانی شخصی بود که علیه طبقات اجتماعی ظهور و قیام کرد و از سوی دیگر اعتقاد داشت که جهان خلیطه‌ای از نور و ظلمت است که هر انسانی این دو را باید از هم تفکیک کرده، بر این ظلمت پیروز شود و نور را با ریاضت، ذکر و اعمال سلوکی بر خود غلبه دهد، البته مانی چند قرن قبل از ظهور اسلام بوده است.

خب صوفی‌ها معتقد به سلوک، ریاضت و خودسازی هستند، بنابراین تصوف از مانویت یا زرتشتی گرفته شده است، بنابراین احساس می‌شود که این مشابهت یابی و منشأیابی برای ناقدین سکه رایجی است، در حالی که در بررسی مکتب‌ها و فرقه‌ها باید واقعیت‌های تاریخی را در نظر بگیریم.

به نظر در صورت در نظر گرفتن واقعیات اجتماعی و بررسی ظهور و بروز اجتماعی تصوف به عنوان یک فرقه فکری و گروه متمایز از دیگران، هیچ تفاوتی در زمینه‌های ظهور و بروز، منشأ و خاستگاه با دیگر فرقه‌ها ندارد.

اگر شما مکاتب کلامی، متکلمین و فقهی را بررسی کنید، می‌بینید که یکسری عوامل خاص داشته است که موجب ظهور و بروز این فرقه‌ها شده است، تصوف هم همین‌گونه است، اگر دو سه قرن اول را ملاحظه کنید، متوجه می‌شوید که همزمان با ظهور متکلمین، فقها و مکاتب آنها، افراد خاصی هم تحت عنوان صوفی و عارف، حرف‌های متمایزی می‌گفتند، همان‌طور که در کلیت جهان اسلام، متکلمین و فقها حرف‌ها و اندیشه‌های متمایزی ارائه می‌کردند، وقتی نگاه می‌کنید که از قرن دوم که شکل گیری رسمی فرقه‌ها آغاز شد، شکل گیری رسمی حداقل شخصیت‌های صوفی و برجسته عارف هم شروع شد.

اینها ناظر به هم و پیچیده هستند، اگر نبود ظهور متکلمان و فقها، چیزی به نام تصوف هم وجود نداشت، وقتی بستر تاریخی ظهور آن را بررسی می‌کنیم، باید به ظهور و بروز فرقه‌های دیگر نیز توجه داشته باشیم.

سه محور اختلافات مسلمانان در سه قرن نخست

اگر بخواهیم محورهای اختلاف مسلمانان در سه قرن نخست را بررسی کنیم، به نظر سه محور وجود دارد؛ نخست محور کلامی است که در صفات و ذات الهی، جبر و اختیار، قضا و قدر و ایمان و کفر است، این چند موضوع محوری باعث جدا شدن فرقه از یکدیگر تحت عنوان فرقه‌های کلامی شد که به مرجئه، قدریه، معتزله، جبریه و اشعری تقسیم شدند، وقتی این‌ها را نگاه می‌کنید، متوجه می‌شوید که پیرامون یکسری محورهای کلامی شکل گرفته‌اند، طبیعی هم بود و نباید حمل بر توطئه شود، پس از فتوحات و ارتباطات مسلمانان با دیگران، آرام شدن فضای جامعه و شکل گیری برخی سؤالات و شبهات، خواه ناخواه عده‌ای در پی پاسخ و جدال‌های کلامی با گروه‌های رقیب بودند و کم کم برخی از فرقه‌ها براثر بحث و جدل شکل گرفت.

فرقه‌ها و مکاتب فقهی هم به همین صورت بر محور یکسری شیوه فهم و برداشت شریعت ایجاد شدند، دسته‌ای معتقد شدند که عقل، اجماع، سنت و سیره معصومین جزء مصادر استنباط است و دسته دیگری به منابع دیگر معتقد بودند که فرقه‌های فقهی و کلامی را تشکیل دادند، عده‌ای هم در جامعه آن روز، براساس یکسری از محورها ظهور کردند، صوفیه یا افراد خاص تحت عنوان یک مکتب اجتماعی که با هم مرتبط باشند در قرن اول و دوم نبوده‌اند.

محور شکل گیری تصوف در ظهور آغازین

محور شکل گیری تصوف در ظهور آغازین براساس شیوه، نوع زندگی، سلوک و نگاه خاصی به دنیا بوده است، هنگام اختلاف که برخی یک شیوه سلوک و زندگی را برمی‌گزینند و عده دیگر، شیوه‌ای متفاوت از آن را، دیگر لازم نیست که حتما به فلان نحله کلامی هم معتقد باشد، [ممکن است کسی شیوه و سلوک زندگی خود را انتخاب می‌کرد و شیعی یا اهل سنت بود، یعنی] می‌شد صوفی شیعی یا سنی یا معتزلی باشد، ایرادی نداشت، چراکه محور آنها محور کلامی بوده است، اما محور فقها و فرقه‌های فقهی، محور فقهی بود، در صورتی که محور تصوف بر نوع زندگی استوار بود، به هر صورت ظهور و بروز این فرقه‌های به خاطر در هم تنیدگی شدید آن، امری طبیعی است.

اگر بحث فتوحات در جامعه اسلامی را در نظر بگیریم[فعلا در مقام بحث خوبی یا بدی آن نیستیم، اما] بالاخره یکسری آثار و تبعات داشت، یکی از مهمترین آثار آن، ارتباطات اجتماعی با فرقه‌ها، نحله‌ها، دیگر ادیان و صاحبان آنها بود که مجاورت، ارتباط و تعامل فرهنگی با آنها حاصل شد، اثر دیگر، ثروت سرشار فتوحات بود که وارد جامعه اسلامی شد، همین ثروت سرشار، ارتباطات و شبهاتی که از سوی جوامع مقابل به سمت جامعه مسلمان سرازیر شد، خود به خود موجب جهشی در ظهور فرقه‌ها شد و این هم طبیعی است.

یکی از مهمترین آثار فتوحات، ارتباطات اجتماعی با فرقه‌ها، نحله‌ها، دیگر ادیان و صاحبان آنها بود که مجاورت، ارتباط و تعامل فرهنگی با آنها حاصل شد.

وقتی با زرتشتیان یا دیگر ادیان مرتبط می‌شویم، برخی از آنها هم واقعا اسلام را پذیرفته‌اند و برخی هم از روی اجبار یا اصلا نپذیرفته‌اند که بعد از ورود به حوزه مسلمانان شروع به شبهه پراکنی نسبت به دین و قرآن و اندیشه‌های کلامی می‌کنند، در این وسط یک سری متکلمان پیدا می‌شوند تا به این شبهات پاسخ دهند، به هرحال یکی از رسالت‌های اصلی متکلمین و عوامل ظهور وبروز آنها، همین پاسخ به شبهات مخالفان بوده است، بنابراین بحث کلامی و اندیشه‌های کلامی پیش می‌آید.

از یک سو ثروت سرشاری که وارد جامعه اسلامی شده بود، هرکسی می‌خواهد به غنایم و سهم خود برسد، ثروت به انسان‌ها اعم از حاکمان و دیگر اقشار جامعه حالت دیگری می‌دهد، ثروت سرشار، شبهات کلامی، حضور و ارتباطی که مسلمانان با دیگران داشتند و بالعکس، متکلمان در دفاع از شریعت، بیشتر با کسانی مواجهه داشتند که استدلال عقلی لازم بود، یعنی اموری که مردم تقریبا از آن درک خاصی نداشتند، طبیعی است که وقتی کسانی بخواهند ظهور و بروز پیدا کرده و در جامعه‌ بحث‌های مختلفی را مطرح کنند، عده‌ای در مقابل آنها موضع گرفته و اندیشه‌ای ذوقی را مطرح کنند که ما غیر از عقل، از ذوق و دل نیز برخورداریم، همین کسانی که در مقابل متکلمین موضع گرفتند و عقل‌گرایی آنها را مسخره کردند، که «پای استدلالیان چوبین بود، پای چوبین سخت بی تمکین بود»

ظهور و بروز فرقه‌ها، عکس‌العملی در برابر حوادث

به هرجهت گاهی ظهور و بروز فرقه‌ها و گروه‌های مذهبی، عکس‌العملی است، به نظر یکی از مهمترین عوامل شکل‌گیری تصوف، عکس‌العملی در برابر افراط در عقل گرایی معتزله یا کل متکلمین بوده است، غیر از متکلمین، فقها نیز بودند که نسبت به مسائل ظاهری دین و شریعت تأکید داشتند، اگر در جامعه‌ای کسانی پیدا شوند که دائما حرف از ظاهر شریعت بگویند، طبیعی است که عده‌ای هم از باطن و تأویل شریعت سخن بگویند، وقتی در یک امری خصوصا ظاهرگرایی خیلی افراط شود، طبیعی است که با واکنش و عکس‌العملی مواجه می‌شود.

گاهی ظهور و بروز فرقه‌ها و گروه‌های مذهبی، عکس‌العملی است، به نظر یکی از مهمترین عوامل شکل‌گیری تصوف، عکس‌العملی در برابر افراط در عقل گرایی معتزله یا کل متکلمین یا ظاهرگرایی فقها بوده است.

تأکید صوفیه روی دل، کشف، شهود و پاسداشت دل، عکس‌العملی بود به افراط دیگران، از طرفی تأکید فقها بر ظواهر دینی و شریعت، موجب عکس‌العملی به نام باطن گرایی شد، حال این ثروت سرشار در جامعه آمده و عشرت‌کده‌های دربار حکومت‌ها، حکایت‌ها، قرائن و شواهدی که همه پادشاهان و حکام در خط جمع‌آوری ثروت بودند، حتی در نیمه‌های قرن‌های اول، افرادی مانند طلحه و زبیر، 30 و 40 میلیون درهم ثروت داشتند، کاخ‌هایی همچون کاخ سبز معاویه وجود داشت، به مرحله‌ای از عشرت‌زدگی و رفاه طلبی رسیده بودند، عده‌ای در این میان از طرفی به سیره پیامبر(ص) و گزارشاتی که از سیره آن حضرت شنیده بودند و از طرف دیگر به تأکید قرآن و روایات پیامبر(ص) بر آخرت و بی ارزش بودن دنیا در کلام معصومین(ع) نگاه می‌کردند که تقابلی بین دنیا و آخرت ایجاد کرده بود.

در روایت است که « الدنيا حرام على أهل الآخرة, والآخرة حرام على أهل الدنيا, و هما حرامان على أهل اللّه تعالى» دنيا بر اهل آخرت حرام است و آخرت هم بر اهل دنيا حرام و هر دوى اينها بر اهل خدا حرام است.

قرآن کریم در آیه 20 سوره شوری نیز می‌فرماید: « مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ  و مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ» هر کس حاصل کشت آخرت را بخواهد ما بر تخمی که کاشته می‌افزاییم و هر که تنها حاصل کشت دنیا را بخواهد او را هم از آن نصیب می‌کنیم ولی در آخرت (از نعمت ابدی آن چون نخواسته) نصیبی نخواهد یافت.

اگر ویژگی‌های دنیا را در قرآن جست‌وجو کنید، در مجموع متوجه می‌شوید که دنیا خیلی کم‌ارزشی است، « أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ ، فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ » آیا راضی به زندگانی دنیا عوض آخرت شده‌اید؟ در صورتی که متاع دنیا در پیش عالم آخرت اندکی بیش نیست.

گزارشاتی وجود دارد مبنی بر این که تأکیدات پیامبر به گونه‌ای بود که برخی از اصحاب تصمیم گرفته‌بودند که در غارها زندگی یا خود را از مردانگی مجرد کنند که نیاز جنسی نداشته و فقط به عبادت الهی بپردازند.

حال برخی این رغبت نسبت به آخرت و بی‌توجهی نسبت به دنیا را دیده و شنیده بودند، [و حال به برخی از اعمال اصحاب پیامبر نگاه می‌کردند که با سیره اهل‌بیت(ع) ناسازگاری داشت] نوعی عکس‌العمل به نام زهدگرایی نشان دادند که در واقع عکس‌العمل منفی بود که طبیعی است، صوفی‌ها در واقع بازگشت به خلوص اولیه، نوعی اعتراض و ظهور وجدان عمومی بود که موجب ظهور گروهی به نام زهاد شد.

زهد، افراط در احتیاطات و نفی دنیا، زمینه‌های ظهور تصوف

همه متفق القول هستد که زهد، افراط در احتیاطات، اخرت گرایی و نفی دنیا، زمینه‌های برای ظهور و بروز تصوف و عرفان شده است،[در بررسی فرقه‌ها بایستی نگاه بیرونی و تماشاگرانه داشته باشید، نه نگاه درونی و بازیگرانه] وقتی از بیرون نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که نه توهم توطئه‌ای در کار بوده است و نه سازشی.

زهد، افراط در احتیاطات، اخرت گرایی و نفی دنیا، زمینه‌های برای ظهور و بروز تصوف و عرفان شده است، وقتی از بیرون نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که نه توهم توطئه‌ای در کار بوده است و نه سازشی.

برخی بدون سند می‌گویند که عباسیان تصوف شکل داده و ایجاد کردند که با اهل‌بیت(ع) مقابله کنند! مگر یک حکومت یا حاکمی توانایی ایجاد یک فرقه را دارد؟ فرقه به بستر اجتماعی، مردمی و مدت زمان خاص نیاز دارد، اگر این گونه باشد که به محض تصمیم بر ایجاد نحله‌ای، فرقه‌ای ایجاد شود که تا امروز فرقه‌های بسیاری باید ایجاد می‌شد، در حالی که این گونه نیست.

به جای این سخنان، وظیفه ما این است که بستر‌های اجتماعی، سیاسی، تاریخی و فرهنگی فرقه‌ها را بررسی کنیم، قاعدتا اگر کسی از بیرون تماشا کند به این نتیجه می‌رسد که ظهور تصوف، امری طبیعی و واکنشی بوده است، البته شامل آسیب‌هایی هست و برخی هم از روی هوای نفس ممکن بود کارهایی را مرتکب شوند، اما در مجموع معذور و به دنبال فهم حقیقت بوده‌اند.

اگر بخواهیم عوامل ظهور و بروز فرقه‌ها را بررسی کنیم، یکی از مهم‌ترین عوامل آن، استناد به آیات قرآنی و ذی وجوه بودن قرآن است، حضرت امیر(ع) وقتی ابن عباس را به سوی خوارج فرستاد، خطاب به او فرمودند که با آنها به قرآن احتجاج نکن، «القرآن حمّال ذی وجوه» قرآن محتملات گوناگونى را پذيرا است، چراکه فردی از یک آیه قرآن جبر و دیگری از همان آیه اختیار استنباط کرده است.

مرحوم شهید مطهری هم تعبیری دارند که قرآن به گونه‌ای بیان شده است که زمینه چنین فهم‌هایی است.

عامل دیگر، عامل سیاست و تحولات سیاسی بوده است، فرقه‌های کلامی عمدتا از خوارج گرفته تا مرجئه و قدریه همه در بستر سیاست شکل گرفته‌اند، تصوف و صوفیه و عرفا هم در آن زمان در بستر سیاست شکل گرفتند.

تصوف، برخاسته از اسلام یا دیگر ادیان؟

زهد اسلامی، عشق صوفیانه و عارفانه، محبت، زهد، لزوم ریاضت و توجه به باطن در خود اسلام و آموزه‌های اسلامی بوده است، حال یک حرکت خاص مانند کشکول، تبرزین، لباس و کلاه، ذکر و شعار خاصی به آن اضافه کرده‌اند، اما اگر گفته شود که این آموزه‌های اصیل تصوفی را از دیگر ادیان و آیین‌ها گرفته‌اند، به این معنا است که در اسلام هیچ عنصری به نام معنویت، ریاضت، زهد، معرفت، عشق، محبت و... وجود ندارد، دیگر از اسلام، چیزی جز یک دین ظاهری و فقهی باقی نمی‌ماند، اما ممکن است آمیخته و خلیطه‌ای باشد از خوبی‌ها، بدی‌ها و آسیب‌ها، اما اصل آن از اسلام است.

مولانا که قهرمان تساهل و تسامح و صبر و حوصله و مدارا است، اما وقتی به همین مولانا نقدی وارد می‌شود که مثنوی جز قصه و داستان نیست، به شدت عصبانی می‌شود. « خربطی ناگاه از خرخانه‌ای،  سر برون آورد چون طعانه‌ای،  کین سخن پستست یعنی مثنوی،  قصه پیغامبرست و پی‌روی »

به هرجهت می‌خواهم بگویم مولانا که مثنوی آن اصول اصول اصول دین است، اما این امور هم در آن وجود دارد، به تعبیر دیگر، هر مکتبی ناخالصی‌ها و افراط‌گری‌هایی دارد.

خود مولانا در جایی می‌گوید «از خدا خواهیم توفیق ادب،  بی ادب محروم ماند از لطف رب» اما در جای دیگری می‌گوید «ای سگ طاعن تو عو عو می‌کنی،  طعن قرآن را برون‌شو می‌کنی »

گفتنی است، بخش دوم این گزارش که شامل سخنان حجت الاسلام کربلایی می‌شود، به زودی در سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، منتشر خواهد شد./876/ز502/س

خبرنگار: مهدی شاهی

مهدی شاهی
ارسال نظرات