۲۴ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۴:۴۰
کد خبر: ۱۳۵۵۱۴
گفتگو با حجت‌الاسلام قرائتی و دخترش؛

فاطمه قرائتی: پدرم بارها دست مادرم را بوسیده است

خبرگزاری رسا ـ خدا پدرم را رحمت کند. یک‌بار به من گفت محسن! غصه می‌خوری که پسر نداری و بچه‌هایت همه دخترند؟ گفتم نه. گفت اگر بچه‌هایت پسر بودند، توفیق تبلیغ پیدا نمی‌کردی. خدا به تو دختر داد تا مسئولیت‌شان بر دوش مادر باشد و تو تبلیغ کنی.
حجت الاسلام قرائتي

 

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، برخلاف بسیاری از خاطرات نوستالژیک گذشته که امروز به حسرتی دور تبدیل شده‌اند، این یک فقره هنوز به قوت خود باقی است. باز هم اگر پایه باشید، می‌توانید غروب پنجشنبه پای تلویزیون بنشینید، همان صوت معروف عبدالباسط را بشنوید و «استاد محسن قرائتی» را در جعبه جادویی ببینید. 33‌سال است که برنامه «درس‌هایی از قرآن» با کلی مخاطب حرف اول برنامه‌های مذهبی تلویزیون را می‌زند. استاد قرائتی اهل گفت‌وگو نیست و سال‌هاست با مطبوعات مصاحبه نکرده اما هر چند وقت یک‌بار یکی از حرف‌های جالبش که بیشتر با چاشنی طنز و اعتراض همراه است رسانه‌ای می‌شود. مدتی پیش هم در نظرسنجی برخی از سایت‌های اینترنتی به‌عنوان محبوب‌ترین روحانی تلویزیون شناخته شد.  آنچه می خوانید حاصل گفتگوی همشهری آیه با ایشان است.

 اگر اجازه دهید باب گفت‌و‌گو را با نام خانوادگی‌تان باز کنیم. اصلا چرا «قرائتی»؟

پدربزرگم در زمان رضاخان که با تمام قدرت با اسلام و مظاهر آن برخورد مى‏شد، در خانه‌های مردم کاشان جلسات قرآن تشکیل مى‏داد و بخشى از عمر خود را در این راه صرف می‌کرد. به همین دلیل، فامیلی ما شد «قرائتى». پس از او، مرحوم پدرم جلسات قرآنی برپا می‌کرد و کم‌کم به استاد قرائت قرآن معروف شد. کاسب هم بود و نخ ابریشم و قالی می‌فروخت.

 پس علاقه به قرآن و نشر آن به‌نوعی در خانواده شما ارثی است؟ حتما به‌خاطر همین علاقه پدرتان بود که وارد حوزه علمیه شدید.

پدرم به علما و روحانیون علاقه داشت و طلبه‌هایی را که از جاهای دیگر برای منبر به کاشان می‌آمدند به خانه می‌آورد و از آنها پذیرایی می‌کرد. از طرفی، به من هم اصرار می‌کرد طلبه شوم. من که در آن زمان 14‌سال داشتم، اوایل چندان موافق ادامه تحصیل در حوزه نبودم تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتیم یک نفر را میان خودمان داور کنیم و هر چه او گفت‌‌، همان را انجام دهیم. خلاصه، مدیر بازنشسته مدرسه‌ای را که از آشنایانمان بود برای داوری انتخاب کردیم و او به من گفت طلبه شو. من هم فردای آن روز خدمت آقا شیخ جعفر صبوری که در کاشان حوزه علمیه داشت رسیدم و درس طلبگی را شروع کردم. سال دوم طلبگی هم به قم رفتم.

 چرا ابتدا نمی‌خواستید طلبه شوید؟

آن روز‌ها بحث رفتن به دبیرستان داغ‌تر بود؛ برای همین می‌خواستم در دبیرستان ادامه تحصیل بدهم.

 بعد از قم برای تحصیل به نجف رفتید؟

بله، حدود یک‌سال و نیم در نجف اشرف بودم و نزد آیت‌الله راستی و آیت‌الله رضوانی درس «مکاسب» می‌خواندم. بعد هم به قم برگشتم. در مجموع 16سال در کاشان، قم، مشهد و نجف درس حوزوی خواندم.

کلاس‌های قرآنی‌تان کی شروع شد؟

زمانی که مقیم قم بودم، آنجا برای بچه‌ها کلاس می‌گذاشتم. روز‌های جمعه هم برای تدریس به کاشان می‌رفتم. همیشه در این فکر بودم که اسلام و قرآن براى همه گروه‌ها و طبقات جامعه است و کودکان و نوجوانان هم جزو همین مردمند. بنابراین تصمیم گرفتم برای خدمت به نسل جوان و آینده‌‏ساز، اسلام و معارف قرآنى را با زبانی ساده و روان بگویم. وقتی به کاشان برگشتم، برنامه تبلیغى خود را با حضور هفت نفر آغاز کردم و به علت علاقه و استقبال نوجوانان، کلاس‏‌ها را ادامه دادم. هر هفته از قم به کاشان مى‏رفتم؛ با این اندیشه که قرآن ده‌ها داستان دارد و پیامبر اکرم‏(ص) با همین داستان‏‌ها، سلمان و ابوذر‌ها را تربیت فرموده‌اند. کلاس‌ها را با تلفیقى از اصول عقاید، احکام و داستان‏هاى قرآنى اداره می‌کردم و سعی داشتم مطالب تازه را روى تخته سیاه بنویسم. به هر حال نحوه کلاس‌دارى و تشبیه و تمثیلی که به کار می‌بردم، کلاس را به حدی جذاب کرده بود که مورد استقبال قرار گرفت.

 این روش کلاس‌داری را از فرد خاصی یاد گرفته بودید یا ابداع خودتان بود؟

شنیده بودم شیخی که نامش «آقای ربانی» است در حسینیه «تولیت» با شیوه‌ای جدید به طلبه‌ها قرآن یاد می‌دهد. البته بعد‌ها آیت‌الله العظمی گلپایگانی(ره) آنجا را خریدند و اکنون مدرسه آقای گلپایگانی است. برای اینکه از نزدیک درس دادن ایشان را ببینم به آنجا رفتم اما دیر رسیدم و درب کلاس را بسته بودند. از پشت شیشه به کلاس نگاه کردم. اتاقی 30‌،‌40‌متری بود که طلبه‌ها در آن نشسته بودند. حدود 20‌دقیقه شیوه کلاس‌داری آقای ربانی را از پشت شیشه دیدم و متوجه شدم که به جز منبر هم می‌توان کلاس قرآنی داشت و با تخته سیاه کار کرد. البته من سعی نکردم درست مثل ایشان کار کنم فقط از ایشان الگو گرفتم.

 آن زمان با روش منبر شما مخالفت نمی‌کردند؟ به هر حال نوآوری درد سر هم دارد.

گاهی اوقات مورد بی‌مهری قرار می‌گرفتم اما چون به کارم مطمئن بودم و یقین داشتم، حتی یک لحظه هم به نحوه تدریسم شک نکردم و با نشاط و انرژی بیشتر به کار ادامه دادم.

 یعنی اگر بخواهید دوباره از اول شروع کنید، با همین شیوه پیش می‌روید؟

بله، اکنون که 45‌سال از آغاز این کار خوب و مثبت می‌گذرد اگر بخواهم دوباره شروع کنم از‌‌ همان نقطه ابتدایی شروع می‌کنم.

 اصلا آن روزها کسی از این نوآوری شما در منبر تقدیر کرد؟

بعد از چند سال تجربه کلاس‌داری در کاشان، در قم نیز کلاس مشابهی تشکیل دادم که مخاطبانش جوانان و نوجوانان بودند. اتفاقا فرزند آیت‏الله مشکینى(دامه برکاته) هم از شاگردانم بود و یادداشت‏هاى کلاس را به پدرم نشان داده بود. یک روز آن بزرگوار به کلاس درسم آمدند و از نزدیک مرا مورد لطف و عنایت خودشان قرار دادند و گفتند آقاى قرائتى! حاضرید با من یک معامله بکنید؟ ثواب جلساتى که شما براى نسل جوان دارید برای من و ثواب درس‏هایى که من در حوزه مى‏دهم برای شما. بعد در جلسه درس خود، از کار و نحوه کلاس‌داری و روش جدید من تعریف و تجلیل کردند.

آن روز‌ها ایشان به حدود هزار طلبه، «مکاسب» و تفسیر درس می‌دادند در حالی که من شاید براى 20جوان جلسه اصول عقاید داشتم. این رفتار آیت‌الله مشکینی باعث شد به کار و راهى که انتخاب کرده‌ام، عشق و علاقه بیشترى پیدا کنم. از آن روز به بعد بسیاری از طلبه‌ها برای اینکه روش کلاس‌داری مرا از نزدیک ببینند، به کلاسم می‌آمدند. این تشویق‌ها آنقدر به من انگیزه داد که تصمیم گرفتم مطالب را دسته‏‌بندى، منظم و یادداشت کنم.

 همان زمان بود که پای شما به تلویزیون باز شد و برنامه«درس‌هایی از قرآن» را اجرا کردید؟

البته قبل از انقلاب برای اجرای برنامه به رادیو و تلویزیون دعوت شده بودم اما چون نمی‌خواستم بازوی دستگاه طاغوت باشم نپذیرفتم. کم‌کم به شهر‌های مختلف سفر کردم و کلاس آموزشی تشکیل دادم تا اینکه در یکی از سمینارهایی که مقام معظم رهبری و شهید بهشتی حضور داشتند برنامه اجرا کردم. آنجا مقام معظم رهبری(دامه برکاته) مرا مورد تفقد قرار دادند و به منزل خودشان دعوت کردند. بعد از آن هم مسجد امام حسن(ع) را که در آن نماز جماعت اقامه می‌کردند و از مساجد فعال علیه طاغوت در مشهد بود در اختیارم گذاشتند تا کلاس برگزار کنم. در سفری تبلیغى به اهواز هم با علامه شهید مطهرى(‏قدس سره) آشنا شدم. ایشان روش کلاس‌دارى مرا دیدند و پسندیدند و بعد از پیروزى انقلاب، با پیشنهاد ایشان و موافقت امام خمینى‌(ره) براى اجراى برنامه به تلویزیون معرفى شدم.

 از اولین حضورتان در تلویزیون خاطره‌ای ندارید؟

روزى که به سازمان صداوسیما رفتم، با بهانه‏‌گیرى و وسواس بسیار از من تست گرفتند و زمانى که در امتحان قبول شدم، پیشنهاد کردند بدون لباس روحانیت برنامه اجرا کنم. روی حرفشان هم مصّر بودند و می‌گفتند ما به جز دو روحانى (حضرت امام و آیت‌الله طالقانى) به دیگران اجازه حضور در این سازمان را نمى‏دهیم. من هم قبول نکردم و گفتم نظر آنان را به اطلاع حضرت امام‏‌(ره) می‌رسانم. به هر حال پذیرفتند با لباس روحانیت برنامه اجرا کنم. درواقع این برنامه تلویزیونى که از باقیات الصالحات شهید مطهری است و با حمایت‏هاى امام‌(ره) پا گرفت، طبق نظر‌سنجى‏هاى سازمان صداوسیما از برنامه‌هاى موفق بوده است.

 گویا حضرت امام‌(ره) هم از برنامه شما تمجید کرده بودند.

بله، یک روز به من فرمودند بحث‌های شما را می‌بینم و لذت می‌برم، استفاده می‌کنم و به شما دعا می‌کنم. ایشان به‌واسطه‏ برنامه «درس‌هایی از قرآن» لطف و عنایت خاصى نسبت به من داشتند. حتی زمانی که قرار شد از سوی مدیریت آن زمان تلویزیون برنامه تعطیل شود، ایشان به‌وسیله یکى از اعضاى دفتر خود، به رئیس سازمان صداوسیما اعلام کردند این برنامه‏‌ مفید بوده و باید باشد. از طرفی چون من بابت اجراى برنامه‏‌ها حق‌الزحمه‌اى دریافت نمى‏کردم، امام بزرگوار چند بار مبلغ قابل‏ توجهى برایم فرستادند که به‌خدمت‌شان رفتم و گفتم فعلا به آن نیاز ندارم ولى ایشان ‏فرمودند این از بیت‏‌المال نیست؛ نزد شما باشد. بعد از این آشنایى بود که حکم نمایندگى خود را در سازمان نهضت سوادآموزى به من اعطا فرمودند.

 چرا اسم برنامه‌تان را «درس‌هایی از قرآن» گذاشتید؟ پیشنهاد شما بود یا مسئولان سازمان صداوسیما چنین نامی را انتخاب کردند؟

نه، خودم انتخاب کردم. خیلی هم فکر نکردم. این نام در یک لحظه به ذهنم رسید. به هر حال قرآن کتاب اصلی مسلمانان است و ریشه مکتب ما هم حرف‌های قرآن است. شیعه و سنی ندارد، سند نمی‌خواهد و مشکوک نیست. همه که نمی‌توانند مفسر قرآن شوند. باید گفت «درس‌هایی از قرآن» یعنی از این آیه چند تا درس می‌گیریم. حساب تفسیر جداست.

 در حوزه بیشتر طلبه‌ها به فقه و اصول اهمیت می‌دهند. چه شد که شما به سمت قرآن کشیده شدید؟

این لطف خدا بود. زمانی که وارد حوزه علمیه کاشان شدم، هر شب در جلسه تفسیر قرآن مرحوم آیت‌‏الله حاج شیخ ‏على آقا‌ نجفى که بعد از نماز مغرب و عشا برگزار مى‏شد شرکت مى‏کردم. این جلسه مرا به تفسیر قرآن جذب کرد. از آن زمان به بعد با قرآن انس پیدا کردم و الحمدلله تا‌کنون ادامه داشته. در حقیقت بیشترین مطالعه من درباره قرآن و تفسیر بوده و چون قرآن و کلام خدا نور است، تا به حال در راه تبلیغ درمانده نشده‏‌ام. حتى زمانى که براى ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه قم شدم، همراه با خواندن درس «لمعه» که کتاب درسى رسمى حوزه است، تفسیر «مجمع‌البیان» را با برخى از دوستان مطالعه و مباحثه مى‏کردم. حتی زمانی که بخشی از درس خارج حوزه را گذراندم، تصمیم گرفتم خلاصه مطالعات و مباحثه‌های تفسیرى خود را یادداشت کنم و این کار را تا پایان چند جزء ادامه دادم. در‌‌ همان روز‌ها بود که شنیدم آیت‌الله مکارم‌شیرازى(دامه برکاته) با جمعى از فضلا تصمیم دارند تفسیر بنویسند. من نوشته‏‌هاى تفسیرى خود را ارائه دادم و ایشان هم پسندیدند و به جمع آنها پیوستم. حدود 15سال طول کشید تا این کار جمعی که نامش تفسیر نمونه است به پایان برسد و تا به حال بار‌ها تجدید چاپ و به چند زبان ترجمه شده است. فکر می‌کنم تقریبا نیمى از تفسیر نمونه تمام شده بود که انقلاب اسلامى به پیروزى رسید.

 اگر اجازه دهید چند سوال خانوادگی هم بپرسم. شما یکی از‌ روحانیونی هستید که دائم برای تبلیغ به شهرهای مختلف سفر می‌کنید. همسرتان چگونه با این موضوع کنار آمدند؟ چه آن روزهایی که جوان بودید و چه اکنون که بچه‌ها ازدواج کرده‌اند و حاج‌خانم تنهاست.

با توجه به اینکه خداوند فقط به ما دختر داده و دختر بخشی از مسئولیتش با مادر است، بخشی از وقت حاج‌خانم با بچه‌ها پر‌می‌شد. من هم ایشان را به سفرهایی مثل مشهد، کربلا و عمره می‌بردم. حالا هم داماد‌ها و دختر‌هایمان تهران هستند و نمی‌گذارند حاج‌خانم تنها باشد ولی با این حال، آن‌طور که باید شوهر به‌درد بخوری برای زندگی نیستم! البته در مسافرت‌ها همیشه تلفنی با هم در تماس هستیم ولی او می‌گوید این چه زندگی‌ای است؟ راست هم می‌گوید اما هر جا که می‌رود همه می‌گویند به حاج‌آقا سلام برسان. خوشا به حالت! چه حاج‌آقایی داری. بعضی وقت‌ها که از جایی برمی‌گردد خوشحال است و می‌گوید اگرچه شوهری خوبی نیستی اما این اسم و رسم تو آن را جبران می‌کند!

 همسرتان از اول می‌دانست که باید این‌گونه زندگی کند؟

نه، بنده خدا خبر نداشت! خدا پدرم را رحمت کند. یک‌بار به من گفت محسن! غصه می‌خوری که پسر نداری و بچه‌هایت همه دخترند؟ گفتم نه. گفت اگر بچه‌هایت پسر بودند، توفیق تبلیغ پیدا نمی‌کردی. خدا به تو دختر داد تا مسئولیت‌شان بر دوش مادر باشد و تو تبلیغ کنی. اگرچه خدا به من در کلاس‌داری لطف کرده تا الگو باشم اما در همسر‌داری و همسایه‌داری الگو نیستم و خیلی ضعیفم. البته در قرآن زن و شوهر به منزله لباس یکدیگرند: «هن لباس لکم». خانم برای شما لباس است: «و انتم لباس لهن». مرد هم برای زن لباس است. یکی از خصوصیات لباس آرام‌بخش بودن است. از همه اینها گذشته ازدواج فکر آدم را باز می‌کند یعنی فرد تا وقتی که ازدواج نکرده می‌گوید خودم، کتم، لباسم اما وقتی ازدواج کرد می‌گوید خودم، زنم، بچه‌ام و... . فردی که همسر دارد مجبور است با همسرش مشورت کند اما زمانی که همسر ندارد، فکرش بسته است. فردی که همسر ندارد، خیلی انگیزه کار کردن ندارد. یکی از برکات ازدواج، کار کردن است. هر کس که ازدواج کند، یک رکعت نمازش می‌شود 70رکعت. البته معنایش این نیست که دو زن بگیریم و بشود 140‌رکعت.‌‌ همان یکی و 70رکعتش بس است!

 

سبک زندگی حجت‌الاسلام قرائتی در گفت‌وگو با دختر ایشان

 

پدرم بارها دست مادرم را بوسیده است

تمایل چندانی به مصاحبه ندارد اما وقتی از رویکرد نشریه «آیه» برای انجام گفت‌وگوهای خانوادگی برایش می‌گوییم، فرصت می‌خواهد تا موضوع را با پدرش در میان بگذارد و تاکید می‌کند تا‌کنون گفت‌وگویی انجام نداده‌اند. «فاطمه قرائتی» که این روزها در یکی از حوزه‌های علمیه تهران تدریس می‌کند، قبل از اینکه حرفی از خانواده بزند، می‌گوید حاج‌آقا گفتند چیزی برای مخفی کردن ندارم. همین ‌جمله به ما جسارت می‌دهد تا از مسائل زندگی‌شان بپرسیم و او با صبر و حوصله به همه آنها پاسخ دهد. آنقدر عاشقانه از پدر و رفتارهایش حرف می‌زند که یقین می‌کنیم او دختر همان آخوند شوخ است که سال‌هاست در جعبه جادویی از تاثیر دین در زندگی می‌گوید و معتقد است در سایه آموزه‌های دینی، بسیاری از مشکلات خانواده‌ها حل می‌شود.

 خانم قرائتی! می‌خواهم در این گفت‌وگو درباره حاج‌آقای قرائتی پدر و بیشتر بدانیم. با توجه به اینکه پدرتان مشغله‌های بسیاری دارند می‌توانند برای خانواده هم وقت بگذارند؟

تا جایی که به یاد دارم ایشان همیشه در سفر بوده‌اند. مادرم می‌گوید حتی زمانی که من به‌دنیا آمدم، پدر در سفر بودند. حتی در خیلی از لحظه‌های مهم مثل لحظه تحویل سال که هر خانواده‌ای دوست دارد پدر با آنها باشد، ایشان با توجه به اهمیتی که به قرآن و تبلیغ آن می‌دادند کنار ما نبودند اما این مشغله‌ها هیچوقت باعث نشد که پدر لحظه‌ای از خانواده و تربیت بچه‌ها غافل شوند.

 فرزندان استاد چقدر در تحصیل علوم دینی موفق بوده‌اند؟

شاید چون دختر حاج‌آقا قرائتی هستم همه فکر می‌کنند باید حافظ کل قرآن یا مفسر قرآن باشم. البته این خلأ را حس می‌کنم و می‌دانم که در حق پدرم و برنامه زندگی‌ام کوتاهی کرده‌ام. یادم می‌آید‌‌ در کلاس سوم دبستان که سن تکلیفم بود پدر با یک روحانی به نام «آقای وحیدی» صحبت کردند تا برای من و خواهرانم کلاس احکام بگذارد. در‌واقع ما همه احکام را در دو سال تابستان یاد گرفتیم.

 مگر شما خواهر‌ها هم‌سن هستید؟

من با خواهر بزرگ‌ترم یک‌سال تفاوت سنی دارم اما خواهر سومی 10‌سال کوچک‌تر از من است. حاج‌آقا سرشان شلوغ بود اما به ریز کارهای ما بسیار دقت داشتند. اکنون هم این طور است و حواسشان به تمام جزئیات زندگی ما و فرزندانمان هست ولی وقتی می‌بینیم اینقدر مشغله دارند، خیلی از مشکلاتمان را به ایشان نمی‌گوییم که باری بر دوششان اضافه کنیم. البته نکته‌ای که باید در اینجا به آن تاکید کنم این است که مادرم خیلی برای ما زحمت کشیدند و همیشه سعی می‌کردند جای خالی پدر را برای ما پر کنند.

 با این حساب حتما پدر در رعایت تکالیف شرعی به شما خیلی سخت می‌گرفتند؟

پدرم به رعایت تکالیف شرعی توسط ما خیلی اهمیت می‌دادند اما شرایط را به‌گونه‌ای فراهم می‌کردند که ما با ذوق و شوق وظایف‌مان را انجام دهیم. به‌عنوان مثال، نخستین سالی که من به سن تکلیف رسیدم تابستان بود. پدرم برای‌ اینکه بتوانم راحت‌تر روزه بگیرم، برنامه تبلیغ‌شان را در مشهد گذاشتند و ما را به روستاهای اطراف بردند تا اذیت نشویم و روزه‌هایمان را بگیریم.

 یعنی پدرتان هر جا سفر می‌رفتند شما را با خودشان می‌بردند؟

همه خاطرات خوش بچگی‌ام دائم‌السفر بودن ماست. البته شاید مادرم اذیت می‌شد ولی هیچوقت اعتراض نمی‌کرد و همیشه آماده بود. حتی گاهی شب‌ها ما را با کفش می‌خواباند تا نصف شب که قرار بود همراه حاج‌آقا به شهر دیگری برویم آماده باشیم.

 شما یا خواهر‌انتان از این وضعیت ناراحت نمی‌شدید؟

نه، به هر حال بچه‌ها از سفر بدشان نمی‌آمد. مادرم هم حامی حاج‌آقا بود. از طرفی همه ما می‌دانستیم که پدر برای تبلیغ دین تلاش می‌کنند؛ بنابراین این شرایط را پذیرفته بودیم. یادم می‌آید پدرم بعد از اینکه تبلیغ‌شان را می‌کردند چند نفر از روحانیون جوان را به خانه می‌آوردند. مادرم هم با هر چیزی که در خانه بود غذای ساده‌ای درست می‌کرد. میهمانان ما همیشه روحانیونی بودند که برای تبلیغ به کمک پدرم می‌آمدند و تا سحر بیدار می‌ماندند و مادرم هم پذیرایی می‌کرد. البته اکنون گاهی از سفرهای بسیار پدر دلخور می‌شوم چون دیگر واقعا در توانشان نیست و از نظر جسمی ضعیف شده‌اند.

 خاطره خوش یا بدی هم از آن روز‌ها دارید؟

خاطره بد که ندارم اما یکی از خاطرات خوش دوران کودکی‌ام زمانی بود که همراه پدر به جلسه‌هایی می‌رفتم که شهید مطهری و شهید بهشتی را می‌دیدم. پدر آن روز‌ها خیلی با‌نشاط و سرحال بودند. البته اکنون با همه مشغله‌هایشان مانند گذشته جلسه فامیلی دارند. همه در یک جا جمع می‌شویم. حاج‌آقا چند ساعتی با فامیل هستند و بعد دوباره سراغ مطالعه‌شان می‌روند.

 جوانان فامیل هم در این برنامه شرکت می‌کنند؟ ارتباطشان با حاج‌آقا چطور است؟

همه کارهای پدر بابرنامه است. اول با نوجوانان و جوانان والیبال بازی می‌کنند و اگر استخری باشد شنا می‌کنند و بعد همگی نماز جماعت می‌خوانیم و حاج‌آقا درباره یک موضوع (بستگی دارد که چه زمینه‌ای در فامیل مطرح باشد) صحبت می‌کنند. پدر با جوانان آنقدر با‌ذوق و هیجان بازی می‌کنند که همه را سر شوق می‌آورند.

هیچوقت شده حاج‌آقا در همین جمع حرفی بزنند یا در برنامه «درس‌هایی از قرآن» درباره موضوعی صحبت کنند اما خودشان آن را انجام ندهند؟

خودشان به 90درصد حرف‌هایی که می‌زنند عمل می‌کنند. شاید بعضی از آنها دلخواه ما نباشد ولی می‌گویند باید قبول کنید. البته دلیل هم می‌آورند و تاکید دارند وقتی دین‌مان موضوعی را گفته، باید رعایت کنیم. به‌عنوان مثال، شاید این روز‌ها مهریه کم خیلی رسم نباشد اما حاج‌آقا معتقدند آن طور که اسلام گفته باید عمل کنیم. برای همین وقتی دخترم عروس شد، 14‌سکه مهرش کردیم. دخترم می‌گفت شاید فکر کنند ایرادی دارم اما پدر تاکید داشتند به حرف مردم کاری نداشته باشید؛ برکت آن در زندگی می‌آید. البته گاهی اوقات حرف‌هایی به گوشمان می‌رسد که از شنیدنش تعجب می‌کنیم. زمانی که محل کارم نزدیک برج سفید در پاسداران بود، می‌گفتند خانه‌شان آنجاست در حالی که پدرم در یکی از ساختمان‌های دو طبقه محله‌ منیریه زندگی می‌کند. یک طبقه خودشان و یک طبقه هم خواهرم. زیرزمین هم نمازخانه و کتابخانه است و فیلمبرداری تلویزیون نیز آنجا انجام می‌شود. در‌واقع بیشترین وقت پدر در زیرزمین می‌گذرد. این در صورتی است که ایشان توانایی مالی تغییر خانه به محله‌های شمالی شهر را دارند اما موافق این کار نیستند.

 گویا پدر حاج‌آقا از نظر مالی وضعیت خوبی داشتند؟

بله، پدرشان از کاسب‌های سر‌شناس قم بودند. من در خانه سه طبقه‌ای در کاشان به‌دنیا آمدم که نمای ساختمان آن سنگ مرمر بود. حتی آن زمان هم در طبقه سوم خانه کلاس‌های حاج‌آقا تشکیل می‌شد و طلبه‌ها و شاگردان ایشان رفت و آمد داشتند. بنابراین زندگی ما با گذشته تغییر خاصی نکرده است.

زمانی که دانشجو بودم خودم را کاشانی معرفی کردم تا بتوانم با دیگر دانشجویان راحت‌تر ارتباط برقرار کنم. با اینکه «قرائتی» هم در فامیلی‌ام بود فکر می‌کنم هیچکس شک هم نبرده باشد که من دختر حاج‌آقا قرائتی تلویزیون هستم. شاید فکر می‌کردند دختر ایشان راننده شخصی دارد و دیگر مثل من مجبور نیست بچه‌اش را با اتوبوس به خانه مادرش ببرد و دوباره به دانشگاه بیاید. شاید کسی باورش نشود که پدر به هیچکس درباره کارمان سفارش نکرد و اگر ما اکنون در جایی کار می‌کنیم، مانند خیلی از مردم خودمان کار خودمان را پیدا کرده‌ایم.

 شما به زحمات‌ و حمایت‌های مادر اشاره کردید؛ حتی گفتید حاج‌آقا در زمان تولدتان حضور نداشتند. مادرتان هیچوقت به حاج‌آقا درباره سفرها و مشغله‌های بسیارشان گلایه نمی‌کردند؟

مادرم زن نمونه‌ای است و جوری ما را تربیت کرده که از کودکی بپذیریم پدرمان فقط برای ما نیست. حتی زمانی که پدرم هنوز معروف نشده بود، ما به ایشان افتخار می‌کردیم و مسلما این نگاه را مرهون تربیت مادر هستیم. شاید بد‌ترین خاطره زندگی ما زمانی بود که ساواک دنبال پدرمان می‌گشت و ماموران دائم به خانه‌مان می‌آمدند اما مادرم جلویشان می‌ایستاد و پدر را از در دیگر خانه فراری می‌داد. همه کارهای خانه را هم یک‌تنه انجام می‌داد و نمی‌گذاشت مشکلی داشته باشیم. حتی اگر وسیله‌ای خراب می‌شد، خودش درستش می‌کرد.

 مادرتان هم تحصیل‌کرده حوزه هستند؟

نه، مادرم خانه‌دار است و تا دوم راهنمایی بیشتر درس نخوانده‌اند اما قرآن، دعا و کتاب زیاد می‌خوانند. مادرم از خانواده‌ای تاجر بوده. برای همین وقتی پدرم به خواستگاری ایشان می‌رود، بسیاری از اقوام می‌گویند می‌خواهی زن آخوند بشوی؟! زندگی با آخوند سخت است اما مادرم می‌گفت پدرتان خیلی صداقت داشت و همین مرا را مجذوب کرده بود که جلوی همه فامیل بایستم و با ایشان ازدواج کنم.

 زمان ازدواج چند سالشان بود؟

مادرم 13‌ساله و حاج‌آقا 19‌ساله بودند.

 حاج‌آقا چگونه از زحمات حاج‌خانم قدردانی می‌کنند؟

پدرم چندین بار جلوی ما دست مادرم را بوسیدند و از ایشان به‌خاطر سختی‌ها و زحماتی که کشیده‌اند قدردانی کردند. حتی به زبان هم می‌آورند و به مادرم می‌گویند آبرویی که دارم به‌خاطر شماست و اگر شما نبودید، من به اینجا نمی‌رسیدم. به هر حال شاید نتوانند وقت بگذارند ولی جبران می‌کنند. به‌عنوان مثال، مادرم مکان‌های زیارتی را دوست دارند و پدر سعی می‌کنند تا آنجا که در توانشان است ایشان را به چنین مکان‌هایی ببرند.

 به نظر شما زندگی عاشقانه پدر و مادرتان مرهون چه چیزی است؟

زندگی دینی و خلوصی که هر دوی آنها دارند باعث شده زندگی خوبی داشته باشند و روی ما هم تاثیر بگذارند. همه خوشحالی خانواده ما این است که دور هم جمع شویم و حاج‌آقا نماز جماعت بخوانند و بچه‌ها پشت سرشان به نماز بایستند./919/د103/ن

ارسال نظرات